درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۰۶: مقدمه واجب ۲۶

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

فرمود در ما نحن فیه گفته‌اند خود صلاة که امر نفسی دارد، غرضِ از صلاة گاهی ممکن است به مجرّدِ قصد قربتِ خودش استیفاء شود، و گاهی ممکن است برای این که این غرض استیفاء شود، علاوه بر این که قصدِ قربت در خودش لازم است، قصد قربت در بعضی از مقدّماتش هم لازم است، یعنی اگر قصد قربت در مقدّمات نکند، اصلاً غرضِ از صلاة محقَّق نمی‌شود نه غرضِ از مقدّمه تا شما بگویید مقدّمه که غرضش توصّلی است، پس واجبات نفسیه بر دو قسم اند که بعضی از آن‌ها غرضِ از آن‌ها محقَّق می‌شود ولو این که قصدِ قربت در خودش نشود مثل دفن میت و أداء دین و یک قسم از واجبات نفسی هستند که غرضِ از آن‌ها محقَّق نمی‌شود مگر به قصد قربت، و این واجبات نفسی خودشان بر دو قسم اند، یک قسم واجبات نفسی که به مجرّدِ قصد قربت در امرش، غرض محقَّق می‌شود، و یک قسم هستند که علاوه بر این که قصد قربت در خودش لازم است، قصد قربت در بعضی از مقدّماتش هم لازم است که یکی از آن واجبات، صلاة می‌باشد که اگر قصد قربت در مقدّمه‌اش که وضوء هست نشود، خودِ غرضِ از صلاة استیفاء نمی‌شود.

۲

اشکال به جواب سوم

مرحوم آخوند می‌فرماید این جواب خوب است، منتهیٰ این جواب فقط قصد قربت را درست کرد ولی اشکال ترتُّبِ ثواب بر طهارات ثلاث باقی می‌ماند.

۳

تطبیق جواب سوم به حل

(وثانیهما ما مُحصِّلُهُ: أنّ لزومَ وقوعِ الطهارات عبادةً، إنّما یکون لأجلِ أنّ الغرض مِن الأمر النفسى بغایاتها، کما لا یکاد یحصُلُ بدون قصد التقرُّب بموافقته، کذلک لا یحصُلُ ما لم یؤتَ بها کذلک) أى عبادةً، (لا باقتضاء أمرها الغیرى)، این که طهارات ثلاث باید به نحو عبادت واقع شوند، این به خاطر این است که غرض از امر نفسی به غایاتِ این طهارت (یعنی غرض امر نفسی به هر چیزی که مشروط به وضوء است)، این غرض همان طوری که بدون قصد تقرُّب به موافقت آن امر نفسی حاصل نمی‌شود، همین طور این غرضِ امر نفسی حاصل نمی‌شود تا مادامی که این طهارات به قصد عبادت إتیان نشوند (یعنی اگر غرض از امر نفسی بخواهد استیفاء شود، باید در دو جا قصد قربت کنید یکی در خود امر نفسی و یکی هم در مقدّمه‌اش، همان طوری که نماز اگر بخواهد قبول شود، هم باید قصد قربت در نماز بکنید و هم باید زکات بدهید، اینجا هم خود غرض از امر نفسی دو تا شرط دارد) و این طور نیست که امر غیری مقدّمه، اقتضاء داشته باشد که این حرکات به قصد عبادت إتیان شوند (بلکه امر غیری می‌گوید که من اصلاً قصد قربت نمی‌خواهم ولی آن امر نفسی می‌گوید که اگر قصد قربت نشود، تکلیف ساقط نمی‌شود).

(وبالجملة: وجهُ لزوم إتیانها عبادةً، إنّما هو لأجلِ أنّ الغرض فى الغایات لا یحصُلُ إلّا بإتیان خصوصِ الطهارت مِن بین مقدّماتها أیضاً بقصدِ الإطاعة)، خلاصه این که: وجهِ لزوم إتیان طهارات به قصد عبادت، به خاطر این است که غرض در غایات (یعنی ذى المقدمات) حاصل نمی‌شود مگر این که از بین مقدّماتش، خصوصِ طهارات را به قصد اطاعت و تقرُّب انجام دهد أیضاً یعنی همان طوری که امرِ خودِ غایت نیز احتیاج به قصد قربت دارد.

۴

تطبیق اشکال به جواب سوم

(وفیه أیضاً: أنّه غیرُ وافٍ بدفعِ إشکالِ ترتُّبِ المثوبة علیها)، اشکال این جواب این است که این جواب نیز اگر درست هم باشد و لکن اشکالِ ترتُّبِ ثواب بر طهارات ثلاث را درست نمی‌کند.

۵

قیل و جواب

امّا بعضی‌ها گفته‌اند که این طهارت ثلاث، قصد قربت می‌خواهند و قصد قربت را با دو تا امر درست کرده‌اند و گفته‌اند که یک امر به ذات وضوء می‌خورد و یک امرِ دیگر نیز به نام متمِّمِ جَعْل، به این می‌خورد که آن ذاتِ وضوء را به قصدِ امر اوّل بیاور؛ مرحوم آخوند می‌فرماید: این حرف به درد نمی‌خورد، زیرا این حرف دو تا اشکال دارد:

یک اشکال در خصوصِ مورد دارد، مگر امر غیری غرضش به مجرّدِ إتیان حاصل نمی‌شود؟ بله حاصل می‌شود، پس امر دوم چه کاره است؟! اصلاً اینجا امر دوم محال است زیرا غرضِ از این امر غیری قطعاً بدون قصد قربت حاصل می‌شود.

اشکال دیگر هم همان اشکالِ عامّ است که اگر غرض مولا با همان امر اوّل حاصل می‌شود پس دیگر نیاز به امر دوم نیست و اگر غرضش با امر اوّل هم حاصل نشود باز امر دوم لازم نیست زیرا عقل می‌گوید که امر مولا را باید طوری إتیان کنی که غرضِ او حاصل شود، و وجداناً عبادات، یک امر بیشتر ندارند.

۶

تطبیق قیل و جواب

(وأمّا ما ربما قیل ـ فى تصحیح اعتبار قصد الإطاعة فى العبادات ـ مِن الإلتزام بأمرین، أحدهما کان متعلِّقاً بذات العمل، والثانى بإتیانه بداعى امتثال الأوّل، فلا یکاد یجدى فى تصحیح اعتبارها فى الطهارات)، امّا آنچه که در تصحیح قصد اطاعت در عبادات گفته می‌شود که باید ملتزم به دو امر شویم، که یک امر به ذات عمل تعلُّق می‌گیرد و امر دوم هم می‌گوید که آن ذاتِ عمل را به قصدِ امر اوّل بیاور، این حرف فایده‌ای در تصحیح اعتبارِ قصدِ اطاعت در طهارات ندارد؛ چرا؟ (إذ لو لم تکن) الطهارات (بنفسها مقدّمةً لغایاتها، [لم یکدْ] یتعلَّق بها أمرٌ مِن قِبَلِ الأمر بالغایات، فمِن أین یجىءُ طلبٌ آخر مِن سِنخِ الطلب الغیرى متعلِّقٍ بذاتها) أى بذاتِ الطهارات، (لِیتمکنَ) العبدُ (به مِن المقدّمة فى الخارج؟!)، زیرا اگر این طهارات بنفسها مقدّمه برای غایاتشان نیستند (یعنی فقط با قصد قربت، مقدّمه می‌شوند) پس امرِ غیری اول از قِبَلِ امر به غایاتشان نمی‌تواند به آن‌ها تعلُّق بگیرد و ترشُّح کند (به خاطر این که امر غیری اوّل به مقدّمه تعلُّق می‌گیرد و حال آن که این‌ها مقدّمه نیستند، و حالا که امر غیری از ناحیهٔ ذى المقدمه نیست)، پس از کجا یک طلبِ دیگر بیاید از سِنخِ طلبِ غیری که متعلِّق به ذاتِ این طهارات شود تا عبد بتواند بوسیلهٔ این امر، مقدّمه را در خارج بیاورد؟! (اگر مولا امر اوّل را نکند، امر دوم را عبد نمی‌تواند در خارج بیاورد، زیرا می‌گوید که این مقدّمه را به قصد امر بیاور، مثل این می‌ماند که کسی بگوید، شما فردا صبح به قصدِ امر خداوند سبحان باید تا یک ماه نرمش کنی، می‌گوید امر کجاست، اگر امری نباشد، عبد نمی‌تواند این مقدّمه را به قصد امر در خارج بیاورد).

اشکال دوم: (هذا مع أنّ فى هذا الإلتزام ما فى تصحیح اعتبار قصد الطاعة فى العبادة علیٰ ما عرفتَه مفصِّلاً سابقاً)، با این که در این التزام به دو امر، آن اشکالاتی که قبلاً وارد کردیم در تصحیح اعتبار قصد طاعت در عبادت به دو تا امر، آن اشکالات، اینجا هم می‌آید (پس اینجا، هم دو تا اشکالِ سابق هست و هم یک اشکالِ ما زاد دارد) (فتَذکر [فتدبَّر])، تحقیق شود.

۷

تذنیب دوم

تذنیب دوم: در باب وضوء، این که می‌گویم وضوء می‌گیرم با قصد قربت، این به چه معناست؟ یعنی اگر کسی بگوید که من می‌خواهم وضوء بگیرم چون وضوء، مستحب است و نور است و خدا دوست دارد، حالا آیا با این وضوء می‌توان نماز خواند؟ یعنی آیا لازم است که من به خاطر نماز وضوء بگیرم؟ می‌گوییم: نه لازم است و نه مضرّ؛ حالا به مسلک این که قصد قربت از ناحیه امر غیری آمده چه می‌شود؟ می‌گوییم: لازم است، چرا؟ می‌گوییم: امر غیری به مقدّمهٔ به قصدِ توصُّل می‌خورد، یعنی اگر شما الآن نردبان بگذاری، این امر غیری نداری، بلکه موقعی امر غیری دارد که نردبان بگذاری به قصد این که پشت بام بروی که این می‌شود امر غیری، وقتی که این طور شد، شما اگر وضوء بگیرید به قصد قربت، اشکال ندارد که به قصد توصُّل به نماز نباشد.

۸

تطبیق تذنیب دوم

التذنیبُ (الثانى: أنّه قد انقدح ممّا هو التحقیق فى وجه اعتبار قصد القربة فى الطهارات، صحّتُها ولو لم یؤتَ بها بقصد التوصُّل بها إلیٰ غایةٍ مِن غایاتها)، همانا از آنچه که ما قبول کردیم در وجهِ اعتبار قصد قربت در طهارات (که استحباب نفسی برای طهارات باشد)، صحّتِ این طهارات روشن شد ولو این که این طهارات إتیان نشوند به قصدِ رسیدن به غایتی از غایاتشان (که یکی از غایاتِ وضوء، قرآن خواندن است و یکی دیگر از غایاتِ وضوء، نماز خواندن است و....؛ لذا آن‌هایی که منکر استحباب نفسی هستند، می‌گویند کسی که می‌خواهد وضوء بگیرد، باید یا وضوء بگیرد به داعی قرآن خواندن و یا به داعی دست به کلمهٔ الله کشیدن یا به داعی نماز و...)، (نعم لو کان المصحِّحُ لاعتبار قصد القربة فیها) أى فى الطهارات الثلاث، (أمرَها الغیرى، لَکان قصدُ الغایة ممّا لابُدَّ منه فى وقوعِها صحیحة)، بله اگر مصحِّح در اعتبار قصد قربت در طهارات ثلاث، همان امر غیری آن‌ها باشد (که همان جواب‌های بعدی بود)، پس برای این که این طهارات به نحو صحیح واقع شوند، باید حتماً در ان‌ها قصدِ غایة شود؛ چرا؟ (فإنّ أمرَ الغیرى لا یکادُ یمتَثَل إلّا إذا قُصِدَ التوصُّل إلیٰ الغیر)، زیرا امر غیری امتثال نمی‌شود مگر این که در آن، توصُّلِ به غیر قصد شود؛ چرا؟ (حیث لا یکادُ یصیرُ) أمرُ الغیرى (داعیاً إلّا مع هذا القصد، بل فى الحقیقة یکون) هذا القصد (هو الملاک لوقوعِ المقدّمة عبادةً ولو لم یقصد أمرها، بل ولو لم نقُلْ بتعلُّقِ الطلب بها) أى بالمقدّمة (أصلاً)، زیرا امر غیری داعی نمی‌شود مگر با قصد توصُّل به ذى المقدّمه[۱]، بلکه در حقیقت این قصد است که ملاک برای وقوع مقدّمه به قصدِ عبادت می‌باشد اگرچه که امرِ خودِ آن مقدّمه قصد نشود، بلکه اگرچه اصلاً نگوییم که طلب و امر، به مقدّمه تعلُّق می‌گیرد، نه امر نفسی و نه امر غیری (آن‌هایی که می‌گویند مقدّمه، امر غیری ندارد، مثلاً تیمُّم، استحباب نفسی هم ندارد، مثل کسی که الآن جُنُب است و نماز هم نمی‌خواهد بخواند و می‌گوید تیمُّم می‌کنم چون مستحبّ است، از این طرف شما می‌گویید که تیمُّم، عبادی است، حالا چگونه عبادی می‌شود؟ می‌گوید هرکس تیمُّم بکند به قصد این که نماز بخواند، این تیمُّم، عبادی می‌شود، مرحوم آخوند با عبارتِ ‹ولو لم نقُل... › می‌خواهد بفرماید: اگرچه بگوییم که طلب به این مقدّمه اصلاً تعلُّق نمی‌گیرد، یعنی نه امر نفسی دارد و نه امر غیری، مثل تیمُّم).

(وهذا هو السِرّ فى اعتبار قصد التوصُّل فى وقوعِ المقدّمة عبادةً)، این که می‌گویند مقدّمه اگر بخواهد عبادت شود باید با قصد توصُّل باشد، سرّش در همین است (لا ما تُوُهِّمَ مِن أنّ المقدّمة إنّما تکون مأموراً بها بعنوان المقدّمیة، فلابُدَّ عند إرادة الإمتثال بالمقدّمة مِن قصدِ هذا العنوان) أى قصد المقدّمیة، (وقصدُها کذلک) أى قصدُ المقدّمة بما هو مقدّمة (لا یکاد یکون بدون قصد التوصُّل إلیٰ ذى المقدمة بها)، نه این توهُّم که گفته‌اند اگر مقدّمه بخواهد عبادت شود، باید قصدِ توصُّل در آن شود زیرا اگر چنین قصدی نشود، عنوان مقدّمیت صدق نمی‌کند (مرحوم آخوند می‌فرماید که جوابش معلوم شد، زیرا امر روی عنوان مقدّمه نرفته بلکه روی ذات مقدّمه رفته، حالا وقتی کسی بخواهد مقدّمه را به عنوان مقدّمه بیاورد، عنوان مقدّمه در آن افتاده که قصدِ ذى المقدمه بکند، کسی اگر قصدِ توصُّل از مقدّمه نداشته باشد، نمی‌تواند این مقدّمه را به قصد مقدّمه انجام دهد)؛ لا ما تُوُهِّمَ....، چرا؟ (فإنّه فاسدٌ جدّاً)، زیرا این حرف جدّاً فاسد است؛ چرا فاسد است؟ (ضرورةَ أنّ عنوان المقدّمیة لیس بموقوفٍ [بالموقوف] علیه الواجب)، زیرا امر غیری روی ذات مقدّمه رفته نه ذاتِ مقدّمه با عنوان مقدّمیت (اگر کسی الآن نردبان را گذاشت و عنوان مقدمیت را هم قابل بداند، و بعد کسی بگوید که برو کنار من می‌خواهم پشت بام بروم، می‌گوید خوب بیا با این نردبان برو، می‌گوید که نه، تو به قصد مقدّمه این را نیاوردی و نردبان را برداشت و باز دوباره گذاشت، به او می‌گوییم فرقش چه شد؟!) پس آنچه که موقوفٌ علیه است و آنچه که مقدّمه است، ذاتِ مقدّمه است نه عنوان مقدّمیت؛ زیرا عنوان مقدّمیت از آن چیزهایی نیست که واجب بر او متوقِّف باشد، (ولا بالحملِ الشائع مقدّمةً له)، و این عنوان مقدّمیت به حملِ شایع، مقدّمه برای واجب نیست، بلکه (وإنّما کان المقدّمة هو نفسُ المعنونات بعناوینها الأوّلیة)، و همانا مقدّمه نفسِ معنونات به عناوینِ اولیه[۲]) است (یعنی نردبان گذاشتن، وضوء، غسل، تیمُّم) امّا عنوان مقدّمیت از عناوینِ ثانویه است و امر روی مقدّمه به عنوان ثانوی نرفته بلکه امر روی همان شئ به عنوان اوّلی رفته است؛ حالا اگر کسی از شما بپرسد که مقدّمه آیا حیث تعلیلی است یا حیث تقییدی؟ اگر حیثیت تقییدیه بگیریم یعنی این امری که آمده، یک جزئش عنوان مقدّمیت است ولی اگر حیثیت تعلیله بگیریم یعنی ربطی به جَعْلِ آن امر نداشته بلکه علتِ جَعْلِ آن امر، این عنوان مقدّمیت است، یعنی بنا بر حیث تقییدی، امر روی عنوان رفته است، می‌فرماید: (والمقدّمیة إنّما تکون علَّةً لوجوبها)، و همانا مقدّمیة حیث تعلیلیه است نه حیث تقییدیه.


انشاء الله در چند صفحه دیگر می‌خوانیم که مرحوم آخوند از آن افرادی نیست که بگوید امر غیری روی مقدّمه به قصد توصُّل رفته است، ولی می‌گوید شما می‌خواهید بگویید که مصحِّحِ عبادت، امر غیری است یعنی باید امر غیری، داعی شود، حالا چه موقع امر غیری داعی می‌شود؟ وقتی که به قصد إتیان ذی المقدّمه باشد، و إلّا امر غیری داعی نمی‌شود؛ این از آن جاهایی است که ممکن است کسی بگوید که به چه تعلُّق گرفته، آیا به ذات مقدّمه یا به مقدّمه موصله یا به مقدّمه با قصد توصُّل، و یک وقت هست که بنا بر این که مصحّحِ عبادیّة این مقدّمات باشد، امر غیری داعی نمی‌شود مگر این که به قصد توصُّل باشد.

عنوان مقدّمه، عنوان ثانوی است، فرق عنوان ثانوی و اوّلی در این است که عنوان اوّلی عنوانی است که از فقه بدون در نظر گرفتنِ چیزِ خارج، از شئ انتزاع می‌شود مثلاً اینجا به عنوان اوّلی اتاق است ولی به عنوان ثانوی، مَدرَ می‌باشد.

التفصّي عن الإشكال بوجهين آخرين والجواب عنهما

وقد تُفُصّي عن الإشكال بوجهين آخَرين (١):

أحدهما: ما ملخّصه: أنّ الحركات الخاصّة ربما لا تكون محصِّلةً لما هو المقصود منها، من العنوان الّذي يكون (٢) بذاك العنوان مقدّمةً وموقوفاً عليها، فلابدّ في إتيانها بذاك العنوان من قصد أمرها ؛ لكونه لا يدعو إلّا إلى ما هو الموقوف عليه، فيكون عنواناً إجماليّاً ومرآةً لها، فإتيان الطهارات عبادةً وإطاعةً لأمرها، ليس لأجل أنّ أمرها المقدّميّ يقضي بالإتيان كذلك، بل إنّما كان لأجل إحراز نفس العنوان، الّذي يكون (٣) بذاك العنوان موقوفاً عليها.

وفيه: - مضافاً إلى أنّ ذلك لا يقتضي الإتيانَ بها كذلك ؛ لإمكان الإشارة إلى عناوينها الّتي تكون بتلك العناوين موقوفاً عليها بنحوٍ آخر، ولو بقصد أمرها وصفاً، لا غايةً وداعياً، بل كان الداعي إلى هذه الحركات الموصوفة بكونها مأموراً بها شيئاً آخر غيرَ أمرها -: أنّه (٤) غير وافٍ بدفع إشكال ترتّب المثوبة عليها، كما لا يخفى.

ثانيهما: ما محصّله: أنّ لزوم وقوع الطهارات عبادةً، إنّما يكون لأجل أنّ الغرض من الأمر النفسيّ بغاياتها كما لا يكاد يحصل بدون قصد التقرّب بموافقته، كذلك لا يحصل ما لم يؤتَ بها كذلك، لا باقتضاء أمرها الغيريّ.

__________________

(١) مذكورين في مطارح الأنظار ١: ٣٥٠ - ٣٥٢، وكتاب الطهارة ( للشيخ الأنصاري ) ٢: ٥٥.

(٢) الصواب: « تكون » ؛ لأنّ اسمها الضمير المؤنث المستتر الراجع إلى « الحركات ». ( منتهى الدراية ٢: ٢٦٨ ).

(٣) الصواب: « تكون » ؛ لرجوع الضمير المستتر فيه إلى الطهارات. راجع منتهى الدراية ٢: ٢٦٩.

(٤) أدرجنا كلمة « أنّه » من « ر »، ولا توجد في غيرها، وفي حقائق الأُصول ١: ٢٦٧: الظاهر أنّ أصل العبارة: أنّه غير وافٍ.

وبالجملة: وجه لزوم إتيانها عبادةً، إنّما هو لأجل أنّ الغرض في الغايات لا يحصل إلّا بإتيان خصوص الطهارات من بين مقدّماتها أيضاً بقصد الإطاعة.

وفيه أيضاً: أنّه غير وافٍ بدفع إشكال ترتّب المثوبة عليها.

وأمّا ما ربّما قيل (١) - في تصحيح اعتبار قصد الإطاعة في العبادات - من الالتزام بأمرين: أحدهما كان متعلّقاً بذات العمل، والثاني بإتيانه بداعي امتثال الأوّل - لا يكاد (٢) يجدي (٣) في تصحيح اعتبارها في الطهارات ؛ إذ لو لم تكن بنفسها مقدّمة لغاياتها لا يكاد يتعلّق بها أمر من قِبَل الأمر بالغايات، فمن أين يجيء طلبٌ آخر من سِنْخ الطلب الغيريّ متعلّقٌ بذاتها، ليتمكّن به من المقدّمة في الخارج ؟ هذا.

مع أنّ في هذا الالتزام ما في تصحيح اعتبار قصد الطاعة في العبادة على ما عرفته مفصّلاً سابقاً (٤)، فتذكّر.

٢ - هل يعتبر في الطهارات قصد التوصّل إلى غاياتها ؟

الثاني: أنّه قد انقدح ممّا هو التحقيق في وجه اعتبار قصد القربة في الطهارات، صحَّتُها ولو لم يؤتَ بها بقصد التوصّل بها إلى غاية من غاياتها.

نعم، لو كان المصحّحُ لاعتبار قصد القربة فيها أمرَها الغيريّ، لكان قصد الغاية ممّا لابدّ منه في وقوعها صحيحةً ؛ فإنّ الأمر الغيريّ لا يكاد يمتثل إلّا إذا قُصِد التوصّل إلى الغير، حيث لا يكاد يصير داعياً إلّا مع هذا القصد،

__________________

(١) أورد المحقّق الرشتي في بدائع الأفكار: ٣٣٥ هذا الوجه، توضيحاً للوجه الثاني الذي ذكره الشيخ في كتاب الطهارة في دفع إشكال الدور عن اعتبار قصد القربة في المقدّمة.

(٢) كذا في الأصل والمطبوع، والأنسب: فلا يكاد.

(٣) في « ن »، « ق »، « ش » و « ر »: « يجزئ »، وفي محتمل الأصل، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية مثل ما أثبتناه.

(٤) في بداية مبحث الواجب التعبّدي والتوصّلي، من امتناع دخل قصد القربة في متعلّق الأمر العباديّ.

بل في الحقيقة يكون هو الملاك لوقوع المقدّمة عبادةً ولو لم يقصد أمرها، بل ولو لم نقل بتعلّق الطلب بها أصلاً.

وهذا هو السرُّ في اعتبار قصد التوصّل في وقوع المقدّمة عبادةً.

لا ما تُوهّم (١) من أنّ المقدّمة إنّما تكون مأموراً بها بعنوان المقدّميّة (٢)، فلابدّ عند إرادة الامتثال بالمقدّمة من قصد هذا العنوان، وقصدُها كذلك لا يكاد يكون بدون قصد التوصّل إلى ذي المقدّمة بها.

فإنّه فاسدٌ جدّاً ؛ ضرورةَ أنّ عنوان المقدّميّة ليس بموقوف عليه الواجب، ولا بالحمل الشائع مقدّمة له، وإنّما كان المقدّمة هو نفس المعنونات بعناوينها الأوّليّة، والمقدّميّة إنّما تكون علّةً لوجوبها.

الأمر الرابع: [ تبعيّة وجوب المقدّمة لوجوب ذيها في الإطلاق والاشتراط ]

لا شبهة في أنّ وجوب المقدّمة - بناءً على الملازمة - يتبع في الإطلاق والاشتراط وجوبَ ذي المقدّمة، كما أشرنا إليه في مطاوي كلماتنا (٣).

كلام صاحب المعالم في تبعية وجوب المقدّمة لإرادة ذيها والإيراد عليه

ولا يكون مشروطاً بإرادته، كما يُوهمه ظاهرُ عبارة صاحب المعالم رحمه‌الله في بحث الضدّ، حيث (٤) قال: « وأيضاً فحجّة القول بوجوب المقدّمة (٥) - على تقدير تسليمها - إنّما تنهض دليلاً على الوجوب في حال كون المكلّف مريداً للفعل المتوقّف عليها، كما لا يخفى على من أعطاها حقّ النظر » (٦).

__________________

(١) في مطارح الأنظار ١: ٣٥٤ - ٣٥٥.

(٢) في « ق » و « ش »: المقدّمة.

(٣) في بدايات البحث عن الأمر الثالث في الصفحة: ١٤١. حيث قال: ثمّ الظاهر دخول المقدّمات الوجودية للواجب... غاية الأمر تكون في الإطلاق والاشتراط تابعة لذي المقدّمة.

(٤) أثبتنا « حيث » من « ر ».

(٥) المراد بها ما سيأتي من الاحتجاج بأنّه لو لم تجب لجاز تركها.

(٦) المعالم: ٧١.