درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۹: اجتماع امر و نهی ۷

 
۱

ثمره در فرق باب تعارض با باب اجتماع

گفتیم که باب تعارض با باب اجتماع امر و نهی فرق می‌کند و لذا ثمره‌اش نیز فرق می‌کند که فرق باب تعارض با باب اجتماع امر و نهی این است که اگر یک خطابی داریم که ‹اکرم العلماء› و خطابی دیگر بگوید ‹لا تکرم الفسّاق›، در اینجا وقتی که خطاب اول با خطاب دوم تخصیص خورد، دیگر عالمِ فاسق امر ندارد، چه مکلَّف جاهل باشد و چه عالم و چه جاهی قاصر باشد و چه مقصِّر و...، امر ندارد زیرا اصلاً ملاک ندارد ولی باب اجتماع امر و نهی، هم ملاک وجوب و هم ملاک حرمت در مَجمَع هست، غایةُ الأمر این که اقوىٰ الملاکین تأثیر می‌گذارد که در این صوزت اگر قائل به جواز اجتماع امر و نهی شویم، پس این فعل هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه، هم عصیان است و هم صحیح است، ولی اگر قائل به امتناع اجتماع امر و نهی شویم و جانب امر را مقدَّم کنیم، این عبادت صحیح و مأمورٌ به است و نهی هم ندارد و عصیان هم نیست، امّا اگر جانبِ نهی را مقدّم کنیم، این عبادت باطل است چون نهی دارد و حرام و باطل است و امر ندارد، منتهىٰ در یک صورت یعنی آنجایی که مکلَّف جاهلِ قاصر است، در این صورت این عبادت صحیح است، زیرا صحّتِ عبادت امر نمی‌خواهد، عبادت همین قدر که ملاک داشته باشد و قابلیتِ للتقرُّب داشته باشد و قبیح نباشد و قصد قربت در آن شود، کافی است، خوب این صلاتی که این آقا می‌خواند، قابلیتِ للتقرُّب که دارد و قُبح ندارد، زیرا درست است که این صلاة مفسده دارد ولی مفسده وقتی تأثیر در قُبح می‌گذارد که عالِم به مفسده باشد امّا کسی که غافل یا جاهل مقصِّر است، برای او قُبح ندارد، وقتی که قُبح ندارد و ملاک هم که دارد و قصد قربت هم که کرده، این عبادت صحیح می‌شود؛ بله این عبادت مأمورٌ به نیست و فقط صحیح است، فقط در یک صورت می‌توانیم بگوییم که این عبادت، مأمورٌ به است و آن هم در صورتی که احکام تابعِ مصالح و مفاسد واقعیه نباشند بلکه تابع مصالح و مفاسدی باشند که تأثیر در حُسن و قُبح می‌گذارد، که در این صورت این صلاة اصلاً حرمت ندارد و مأمورٌ به است، زیرا درست است که مفسده دارد ولی مفسدهٔ واقعیه که حرمت می‌آورد بلکه مفسده‌ای حرمت می‌آورد که موجبِ قُبح شود و قُبح هم دائر مدارِ إلتفات و عِلم است، پس این حرمت ندارد و امر دارد.

بعد مرحوم آخوند یک پلّه بالا رفت، فرمود: حتّی اگر بگوییم که صحّتِ عبادت، قصدِ امر می‌خواهد، باز این عبادت صحیح است، زیرا درست است که آن طبیعی مأمورٌ به بما هى مأمورٌ به این فرد را شامل نمی‌شود، زیرا امر روی صلاة در غیر دارِ غصبی رفته، امّا این فردی که در دارِ غصبی است، همان ملاک صلاة در غیر دار غصبی را دارد و فقط مانع از امر وجود داشته، پس چون این فعل، وافی به غرض مأمورٌ به است، همین فرد را به داعی امر به مأمورٌ به می‌تواند بیاورد.

اگر بگویی که امر به طبیعی مأمورٌ به که این فرد را شامل نمی‌شود؟! می‌گوییم: درست است که بما هى مأمورٌ به شامل نمی‌شود ولی ما یک کبری داریم به این که امر دعوت می‌کند به متعلَّقِ خودش و هر چیزی که مثلِ متعلَّقِ خودش، وافی به غرض باشد.

پس حرف اوّل مرحوم آخوند این بود که این عبادت صحیح است چون ملاک دارد و در صحّتِ عبادت، امر و قصد امر معتبر نیست، حرف دوم این است که حتّی اگر ما گفتیم که عبادت قصد امر می‌خواهد و به مجرد ملاک داشتن کافی نیست، باز این عبادت صحیح است زیرا می‌تواند این فعل را به قصد امر به مأمورٌ به بیاورد هرچند که مأمورٌ به بما هو مأمورٌ به این فرد را شامل نشود.

بعد می‌فرماید: علّتِ این که اصحاب قائل به صحّتِ صلاة در دار غصبی شده‌اند مع النسیان أو مع الجهل القصوری، علّتش همین چیزی است که ما گفتیم، یعنی اصحاب با این که امتناعی هستند ولی با این حال در اینجا قائل به صحّت شده‌اند زیرا گفته‌اند درست است که این فرد امر ندارد لوجود المانع ولی ملاک را دارد و قصد قربت را می‌تواند بکند بلکه قصد امر هم می‌تواند بکند.

فتلخَّصَ ممّا ذکرناه: باب اجتماع امر و نهی در چندین مورد، مَجمَع می‌تواند صحیح باشد، مثلِ موارد نسیان و موارد اضطرار و موارد غفلت و موارد جهل، به خلاف باب تعارض که اگر کسی مضطرّ به اکرام عالم فاسق شد، هر چند نهی ندارد ولی امر هم ندارد چون ملاک ندارد.

۲

تطبیق ثمره در فرق باب تعارض با باب اجتماع

(ومِن هنا انقدح: أنّه یجزى) إتیانُ المَجمَع (ولو قیل باعتبار قصد الإمتثال فى صحّة العبادة، وعدم کفایةِ الإتیان بمجرّدِ المحبوبیة)، از اینجا روشن شد که همانا آوردن مَجمَع و این فرد مُجزی می‌باشد هر چند گفته شود که در صحّت عبادت، قصد امتثال یعنی قصد امر معتبر می‌باشد و آوردنِ فعل به مجرّدِ محبوب بودن و ملاک داشتن، در صحّتِ عبادت کافی نمی‌باشد؛ زیرا هر چند که طبیعی مأمورٌ به بما هو مأمورٌ به این فرد را شامل نمی‌شود و لکن چون وافی به آن غرضِ مأمورٌ به می‌باشد، لذا می‌توان این فرد را به قصدِ آن امر آورد، (کما یکون کذلک فى ضدّ الواجب، حیث لا یکون هناک أمرٌ یقصَد أصلاً)، کما این که در ضدِّ واجب هم همین طور است از این جهت که در بحث ضدّ اصلاً [۱] امری نیست که قصد شود (که اگر انسان برای نماز خواندن وارد مسجد شد و دید مسجد نجس است در اینجا امر به صلاة و امر به إزالهٔ نجاست از مسجد، ضدّین می‌باشند، زیرا انسان نمی‌تواند هم صلاة بخواند و هم ازاله بکند، و ما قائل شدیم که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ نیست، درست است که ضدّ، منهی عنه نیست ولی هیچکس نگفته که ضدّ، مأمورٌ به است، آنجا با این که ضدّ امر ندارد، گفته‌اند که ضدّ صحیح است لوجود الملاک بلکه می‌تواند آن ضدّ راب ه قصد امر به طبیعی بیاورد زیرا در ملاک با او یکی می‌باشد، در ما نحن فیه می‌فرماید که مثلِ آنجا می‌باشد، همین مانعی که اینجا وجود دارد که نهی باشد، همین مانع در آنجا وجود دارد که امر به اهمّ باشد، در اصول خواندیم که امر به شئ مقتضی نهی از ضدّ است، با توجّه به این که آنجا هم مانع وجود دارد و لذا این مهمّ مأمورٌ به نیست و امرِ به اهمّ مانع است، اینجا هم نهی مانع است ولی مانع باعث نمی‌شود که این فرد را نشود به داعی امر آورد زیرا در ملاک با بقیهٔ افراد، یکی می‌باشد).

اینجا یک فرقی با بحث ضدّ دارد، چطوری که آنجا امر به این فرد تعلُّق نگرفته، اینجا هم امر به این فرد تعلُّق نگرفته، منتهی آنجا امر تعلُّق نگرفته لوجود المانع که امر به اهمّ باشد ولی اینجا امر تعلُّق نگرفته لوجود المانع که نهی باشد.

(وبالجملة: مع الجهلِ قصوراً بالحرمة موضوعاً أو حکماً، یکون الإتیان بالمَجمَع امتثالاً وبداعى الأمر بالطبیعة لا محالة)، خلاصه این که در صورتِ جهلِ قصوری به حرمت (جهل قصوری یعنی جهلی که شارع به او ترخیص داده، مانند این که فحص کرده و پیدا نکرده) حالا این جهلِ قصوری، موضوعاً باشد (یعنی اصلاً نمی‌داند که این دار، غصبی هست) یا حکماً باشد (یعنی نمی‌داند که غصب، حرام است)، در این صورت إتیانِ مجمع، امتثالِ امر مولا می‌شود و بدون شک، إتیانش به داعی امرِ مولا به طبیعت می‌شود؛ امتثال به جایی می‌گویند که امر دارد، اگر بنده یک کار صحیحی انجام دادم، معلوم نیست که این کارم امتثال باشد زیرا امتثال، امر می‌خواهد و مرحوم آخوند هم امر درست کرد و گفت آن امرِ به طبیعت، این فعل را می‌تواند به قصد او بیاورد.

مرحوم آخوند در کفایه خیلی مختصر و موجَز صحبت می‌کند ولی در اینجا به خاطر اهمّیت و دقیق بودنِ مطلب، آن را چندین بار تکرار می‌کند، می‌فرماید: (غایةُ الأمر أنّه) أى أنّ الأمر (لا یکون ممّا تَسَعَهُ) أى تَسَعَ المَجمَع (بما هى مأمورٌ بها لو قیل بتزاحم الجَهات فى مقام تأثیرها للأحکام الواقعیة) أى إنشائیة، نهایت چیزی که می‌توان گفت این است که این امر، مَجمَع را از آن جهت که مأمورٌ به باشد، سعه ندارد و شاملش نمی‌شود (زیرا این فرد، نهی دارد) البته اگر گفته شود که در مقامِ تأثیر برای احکام، جهاتِ واقعیه با همتزاحم می‌کنند (یعنی مفسدهٔ واقعیه با مصلحت واقعیه تزاحم می‌کند هرچند مکلَّف نداند، یعنی اگر مفسدهٔ واقعیه أهمّ بود، این مَجمَع، منهی عنه می‌شود ولی اگر مصلحت، أهمّ بود، آن وقت مأمورٌ به می‌شود، و اینجا فرض بر این است که مفسدهٔ واقعیه أهمّ است؛ امّا توضیح احکام واقعیه: ما یک حکم انشائی داریم و یک حکم فعلی داریم، حکم انشائی، اعتبارِ مَحض است، حکم فعلی، ارادهٔ مولا می‌باشد، ممکن است کسی بگوید که جهات، در احکام واقعیه تزاحم ندارند یعنی مفسده هست و موجب حرمت می‌شود و مصلحت است و موجب وجوب و امر می‌شود و هر دو با هم می‌آیند، یعنی امرِ واقعی و نهی واقعی با هم هیچ تضادّی ندارند، لذا آن ملاکات هم با هم هیچ تزاحمی ندارند، این هیچ، بنا بر این قول اصلاً خودِ این مَجمَع، مأمورٌ به می‌شود و مثلِ قول به جواز می‌شود، اگر کسی گفت که جهات در احکام واقعیه یعنی در احکام انشائیه تزاحم ندارند یعنی اگر مفسده باشد، حرمت جَعل می‌شود و اگر مصلحت هم داشته باشد، وجوب جَعل می‌شود و اشکالی ندارد، بنا بر این قول، مجمع هم مأمورٌ به و هم منهی عنه می‌باشد، اگر کسی گفت که جهات یعنی ملاکات واقعیه در وجوب و حرمت با هم تزاحم ندارند یعنی وجوبِ واقعی انشائی طبقِ مصلحتش جَعل می‌شود و حرمت هم جَعل می‌شود، اگر کسی این حرف را زد، این مَجمع هم مأمورٌ به و هم منهی عنه می‌شود، پس این که گفتیم طبیعتِ مأمورٌ به بما هى مأمورٌ به این فرد را شامل نمی‌شود، این بنا بر این قول نیست، بلکه بنا بر این قول، هر دو را شامل می‌شود، بله اگر کسی گفت که جهات یعنی مصالح و مفاسد، حتّی در احکام واقعیه تزاحم دارند یعنی اینجا یا باید مفسده تأثیر بگذارد و یا باید مصلحت، طبقِ این قول، مأمورٌ به بما هى مأمورٌ به، این فرد را شامل نمی‌شود).

(وأمّا لو قیل بعدم التزاحم إلّا فى مقام فعلیة الأحکام، لَکان ممّا تَسَعَهُ وامتثالاً لأمرِها بِلا کلامٍ)، امّا اگر کسی گفت که تزاحم فقط در مقام فعلیت احکام است (یعنی اگر بخواهد این وجوب هم فعلی شود و حرمت هم فعلی شود، این نمی‌شود، ولی وجوب انشائی با حرمت انشائی اشکالی ندارد که جمع شوند) بنا بر این قول، بدون هیچ حرفی این مَجمَع، مصداقِ مأمورٌ به می‌شود؛ زیرا دیگر طبیعی مأمورٌ به قیدی نخورده زیرا جهل دارد لذا آن حرمت، فعلی نیست، می‌گویی حرمتِ واقعی چی، می‌گوییم حرمت واقعی که اشکالی ندارد، پس امتناعی‌ها دو دسته هستند یکی امتناع در مقام انشاء و یکی امتناع در مقام فعلیت.

فعلیة احکام یعنی احکام به مرحلهٔ فعلی برسد یعنی ارادهٔ مولا، چون مولا نمی‌تواند هم اراده داشته باشد و حکم کراهت داشته باشد.

بلا کلام، یعنی در اوّلی یک مقدار پیچ داشت، باید می‌گفتیم که طبیعتِ مأمورٌ به بما هی مأمورٌ به این فرد را شامل نمی‌شود چون مانع وجود دارد ولی چون این فرد، در غرض با او یکی است لذا می‌شود به داعی او آورد، امّا اگر گفتید که جهات در احکام واقعیه تزاحم ندارند، اصلاً مانعی وجود ندارد، امر به جای خودش و نهی هم به جای خودش.

جواز یعنی نه اراده دارد و نه کراهت دارد، اراده جزء اخیر علت است اگر اراده داری باید این فعل موجود شود.

(وقد انقدح بذلک: الفرق بین ما إذا کان دلیلا الحرمة والوجوب متعارضین، وقُدِّمَ دلیل الحرمة تخییراً أو ترجیحاً ـ حیث لا یکون معه مجالٌ للصحّة أصلاً ـ)، از اینجا روشن شد که اگر دلیل حرمت و وجوب، متعارضین شدند (مثل أکرم العلماء، لا تکرم الفُسّاق) و دلیل حرمت مقدَّم شد، (یعنی لا تکرم الفُسّاق مقدَّم شد) حالا یا تخییراً مقدّم شود یا ترجیحاً ـ (فرق روشن شد) از این جهت که نمی‌باشد با این تقدیمِ دلیل حرمت، مجالی برای صحّتِ عمل أصلاً (اگر یک خطابی آمد و گفت صلّ و خطاب دیگر گفت ‹لا تُصلِّ› و شما خطاب دوم را مقدّم داشتید، اینجا اصلاً این صلاة، صحیح نمی‌شود، چه از لا تصلّ غافل باشی و چه جاهل و...) ـ؛ پس روشن شد فرق است بین اینجا (وبین ما إذا کانا مِن باب الإجتماع وقیل بالإمتناع وتقدیمِ جانبِ الحرمة، حیث یقَعُ صحیحاً فى غیر موردٍ مِن موارد الجهل والنسیان، لموافقته للغرض بل للأمر)، و بین این دلیل دو حکم، از باب اجتماع باشد و قائل به امتناع و تقدیمِ جانبِ حرمت شویم، (فرق روشن شد) از این جهت که عمل، صحیح واقع می‌شود در غیرِ یک جا (بلکه در چند مورد) که بیان باشد از موارد جهل و نسیان (و اضطرار و غفلت و هکذا)، به خاطر این که این فرد، موافق با غرض است بلکه موافق با امر نیز هست (حالا یا امر بما هو مأمورٌ به شاملش می‌شود بنا بر این که بگوییم تزاحم جهات در مقام فعلیتِ احکام است ولی اگر بگوییم تزاحم جهات در احکام واقعیه است، آن وقت این فرد چون با سایر افراد در حاصل نمودن غرض یکی است، لذا می‌توان این فرد را به داعی آن امر آورد).

(ومِن هنا عُلِم أنّ الثواب علیه مِن قبیل الثواب علىٰ الإطاعة، لا الإنقیاد ومجرّدِ اعتقاد الموافقة)، از اینجا روشن شد که (اگر کسی نماز در دارِ غصبی خواند، بعد معلوم شد که غصب حرام بوده و این مکان هم غصبی بوده، این شخص، مُنقاد نیست بلکه مُطیع است یعنی امر داشته، زیرا فرقِ بین اطاعت و انقیاد در این است که در اطاعت، امر داشته ولی در إنقیاد، خیال می‌کرده که امر دارد پس) ثواب بر عمل از قبیل ثواب بر اطاعت است نه از قبیل ثواب بر انقیاد و مجرّد این که اعتقاد داشته و خیال می‌کرده که امر هست و موافقت می‌کند.

(وقد ظَهَرَ بما ذَکرناه: وجهُ حکم الأصحاب بصحّةِ الصلاة فى الدار المغصوبة مع النسیان أو الجهل بالموضوع، بل أو) الجهل بـ (الحکم إذا کان عن قصورٍ، مع أنّ الجُلّ ـ لولا الکلّ ـ قائلون بالإمتناع وتقدیم الحرمة، ویحکمون بالبطلان فى غیر موارد العُذر، فَلْتَکنْ مِن ذلک علىٰ ذُکر)، به واسطهٔ آنچه که ما گفتیم، روشن شد وجهِ حکم اصحاب به صحّتِ نماز در دارِ مغصوبه با نسیان یا جهل به موضوع (زیرا جهلِ به موضوع همیشه جهلِ قصوری است زیرا رُفع ما لا یعلمون، مطلق است ولی جهل به حکم ممکن است قصوری نباشد) بلکه یا جهل به حکم زمانی که جهلش قصوری باشد (مانند این که مقلِّدِ مرجعی باشد و آن مرجع اشتباه کرده باشد و نوشته باشد که غصب اشکالی ندارد)، با این که اکثرِ آن‌ها ـ اگر تمامشان نباشند ـ به امتناع اجتماع امر و نهی و تقدیم جانب حرمت قائل شده‌اند و به بُطلانِ نماز در غیر مواردِ عُذر حکم کرده‌اند (زیرا ارگ جوازی بودند، باید در صورت تقصیر هم صحیح می‌دانستند، اگر جانبِ امر را مقدّم می‌داشتند، باید در صورت غیر عذر هم صحیح می‌دانستند، پس از آنجایی که در آنجا باطل می‌دانند پس اینجا جایز می‌دانند) پس این مطلب در یادت باشد و فراموش نکنی که فرق است بین باب اجتماع امر و نهی و بین باب تعارض.


یعنی چه ترتُّبی شویم و چه نشویم، بعضی‌ها می‌گویند که مهمّ امر دارد منتهی ترتُّباً، یعنی اگر عصیانِ امر به اهمّ کردی، آن وقت مهمّ امر دارد، آخوند چون منکرِ ترتُّب است می‌فرماید نه امر ترتُّبی دارد و نه امر غیر ترتُّبی.

۳

قول حق

(إذا عرفتَ هذه الاُمور، فالحقّ هو القول بالإمتناع، کما ذهب إلیه المشهور)، پس وقتی این امورِ دهگانه را دانستی، حقّ این است که قائل به امتناع شویم، همان طوری که مشهور قائل به امتناع شده‌اند.

(وتحقیقُهُ علىٰ وجهٍ یتّضح به فساد ما قیل ـ أو یمکن أن یقال ـ مِن وجوه الإستدلال لسائِرِ الأقوال، یتوقّف علىٰ تمهید مقدّمات:) و تحقیق مطلب بر وجهی که فسادِ آنچه که گفته شده ـ یا ممکن است گفته شود ـ که بیان باشد از وجوهِ استدلالی که برای سائل اقوال بیان کرده‌اند (که بگوییم جوازِ مطلقا یا بگوییم جواز عقلی و امتناع عُرفی، یا بگوییم جواز در معاملات و امتناع در عبادات و...، روشن شدنِ این فسادِ این استدلالات) متوقّف بر چند مقدّمه می‌باشد:

لا يصلح لأن يتقرّب به أصلاً، فلا يقع مقرِّباً، وبدونه لا يكاد يحصل به الغرض الموجب للأمر به عبادةً، كما لا يخفى.

وأمّا إذا لم يلتفت إليها قصوراً، وقد قصد القربة بإتيانه، فالأمر يسقط ؛ لقصد التقرّب بما يصلح لأنْ (١) يتقرّب به ؛ لاشتماله على المصلحة، مع صدوره حَسَناً ؛ لأجل الجهل بحرمته قصوراً، فيحصل به الغرض من الأمر، فيسقط به (٢) قطعاً وإن لم يكن امتثالاً له، بناءً على تبعيّة الأحكام لما هو الأقوى من جهات المصالح والمفاسد واقعاً، لا لِما هو المؤثّر منها (٣) فعلاً للحسن (٤) أو القبح ؛ لكونهما تابعين لما علم منهما، كما حُقّق في محلّه.

مع أنّه يمكن أن يقال بحصول الامتثال مع ذلك ؛ فإنّ العقل لا يرى تفاوتاً بينه وبين سائر الأفراد في الوفاء بغرض الطبيعة المأمور بها، وإن لم تعمّه بما هي مأمور بها، لكنّه لوجود المانع، لا لعدم المقتضي.

ومن هنا انقدح: أنّه يجزئ ولو قيل باعتبار قصد الامتثال في صحّة العبادة، وعدمِ كفاية الإتيان بمجرّد المحبوبيّة، كما يكون كذلك في ضدّ الواجب، حيث لا يكون هناك أمرٌ يُقصد أصلاً.

وبالجملة: مع الجهل - قصوراً - بالحرمة موضوعاً أو حكماً، يكون الإتيان بالمجمع امتثالاً، وبداعي الأمر بالطبيعة لا محالة. غاية الأمر أنّه لا يكون ممّا تَسَعه (٥) بما هي مأمورٌ بها، لو قيل بتزاحم الجهات في مقام تأثيرها للأحكام الواقعيّة.

__________________

(١) أثبتنا الكلمة من « ر » ومنتهى الدراية وفي غيرهما: أن.

(٢) أثبتنا « به » من « ق »، « ش » وحقائق الأُصول.

(٣) في « ر »: منهما.

(٤) الأولى: تبديل اللام ب « في » ( منتهى الدراية ٣: ٧٠ ).

(٥) في « ر »، « ق » و « ش » هنا وفي المورد التالي: يسعه.

وأمّا لو قيل بعدم التزاحم إلّا في مقام فعليّة الأحكام، لكان ممّا تَسَعه، وامتثالاً لأمرها بلا كلام.

وقد انقدح بذلك: الفرقُ بين ما إذا كان دليلا الحرمة والوجوب متعارضين، وقُدِّم دليلُ الحرمة تخييراً أو ترجيحاً، حيث لا يكون معه مجالٌ للصحّة أصلاً، وبين ما إذا كانا من باب الاجتماع، وقيل بالامتناع، وتقديمِ جانب الحرمة، حيث يقع صحيحاً في غير موردٍ من موارد الجهل والنسيان ؛ لموافقته للغرض بل للأمر.

ومن هنا عُلم: أنّ الثواب عليه من قبيل الثواب على الإطاعة، لا الانقياد ومجرّدِ اعتقاد الموافقة.

وقد ظهر بما ذكرناه: وجهُ حكم الأصحاب بصحّة الصلاة في الدار المغصوبة مع النسيان أو الجهل بالموضوع، بل أو الحكم، إذا كان عن قصور، مع أنّ الجلّ - لولا الكلّ - قائلون بالامتناع وتقديم الحرمة، ويحكمون بالبطلان في غير موارد العذر. فلتكن من ذلك على ذُكر.

الحقّ هو: القول بالامتناع

إذا عرفت هذه الأُمور فالحقّ هو: القول بالامتناع، كما ذهب إليه المشهور. وتحقيقه - على وجهٍ يتّضح به فساد ما قيل أو يمكن أن يقال، من وجوه الاستدلال لسائر الأقوال - يتوقّف على:

مقدّمات الاستدلال:

تمهيد مقدّمات:

١ - تضادّ الأحكام الخمسة

إحداها: أنّه لا ريب في أنّ الأحكام الخمسة متضادّة في مقام فعليّتها، وبلوغِها إلى مرتبة البعث والزجر ؛ ضرورة ثبوت المنافاة والمعاندة التامّة بين البعث نحوَ واحدٍ في زمانٍ، والزجرِ عنه في ذاك الزمان، وإن لم يكن بينها