درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۴۱: مقدمات ۴۱

 
۱

امر چهارم: نزاع مشتق در مبدا

اختلاف مشتقّات در مبادی

چهارمین امری كه مرحوم آخوند در بحثِ مشتق به عنوان مقدّمه بیان می‌فرماید این است كه: بحث و نزاع مشتق، نزاعِ در هیئت است نه نزاع در ماده. مثلاً وقتی بگوییم ‹ضارب›، این یك ماده دارد كه ‹ضربْ› باشد و یك هیئت دارد كه هیئت اسم فاعل باشد. بحث در این است كه این هیئت برای چه وضع شده است؟ آیا برای خصوصِ متلبّس وضع شده یا برای اعمّ از متلبّس و مُنقضى وضع شده است؟ اما این كه كجا متلبّس است و كجا متلبّس نیست، و این مبدء آیا فعل است یا حرفه یا ملكه...، این‌ها ربطی به نزاعِ مشتق ندارند.

لذا اگر مثلاً مبدءِ چیزی ملكه بود، پس تا وقتی كه آن چیز متلبّس به این ملكه است، مشتق در آن قطعاً حقیقت است. مثلاً كسی كه ملكهٔ اجتهاد را دارد، اگرچه تا به الآن حتی یك استنباط هم نكرده باشد و اجتهاد نكرده باشد، ولی این شخص، متلبّس به مبدء است و حقیقتاً مجتهد بر او صدق می‌كند و داخل در محلّ نزاع نیست، اما چه موقع محلّ نزاع می‌شود؟ وقتی كه این ملكهٔ اجتهاد زائل شود، مثلاً فراموشی به او دست دهد و علمش را از دست دهد. یا كسی كه مثلاً شغلش نجّاری است، مبدء در اینجا، حرفه است و او الآن متلبّس به مبدء است و اگرچه در خانه‌اش خوابیده باشد یا در مسافرت باشد، امّا چه موقع محلّ نزاع می‌شود؟ وقتی كه شغلش را عوض كند. اما آنجایی كه مبدء، فعل است مثلِ ‹ضارب›، در اینجا موقعی كه دارد می‌زند، متلبّس به مبدء می‌باشد، اما وقتی كه به كناری نشسته، آن وقت محلّ نزاع می‌باشد.

پس نزاعِ در مشتق، نزاعِ در هیئت است و كاری با مادّه ندارد، حالا ماده حرفه باشد یا ملكه باشد یا فعل، پس اختلافِ انحاء تلبّسات به خاطرِ أنحاءِ مبادی، هیچ ربطی به نزاع در مشتق ندارد.

این كه بعضی‌ها ـ مثل مرحوم صاحب فصول ـ تصوّر می‌كردند كه این‌ها از محلّ نزاع خارج اند، این طور نیست، بلكه این‌ها در محلّ نزاع داخل می‌باشند، البته تشخیصِ این كه چه موقع متلبّس است و چه موقع متلبّس نیست، ربطی به آن هیئت كه نزاعِ مشتق در آن است ندارد؛ مثلِ این می‌ماند كه اسم فاعل، هیئتش بر وزنِ فاعل وضع شده، حالا بخواهد مادّه‌اش ضارب باشد یا آكِل باشد یا هر چیزِ دیگری، پس بحث در مشتق، بحث در هیئت است نه بحثِ در ماده.

۲

امر پنجم: مراد از حال در عنوان مسئله

بیانِ مراد از حال در مقام

امر پنجمی كه مرحوم آخوند در بحث مشتق به عنوان مقدّمه بیان می‌فرماید توضیحِ كلمهٔ ‹حال› است، كه در ابتدای بحث مشتق گفتیم كه آیا مشتق، حقیقت است در متلبّس به حال، یا اعمّ است از او و ما انقضیٰ عنه المبدأ، امّا مقصود از حال چیست؟

دو احتمال وجود دارد، یكی حالِ نُطق؛ و دیگری حالِ جَری و إسناد.

حالِ نُطق مثل همین كه الآن دارم صحبت می‌كنم و همان زمان حال می‌باشد؛ امّا حال جَری و إسناد، ممكن است كه حالِ جَری حقیقتاً زمانِ گذشته باشد و ممكن است كه زمانِ آینده باشد. مثلاً وقتی كه می‌گویی ‹زیدٌ كان ضارباً أمس› یعنی زید دیروز زننده بود، در اینجا حالِ إسناد مربوط به زمان ماضی است، یعنی شما ‹ضارب› را به ‹زید› نسبت می‌دهی در دیروز، یا وقتی می‌گویی ‹زیدٌ سیكون ضارباً غداً›، حالِ جَری و إسناد مربوط به زمان آینده است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: مراد از این حال، حالِ نُطق نیست، بلكه حالِ إسناد است، زیرا اگر مراد از حال، حالِ نُطق باشد، پس وقتی كه می‌گوییم ‹زید دیروز زننده بود›، باید بگوییم این مجاز است، به خاطر این كه مشتق حقیقت است در متلبّس و ‹زید› الآن متلبّس نیست، و حال آن كه همان كسانی كه می‌گویند مشتق حقیقت است در متلبّس، قبول دارند كه ‹زیدٌ كان ضارباً أمس› این حقیقت است نه مجاز، زیرا دیروز واقعاً زننده بوده ولی امروز زننده نیست؛ یا در ‹زیدٌ سیكون ضارباً غداً› كه فردا زید زننده است، این را همه قبول دارند كه حقیقت است، و حال آن كه می‌دانیم اتفاق است كه اطلاقِ مشتق بر آن ذاتی كه در آینده متلبّس می‌شود، مَجاز است؛ پس معلوم می‌شود كه مراد از حال، حالِ إسناد و حالِ جَری است، یعنی اگر در حالِ إسناد متلبِّس باشد، قطعاً حقیقت است، ولی اگر در حالِ إسناد متلبّس نباشد و مُنقضى باشد، آن وقت محلّ نزاع است.

إن قلت: ممكن است كسی توهُّم كند كه اگر مقصود از حال، حالِ إسناد و جَری باشد نه حالِ نُطق و زمانِ حال، پس باید ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› حقیقت باشد و حال آن كه اتّفاق داریم كه مَجاز بوده و از محلّ نزاع خارج است، بنا بر این از این اتّفاق معلوم می‌شود كه مقصود از حال، زمانِ حال و حالِ نُطق می‌باشد.

قلت: وقتی می‌گوییم ‹زیدٌ ضاربٌ أمس› در اینجا دو احتمال وجود دارد: گاهی ‹أمس› قیدِ محمول است و مقصود از قیدِ محمول یعنی قیدِ تلبُّسِ ذات به مبدء باشد، یعنی إسنادِ ضارب به زید در زمان حال و الآن واقع شده و ‹أمس› قیدِ ضارب است، در اینجا محلّ نزاع است كه آیا كسی كه دیروز می‌زده، امروز حقیقتاً به او ضارب بگویم یا مجازاً بگویم؟ این محلّ نزاع است، اما در مثالِ ‹زیدٌ ضاربٌ غداً›، اگر ‹غداً› قیدِ محمول باشد، این قطعاً مجاز است، به خاطرِ این كه فردا می‌زند، ولی امروز به او نسبت می‌دهم كه ‹ضاربٌ›، قطعاً مَجاز می‌شود.

اما یك وقت هست كه ‹أمس و غداً› قیدِ إسناد هستند، یعنی در ‹زیدٌ ضاربٌ أمس› إسناد می‌دهم ضارب را به زید در دیروز به خاطرِ ضربِ دیروزش و إسنادم در دیروز است كه این حقیقت است، و وقتی كه می‌گویم ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› این ‹غداً› قیدِ إسناد است یعنی إسنادِ ضاربیت به زید در فردا است و زمانِ تحقُّقِ ضرب هم در فردا می‌باشد و این هم حقیقت می‌شود. ولی كلام در این است كه وقتی می‌گویم ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› یا ‹زیدٌ ضاربٌ أمس› آیا این أمس و غداً، قیدِ إسناد هستند یا قیدِ تلبُّسِ ذات به مبدء؟ اگر قرینه‌ای در مقام نبود و ما باشیم و ظهور اوّلی، پس ظهورِ قید در قیدِ محمول و تلبُّسِ ذات به ضربْ است نه قیدِ إسناد و جَری، و زمانِ إسناد و جَری، زمان حال است، زیرا مقتضای إطلاقِ إسناد و جَری، بودنِ إسناد در زمان حال است، لذا وقتی شما بگویی ‹بنده مجتهدم› و مقصودت ۳۰ سالِ دیگر باشد، در اینجا اگر هیچ قرینه‌ای نیاوری، ظهورِ كلام شما در این است كه الآن مجتهد باشی و خلافِ مقصودت را می‌فهمند، بنا بر این اگر انسان هیچ قیدی نیاورد، ظهورِ اوّلی در إسناد این است كه إسناد در زمان حال است.

در ما نحن فیه وقتی می‌گوییم ‹زیدٌ ضاربٌ غداً یا زیدٌ ضاربٌ أمس› چون قرینه‌ای وجود ندارد كه این أمس به زمان إسناد بر گردد یا این كه غداً به زمان إسناد برگردد، پس ظهورش در این است كه زمانِ إسناد، همان زمان نُطق و حالِ نُطق باشد، بنا بر این وقتی كه زمان إسناد، زمانِ حالِ نُطق باشد و ببینیم كه زید در زمانِ حالِ نُطق، متلبِّس به ضربْ نیست، پس اسناد در ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› إسنادِ مجازی می‌شود و در ‹زیدٌ ضاربٌ أمس› موردِ نزاع است كه

آیا إسناد حقیقی باشد یا مجازی، و اینجا بر خلافِ ‹زیدٌ كان ضارباً أمس› و ‹زیدٌ سیكون ضارباً غداً› می‌باشد، كه در مثالِ اوّل كلمهٔ ‹كان› قرینه است كه زمانِ إسناد، زمانِ ماضی بوده و در مثالِ دوم كلمهٔ ‹سیكون› قرینه است كه زمانِ إسناد، زمان آینده می‌باشد و در این دو مثال همه اتّفاق دارند كه اسناد، اسنادِ حقیقی می‌باشد.

پس فرق است بینِ ‹زیدٌ كان ضارباً أمس› كه حقیقت است عند الكُلّ، و بین ‹زیدٌ ضاربٌ أمس› كه این محلّ نزاع است، و فرق است بین ‹زیدٌ سیكون ضارباً غداً› كه بالإتّفاق، حقیقت است و بین ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› كه بالإتّفاق مَجاز می‌باشد.

۳

تطبیق ادامه عبارت گذشته

(وبما حقّقناه) این كه گفتیم معنای حرفی به جهتِ لحاظش، جزئی می‌شود ولی به لحاظِ ذاتِ معنا، كلّی است، به بیان دیگر این كه بعضی‌ها گفته‌اند كه معنای حرفی جزئی است، آن‌ها نظر كرده‌اند به آن لحاظ كه قید باشد؛ پس كسی كه نظر كرده به ذاتِ معنا، می‌گوید معنای حرفی كلّی است و كسی كه نظر كرده به ذات معنا در حالِ استعمال، او می‌گوید معنای حرفی جزئی است؛ و به سبب آنچه كه ما تحقیق كردیم كه قصدِ استقلالیت و آلیت، خارج از موضوعٌ له و مستعملٌ فیه می‌باشند، (یوفَّق بین جزئیة المعنیٰ الحرفى ـ بل الإسمى ـ والصدق علیٰ الكثیرین توفیق و صُلح داده می‌شود بین این كه معنای حرفی، بلكه اسمی جزئی باشد و در عینِ حال بر كثیرین هم صدق كند، زیرا لحاظ، قید وضع و استعمال است نه جزءِ موضوع له و مستعملٌ فیه؛ و دیگر این كه (وأنّ الجزئیة باعتبار تقیدِ المعنیٰ باللّحاظ فى موارد الاستعمالات آلیاً أو استقلالیاً، وكلّیته بلحاظ نفس المعنیٰ این كه گفته‌اند معنا جزئی است، به اعتبارِ این است كه معنا مقید به لحاظ است در مواردِ استعمالات كه در معانی حرفی، معنا ملحوظ است آلیاً، و در معنای اسمی، معنا ملحوظ است استقلالیاً، امّا آن‌هایی كه گفته‌اند معنا كلّی است، آن‌ها ذاتِ معنا را لحاظ و نگاه كرده‌اند كه ذاتِ معنا، كلّی می‌باشد.

(ومنه ظَهَر: عدم اختصاص الإشكال والدفع بالحرف، بل یعمّ غیره و از این بیانی كه ما كردیم معلوم شد كه اشكال، منحصِر به حرف نیست، زیرا همان طوری كه معنای حرف، لحاظِ آلی دارد، معنای اسم هم لحاظِ استقلالی دارد، بلكه این اشكال و دفع، شامل غیرِ حرف نیز می‌گردد كه در اسم و فعل هم اگر لحاظِ استقلالی داخل در معنا باشد، لازمه‌اش این است كه بر خارجیات صدق نكند، و جواب، همان جواب از حرف می‌باشد، و همچنین اسم و فعل نیز همانند حرف، هم می‌توانند كلّی باشند و هم جزئی، و لكن با دو لحاظ.

(فتأمَّل فى المقام، فإنّه دقیقٌ ومزالّ الأقدام للأعلام پس در این مقام دقّت كن كه این بحث خیلی مهم است و أعلام به خطا رفته‌اند، (وقد سَبَقَ فی بعض الأُمور بعض الكلام، والإعادة مع ذلک لِما فیها مِن الفائدة والإفادة و در بعضی از امور گذشته (یعنی در امر ثانی در وضع و اقسام آن)، بعضی از این كلام گذشت، و امّا این كه دوباره إعاده كردیم با وجودی كه بحثش قبلا گذشته بود، به خاطر آن چیزی بود كه در این إعاده هست كه بیان باشد از فائده و افاده؛ مطلب جدید و فایده‌اش این بود كه: ‹بما حقّقناه یوفَّق بین جزئیة المعنیٰ الحرفى ـ بل الإسمى ـ والصدق علیٰ الكثیرین›، (فافهم)، این فافهم نیز اشاره به همین نکتهٔ جدید دارد[۱].


ای کاش مرحوم آخوند این نکته را اینجا هم ذکر نمی‌فرمود، زیرا طبقِ مَسلکِ ایشان معنای حرفی که جزئی نمی‌شود، زیرا ایشان آن لحاظ را داخل در موضوعٌ له نیاورد، امّا این که فرمود (باعتبار تقیّد المعنی)، اشکالش این است که: معنا که مقیّد به لحاظ نشده، بلکه عُلقه وضعیه مقیّد به لحاظ است نه معنا، و اگر معنا مقیَّد به لحاظ باشد که اشکال‌ها بر می‌گردد، پس (فاقهم) شاید اشاره به این باشد که: ای کاش که تکرار نمی‌کردیم و اگر مطلب را به حال خود می‌گذاشتیم، صحیح‌تر بود.

۴

تطبیق امر چهارم: نزاع مشتق در مبدا

(رابعها: أنّ اختلاف المشتقّات فى المبادى، وكون المبدأ فى بعضها حرفةً وصناعة وفى بعضها قوّةً وملكة وفى بعضها فِعلیاً، لا یوجب اختلافاً فى دلالتها بحسب الهیئة أصلاً این كه مشتقّات در مبادی مختلف می‌شوند و این كه مبدأ در بعضی از مشتقّات، حرفه و صناعت و در بعضی قوّه و ملكه و در بعضی فِعل باشد، این موجب نمی‌شود كه در دلالتِ مشتقّات به حسبِ هیئت، اختلاف پیدا شود؛ زیرا مشتق مثلِ ‹ضارب› یك مادّه دارد و یك هیئت، مادّه‌اش ‹ضربْ› بوده و هیئتش، هیئتِ اسم فاعل است. نزاع در مشتق، نزاع در هیئت است نه نزاع در مادّه، و این كه مادّه، حرفه باشد یا ملكه یا...، ربطی به نزاع در مشتق ندارد، (ولا تفاوتاً فى الجهةِ المبحوث عنها، كما لا یخفیٰ و این اختلاف در مبادی، تفاوتِ در جهتِ مبحوث را ایجاب نمی‌كند؛ زیرا جهتِ مبحوث این است كه آیا مشتق حقیقت است در متلبّس یا در اعمّ، اما این كه كجا صِدق می‌كند كه متلبّس است و كجا صِدق می‌كند كه متلبّس نیست، این ربطی به مشتق ندارد، زیرا نزاعِ در مشتق، نزاعِ در هیئت است.

(غایةُ الأمر أنّه یختلف التلبُّس به) أى بالمبدأ (فى المُضىّ أو الحال غایةُ الأمر اگر مبدء مختلف شد، تلبّسِ در مُضىّ و در حال نیز با هم تفاوت پیدا می‌كنند. مثلاً اگر گفتی ‹مِكنَسَة›، یعنی جارو برقی، مبدئش این است كه الآن جارو بكند، پس این جارو برقی كه الآن خاموش كنارِ دیوار است، متلبّس به مبدء نیست. امّا اگر گفتی كه جارو برقی، مبدئش این است كه قابلیتِ جارو كردن را داشته باشد، پس آن كه الآن كنار دیوار است، متلبّس به مبدء هست. یا مثلاً اگر گفتی كه مجتهد مبدئش فعل است، یعنی الآن باید استنباط كند، پس آن شخصی كه الآن در خانه خوابیده متلبّس نیست، ولی اگر گفتی كه مبدء، ملكه است پس در حالت خواب هم متلبّس به مبدء خواهد بود. پس اختلاف مبادی موجب می‌شود كه در صدقِ تلبُّس و عدم تلبُّس فرق بگذاریم نه در معنای هیئت، مثلاً اگر گفتی كه نجّار مبدئش فعل است، معنایش این است كه وقتی به مسجد می‌رود كه نماز بخواند، مُضی است یعنی مبدئش گذشته و الآن دیگر متلبّس نیست، ولی اگر گفتی كه مبدء، حرفه است، پس آن وقتی كه نماز می‌خواند، متلبّس به نجّاری نیز می‌باشد، امّا چه موقع محلّ نزاع می‌شود؟ موقعی كه شغلش را عوض كند، (فیكون التلبُّسُ به فعلاً لو أُخذ حرفة أو ملكة، ولو لم یتلبَّس به إلی الحال پس تلبُّس به این مبدأ، فعلاً و در زمان حال می‌شود اگر این مبدء را حرفه یا ملكه بگیریم، و اگرچه تا الآن متلبّس به این مبدأ نشده باشد؛ مثلِ مجتهدی كه متلبّس به مبدأ است هرچند تا الآن یك فتوا هم از او صادر نشده باشد، پس تلبّس به این مبدء، فعلاً است اگر این مبدء، حرفه یا ملكه گرفته شود و اگرچه تا به حال متلبّس به مبدء نشده باشد، مثلِ جارو برقی آكبند كه از كارخانه در آمده كه قابلیت جارو كردن را دارد و اگرچه هنوز كسی با آن جارو نكرده باشد، (أو انقضیٰ عنه یا اگرچه كه تلبُّس به مبدء از او مُنقضی شده باشد؛ مثلاً این آقا كه از صبح در مجلسِ استفتاء نشسته بوده و ۱۰۰ تا استفتاء جواب داده و حالا دارد استراحت می‌كند، در اینجا نمی‌گویند مبدء از او مُنقضی شده، زیرا مبدء، فعل نیست، بلكه ملكه است.

(ویكون ممّا مضیٰ أو یأتى لو أُخذ فعلیاً ولی اگر مبدء، فعل باشد، آن وقت تلبُّس فعلاً و در زمان حال صدق نمی‌كند، در صورتی كه قبلاً متلبّس بوده و یا در آینده متلبّس می‌شود، مثلِ این شخصِ ضارب كه الآن آرام نشسته هرچند در گذشته زده و یا در آینده می‌زند، زیرا مبدئش فعل می‌باشد، (فلا یتفاوت فیها) أى فى المشتقّات (أنحاء التلبّسات وأنواع التعلّقات، كما أشرنا إلیه) فى الأمر الأوّل مِن مقدّمات بحث المشتق؛ پس تفاوت نمی‌كند در این مشتقّات، أنحاء تلبّسات كه حرفه باشد یا ملكه یا فعل یا غیره، و أنواعِ تعلّقات؛ زیرا هر چیزی را كه ما نسبت می‌دهیم، یك تعلُّقی دارد. مثلاً اگر كسی به شما بگوید آقای بزّاز! می‌گویید: من از اول عمرم نه حرفه ام بزّازی بوده و نه اصلا بزّازی بلدم و قابلیت و ملكه هم بگیری به من صدق نمی‌كند و حرفه هم بگیری به من صِدق نمی‌كند!!.

پس تعلُّقِ یك صفت به یك شخص، به خاطر یك چیزی است، به همین جهت عبارتِ ‹أنواع التعلّقات›، اشاره به این نكته دارد و عطف تفسیری است، پس تعلُّق یعنی ارتباط، زیرا تا ارتباطی نباشد، نمی‌توان همین طوری كسی را متّصف به صفتی كرد، پس اسناد، یك تعلّق و یك ارتباط می‌خواهد و همین طوری نمی‌توان اسناد داد.

كما اشرنا...، در اوائل بحث گذشت كه بعضی‌ها فكر كردند كه نزاع در مشتق فقط مختص به اسم فاعل است و این كه اسم مفعول و اسم آلت از محلّ نزاع خارج می‌باشند.....

۵

تطبیق امر پنجم: مراد از حال در عنوان مسئله

(خامسها: أنّ المراد بالحال ـ فى عنوان المسألة ـ هو حال التلبُّس، لا حال النُطق مراد از حال در عنوان مسأله و آنجایی كه گفتیم آیا مشتق حقیقت است فیما یتلبّس بالمبدأ فى الحال، مراد از حال، حالِ تلبُّس است، یعنی اسناد در حالِ تلبُّس نه حالِ نُطق، (ضرورةَ أنّ مثلَ « كان زیدٌ ضارباً أمس » أو « سیكون غداً ضارباً » حقیقةٌ إذا كان) زیدٌ (متلبِّساً بالضرب فى الأمس فى المثال الأوّل، ومتلبِّساً به فى الغد فى) المثال (الثانى زیرا مثلِ این دو مثال موقعی حقیقت هستند كه در مثال اول، زید واقعاً در دیروز متلّبِس به ضرب باشد و در مثالِ دوم هم در فردا متلبِّس به ضرب شود و فردا بزند، و حال آن كه اگر مراد از حال، حالِ نُطق باشد، باید این دو مثال مجاز باشند، زیرا در حالِ نُطق و الآن كه ضارب نیست، پس از آنجا كه این‌ها حقیقت هستند معلوم می‌شود كه مراد از حال، حالِ نُطق و زمانِ حال نیست، (فجَرْی المشتقِّ حیث كان بِلحاظِ حال التلبُّس ـ وإن مضیٰ زمانُه فى أحدهما ولم یأتِ بعدُ فى الآخر ـ كان حقیقةً بِلا خلاف پس إسنادِ مشتق از آن حیثی كه به لحاظِ حالِ تلبُّس است ـ اگر چه كه زمان تلبُّس در یكی گذشته یعنی در مثالِ اول، و زمان تلبُّس هم در یكی نیامده یعنی در مثالِ دوم ـ پس این إسنادِ مشتق، إسناد حقیقی است بدون خلاف.

ان قلت: اگر مراد از حال، حالِ إسناد باشد، پس باید در ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› بگویند كه این مثال حقیقت است و حال آن كه اتّفاق است كه این مثال، مَجاز می‌باشد.

قلت: (ولا ینافیه الإتفاق علیٰ أنّ مثلَ: « زیدٌ ضاربٌ غداً » مجازٌ) یعنی منافات ندارد كه مراد از حال، حالِ إسناد باشد و در عین حال هم اتّفاق باشد بر این كه مثلِ ‹زیدٌ ضاربٌ غداً› مجاز باشد، (فإنّ الظاهر أنّه) أى أنّ هذا الإتّفاق یكون (فیما إذا كان الجَرْى فى الحال، كما هو قضیة الإطلاق زیرا ظاهر این است كه این اتّفاق بر مجازیت در آنجایی است كه إسنادِ ضارب به زید در زمان حال باشد، پس ‹غداً› قیدِ صدور ضرب از زید است كه در فردا می‌باشد؛ كما هو قضیة الاطلاق؛ قضیهٔ اطلاق یعنی وقتی كسی به طور مطلق یك اسنادی می‌دهد (مثلاً بگوید كه من مجتهدم) و قرینه‌ای نمی‌آورد، ظهورش در این است كه الآن این صفت بر او هست؛ پس كلمهٔ ‹غد› چه كاره است؟ (والغَد إنّما یكون لبیان زمان التلبُّس كلمهٔ ‹غد› برای بیانِ زمانِ تلبُّس است و زمان تلبُّس یعنی زمانِ صدورِ ضرب كه در فردا است، ولی زمان اسناد در الآن است و این مجاز می‌شود، (فیكون الجَرْى والإتّصاف فى الحال، والتلبُّس فى الإستقبال پس إسناد و إتّصاف در الآن و زمان حال است ولی تلبُّس به ضرب در فردا می‌باشد و فردا می‌خواهد بزند ولی الآن به او ضارب گفتیم كه این مَجاز می‌شود.

(ومِن هنا ظَهَرِ الحال فى مثلِ « زیدٌ ضاربٌ أمس » و أنّه) أى أنّ مثلَ هذا المثال (داخلٌ فى محلّ الخلاف والإشكال چرا داخل است؟ زیرا ظهورش در این است كه إسناد الآن است، ولی ضرب دیروز بوده و محلّ خلاف می‌شود؛ (ولو كانت لفظةُ « أمس » أو « غد » قرینةً علیٰ تعیین زمان النّسبة والجَرْى ـ أیضاً ـ كان المثالان حقیقةً یعنی اگر لفظ ‹أمس› و لفظِ ‹غد› علاوه بر این كه قرینه بر زمان تلبُّس می‌باشند، همچنین قرینه بر زمانِ إسناد هم باشند كه مثلاً لفظِ ‹أمس› قرینه باشد كه هم زمانِ إسناد دیروز بوده و هم زمان تلبُّس در دیروز بوده، یا لفظِ ‹غد› قرینه باشد كه هم زمانِ إسناد فردا بوده و هم زمان تلبُّس در فردا خواهد بود، پس إسناد در این دو مثال، إسناد حقیقی می‌شود.

(وبالجملة: لا ینبغى الإشكال فى كون المشتقّ حقیقةً فیما إذا جریٰ علیٰ الذات بِلحاظ حال التلبُّس خلاصه این كه سزاوار نیست اشكال در این كه مشتق حقیقت است در مورادی كه إسناد داده شود به ذات به لحاظِ حالِ تلبُّس (ولو كان) التلبُّس (فى المُضىّ أو الإستقبال واگرچه این تلبُّس در گذشته باشد یا در آینده، یعنی در زمان حال نباشد (وإنّما الخلاف فى كونه) أى فى كون المشتقّ (حقیقةً فى خصوصه) و همانا خلاف در این است كه آیا مشتق حقیقت است در خصوصِ جایی كه إسنادِ حالِ تلبُّس باشد (أو فیما یعمّ ما إذا جریٰ علیها فى الحال بعد ما انقضیٰ عنه التلبُّس یا همچنین شامل می‌شود جایی را كه إسناد داده شود مشتق به ذاتی كه قبلاً متلبِّس بوده و حین الإسناد، متلبِّس نیست، مانند ‹زیدٌ ضاربٌ أمس›، (بعد الفراغ عن كونه مجازاً فیما إذا جریٰ علیها فعلاً بلحاظ حال التلبُّس فى الإستقبال البته بعد از اتّفاق بر مَجازیتِ مشتق در موقعی كه در زمانِ حال، بر ذات جاری شود به لحاظِ این كه این ذات در آینده متلبِّس به مبدء خواهد شد، مانند ‹زیدٌ ضاربٌ غداً›.

 

فلِمَ لا يكون قصد الاستقلاليّة فيه موجباً له ؟ وهل يكون ذلك إلّا لكون هذا القصد ليس ممّا يعتبر في الموضوع له ولا المستعمل فيه، بل في الاستعمال ؟

فلِمَ لا يكون فيها كذلك ؟ كيف ؟ وإلّا لزم أن يكون معاني المتعلّقات غير منطبقة على الجزئيّات الخارجيّة ؛ لكونها - على هذا - كلّيّات عقليّة، والكلّيّ العقليّ لا موطن له إلّا الذهن، فالسير والبصرة والكوفة في: « سرت من البصرة إلى الكوفة » لا يكاد يصدق على السير والبصرة والكوفة، لتقيُّدِها بما اعتبر فيه القصد، فتصير عقليّة، فيستحيل انطباقها على الامور الخارجيّة.

وبما حقّقناه (١) يوفّق بين جزئيّة المعنى الحرفيّ - بل الاسميّ - والصدْقِ على الكثيرين، وأنّ الجزئيّة باعتبار تقيُّد المعنى باللحاظ في موارد الاستعمالات - آليّاً أو استقلاليّاً -، والكلّية (٢) بلحاظ نفس المعنى.

ومنه ظهر عدمُ اختصاص الإشكال والدفع بالحرف، بل يعمّ غيرَه.

فتأمّل في المقام، فإنّه دقيق ومزالّ الأقدام للأعلام، وقد سبق في بعض الامور (٣) بعض الكلام، والإعادة مع ذلك لما فيها من الفائدة والإفادة، فافهم.

٤ - اختلاف المبادئ لا يوجب اختلافاً في دلالة المشتقّ

رابعها: أنّ اختلاف المشتقّات في المبادئ - وكونَ المبدأ في بعضها حرفةً وصناعةً، وفي بعضها قوةً وملكةً، وفي بعضها فعليّاً - لا يوجب اختلافاً في دلالتها بحسب الهيئة أصلاً، ولا تفاوتاً في الجهة المبحوث عنها (٤)، كما لا يخفى.

__________________

(١) كُتبت هنا في هامش « ن » وبعض الطبعات الأُخرى هذه العبارة: ثمّ إنّه قد انقدح بما ذكرنا: أنّ المعنى - بما هو معنى اسمي وملحوظ استقلالي، أو بما هو معنى حرفي وملحوظ آلي - كلّي عقلي في غير الأعلام الشخصية، وفيها جزئي كذلك، وبما هو هو، أي: بلا أحد اللحاظين كلّي طبيعي أو جزئي خارجي ( نسخة بدل ).

(٢) في غير « ق » و « ش »: كلّيّته.

(٣) في الأمر الثاني من المقدّمة.

(٤) خلافاً لما نسبه المحقّق القمّي ( القوانين ١: ٧٨ - ٧٩ ) إلى بعض المتأخرين، وهو الظاهر من الفصول: ٦١ أيضاً.

غاية الأمر أنّه يختلف التلبّس به في المضيّ أو الحال، فيكون التلبّس به فعلاً لو أُخذ حرفةً أو ملكةً، ولو لم يتلبّس به إلى الحال أو انقضى عنه، ويكون ممّا مضى أو يأتي لو أُخذ فعليّاً، فلا يتفاوت فيها أنحاء التلبّسات وأنواع التعلّقات، كما أشرنا إليه (١).

٥ - المراد بـ « الحال » في عنوان المسألة

خامسها: أنّ المراد بالحال - في عنوان المسألة - هو حال التلبّس (٢)، لا حال النطق ؛ ضرورةَ أنّ مثل: « كان زيدٌ ضارباً أمس »، أو « سيكون غداً ضارباً » حقيقةٌ إذا كان متلبّساً بالضرب في الأمس في المثال الأوّل، ومتلبّساً به في الغد في الثاني، فجرْيُ المشتقّ حيث كان بلحاظ حال التلبّس - وإن مضى زمانه في أحدهما، ولم يأت بعدُ في الآخر (٣) - كان حقيقةً بلا خلاف.

ولا ينافيه الاتّفاق على أنّ مثل « زيدٌ ضاربٌ غداً » مجازٌ ؛ فإنّ الظاهر أنّه في ما إذا كان الجريُ في الحال - كما هو قضيّة الإطلاق -، والغد إنّما يكون لبيان زمان التلبّس، فيكون الجريُ والاتّصاف في الحال، والتلبّسُ في الاستقبال.

ومن هنا ظهر الحال في مثل: « زيدٌ ضاربٌ أمس » وأنّه داخلٌ في محلّ الخلاف والإشكال. ولو كانت لفظة « أمس » أو « غد » قرينةً على تعيين زمان النسبة والجري أيضاً كان المثالان حقيقةً.

__________________

(١) في الأمر الأول من مبحث المشتق، بقوله: واختلاف أنحاء التلبّسات حسب تفاوت مبادئ المشتّقات... لا يوجب تفاوتاً في ما هو المهم.... انظر الصفحة: ٦١.

(٢) حقّ العبارة: « هو حال النسبة »، وإلّا يلزم كون المشتق حقيقة في ما لم يتلبّس بعدُ أيضاً ؛ لأنّ الذات متلبّسة بالمبدأ في حال التلبّس، فضلاً عمّا انقضى عنه المبدأ. والظاهر أنّه سهوٌ من القلم أو من الناسخ ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٢٣٩ ). وراجع حقائق الأُصول ١: ١٠٧.

(٣) في حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: في آخر.

وبالجملة: لا ينبغي الإشكالُ في كون المشتقّ حقيقةً في ما إذا جرى على الذات بلحاظ حال التلبّس، ولو كان في المضيّ أو الاستقبال. وإنّما الخلاف في كونه حقيقةً في خصوصه، أو في ما يعمّ ما إذا جرى عليها في الحال، بعد ما انقضى عنها (١) التلبّس، بعد الفراغ عن كونه مجازاً في ما إذا جرى عليها فعلاً بلحاظ التلبّس في الاستقبال.

ويؤيِّد ذلك: اتّفاق أهل العربيّة على عدم دلالة الاسم على الزمان، ومنه الصفات الجارية على الذوات.

ولا ينافيه اشتراط العمل في بعضها بكونه بمعنى الحال أو الاستقبال ؛ ضرورةَ أنّ المراد: الدلالة على أحدهما بقرينةٍ، كيف لا، وقد اتّفقوا على كونه مجازاً في الاستقبال ؟

لا يقال: يمكن أن يكون المراد بالحال في العنوان زمانه، كما هو الظاهر منه عند إطلاقه، وادّعي (٢) أنّه الظاهرُ في المشتقّات، إمّا لدعوى الانسباق من الإطلاق، أو بمعونة قرينة الحكمة.

لأنّا نقول: هذا الانسباق وإن كان ممّا لا ينكر، إلّا أنّهم في هذا العنوان بصدد تعيين ما وضع له المشتقّ، لا تعيين ما يراد بالقرينة منه.

٦ - لا أصل لفظيّ في المسألة

سادسها: انّه لا أصل في نفس هذه المسألة يعوّل عليه عند الشكّ.

وأصالة عدم ملاحظة الخصوصيّة - مع معارضتها بأصالة عدم ملاحظة العموم - لا دليل على اعتبارها في تعيين الموضوع له.

__________________

(١) في الأصل وطبعاته: « عنه »، وأُدرجت الكلمة في هامش « ش » كما أثبتنا أعلاه عن نسخة من الكتاب.

(٢) ادّعاه صاحب الفصول في فصوله: ٦٠.