درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۶: اجتماع امر و نهی ۱۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

پس در واقع، قسم ثالث بنا بر امتناع در آنجایی که متّحد است، مثل قسم ثانی است، همان طوری که عبا یکی از مشخِّصات است زیرا نماز یا با عبا هست و یا بدون عبا، موضع تهمت هم یکی از مخصِّصات می‌شود زیرا انسان نمازش یا در موضع تهمت است و یا در غیر موضع تهمت.

پس هر طبیعی که در خارج بخواهد حادث شود، آن طبیعی ملازم با یک مشخِّصاتی می‌باشد و مثلاً ذاتِ صلاة محال است در خارج موجود شود، پس قطعاً یک مشخّصاتی دارد که آن مشخِّصات گاهی به این طبیعت، مزیت می‌دهند و گاهی نقصان می‌دهند، مثلاً در صلاة در حمّام، خصوصیتِ در حمّام بودن، نُقصان پیا می‌کند و لا تصلِّ فى الحمّام، إرشاد به این است که این نماز را رها کن و برو افراد بهتر را بیاور، در این قسم ثالث هم خصوصیت کون فى مواضع التهمة، به صلاة نُقصان می‌دهد و این هم یکی از مشخِّصات صلاة است، و لا تصلّ فى مواضع التهمة، إرشاد می‌شود به این که این نماز در مواضع تهمت را رها کن و برو بقیهٔ افراد را بیاور، پس قسم ثالث از این جهت مثلِ قسم ثانی می‌شود طابق النعل بالنعل.

۲

اجتماع وجوب و استحباب

هذا تمام الکلام نسبت به کراهت و وجوب یا استحباب، امّا آن مواردی که مثلِ صلاة در جماعت، که اجتماع وجوب و استحباب شده یا نماز در مسجد که افضل است، در این موارد در واقع، استحبابش إقتضایی است، یعنی ملاک بیشتر دارد، نه این که شارع، یک استحباب جعل کند و یک وجوب هم جَعْل کند، بلکه آن حکم، وجوبش و ملاکش أشدّ می‌شود، در اینجا وجوب نسبت به موضوع منحلّ می‌شود ولی نسبت به طبیعت، منحلّ نمی‌شود و یک وجوب بیشتر نداریم (اشکال: چطور یک وجوب داریم در حالی که صلاة در مسجد آکد است؟ جواب: این مطلب اشکالی ندارد زیرا صلاةِ در مسجد، آکد نیست، خودِ طبیعی صلاة، واجب است و در مسجد بودن هم یک خصوصیت جداگانه است، اینجا اصلاً جمعِ بین استحباب و وجوب نشده زیرا وجوب روی چیزِ دیگری است، آنجایی که آکد می‌شود، مثالِ حقیقی اش صومِ نیمهٔ شعبان است، یا مواردی که در روایات برای روزهٔ آن روز خیلی فضیلت نقل شده، آن‌ها می‌شود آکد و إلّا آنجایی که امر روی طبیعی می‌رود، خوب استحباب روی اینجا رفته، این اشکالی ندارد، بلکه آنجایی إقتضایی می‌شود و حقیقتاً نیست، آنجایی که دو تا استحباب بخواهد بر یک شئ جاری شود، مثلِ صوم که استحبابش إنحلالی است و روزهٔ هر روزی مستحب است و این استحباب در روزِ نیمهٔ شعبان، آکد است زیرا صوم، هر روزش مستحبّ است مثل نماز نافله، یا در نافله نیز همین طور است، نافله در مسجد مستحبّ است چون هر نافله‌ای خودش استحباب دارد، امّا این نافلهٔ در مسجد، خودش استحبابش آکد می‌شود، مثال برای وجوی مولوی و استحباب مثلِ صلاة در مسجد زیرا وجوب به طبیعی صلاة تعلُّق گرفته و استحباب هم به این حصّه تعلُّق گرفته، امّا در صوم نیمهٔ شعبان، خودِ آن فرد، مستحبّ است ولی صلاة در مسجد، واجب نیست و إنحلالی نیست که وجوبش آکد شود، لذا می‌گویند اگر کسی در مسجد نماز بخواند و بگوید چهار رکعت نماز ظهر در این مکان که شارع این فرد را واجب کرده می‌خوانم، این تشریع و بدعت می‌باشد، شارع این را واجب نکرده، به خلاف صوم، زیرا صوم هر روزش مستحبّ است و در نیمهٔ شعبان، آکد می‌شود) یا اگر دو تا مستحب داشته باشیم مثلِ صلاةِ نافلهٔ در مسجد و مطلقِ صلاةِ نافله، که مطلقِ صلاةِ نافله، مستحبّ است و در مسجد هم مستحبّ می‌باشد، در اینجا این طور نیست که دو تا استحبابِ فعلی جَعْل شود، بلکه اینجا در واقع یک استحباب مؤکد جَعْل می‌شود، استحبابِ صلاة در مسجد، إقتضایی می‌باشد نه فعلی بلکه فعلی در هر دو از بین رفت و یک استحبابِ آکد و أشدّ شد، لذا اصلاٍ جمعِ بین استحبابین نشده بلکه یک استحباب أشد به وجود آمده است.

هذا تمام الکلام نسبت به دلیل اوّل.

۳

دلیل دوم بر جواز

امّا دلیل دوم این است که، آخوند می‌فرماید: قائلین به جواز گفته‌اند که اگر کسی مولا به او گفت: ‹خِط ثوبى›، ثوبِ من را خیاطت کن، بعد به او گفت ‹لا تکنْ فى الدار المغصوبة›، حالا این آقا اگر رفت و دارِ مغصوبه خیاطت کرد و بعد مولا آمد و او را توبیخ کرد که چرا غصب کردی، فردی از راه رسید و گفت که چرا او را توبیخ می‌کنی؟ بگوید زیرا غصب کرده، می‌گوید پس باید توبیخ شود، بعد می‌پرسد که حالا در این دارِ مغصوبه چه می‌کرده؟ می‌گوید برای من خیاطت می‌کرده، می‌گوید پس باید از این جهت مورد تشویق قرار گیرد، پس از این جهت که خیاطت کرده، مطیع محسوب می‌شود و از این جهت که در دارِ غصبی بوده، عاصی محسوب می‌گردد، حالا اگر اجتماع امر و نهی محال است، پس چطور عُرف این فرد را هم مطیع می‌داند و هم عاصی؟ پس از آنجایی که عُرف این فرد را هم مطیع می‌داند و هم عاصی، معلوم می‌شو دکه اجتماع امر و نهی جایز است.

۴

جواب دلیل دوم

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: این مثال از محلّ بحثِ ما خارج است، زیرا گفتیم بحثِ ما در ترکیبِ إتّحادی است ولی اینجا ترکیب إنضمامی است، زیرا خیاطت ثوب، متّحد با کون فى الدار المغصوبة نمی‌باشد، و اگر شما این را قبول نکنی، ما قبول نمی‌کنیم که این فرد هم مطیع باشد و هم عاصی، می‌گوییم اگر جانب نهی مقدَّم داشته شود، پس فقط عاصی محسوب می‌شود و اگر جانب امر مقدَّم شود، پس مطیع محسوب می‌شود و هر دو را با هم قبول نداریم.

۵

تطبیق اجتماع وجوب و استحباب

(وقد إنقدح بما ذکرناه: أنّه لا مَجالَ أصلاً لتفسیرِ الکراهة فى العبادة بأقلّیة الثواب فى القسم الأوّل مطلقاً) علىٰ القول بالجواز والإمتناع، روشن شد که در قسم اوّل، اصلاً نمی‌شود کراهت در عبادت را به معنای اقلُّ ثواباً گرفت مطلقا چه بنا قول به جوازِ اجتماع و چه بنا بر قول به امتناع؛ زیرا در آن قسم ثانی دو تقدیر داشت که بنا بر یک تقدیر می‌شد و بنا بر تقدیر دیگر نمی‌شد ولی در قسم اوّل به هیچ وجه نمی‌شود چه بنا بر قول به جواز و چه بنا بر قول به امتناع، (وفى هذا القسم) أى القسم الثالث، (علىٰ القول بالجواز)، امّا در این قسم ثالث، فقط بنا بر قول به جواز، نمی‌شود کراهت در عبادت را به معنای أقلُّ ثواباً گرفت؛ به خاطر این که بنا بر قول به جواز، می‌گوییم هم امر دارد و هم نهی دارد و أقلُّ ثواباً نیست، زیرا قائل به جواز می‌گوید: هم مفسده به دست آوردی و هم مصلحت؛ تا اینجا کراهت و وجوب و استحباب را بیان کرد و از اینجا وارد در وجوب با استحباب می‌شود: (کما انقدح حالُ اجتماعِ الوجوب والإستحباب فیها) أى فى العبادة، (وأنّ الأمرَ الإستحبابى یکون علىٰ نحو الإرشاد إلىٰ أفضلِ الأفراد مطلقاً علىٰ نحو الحقیقة)، همان طوری که حالِ إجتماع وجوب و استحباب در عبادت معلوم شد (مثلِ صلاة در مسجد)، و همانا امر استحبابی حقیقتاً إرشاد به افضلِ افراد می‌شود مطلقا (چه قائل شوی به این که این، ملازِم است و چه قائل شوی به این که مطابق است و به خودش خورده و چه قائل به جواز اجتماع اجتماع امر و نهی شوی و چه قائل به امتناع شوی، مطلقا امر استحبابی ارشاد است)، (و) امر الاستحبابى یکون (مولویاً إقتضائیاً کذلک) أى مطلقا، و این امر استحبابی، مولوی إقتضایی می‌شود مطلقا (یعنی شارع وقتی می‌فرماید نمازِ در مسجد مستحبّ است، معنایش این نیست که الآن استحباب جَعْل شده، زیرا با وجودِ وجوب، این استحباب لغو است، بلکه این اقتضایی است، یعنی ملاک استحباب اینجا هست به طوری که اگر وجوب نبود، استحباب جَعل می‌شد)، (و) یکون (فعلیاً بالعرض والمَجاز فیما کان مَلاکهُ مُلازمتها لِما هو مستحبّ)، و این امر استحبابی، فعلی می‌شود بالعرض والمجاز در آنجایی که ملاک استحباب، ملازمهٔ این عبادت با آنچه که مستحبّ است باشد، پس در آنجایی که استحباب، مالِ عنوان ملازم باشد (مثلاً اگر شما اینجا نماز بخوانی، کنار در که بایستی باعث می‌شود که فلانِ فردِ لا اُبالی وارد نشود و باعثِ به تأخیر افتادنِ نماز اوّل وقت نشود که این نوعی دفاع از دیگران است، پس خواندنِ نمازِ شما در اینجا ملازم است با دفاع از دیگران و خودِ دفاع هم مستحب است، منتهىٰ استحباب حقیقتاً مالِ دفاع است منتهىٰ این نماز بالعرض والمجاز است، مثل جَرىٰ المیزاب است، در اینجا در واقع استحباب به دفاع تعلُّق گرفته، منتهىٰ این نمازِ شما ملازم با دفاع هم هست)، (أو) فیما کان مَلاکهُ (متّحداً معه علىٰ القول بالجواز)، (این که در درس گذشته گفتیم: علىٰ القول بالجواز، ولو قائل شویم که آن عنوان متّحد است، باز بالعرض والمجاز می‌شود، زیرا قائل به جواز می‌گوید: امر به عنوان تعلُّق می‌گیرد، و در اینجا دو تا عنوان وجود دارد) یا در جایی که ملاک استحباب، متّحد باشد با آنچه مستحبّ است، منتهىٰ این بنا بر قول به جواز می‌باشد (امّا بنا بر قول به امتناع، در آن ملازمه، بالعرض والمجاز می‌شود ولی بنا بر قول به امتناع در آنجایی که متحّد است، اصلاً فعلی نیست، نه بالعرض والمجاز و نه حقیقتاً، امّا بنا بر قول به امتناع، در آنجایی که تلازم هست و ترکیب انضمامی است، استحباب فعلی است منتهىٰ بالعرض والمجاز، امّا آنجایی که قائل به جواز است، استحباب فعلی است و بالعرض والمجاز است، حتّی آنجایی که متّحد باشد).

(ولا یخفىٰ أنّه لا یکاد یأتى القسمُ الأوّل هاهنا)، و پوشیده نیست که قسم اوّل در اینجا نمی‌آید (یعنی در قسم اوّل نمی‌شود گفت بالعرض والمجاز و...، چرا؟ زیرا آنجا عنوانِ راجح، خودش بر همین فعل منطبق است و بر همین عنوان هم هست و بدل هم ندارد) (فإنّ انطباقَ عنوانٍ راجحٍ علىٰ الفعل الواجب الذى لا بَدَلَ له إنّما یؤکد إیجابَهُ، لا أنّه یوجب استحبابَهُ أصلاً ولو بالعرض والمَجاز إلّا علىٰ القول بالجواز)، پس همانا إنطباقِ عنوانِ راجحی بر فعلِ واجبی که بدل ندارد، وجوبش را تأکید می‌کند (زیرا به همان عنوان خورده) نه این که باعث شود که مستحبّ شود (این طور نیست که مثلاً اگر او بدل نداشته باشد مثلاً اگر نذر کرد که نماز بخواند، اینجا ایجابش تأکید می‌شود و مثالِ حقیقی اش در واجبِ منذوره می‌باشد، اگر کسی نذر که نمازِ واجبش را بخواند، این عنوانِ نذر، عنوانِ راجح می‌باشد، این باعث نمی‌شود که یک استحباب یا یک وجوبی به او تعلُّق بگیرد بلکه این، یؤکدُ ایجابَه، نه این که این موجبِ استحبابِ این واجب شود) اصلاً ولو بالعرض والمجاز (به خاطر این که اگر بخواهد مستحبّ شود، آن وقت اجتماعِ دو تا حکم می‌شود که محال است) مگر بنا بر قول به جوازِ اجتماع که در این صورت می‌شود (زیرا دو تا عنوان است و آن عنوان می‌شود مستحبّ و دیگری یک مستحب دیگر است، منتهىٰ اگر به این نسبت می‌دهی، بالعرض والمجاز می‌باشد، اگر شما قائل به جواز شدی، این عنوانِ مستحبّی که منطبق بر صوم می‌شود، او در واقع مستحبّ است، منتهىٰ شما که می‌گویی صوم مستحبّ است، بالعرض والمجاز می‌باشد؛ پس بنا بر قول به جواز، اگر دو تا عنوان باشد، می‌توانیم بگوییم دو تا مستحب است منتهىٰ این مستحبّ، یکی از آن‌ها بالعرض والمجاز است، زیرا آن استحبابِ دوّمی به عنوان نذر تعلُّق گرفته نه به عنوان صلاة)، (وکذا إذا لازَم مثلَ هذا العنوان)، و همچنین می‌شود قائل شویم به این که دو تا استحباب جَعْل شده و یک استحباب جداگانه جعل شده یعنی یک استحباب و یک وجوب، منتهىٰ آن استحباب، بالعرض والمجاز است، زیرا در واقع یک عنوان دیگری که او وجوداً ملازِم با این واجب است مثل همان مثالی که عرض کردم، دیگر اینجا بنا بر قول به جواز ندارد زیرا قائل به جواز و قائل به امتناع، در ترکیب اتّحادی نزاع دارند و در ترکیب انضمامی که نزاع ندارند، لذا اینجا دیگر قید ندارد، پس آنجایی که یک عنوان ملازمی باشد که آن عنوان راجح باشد، آن عنوان باعث می‌شود که در کنارِ وجوب، یک استحبابِ دیگری جَعْل شود که این استحباب به عنوان صلاة که می‌خورد، بالعرض والمجاز است و در واقع مالِ چیزِ دیگری است، (فإنّه لو لم یؤکد الإیجاب لَما یصحِّحُ الإستحباب إلّا إقتضائیاً بالعرض والمجاز، فتفطَّن)، اینجا اگر کسی گفت که استحباب نمی‌تواند وجوب را مؤکد کند، تأکیدِ وجوب باید ملاک خودش را داشته باشد، می‌گوید اگر شما بگویید ایجاب با استحباب تأکید نمی‌شود، اینجا فقط می‌توانی استحباب اقتضائی بگویی، تازه آن استحبابِ اقتضائیش هم بالعرض والمجاز می‌باشد، زیرا ملاک در واقع در این صلاه نیست بلکه ملاک در آن عنوان ملازم است یا در آن عنوان دیگری است که راجح است.

اگر بنده گفتم که استحباب نمی‌تواند ایجاب را تأکید کند، خوب الآن که یک عنوان راجح بر این واجب منطبق است، اینجا وجوب مؤکد که ندارد، استحبابِ فعلی هم ندارد، نه فعلی حقیقی دارد و نه فعلی بالعرض والمجاز دارد، فقط یک استحباب إقتضائی دارد، یعنی این فعل، ملاک استحباب را دارد، آن استحبابِ اقتضائیش هم بالعرض والمجاز است، زیرا ملاک در واقع در یک شئ دیگری است.

لما یصحّ... این استحباب صحیح نمی‌شود مگر اقتضائی که همین اقتضائیش هم بالعرض والمجاز است، زیرا ملاک در واقع در آن عنوان است نه در این عنوان، اونی که مستحب است و اونی که ملاک استحبابی دارد، عنوان دفاع از مسلم نه عنوان صلاة، این می‌شود اقتضائی بالعرض والمجاز.

۶

تطبیق دلیل دوم بر جواز

دلیل دوم: (ومنها: أنّ أهلَ العُرف یعُدُّونَ مَن أتىٰ بالمأمور به فى ضمن الفرد المحرَّم، مطیعاً وعاصیاً مِن وجهین)، اگر کسی مأمورٌ به را در ضمن فرد محرَّم بیاورد، اهل عُرف او را هم مطیع می‌شمارند و هم عاصی از دو وجه و از دو حیث؛ یعنی از حیثِ این که مأمورٌ به را آورده، مطیع است و از حیث این که منهی عنه را آورده، عاصی است، پس معلوم می‌شود که اجتماع امر و نهی را جایز می‌دانند، در حالی که اگر اجتماع امر و نهی جایز نبود، آن فرد باید یا مطیع بود و یا عاصی، (فإذا أمَرَ المولىٰ عبدَهُ بخیاطةِ ثوبٍ، ونَهاهُ عن الکون فى مکانٍ خاصّ ـ کما مَثَّلَ به الحاجِبى والعَضُدى ـ فلو خاطَهُ فى ذلک المکان، عُدَّ مطیعاً لأمر الخیاطة وعاصیاً للنهى عن الکون فى ذلک المکان)، پس اگر مولی عبدش را امر کرد به این که ثوبی را خیاطت کند و او را از بودن در فلان مکان نهی کند، پس اگر عبدش آن ثوب را در آن مکان خیاطت کند، او هم مطیع محسوب می‌شود به خاطر خیاطت کردن، و عاصی محسوب می‌شود به خاطر این که در آن مکان بوده.

۷

تطبیق جواب دلیل دوم

(وفیه: ـ مضافاً إلىٰ المناقشة فى المثال، بأنّه لیس مِن باب الإجتماع، ضرورةَ أنّ الکون المنهىّ عنه غیر متّحدٍ مع الخیاطة وجوداً أصلاً، کما لا یخفىٰ ـ المنع عن صِدقِ أحدهما)، و اشکالی که در این دلیل وجود دارد ـ علاوه بر این که مثال هم درست نیست، زیرا بحثِ ما در ترکیب اتّحادی است ولی مثال برای ترکیب انضمامی است و دو تا وجود است و مثال از باب اجتماع امر و نهی نیست، زیرا بودنِ در آن مکان که نهی شده، اصلاً با خیاطت متّحد نیست ـ و اشکالِ این دلیل این است که صدقِ هر دو ممنوع می‌باشد و فقط یکی صدق می‌کند (إمّا الإطاعة بمعنىٰ الإمتثال فیما غُلب جانب الأمر، أو العصیان فیما غُلب جانب النهى، لِما عرفتَ مِن البرهان علىٰ الإمتناع)، یا اطاعت صدق می‌کند به معنای امتثال در آنجایی که جانبِ امر غلبه داده شود، یا فقط عصیان صدق می‌کند در صورتی که جانب نهی غلبه داده شود، به خاطر آنچه که دانستی از برهان بر امتناع؛ گفتیم برهان داریم که اجتماع امر و نهی محال است و عُرف در مقابل برهان نمی‌تواند بایستد و چیزی که عقلاً محال است را عُرف نمی‌تواند جایز بشمارد.

امّا قیدِ ‹بمعنىٰ الإمتثال› به خاطر این است که می‌فرماید: گاهی هست می‌گوییم فلانی مطیع است یعنی غرضِ مولىٰ حاصل شده و امر ساقط شد، و گاهی می‌گوییم فلانی مطیع است یعنی امر مولىٰ را امتثال کرده، آخوند می‌فرماید: اگر مراد از مطیع این باشد که غرضِ از امر حاصل شده و امر ساقط شده، ما این را قبول داریم، زیرا گفتیم که در اجتماع امر و نهی اگر مأمورٌ به توصّلی باشد، غرض آورده می‌شود زیرا شرطِ اجتماع امر و نهی این است که هم ملاک مأمورٌ به است و هم ملاک منهی عنه است، خیاطت هم که توصّلی است، پس غرض حاصل شده و امر ساقط شده، پس اگر مطیع را به این معنا بگیرید اشکالی ندارد، ولی اگر بگویید مراد از این که مطیع است این است که یعنی اینجا امر داشته و امر مولىٰ را امتثال کرده، این محال است.

این ‹نعم... › در واقع یک حاشیه‌ای است که آن قید ‹بمعنىٰ الإمتثال› را معنا می‌کند، (نعم لا بأسَ بصدقِ الإطاعة ـ بمعنىٰ حصولِ الغرض ـ والعصیان فى التوصُّلیات، وأمّا فى العبادات فلا یکاد یحصُلُ الغرض منها إلّا فیما صَدَرَ مِن المکلَّف فعلاً غیر محرَّم وغیر مبغوضٍ علیه، کما تقدَّم)، بله، اشکالی ندارد که بگویید اطاعت صدق می‌کند به این معنا که غرض حاصل شده و عصیان هم صدق می‌کند در توصّلیات، امّا در عبادات غرضِ از عبادات حاصل نمی‌شود مگر این که از مکلَّف فعلِ غیر حرام و غیرِ مبغوضی صادر شود.

۸

بررسی تفصیل بین جواز عقلی و امتناع عقلی

تا اینجا مرحوم آخوند کار را تمام کرد، و فرمود که اجتماع امر و نهی عقلاً محال است و ادلّهٔ مجوّزین هم که دو دلیل بود بررّسی شد، حالا وارد در بعضی از تفاصیل می‌شود، یکی از تفاصیلی که در اوّل بحث ذکر فرمود، جواز عقلی و امتناع عُرفی بود و بر عکس این را هم گفته‌اند.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این حرف‌ها غلط است، زیرا اینجا جایی است که حالکم، عقل می‌باشد، امّا عُرف در جایی حالکم است که بحثِ مدالیلِ أالفاظ و ظهورات باشد.

ما یک تطبیق داریم و یک فهم لفظ داریم، اگر از عُرف بپرسید که سه خروار چقدر است، می‌گوید هر خرواری صد من و هر منی سه کیلو، پس سه خروار، ۹۰۰ کیلو می‌شود، می‌گوییم حالا اگر ۸۹۹ کیلو بود، آیا سه خروار نمی‌شود، می‌گوید مفهوم سه خروار، ۹۰۰ کیلو است ولی ما تسامح می‌کنیم و بر نیم کلو یا یک کیلو کمتر هم سه خروار می‌گوییم، این را تسامح عُرف در تطبیق گویند که حجّت نمی‌باشد مگر جایی که شارع بالخصوص امضاء کند، ولی یک تسامح عُرف در مفهوم داریم مثل این که می‌گوید این زردی روی لباس چیست، می‌گوییم رنگِ زرد است، می‌گوید خون نیست، می‌گوییم نه، می‌گوید این رنگ پس از کجا آمده این خون است دیگه، می‌گوییم نه، خون معنایش آن چیزی است که جرم دارد، پس آن فرد در معنای خون تصرُّف کرده، به خلاف آن ۹۰۰ کیلو که او در معنا تصرُّف نکرده، تسامحاتِ عُرف در مفاهیم، حجّت است ولی تسامحات عُرف در مصادیق به درد نمی‌خورد مگر این که دلیل خاصّ داشته باشد، ما نحن فیه تسامحِ در مصداق است و تسامحِ در مصداق هم به درد نمی‌خورد.

۹

تطبیق بررسی تفصیل بین جواز عقلی و امتناع عقلی

(بقى الکلام فى حال التفصیل مِن بعض الأعلام، والقول بالجواز عقلاً والإمتناع عُرفاً)، گفته‌اند عقلاً جایز است زیرا بالدّقّة العقلیة دو تا می‌باشد و عُرفاً محال است چون یکی می‌داند.

(وفیه: أنّه لا سبیل للعُرف فى الحکم بالجواز أو الإمتناع إلّا طریقَ العقل)، زیرا اینجا بحثِ تطبیق است، یعنی اگر یک جایی یکی باشد، عقلاً می‌شود، اگر از خودِ عُرف هم بپرسید که اگر یکی باشد آیا جایز است یا نه، می‌گوید نه جایز نیست، می‌گوییم اگر دو تا باشد آیا جایز است؟ می‌گوید بله، حالا دیگر در مقام تطبیق می‌گوید اینجا دو تا نیست بلکه یکی است، نظر عُرف در تطبیق به درد نمی‌خورد، (فلا معنىٰ لهذا التفصیل إلّا ما أشرنا إلیه مِن النظر المسامحى الغیر المبتنى علىٰ التدقیق والتحقیق)، یعنی عُرف در تطبیقات، فقط نظرِ دِقّی اش معتبر است به خلافِ مفاهیم که در مفاهیم نظرِ تسامحی اش هم معتبر است، مثلاً اگر کسی بگوید صورت چیست، می‌گوییم از رستنگاه مو تا زیرِ چانه، و فردی بگوید کنار گوش را هم وجه می‌گویند و...، قول عُرف در تسامحات عُرفی و در فهم مدالیل الفاظ حجّت است...،

تحقيق الكلام في القسم الثالث

وأمّا القسم الثالث: فيمكن أن يكون النهي فيه عن العبادة - المتّحدة مع ذاك العنوان، أو الملازمةِ له - بالعرض والمجاز، وكان المنهيّ عنه به حقيقةً ذاك العنوان.

ويمكن أن يكون - على الحقيقة - إرشاداً إلى غيرها من سائر الأفراد، ممّا لا يكون متّحداً معه أو ملازماً له ؛ إذ المفروض: التمكّن من استيفاء مزيّة العبادة بلا ابتلاءٍ بحزازةِ ذاك العنوان أصلاً.

هذا على القول بجواز الاجتماع.

وأمّا على الامتناع: فكذلك في صورة الملازمة. وأمّا في صورة الاتّحاد وترجيح جانب الأمر - كما هو المفروض، حيث إنّه صحّة العبادة - فيكون حال النهي فيه حاله في القسم الثاني، فيحمل على ما حُمِل عليه فيه، طابق النعل بالنعل، حيث إنّه بالدقّة يرجع إليه ؛ إذ على الامتناع ليس الاتّحاد مع العنوان الآخر إلّا من مخصِّصاته ومشخِّصاته، الّتي تختلف الطبيعة المأمور بها في المزيّة - زيادةً ونقيصةً - بحسب اختلافها في الملائمة، كما عرفت.

وقد انقدح بما ذكرناه: أنّه لا مجال أصلاً لتفسير الكراهة في العبادة بأقلّيّة الثواب في القسم الأوّل مطلقاً، وفي هذا القسم على القول بالجواز.

كما انقدح حالُ اجتماع الوجوب والاستحباب فيها، وأنّ الأمر الاستحبابيّ يكون على نحو الإرشاد إلى أفضل الأفراد مطلقاً على نحو الحقيقة، ومولويّاً اقتضائيّاً كذلك، وفعليّاً بالعرض والمجاز في ما كان ملاكه ملازمتها لما هو مستحبّ، أو متّحد معه (١) على القول بالجواز.

__________________

(١) في مصحّح « ن »: أو متحدة معه. قال في منتهى الدراية ٣: ٢٢٧: العبارة لا تخلو عن اضطراب ؛ لأنّ قوله: « متحد » معطوف على « ملازمتها » ليكون المراد به مولوية الأمر الندبي اقتضاءً حقيقة، كي يصير مثالاً لقوله: « ومولوياً اقتضائياً كذلك » فالصواب حينئذ: تبديل « متحد » ب « اتحاد ». والحاصل: أنّ حقّ العبارة أن تكون هكذا: وفعلياً بالعرض والمجاز، في ما كان ملاكه ملازمتها أو اتحادها مع ما هو مستحب.

ولا يخفى: أنّه لايكاد يأتي القسم الأوّل هاهنا (١) ؛ فإنّ انطباق عنوان راجح على الفعل الواجب الّذي لا بدل له إنّما يؤكّد إيجابه، لا أنّه يوجب استحبابه أصلاً، ولو بالعرض والمجاز، إلّا على القول بالجواز. وكذا في ما إذا لازَمَ مثلَ هذا العنوان، فإنّه لو لم يؤكّد الإيجاب لما يصحَّح (٢) الاستحباب إلّا اقتضائيّاً بالعرض والمجاز. فتفطّن.

الدليل الثاني على جواز الاجتماع والجواب عنه

ومنها: أنّ أهل العرف يعدّون من أتى بالمأمور به في ضمن الفرد المحرّم، مطيعاً وعاصياً من وجهين، فإذا أمر المولى عبده بخياطة ثوب، ونهاه عن الكون في مكان خاصّ - كما مثّل به الحاجبيّ والعضديّ (٣) - فلو خاطه في ذاك المكان، عُدَّ مطيعاً لأمر الخياطة، وعاصياً للنهي عن الكون في ذلك المكان (٤).

وفيه: - مضافاً إلى المناقشة في المثال بأنّه ليس من باب الاجتماع ؛ ضرورةَ أنّ الكون المنهيّ عنه غيرُ متّحد مع الخياطة وجوداً أصلاً، كما لا يخفى - المنعُ إلّا عن صدق أحدهما: إمّا الإطاعة بمعنى الامتثال في ما غلب جانب الأمر، أو العصيان في ما غلب جانب النهي ؛ لما عرفت من البرهان على الامتناع.

__________________

(١) الظاهر: أنّه حُذف هنا جملة: « ما ذكر »، فالصواب أن يقال: لا يكاد يأتي ما ذكر في القسم الأول هاهنا. ( منتهى الدراية ٣: ١٣٦ ).

(٢) في « ش »: « لما يصحّ ». ولعلّ الأنسب: لم يصحّ.

(٣) شرح العضدي على مختصر الحاجبي ١: ٩٢ - ٩٣.

(٤) راجع القوانين ١: ١٤٨.

نعم، لا بأس بصدق الإطاعة - بمعنى حصول الغرض - والعصيانِ في التوصّليّات. وأمّا في العبادات فلا يكاد يحصل الغرض منها إلّا في ما صدر من المكلّف فعلاً غير محرّم وغير مبغوض عليه، كما تقدّم (١).

القول بالجواز عقلاً والامتناع عرفاً والمناقشة فيه

بقي الكلام في حال التفصيل من بعض الأعلام، والقول بالجواز عقلاً، والامتناع عرفاً (٢).

وفيه: أنّه لا سبيل للعرف في الحكم بالجواز أو الامتناع إلّا طريق العقل، فلا معنى لهذا التفصيل إلّا ما أشرنا إليه من النظر المسامحيّ غير المبتني على التدقيق والتحقيق. وأنت خبير بعدم العبرة به، بعد الإطّلاع على خلافه بالنظر الدقيق.

وقد عرفت في ما تقدّم (٣): أنّ النزاع ليس في خصوص مدلول صيغة الأمر والنهي، بل في الأعمّ، فلا مجال لأن يتوهّم أنّ العرف هو المحكّم في تعيين المداليل، ولعلّه كان بين مدلوليهما - حسب تعيينه - تنافٍ لا يجتمعان في واحد ولو بعنوانين، وإن كان العقل يرى جواز اجتماع الوجوب والحرمة في واحد بوجهين، فتدبّر.

__________________

(١) في الأمر العاشر من مقدّمات هذا الفصل.

(٢) قال في مطارح الأنظار ١: ٦١١: نسبه بعضهم إلى الأردبيلي في شرح الإرشاد ( مجمع الفائدة والبرهان ٢: ١١٠ - ١١٢ ). ثمّ أنكر هذه الاستفادة من كلامه وقال: وقد يُنسب ذلك إلى فاضل الرياض، وكأنّه مسموع منه شفاهاً. وقال في موردٍ آخر ( مطارح الأنظار ١: ٦٩٥ ): ويظهر ذلك من سلطان المحقّقين أيضاً في تعليقاته على المعالم، والمحقّق القمّي.

(٣) في الأمر الرابع من مقدّمات هذا الفصل.