(ثانیها: أن یکون) أخذُ العنوان (لأجلِ الإشارة إلیٰ علّیةِ المبدأ للحکم)، این که با آن عنوان بخواهد اشاره کند به این که مبدء، علّت برای حکم میباشد، و حکم، دائر مدارِ این مبدأ میباشد، و این به دو نحو میشود:
۱ ـ حدوثِ مبدأ و حدوثِ إتّصاف به این مبدأ، در حدوث حکم و بقاءِ حکم دخیل باشد، که مرحوم آخوند با عبارتِ بعد به آن اشاره میکند: (مع کفایةِ مجرّدِ صحّةِ جری المشتق علیه ولو فیما مضیٰ)، و مجرّدِ صدقِ مشتق بر این مبدأ ولو در زمان گذشته برای حدوث حکم و بقاء حکم کافی میباشد؛ یعنی عنوان و مبدأ فقط حدوثاً دخیل در حکم باشد، نه بقائاً، یعنی اگر این عنوان حادث شد، حکم إلی الأبد مترتّب میشود اگرچه بقاءِ آن عنوان زائل شود.
۲ ـ حدوث مبدأ و بقاءِ آن، دخیل در حکم باشد، به طوری که حکم، حدوثاً و بقائاً دائر مدارِ مبدأ باشد، که مرحوم آخوند با عبارتِ بعدی به آن اشاره میکند: (ثالثها: أن یکون) أخذُ العنوان (لذلک) أى لأجلِ الإشارة إلیٰ علّیةِ المبدأ للحکم (مع عدم الکفایة، بل کان الحکم دائراً مدارَ صحّةِ الجَرْی) المشتقّ (علیه واتّصافه به حدوثاً وبقاءً)، این که این عنوان برای اشاره به علّیتِ مبدء برای حکم باشد مثلِ قسم دوم، ولی مجرّدِ صدقِ مشتق هرچند در زمانِ گذشته، برای بقاء حکم کافی نباشد، بلکه حُکم دائر مدارِ صحّتِ جری مشتق بر آن موضوع میباشد؛ وبعبارةٍ اُخریٰ: حکم دائر مدارِ اتّصافِ موضوع به این عنوان میباشد، حدوثاً و بقائاً.
امّا اصلِ اوّلی در هر عنوانی که در موضوع خطاب أخذ میشود، قسم ثالث میباشد که حکم دائر مدارِ آن عنوان باشد حدوثاً و بقائاً، مگر جایی که قرینهای بر خلاف، وجود داشته باشد.
مرحوم آخوند میفرماید: در ما نحن فیه، عنوان ‹ ظالم › در آیهٔ شریفه، از قبیلِ قسم دوّم است، اگر نگوییم از قبیل قسم اول است، زیرا گفتیم عنوانِ امامت و خلافتِ مسلمین یک عنوانی است که قابلیت ندارد و مناسبت ندارد که آن امام، حتّی کوچکترین لحظهٔ زندگی اش را متلبِّس به کفر بوده باشد، و مسلَّم است کسی که کافر بوده، در حینی که کافر است، حجّتِ خدا نمیشود، و حرفی نیست در این که وقتی متلبِّس به کفر است، قابلیت برای منصبِ امامت ندارد، پس آیه در مقامِ بیان این است که اگر کسی هرچند یک لحظه متلبِّس به کفر شده باشد، ولایت به او نمیرسد، و ربطی به این ندارد که مشتق حقیقت در اعمّ باشد، بلکه حتّی اگر برای خصوصِ متلبِّس هم باشد، این استدلال درست میشود، یعنی آیه میفرماید: ‹ لا ینالُ عهدى من حدَثَ فیه الظُّلم › یا ‹ لا ینال عهدى مَن کان ظالماً ولو آناًما ›، پس استدلال به آیهٔ شریفه، هیچ ربطی به قولِ اعمّ ندارد.
(إذا عرفتَ هذا فنقول: إنّ الاستدلال بهذا الوجه إنّما یتمّ لو کان أخذُ العنوان فى الآیة الشریفة علیٰ النحو الأخیر)، وقتی این مقدمه را دانستی پس میگوییم: همانا استدلال به این آیهٔ شریفه تمام میشود در صورتی که عنوانِ ظالم که در آیهٔ شریفه أخذ شده، از قبیلِ قسم ثالث باشد، یعنی حکم، دائر مدارِ این عنوان باشد حدوثاً و بقائاً، چرا؟ (ضرورةَ أنّه لو لم یکن المشتقّ للأعمّ، لَما تمّ) الاستدلال (بعد عدم التلبُّس بالمبدأ ظاهراً حین التصدّى)، زیرا شأن چنین است که اگر مشتق برای اعمّ نباشد، این استدلال تمام نمیشود بعد از آن که آنها در ظاهر متلبِّس به مبدءِ ظُلم نبودند و در ظاهر ابراز اسلام میکردند (اگرچه که آنها در واقع یک لحظه هم ایمان نیاوردند)؛ پس چون آنها در ظاهر، هنگامِ تصدّی منصبِ خلافت، متلبِس به ظُلم نبودند، لذا در هنگام تصدّی، عنوان ظالم بر آنها صدق نمیکرد، (فلا بُدّ أن یکون) المشتقّ (للأعمّ، لیکون) ذلک الشخص (حین التصدّى حقیقةً مِن الظالمین، ولو انقضیٰ عنهم التلبُّس بالظّلم)، پس باید مشتق برای اعمّ باشد تا آن شخص در هنگام تصدّی خلافت، حقیقتاً از ظالمین باشد، اگرچه که در حینِ تصدّی، آن ظلم و کفر از آنها مُنقضی شده باشد (ولی چون مشتق برای اعمّ است، پس کسی که ولو یک لحظه ظالم شده، الآن هم عنوان ظالم حقیقتاً بر او صدق میکند).
(وأمّا إذا کان) العنوان (علیٰ النحو الثانى، فلا) یتمّ الاستدلال (کما لا یخفیٰ)، اما اگر عنوانِ ظالم در آیهٔ شریفه بر نحوِ قسم دوم باشد (یعنی عنوان در موضوعِ حکم دخیل باشد، ولی فقط حدوثش دخیل باشد)، پس این استدلال تمام نمیباشد، به خاطر این که در واقع مثل این است که بگوید: ‹ مَن کان ظالماً لا ینال عهدى إلی الأبد › و در این صورت دیگر این استدلال به آیه، شاهدی برای قائلین به اعمّ نمیشود.
(ولا قرینةَ علیٰ أنّه علیٰ النحو الأوّل لو لم نقُلْ بنُهوضها علیٰ النحو الثانى)، و قرینهای نداریم که آیه بر نحوِ اول باشد اگر نگوییم که بر نحو دوم است.
مراد از ‹ النحو الأوّل › یعنی همین نحوِ اوّلی که در اینجا ذکر کردیم که درواقع همان قسمِ سوم و نحوِ أخیر است که در صفحهٔ قبل ذکر نمودیم و باید کلام مرحوم آخوند را این گونه توجیه کنیم تا با عبارت سازگار باشد.
ولی اشکالِ این توجیه این است که قسمِ أخیر قرینه نمیخواهد و مطابق با ظاهر است، زیرا هر عنوانی که در خطاب أخذ میشود، ظهورِ أوّلی اش این است که حکم دائر مدارِ این عنوان باشد حدوثاً و بقائاً؛ پس اگر مراد از ‹ النحوِ الاول › همان نحوِ أخیر باشد، آن وقت نمیتوانیم بگوییم ‹ لا قرینةَ علیٰ أنّه علیٰ النحو الاوّل ›، زیرا نحوِ أخیر که قرینه نمیخواهد و ظاهرِ هر عنوانی که در خطاب أخذ میشود، این است که حکم دائر مدارِ آن عنوان باشد حدوثاً و بقائاً؛ مگر این که این گونه توجیه کنیم که مرادِ مرحوم آخوند از عبارتِ ‹ لا قرینةَ علیٰ أنّه علیٰ النحو الاوّل › به این معناست که ما این مقدار
قرینه داریم که به خاطرِ شأنِ منصبِ امامت، یقیناً این آیه از قبیلِ قسم ثالث نیست، منتهیٰ گاهی اوقات این قرینهای که اقامه میکنیم، نه تنها قسم ثالث را نفی میکند، بلکه قسم ثانی را اثبات میکند، و گاهی اوقات این قرینه، برای نفی احتمال ثالث کافی هست، ولی احتمالِ ثانی را اثبات نمیکند، یعنی کلام مجمل میشود.
بدین ترتیب مرحومِ آخوند میخواهد بفرماید قرینهای نداریم بر این که این آیه از قسم أخیر باشد؛ ما میگوییم: اشکالی ندارد که قرینه نداشته باشیم، زیرا این قسم مطابق با اصل است؛ سپس ایشان در جوابِ ما میگوید: در صورتی مطابق با اصل است که قرینهای بر خلاف نباشد، ولی ما در اینجا این مقدار قرینه داریم که آیه از قسم ثالث نیست و قرینه بر خلاف داریم و آن قرینه این است که شأنِ امامت و خلافت، مناسبِ شأنِ کافر نیست.
حالا ممکن است بگویید این قرینه، کلام را مجمل میکند و ممکن است بگویید مجمل نمیکند یعنی این قرینه، خودش قرینه میشود بر این که آیه از قسم دوم باشد، یعنی اصلاً قرینه نداریم که ‹ ظالم › به این معنا استعمال شده باشد تا بعد بگوییم این علامتِ این است که مشتق حقیقت در اعمّ باشد.
به بیان دیگر: ما اصلاً قرینه نداریم بر این که مقصود از این ظالم، کسی باشد که الآن به او صدقِ ظالم بکند که بعد بگوییم این حرف درست نیست مگر بنا بر قولِ به اعمّ، بلکه اصلاً ظالم در آیهٔ شریفه به معنای کسی که الآن بر او صدقِ ظالم بکند نیست، زیرا این ظلم، مناسبِ شأنِ امام نیست، امّا اعمّی میخواهد بگوید که آیه در مقام بیان این است که کسی که الآن ظالم بر او صدق میکند، او لایقِ منصبِ امامت نیست و چون آن خُلفاء قبلاً متلبّس به ظُلم بودهاند، لذا اگر الآن هم بخواهد عنوان ظالم بر آنها صدق کند، پس باید مشتق برای اعمّ باشد؛ امّا مرحوم آخوند در جوابِ اعمّیها میگوید: اصلا آیه در مقام بیان این نیست که کسی که الآن بر او ظالم صدق بکند، او لایقِ منصب امامت نباشد، بلکه آیه میخواهد بفرماید که ولو الآن ظالم بر او صدق نکند، ولی چون قبلاً صدق میکرده، همین مقدار کافی است که لیاقتِ منصبِ امامت را نداشته باشد.
پس یک احتمال از عبارتِ ‹ لا قرینةَ علیٰ أنّه علیٰ النحو الاوّل › این بود که ذکر کردیم که این توجیه کمی پیچ دارد و لکن علمی است؛ امّا احتمالِ دیگر این است که بگوییم: قرینهای نداریم که آیه از قسم اول باشد یعنی مجرّدِ مشیر به عنوان باشد اگر نگوییم که قرینه بر قسم ثانی داریم؛ امّا این احتمال معنا ندارد، زیرا واضح است که آیه از قسم اول نیست زیرا قسم اول، خلاف ظاهر است، و قرینهای هم بر این که از قسم ثانی باشد نداریم، پس فقط قسم ثالث باقی میماند، در حالی که آیه از قبیلِ قسمِ ثالث نمیباشد؛ پس اگر به ظاهرِ عبارتِ مرحومِ آخوند معنا کنیم، باید این احتمال دوم را بپذیریم که خلافِ نظرِ مرحومِ آخوند میباشد.
اما اگر آیه بخواهد از قبیل قسم دوم باشد، نیاز به قرینه دارد، مرحوم آخوند در بیان قرینه میفرماید: (فإنّ الآیةَ الشریفة فى مقام بیان جلالةِ قدر الإمامة والخلافة وعِظَمِ خطرها ورفعةِ محلّها، وأنّ لها) أى للإمامة (خصوصیةً مِن بین المناصب الإلٰهیة، ومِن المعلوم أنّ المناسب لذلک) أى لمنصب الإمامة (هو أن لا یکون المتقمّص بها متلبِّساً بالظلم أصلاً، کما لا یخفیٰ)، همانا آیهٔ شریفه در مقامِ بیانِ جلالتِ قدرِ امامت و خلافت و بزرگی ارزشِ این منصب و بالا مرتبه بودنِ جایگاهِ آن میباشد[۱]، و همانا برای این منصب یک خصوصیتِ خاصی از بین سائرِ مناصبِ الٰهیة وجود دارد و با آنها قیاس نمیشود، و معلوم است که مناسب برای این منصبِ امامت این است که کسی که این لباس را پوشیده، این فرد هیچ گاه در طولِ عمرش کافر نبوده باشد.