در أوایل امر ثانی گفتیم وضع از دو جهت تقسیم میشود: از لحاظ لفظ به وضع نوعی و وضع شخصی، و از لحاظ معنا تقسیم میشود به وضع عام موضوع له عام، وضع عام موضوع له خاص، وضع خاص موضوع له خاص، و وضع خاص موضوع له عام.
اما از لحاظ لفظ، مثلاً وقتی میگوییم ‹زیدٌ قائمٌ›، خود لفظ زید وضع شده و قائم هم وضع شده كه دو تا وضع دارد: یكی وضعِ مادهٔ قیام و یكی وضعِ هیئت اسم فاعل است.
شما میگویی ‹ضارب› یعنی زننده و ‹مضروب› یعنی زده شده و ‹ضرب› یعنی زدن و این معناهایی كه شما برای اینها گفتید باید وضع داشته باشند، اسم فاعل و اسم مفعول خودشان وضع دارند، یا مثلاً بگویی كه ‹ضرب زیدٌ عمراً› و كسی سؤال كند: آیا زید، عمرو را زد یا عمرو زید را، میگوییم زید عمرو را زد، میگوید از كجا میگویی؟ میگوییم زیرا گفتیم ‹ضرب زیدٌ عمراً› و علامتِ رَفع خودش وضعی دارد، بعضیها میگویند علامت است و در این حال هم وضع دارد، یعنی واضع، علامت رفع را وضع كرده برای فاعل یا برای مبتدا، همین طور علامتِ نصب هم برای خود، وضعی دارد، همچنین مضافٌ الیه، جملهٔ خبریه اینها نیز خودشان وضع دارند ولی بعضی از وضعها وضعِ شخصی است، مثل این كه میگویی لفظ زید را وضع كردم برای فلان آقا، یا خود مادهٔ قیام وضع دارد برای ایستادن، پس وضع مواد، وضع شخصی میباشد یعنی خصوص این سه تا حرفِ (ض ر ب) یا (ق و م).
اما وضع هیئات وضع نوعی میباشد، زیرا اگر وضعشان شخصی باشد آن وقت مثلاً اگر فردی بگوید كه هواپیمای بویینگ ۷۰۷ آمد (جاء طیارةٌ یسمّیٰ بالبیونك سبعمأة وسبعة) میگویی این را معنا كن، میگوید نمیتوانم معنا كنم زیرا علامتِ رفع را كه وضع كردهاند، در ۹۰۰ سال پیش وضع شده و آن زمان هم كه هواپیما نبوده، لذا این رفع الآن برای چه وضع شده و من نمیتوانم معنا كنم و نمیدانم كه هواپیما آیا آمده یا رفته است؛ در اینجا وضعِ رفع برای دلالت كردن بر فاعل، وضعِ نوعی میباشد یعنی واضع، مصادیقِ هیئتِ رفع را تصور میكند، همان طور كه معنای ابتدا را تصور میكرد و مصادیقش را، در اینجا هم اول هیئت رفع را تصور میكند و آن وقت مصادیقش را وضع میكند.
بنا بر این اسم فاعل، وضع شخصی ندارد، زیرا اگر بخواهد وضع شخصی داشته باشد، آن وقت مثلاً جنابِ واضع، چندین میلیارد اسم فاعل باید وضع كند، امّا به جای این چند میلیارد وضعِ شخصی، هیئت اسم فاعل را تصوّر میكند، و مصادیقش هرچه باشد را برای معنای اسم فاعل وضع میكند كه این را وضعِ نوعی میگویند.
وضع شخصی یعنی سه حرفِ (ض ر ب) را تصوّر كرده و وضع میكنیم و این یك كلّی است و یضرب و ضارب و مضروب و إضرب هم (ض ر ب) دارند و باید غیر از این (ض ر ب)، خودِ صیغهها هم یك وضع دیگری داشته باشند و إلاّ معنای همهٔ آنها باید یك چیز شود.
در هیئت اسم فاعل، این هیئت خودش مثل ابتداء میباشد و در واقع، شخصِ لفظِ ‹فاعل› را وضع نمیكنید، بلكه مصادیقش را وضع میكنید یعنی آنهایی كه بر وزن ‹فاعلٌ› باشند، زیرا اگر بخواهید هیئت اسم فاعل را وضع كنید، ما در خارج كه هیئت اسم فاعل نداریم و مصادیقش را هم به تفصیل نمیتوانیم تصور كنیم، پس باید هیئتِ اسم فاعل را تصوُّر كرده و مصادیقِ آن را وضع كنیم.
وضعِ هیئتها از لحاظ معنا به نظر مرحوم آخوند ‹وضع عام و موضوع له عام› بوده و به نظر بعضی دیگر ‹وضع عام و موضوع له خاص› میباشند ولی از لحاظ الفاظ، وضعشان نوعی است.
اگر كسی بگوید: آیا ممكن است وضعی شخصی باشد و در عین حال از حیث معنا، ‹وضع عام و موضوع له خاص› باشد؟ میگوییم: بله مثل ‹مِن› كه وضعش شخصی است ولی ‹وضع عام و موضوع له خاص› است البته به غیر نظر مرحوم آخوند؛ و آیا ممكن است وضعی نوعی بوده ولی ‹وضع عام و موضوع له خاص› باشد؟ بله، مثل هیئت اسم فاعل كه هم وضعش نوعی است و هم معنایش ‹وضع عام و موضوع له خاص› است، البته به غیر نظر مرحوم آخوند، پس اینها از دو حیث تقسیم میشوند و وضع شخصی و وضع نوعی اصلاً با ‹وضع عام و موضوع له عام› و ‹وضع عام و موضوع له خاص› كاری ندارند.
توهُّم نشود كه در بعضی موارد مثل مشترك لفظی، وضع نوعی است، زیرا در مشترك لفظی نیز یك لفظ برای چند معنا وضع میشود و لكن وضعِ آن شخصی است مانند ‹عین› كه یك بار برای چشم و یك بار برای چشمه و یك بار برای جاسوس وضع میشود كه این وضعِ شخصی است.
حالا مرحوم آخوند در اینجا چه میخواهند بگویند؟ مثلاً اگر كسی بگوید ‹زیدٌ جاء›، این جمله یك وضعِ ‹زید› دارد كه وضع شخصی است و یك وضعی هم مادهٔ جاء دارد و یك وضعی هم مبتدا دارد زیرا خود مبتدا هم وضع دارد، كلمهٔ ‹جاء› خودش یك جملهٔ خبریه است و خودش یك وضعی دارد، باز خودِ ‹زیدٌ جاء› نیز جملهٔ اسمیه است و یك وضعی دارد، البته به صورتِ كلّی جملهٔ اسمیه، كلّی جملهٔ خبریه، كلّی مبتدا، خبر، فاعل و...؛ حالا با قطع نظر از همهٔ اینها آیا باز هم خود ‹زیدٌ جاء› یك وضعِ دیگری نیز دارد یا نه؟ یعنی میشماریم كه ‹زید› و مادّهٔ ‹جاء› و مبتدا و جملهٔ خبریه و خود جملهٔ اسمیه هر كدام به تنهایی یك وضع دارند كه مجموعاً پنج وضع میشود و آیا یك وضعِ ششمی هم وجود دارد كه خود مركّبِ ‹زیدٌ جاء› باشد؟ مرحوم آخوند قدّس سرّه میفرمایند: این وضعِ ششمی بدون وجه است.
بنا بر این آیا مركّبات مستقلاًّ وضعی دارند یا ندارند، مثلاً در جملهٔ ‹زیدٌ قائمٌ›، یك وضع برای ‹زید› است و یك وضع برای ‹قیام› و یك وضعِ هیئت اسم فاعل وجود دارد و آیا غیر از اینها باز هم خودِ ‹زیدٌ قائمٌ› را واضع وضع كرده است یا نه؟
این كه مرحوم آخوند، وضعِ مركّبات را انكار میكنند به این معنا نیست كه ایشان میفرمایند: هیئات، وضع ندارند و فقط زید و قیام وضع دارند، و نمیخواهند بفرمایند كه وقتی میگوییم: « تقدیمُ ما حقّهُ التَّأخیر یفید الحصر » این وضع ندارد، بلكه مرحوم آخوند میفرماید: موادّ، وضع دارند، مواد چه هستند؟ یكی مادهٔ ‹زید› و یكی هم مادهٔ ‹قیام›، و نیز میفرمایند: هیئات هم وضع دارند، مانند هیئت اسم فاعل، هیئت مبتدا، هیئت خبر و هیئت جملهٔ اسمیه، اینها همگی وضع دارند، اما غیر از اینها آیا خودِ مركّبِ ‹زیدٌ قائمٌ› كه من گفتم، این هم وضع دارد؟ یعنی اگر بنده گفتم كه ‹زیدٌ قائمٌ› و شما گفتی كه ‹زیدٌ جالسٌ› و یكی هم گفت كه ‹عمروٌ نائمٌ› خود این جملات هم وضع دارند یا نه؟
پس این مركبی كه من تلفُّظ میكنم، خصوصِ این آیا وضع دارد یا نه، آخوند رحمةاللهعليه میفرمایند كه وضع ندارد. یك مطلب نزدِ مرحوم آخوند مسلّم است و آن این كه مواد، وضع دارند و دیگر این كه هیئات، وضع دارند و هر هیئتی كه یك خصوصیتی را إلقاء میكند، مثلاً ‹إنّ› وضع دارد یا این كه ‹تقدیمُ ما حقّه التأخیر یفید الحصر› این هم وضع دارد، یا مثلاً جملهٔ اسمیه دلالت بر استمرار میكند كه این هم وضع دارد و خلاصه هر چیزی كه یك ویژگی را افاده كند، قطعاً وضع دارد و همهٔ اینها را ایشان قبول دارند، از همهٔ اینها كه بگذریم این ‹زیدٌ قائمٌ› یا ‹زیدٌ جالسٌ› كه من میگویم آیا این هم وضع دارد یا ندارد؟ آخوند رحمةاللهعليه این را قبول ندارند.
توضیح بیشتر این كه، یك وضعهایی در ‹زید قائم› و ‹زید جالس› هست كه مشترك است مانند جملهٔ اسمیه و اسم فاعل و...، امّا آیا یك وضع اختصاصی برای هر یك هست، به این كه این مركبِ ‹زید قائم› كه من میگویم و این مركبِ ‹زید جالس› كه شما میگویی، آیا این نیز مستقلّاً وضعی دارد یا نه؟
محلِّ نزاع این است كه آخوند رحمةاللهعليه میفرماید: این مركب، بالخصوص وضع ندارد[۱]، یعنی ‹زید قائم› را واضع وضع نكرده، بلكه هیئتِ اسم فاعل را وضع كرده و این را كسی منكر نیست. امّا چرا واضع، خصوصِ این مركب را وضع نكرده است؟ به دو دلیل:
اولاً: احتیاجی نیست و لغو است. مثلاً در اینجا از كسی میپرسید كه شما از این ‹زیدٌ قائمٌ› چه میخواهید؟ میگوید: من میخواهم بفهمم كه زید ایستاده، میگوییم: این وضعهایی كه ما میگوییم میفهماند كه زید ایستاده، زیدش را از مادهٔ زید، و قائمش را از مادهٔ قیام و از هیئت اسم فاعل، و إسنادش را از جملهٔ اسمیه و...؛ یا مثلاً شخصی میگوید: من میخواهم بگویم: ‹إیاک نعبد› یعنی فقط و فقط تو را عبادت میكنم، میگوییم: اشكالی ندارد، این هم وضع دارد: حَصرش از ‹تقدیم ما حقّه التأخیر یفید الحصر› كه مفعولٌ به یعنی (إیاک) مقدّم شده، و معنای عبادت كردنش را هم از كلمهٔ ‹نعبد› كه مضارع و صیغهٔ متكلم مع الغیراست و...، حالا با قطع نظر از همهٔ اینها، خود ‹إیاک نعبد› را بالخصوص وضع كردن، این لغو است.
اشكال دوم: لازم میآید همان طور كه وقتی در كوه صحبت میكنی و صدا دوبار تكرار میشود، در اینجا هم وقتی میگویی ‹زید قائم› باید دو دفعه این معنا به ذهن بخورد، زیرا این ‹زید قائم› را كه گفتی، یك بار معنا را ‹زید› و فاعل و نسبت میآورد و یك بار هم خودِ این ‹زید قائم› معنا را میآورد و مثل این میماند كه یك كسی دو بار بگوید ‹زیدٌ قائمٌ زیدٌ قائمٌ› كه همان طور كه در این صورت، دو دفعه معنا به ذهن میآید، اگر یك بار هم ‹زیدٌ قائمٌ› بگوییم، دو دفعه معنا به ذهن میآید، یعنی یك بار معنا از تك تك الفاظ و هیئات به ذهن میآید و یك بار هم از خصوص این ‹زید قائم›، و حال آن كه مرحوم آخوند میفرماید: هركس هر جملهای را بشنود، یك بار بیشتر معنا به ذهنش خطور نمیكند.
مرحوم آخوند در انتهاء، كلام كسانی را كه قائل به وضع مركّبات شدهاند را توجیه میكند و میفرماید: آنهایی كه گفتند مركبات وضع دارند، این حرف فسادش روشن است، پس آنها لابد همان حرفِ ما را میزنند و منظورشان از وضع داشتنِ مركبات این است كه مثلاً جملهٔ اسمیه وضع دارد، یا هیئت اسم فاعل وضع دارد، یعنی میخواهند بگویند: موادّ به تنهایی وضع ندارند بلكه هیئات نیز مانند آنها دارای وضع میباشند و لذا نظرشان با ما موافق میشود و بعید نیست كه نظر آنها نیز همین باشد.