درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۲: مقدمات ۱۲

 
۱

الأمرُ الخامس: در بیان أخذ إراده در معانی الفاظ

امر خامس این است كه آیا الفاظ برای ذات معانی وضع شده‌اند یا برای معانی اراده شده. مطالبی كه مرحوم آقای آخوند در این بحث می‌فرمایند چهار مطلب است.

مطلب اول: مقصود از این كه ‹الفاظ وضع می‌شوند برای ذات معانی یا برای معانی مُراده› چیست؟ یعنی مدّعای مرحوم آخوند چه می‌باشد؟

مطلب دوم: استدلالاتی است كه ایشان برای این مدّعا بیان می‌فرمایند.

مطلب سوم: إن قلتی است كه در كفایه به عنوان نقل از شیخ الرئیس و مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی بیان می‌شود.

و مطلب چهارم: جواب از این إن قلت و این كه كلام عَلَمَین ربطی به محلّ بحث ما ندارد.

این بحث یك مواد خامی دارد كه قبل از ورود در بحث، آن مواد خام باید معنا شوند تا عبارت‌های مرحوم صاحب كفایه و كلامِ ایشان روشن گردد.

یكی از مواد خام و مقدمات این است كه اراده به دو معناست: یكی اراده به حمل اولی، مانند این كه فردی امروز می‌خواهد بحثِ اراده بكند كه اراده معنایش چیست؛ و معنای دیگر، اراده به حمل شایع صناعی می‌باشد، مانند این كه می‌گویند این آقا اراده دارد به سفر برود.

در اینجا دو نكته وجود دارد: گاهی فردی اراده دارد به سفر برود كه اینجا اراده به حمل شایع موجود است؛ امّا یك وقت هست كه یك بچهٔ دو ساله كه تازه الفاظ را دارد یاد می‌گیرد، می‌بیند پدرش به مادرش گفت ‹من فردا اراده دارم به سفر بروم›، این بچه از مادرش می‌پرسد: این حرفِ بابا كه ‹اراده دارم به سفر بروم› یعنی چه؟

الآن این بچه این جمله را می‌گوید كه ‹اراده دارم به سفر بروم، این اراده یعنی چه› و از آن اراده سؤال می‌كند ولی حقیقتاً خودش ارادهٔ سفر ندارد كه این را ارادهٔ به حمل اولی گویند، این بود مقدمهٔ اول.

اما مقدمهٔ دوم: دلالت بر سه قسم است: یكی دلالة تصوریة، یكی دلالة تصدیقیهٔ اُولیٰ یا دلالة تفهیمیة یا دلالة استعمالیة، و یكی هم دلالة جدّیة یا تصدیقیهٔ ثانیة.

دلالت تصوریه مانند این كه فردی خوابیده و در همان حال می‌گوید ‹بزن›، این فرد تا زمانی كه خوابیده و بگوید ‹بزن›، از این لفظ، معنایی به ذهن خطور می‌كند كه این دلالت تصوریه است؛ پس حتّی اگر انسانِ خوابیده هم بگوید و حتّی اگر چنانچه ماشین كه راه می‌رود، از اصطكاك لاستیك با جاده یك لفظی تولید شود، باز هم یك معنایی به ذهنِ شما خطور می‌كند كه این دلالت تصوریه است.

دلالت تصدیقیهٔ اولی یا دلالت تفهیمیه این است كه مثلاً در خانه به پسرِ بزرگ می‌گویی كه به آن بچهٔ كوچك بگوید ‹بنشین! ›، می‌گوید كه بابا! گوش نمی‌دهد و تو می‌گویی كه بزن توی گوشش، در این هنگام تا او دستش را دراز می‌كند كه بزند، می‌گویی كه صبر كن! من كه گفتم بزن نه این كه واقعاً بزن، بلكه می‌خواستم او را بترسانم، پسر بزرگ می‌گوید: مگر تو نگفتی بزن؟ می‌گویی بله، گفتم و لكن مقصودم چیزِ دیگری بود.

پس دلالت تصدیقیهٔ اولی یعنی ‹گفت›، امّا دلالت تصدیقیهٔ ثانیه یعنی ‹آنچه گفت›، اما آیا واقعا مقصودش هم هست؟ شاید تقیةً گفته، شوخی كرده و یا به غرض ترساندن گفته است؛ مثل این می‌ماند كه می‌گوید: آقا! من گفتم فلانی را بكُش نه این كه واقعاً بكش، تو باید بفهمی، به او می‌گویی خودت گفتی، می‌گوید بله، من گفتم، امّا من خواستم آن فرد را بترسانی نه این كه واقعا او را بكشی؛ این دلالتِ تصدیقیهٔ ثانیه یا دلالت جدّیه و دلالت بر مراد جدّی است، و خلاصه این كه دلالت تصدیقیهٔ ثانیه یعنی مقصود و مرادِ جدّی.

این دو تا مقدمه كه روشن شد، حالا وارد در بحث می‌شویم:

مطلب اول در كفایه این است كه الفاظ وضع شده‌اند برای ‹ذات معانی› نه برای ‹معانی مراده› و مقصود از ‹معانی مراده› چیست؟

از این دو مقدمه می‌خواهیم نتیجه بگیریم: این كه می‌گوییم ‹نه به قید اراده› یعنی آیا ارادهٔ به حمل اولی؟ مثل سؤال آن بچه كه ‹ارادهٔ سفر› یعنی چه؟ یعنی لفظ كتاب آیا برای كتابِ مراد وضع شده یا این كه مقصود، ارادهٔ به حمل شایع است؟ یعنی لفظ كتاب وضع شده برای آن موقعی كه او در نَفْسش اراده دارد كه این كتاب را تفهیم كند و إلاّ اگر شخصِ خوابیده این لفظ را بگوید، آن معنای موضوعٌ له را ندارد.

حالا این كه شما می‌گویید ‹اراده دارد›، به كدام اراده؟ ارادهٔ استعمالی یا ارادهٔ جدّی؟ می‌گوییم: مراد در اینجا ارادهٔ استعمالی می‌باشد.

پس نزاع این است كه آیا الفاظ برای ‹معانی مُراده› وضع شده‌اند یا برای ذات معانی؟ یعنی مدلول تصوّری چیست؟

امّا آن مراد استعمالی، قطعاً اراده می‌خواهد و آن دلالت سوّمی كه تصوریهٔ ثانیه است نیز قطعا اراده می‌خواهد، مثلاً اگر بَكر بگوید كه ‹زید ساعت ۱۰ شب گفت كه عمرو را بزن›، حالا پلیس می‌آید به در خانهٔ زید كه تو به بكر گفتی كه ساعت ۱۰ شب عمرو را بزن، می‌گوید: والله بالله تالله اصلاً من ساعت ۱۰ شب خواب بودم و اگر چنین حرفی زده باشم، در حالتِ خواب بوده است؛ بنا بر این وقتی شخصی خواب است، او اراده‌ای ندارد.

پس در این كه دلالت تصدیقیهٔ اولی و دلالت تصدیقیهٔ ثانیه منوط به اراده هست، در این مطلب، بحثی نیست و مرحوم آخوند در كفایه نمی‌خواهد این مطلب را ردّ كند، امّا آنچه كه محلّ بحث است، دلالت تصوریه می‌باشد، یعنی وقتی شخصی می‌گوید ‹آب›، آیا ‹آبِ مراد› به ذهن می‌آیدبه این معنا كه لفظِ آب وضع شده باشد برای این معنا وقتی كه در مقام تفهیم باشد، یا این كه ذاتِ ‹آب› به ذهن می‌آید؟ این است مطلب اول كه محل نزاع و محل طرح بحث باشد.

۲

دلیل بر مدعای آخوند

اما مطلب دوم: مدعای مرحوم آخوند این است كه الفاظ وضع شده‌اند برای ذات معانی به سه دلیل:

۱ ـ در بحث حروف گذشت كه قصدِ معنا علیٰ جمیعِ أنحائه، داخل در مستعمل فیه و موضوع له نیست بلكه قیدِ وضع می‌باشد.

اگر كسی بگوید: ‹اراده دارم این را› یعنی هم ارادهٔ استقلالی و هم ارادهٔ آلی كه در حروف هست را شامل می‌شود و در بحث حروف ـ به طور مفصّل ـ گذشت كه قصد معنا اصلا جزء موضوع له و مستعمل فیه نیست و لفظ، برای معنای مراد و معنای ملحوظ وضع نشده است.

۲ ـ شما وقتی می‌گویی ‹زیدٌ قائمٌ›، در اینجا قائم را بر زید حمل كرده و اسناد می‌دهی و ‹زید› در اینجا مسندٌ الیه بوده و ‹قائم› مسند می‌باشد، بدون هیچ دَخل و تصرّفی در ‹قائم› و ‹زید›، یعنی ‹زید› به همان معنایی كه دارد و ‹قائم› به همان معنایی كه دارد بر یكدیگر حمل شده و اسناد داده می‌شوند و اگر قرار باشد كه الفاظ، برای معانی مراده وضع شده باشند، حمل و اسناد محال بوده و صحیح نخواهد بود زیرا تصورِ ذهنی خودش تشخُّص می‌آورد و هر تصوری با تصور دیگر فرق می‌كند، این‌ها دو وجودند و دو وجود، در خارج با یكدیگر متّحد نمی‌شوند.

غیر از این اشكال، آنچه كه در خارج صادر می‌شود، ذات قیام است نه قیامِ در ذهن من، زیرا قیامِ در ذهن من، ربطی به خارج ندارد؛ پس اگر كسی بگوید: ‹زیدٌ قائمٌ› یعنی قیامِ خارجی با زید متّحد شده است امّا آن قیامی كه در ذهن من است با زیدی كه در ذهن من است، این‌ها دو چیز می‌باشند و حملشان بر یكدیگر، محال است؛ پس اگر قرار باشد كه زید و قائم برای آن معنای مراد وضع شده باشند، اسناد در اینجا غلط خواهد شد.

۳ ـ اگر قرار باشد كه الفاظ برای معانی مراده وضع شده باشند نه برای ذات معانی، وضع جمیع الفاظ، وضع عام و موضوع له خاص خواهد شد، چرا؟

اگر بحثِ معنای حرفی برای شما روشن شده باشد دیگر بحثِ الآن لازم نبود و این بحث، تطبیقاتِ معنای حرفی می‌باشد.

امّا ‹وضع عام و موضوع له خاص› یعنی در مقام تصوّر، تصوُّرِ ما، كلّی رجلِ مراد است، سپس این را وضع می‌كند برای رجل‌های مراد، مثلاً رجلِ مراد كه در ذهن من است و یا آن كه در ذهن شماست و...، آن وقت با مقدمهٔ اول مرتبط می‌شود كه تصور می‌كند رجلِ مراد را یا زیدِ مراد را، و این زید مراد، خودش یك معنای عام است و حكم را برای مصادیقش وضع می‌كند كه بیان باشد از آن زیدی كه من اراده دارم و زیدی كه شما اراده دارید و...، حالا چرا وضع عام، موضوع له خاص می‌شود؟

زیرا در مقدمهٔ اول گفتیم: آن‌هایی كه می‌گویند الفاظ برای معانی مراد وضع شده‌اند، معانی مراد به حمل اولی كه نیست، بلكه معانی مراد به حمل شایع می‌باشد، نه این كه لفظ وضع شده باشد برای معانی مراد به این نحو كه ‹آب› یعنی ‹آبِ مراد›، زیرا اگر بگویی ‹آب بیاور› و آب یعنی ‹آب مراد›، در اینجا به شما می‌خندند و می‌گویند آیا حاجتی از خدا داری كه ‹آبِ مراد› می‌خواهی؟! ‹آبِ مراد› دیگر چیست؟ یعنی آن آبی كه او اراده كرده آن را تفهیم كند كه این ارادهٔ به حمل شایع می‌شود، پس وضع عام و موضوع له خاص می‌گردد.

در حروف هم وقتی می‌گویند ‹وضع عام و موضوع له خاص› یعنی این كه معنای اسمی ابتداء را لحاظ می‌كنند و لفظ را برای مصادیقش وضع می‌كنند مثلِ ابتدای مصر و ابتدای كوفه و... و ابتداءهای به حمل شایع؛ پس بنا بر آنچه كه ما عرض می‌كنیم، ابتداء را تصور می‌كنیم؛ حالا آیا ابتداء را تصور می‌كنیم برای مصادیقش یا نسبتِ ابتداء را تصور می‌كنیم؟ قول ما این است كه خودِ ابتداء را تصور می‌كنیم زیرا نسبت ابتدائیه، معنای اسمی عام است.

۳

کلام خواجه نصیر الدین و ابوعلی سینا و توجیه آن

مطلب سوم: إن قلت: آقای آخوند! بوعلی سینا و مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی، خلافِ كلامِ شما گفته‌اند، مرحوم خواجه فرموده: «الدلالة تتبع الإرادة »، دلالت دنبالِ اراده است و هر كجا كه اراده باشد، دلالت هم هست و هر كجا اراده نباشد، دلالت هم نیست، پس این كه شما می‌گویید الفاظ برای ذات معانی وضع شده‌اند، این حرف به چه معناست؟

مطلب چهارم: مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند: ما معارض با این دو بزگوار نیستیم، این دو بزرگوار، كدام دلالت را گفته‌اند؟ دلالت تصوری یا دلالت تصدیقی؟ می‌گوییم: آن‌ها مقصودشان دلالتِ تصدیقی است، ولی ما دلالت تصوری را می‌گوییم، پس نزاعی با یكدیگر نداریم و آنچه كه آن‌ها می‌گویند، ما نیز قبول داریم.

یكی از چیزهایی كه منشأ مغالطه در علم می‌شود، اشتراك لفظی است، مثلاً شخصی به شما می‌گوید: شیر می‌خواهم و او را می‌اندازید در باغ وحش، می‌گوید: چكار می‌كنی؟ می‌گویید: من فكر كردم كه از دنیا سیر شده‌ای و می‌خواهی كه شیرِ درنده، تو را بخورد، می‌گوید: نه، من شیرِ گوسفند می‌خواهم بخورم كه استخوان‌هایم محكم شود.

آنچه آن‌ها فرمودند كه ‹الدلالة... ›، مرادشان ‹الدلالة التصدیقیة الاولی› می‌باشد، ولی آنچه كه ما می‌گوییم، مرادمان ‹الدلالة التصوری› است، بله حق با آن‌ها می‌باشد، دلالت تصدیقیهٔ اولی تابع اراده است و تا اراده نباشد دلالتی هم نیست و ما نیز این مطلب را قبول داریم.

الان اگر كسی خواب باشد و شخصی به او بگوید: چه گفتی، در اینجا شما به او می‌گویید كه این فرد الآن خواب است، و باید بیدار باشد و بعد ببینی كه چه می‌گوید، پس آنچه كه منظور ما می‌باشد، دلالت تصوّریه است ولی مرادِ آن‌ها دلالتِ تصدیقیهٔ اولیٰ می‌باشد.

۴

تطبیق الأمرُ الخامس: در بیان أخذ إراده در معانی الفاظ

الخامس (لا ریب فى كون الالفاظِ موضوعةً بإزاء معانیها) شكّی نیست كه الفاظ به إزای معانی این الفاظ وضع شده‌اند، البته معانی (من حیث هى‌) یعنی ذات معنا (لا من حیث هى مرادةٌ للافظُها) نه این كه وضع شده باشند برای معنای با قیدِ این كه لافظش آن را اراده كرده باشد؛ مثلاً زید برای ذات زید وضع شده نه برای زیدی كه گوینده تفهیمش را اراده بكند. این اراده كدام، ارادهٔ به حمل شایعِ تصدیقیهٔ اولی می‌باشد، یعنی این طور نیست كه زید برای آن زیدی وضع شده باشد كه بخواهد قید بخورد به اراده؛ اما ارادهٔ تصدیقیهٔ اولی یا مراد استعمالی یعنی چه؟ یعنی ‹گفت›؛ امّا ‹مرادةٌ للافظها› یعنی ارادهٔ استعمالی كه لافظ دارد، چرا؟

۵

تطبیق دلیل بر مدعای آخوند

از ‹لِما... › مطلب دوم شروع می‌شود یعنی استدلالات: (لما عرفت بما لا مزید علیه مِن) دلیل اول: (أنّ قصد المعنی علی أنحائه) أنحاء این قصد چیست؟ یعنی چه قصد استقلالی و چه قصد آلی (مِن مقوّمات الإستعمال قصدِ معنا بنا بر تمام أنحائش از مقوّماتِ استعمال می‌باشد.

شما اگر بخواهید پیچ را ببندید، آچار می‌خواهید، ولی اگر یك شخصی بگوید كه معنای پیچ چیست؟ می‌گویید: همین‌هایی كه می‌پیچند، می‌گوید: نه، پیچ یعنی آنچه كه می‌پیچند به اضافهٔ آچار، می‌گویید: آچار چه ربطی به پیچ دارد؟ می‌گوید: آیا پیچ را بدون آچار می‌شود بپیچی؟ می‌گویید: درست است كه پیچیدنِ پیچ، آچار می‌خواهد اما چه ربطی به معنای پیچ دارد، در اینجا هم اگر كسی بخواهد لفظی را استعمال كند باید قصد بكند و بدون قصد، استعمال، محال است و این غیر از این است كه قصد، داخل در معنا باشد، (فلا یكاد یكون) هذا القصد (مِن قیود مستعملِ فیه پس هیچگاه قصدِ معنا از قیودِ مستعملٌ فیه نمی‌شود.

اشكال دوم: (هذا مضافاً إلی ضرورةِ صحّةِ الحمل والإسناد فى الجُمَل) یعنی ضرورتاً حمل و إسناد در جمله‌ها صحیح می‌باشند و مانندِ ‹زیدٌ قائمٌ› قطعاً درست می‌باشد (بلا تصرّفٍ فى ألفاظ الأطراف) بدون این كه در لفظِ زید یا قائم تصرّفی كنیم و آن‌ها را از معنای خودشان تغییر دهیم؛ اطراف یعنی این كه زید یك طرف است و قائم هم یك طرف، یعنی زید به معنای خودش و قائم هم به معنای خودش، حملشان بر یكدیگر صحیح است (مع أنّه لو كانت) الألفاظ (موضوعةً لها) أى للمعانى (بما هى مرادةٌ) یعنی معنای به قیدِ مراد (لَما صحّ) الحملُ والإسناد (بدونه با این كه اگر الفاظ برای معانی مراده وضع شده بودند، دیگر حمل و اسناد بدون تصرف در ألفاظ اطراف صحیح نبود؛ چرا؟ به خاطر این كه آن ‹قائمٌ› كه در ذهن من است، محال است كه بر زیدِ در خارج حمل شود، مرحوم آخوند در بیان علّتِ آن می‌فرماید:

(بداهة أنّ المحمول علی « زیدٍ » فى « زیدٌ قائٌم » والمسند إلیه[۱] فى « ضرب زیدٌ » ـ مثلاً ـ هو نفس القیام و الضرب زیرا بدیهی است كه نفس قیام و نفس ضرب در این دو مثال به زید اسناد داده می‌شود (لا بما هما مرادان) نه قیامِ مراد و نه ضربِ مراد؛ زیرا این‌ها جایشان در نفس است و محال است كه در خارج تحقّق پیدا كنند.

دلیل سوم: (مع أنّه یلزم كونُ وضعِ عامّةِ الألفاظ عامّاً و الموضوع له خاصّاً) همچنین لازم می‌آید كه وضع همهٔ الفاظ، وضع عام و موضوع له خاص شود، (لمكان اعتبار خصوص إرادة اللافظیüن) زیرا شما اعتبار كرده‌ای ارادهٔ لافظین را (فیما وُضع له اللّفظ) در آن چیزی كه وضع شده برای آن چیز، لفظ.

إن قلت: كسی ممكن است بگوید كه وضع عام و موضوع له عام است، یعنی آب وضع شده برای آب مراد و آب مراد هم عام است، مثلاً آبِ مرادِ شما و آبِ مرادِ فلان آقا و....

قلت: كسی كه می‌گوید اراده داخل است، مفهومِ اراده به حمل اولی را نمی‌گوید بلكه به حمل شایع را می‌گوید و ارادهٔ به حمل شایع هم جزئی و خاص می‌باشد، (فإنّه) ان قلت در اینجا مقدر است كه مگر نمی‌شود كه هم وضع عام و موضوع له عام باشد و هم الفاظ وضع شده باشند برای معانی مراده؟ می‌فرماید: نه، زیرا (لا مجالَ لِتوهّمِ أخذِ مفهومِ الإرادة فیه) هیچ كس توهُّم نكرده كه این حرف كه می‌گویند الفاظ وضع شده‌اند برای معانی مراد، به این معنا باشد كه یعنی مفهومِ اراده أخذ شده باشد؛ بلكه آنچه كه می‌گویند، مصداق اراده است كه أخذ شده و جزئی می‌باشد (كما لا یخفیٰ این در طرف محمول بود، (وهكذا الحال فى طرف الموضوع) در طرف موضوع نیز همین طور است، یعنی آنچه كه موضوعِ ‹زیدٌ قائمٌ› است، ذات زید است نه زیدی كه در نفس من است.


چرا در اینجا به ضرب و قیام، المسند اليه گفته شده در حالی که این‌ها مسند هستند؟ ضمیر در مسند إليه به زید بر می‌گردد یعنی إسناد داده شده به سویش؛ اما یک بار می‌گویند (مسند اليه) و یک بار هم می‌گویند « المسند اليه »، آن جا که می‌گویند « ضَرَبَ » مسند است نه مسند الیه یعنی همان « مسند اليه »، بدون الف و لام، اما المسند اليه همان (مسند) می‌باشد؛ اگر ضمیر در المسند إليه به آن الف و لام یا به آن چیزی که مستتر است بر گردد یعنی « آنچه که اسناد داده شده به او » پس در اینجا مراد از المسند إليه، (زید) می‌شود، اما اگر ضمیر به چیز دیگری برگردد یعنی « آنچه که اسناد داده شده به چیز دیگر »، پس در این صورت مراد از المسند اليه، (ضرب) می‌شود؛ همان طور که گاهی می‌گوییم « المستعمل فيه » یعنی لفظ استعمال می‌شود در معنا و گاهی می‌گوییم « مستعمل فيه » یعنی خود معنا.

۶

تطبیق کلام خواجه نصیر الدین و ابوعلی سینا و توجیه آن

مطلب سوم: (وأمّا) یعنی إن قلت: (ما حُكى عن العَلَمَین ـ الشیخ الرئیس و المحقّق الطوسى ـ مِن مصیرهما إلی أنّ الدلالة تتبع الإرادة) امّا آنچه كه از این دوبزرگوار نقل شده كه دلالت تابع اراده است یعنی جایی كه اراده نیست، دلالت هم نیست، پس الفاظ برای معانی مراده وضع شده‌اند.

مطلب چهارم: (فلیس) ما حُكى عنهما (ناظراً إلی كون الألفاظِ موضوعةً للمعانى بما هى مرادة) آن‌ها نمی‌خواهند بگویند: دلالت تصوریه تابعِ اراده است و كلامشان ناظر به این نیست كه الفاظ برای معانی مراده وضع شده‌اند (كما تَوهّمَه بعض الأفاضل) همان طور كه بعضی از أفاضل ـ مثل مرحوم صاحب فصول[۱] ـ این را توهُّم نموده‌اند (بل ناظرٌ إلیٰ أنّ دلالةَ الألفاظ علی معانیها بالدلالة التصدیقیة) تَتبعُ إرادتَها منها؛ بلكه كلام آن‌ها ناظر به این است كه دلالتِ الفاظ بر معانیشان، با دلالتِ تصدیقیه، تابعِ اراده می‌باشد نه با دلالتِ تصوریه؛ بحث ما در دلالت تصوریه بود ولی آن‌ها مرادشان دلالت تصدیقیه است، یعنی دلالت تصدیقیهٔ اولی.


الفصول الغروية: ص ۱۷

اللهمّ إلّا أن يقال: إنّ لفظ « ضرب » وإن كان فرداً له، إلّا أنّه إذا قُصد به حكايتُه وجُعل عنواناً له ومرآتَه، كان لفظَه المستعمل فيه، وكان حينئذٍ كما إذا قصد به فرد مثله.

وبالجملة: فإذا اطلق وأُريد به نوعه - كما إذا أُريد به فرد مثله - كان من باب استعمال اللفظ في المعنى، وإن كان فرداً منه وقد حُكم في القضيّة بما يعمّه.

وإن اطلق ليحكم عليه بما هو فرد كلّيّه ومصداقه، لا بما هو لفظه وبه حكايته، فليس من هذا الباب.

لكنّ الإطلاقات المتعارفة ظاهراً ليست كذلك، كما لا يخفى، وفيها ما لا يكاد يصحّ أن يراد منه ذلك، ممّا كان الحكم في القضيّة لا يكاد يعمّ شخصَ اللفظ، كما في مثل « ضَرَبَ فِعْلُ ماضٍ ».

الخامس
[ وضع الألفاظ لذوات المعاني ]

عدم تبعيّة الدلالة للإرادة والدليل عليه

لا ريب في كون الألفاظ موضوعةً بإزاء معانيها من حيث هي، لا من حيث هي مرادةٌ للافظها ؛ لما عرفت (١) - بما لا مزيد عليه - من أنّ قصد المعنى على أنحائه من مقوّمات الاستعمال، فلا يكاد يكون من قيود المستعمل فيه، هذا.

مضافاً إلى ضرورة صحّة الحمل والإسناد في الجمل بلا تصرُّفٍ في ألفاظ الأطراف، مع أنّه لو كانت موضوعة لها بما هي مرادة لما صحّ بدونه ؛ بداهة أنّ

__________________

(١) في المعنى الحرفي من الأمر الثاني.

المحمول على « زيد » في « زيد قائم » والمسند إليه في « ضَرَبَ زيدٌ » - مثلاً - هو نفس القيام والضرب، لا بما هما مرادان.

مع أنّه يلزم كون وضع عامّة الألفاظ عامّاً والموضوع له خاصّاً ؛ لمكان اعتبار خصوص إرادة اللافظين في ما وضع له اللفظ، فإنّه لا مجال لتوهُّم أخذ مفهوم الإرادة فيه، كما لا يخفى.

وهكذا الحال في طرف الموضوع (١).

توجيه ما حُكي عن الشيخ الرئيس والمحقّق الطوسيّ

وأمّا ما حكي عن العَلَمين: الشيخ الرئيس والمحقّق الطوسيّ (٢) - من مصيرهما إلى أنّ الدلالة تتبع الإرادة (٣) - فليس ناظراً إلى كون الألفاظ موضوعة للمعاني بما هي مرادة - كما توهّمه بعض الأفاضل (٤) -، بل ناظرٌ إلى أنّ دلالة الألفاظ على معانيها بالدلالة التصديقيّة - أي: دلالتها على كونها مرادةً للافظها - تتبع إرادتها منها وتتفرّع عليها - تبعيّةَ مقام الإثبات للثبوت، وتفرُّعَ الكشف على الواقع المكشوف - ؛ فإنّه لولا الثبوت في الواقع لما كان للإثبات والكشف والدلالة مجالٌ.

ولذا لابدّ من إحراز كون المتكلّم بصدد الإفادة في إثبات إرادة ما هو ظاهر كلامه ودلالتِهِ على الإرادة، وإلّا لما كانت لكلامه هذه الدلالة، وإن

__________________

(١) أي: موضوع القضية، وهو « زيد » في المثال المذكور. هذا تتمة المحذور الثاني الذي تعرّض له بقوله: مضافاً إلى ضرورة صحة الحمل والإسناد... فكان المناسب تقديمه على المحذور الثالث، وذكره في ذيل المحذور الثاني، فلاحظ. ( منتهى الدراية ١: ٦٧ ).

(٢) بل حكي ذلك عن أكثر المحقّقين من علماء المعقول والمنقول. ( حقائق الأُصول ١: ٣٨ ).

(٣) راجع الفصل الثامن من المقالة الأُولى من الفن الأوّل من منطق الشفاء: ٤٢، وشرح الإشارات ١: ٣٢. والجوهر النضيد في شرح التجريد: ٤.

(٤) وهو صاحب الفصول في فصوله: ١٧.

كانت له الدلالة التصوّريّة، أي: كون سماعه موجباً لإخطار معناه الموضوع له، ولو كان من وراء الجدار (١)، أو من لافظٍ بلا شعور ولا اختيار.

إن قلت: على هذا يلزم أن لا يكون هناك دلالةٌ عند الخطأ، والقطع بما ليس بمراد، أو الاعتقاد بإرادة شيءٍ ولم يكن له من اللفظ مراد.

قلت: نعم لا يكون حينئذٍ دلالة، بل يكون هناك جهالة وضلالة، يحسبها الجاهل دلالة.

ولعَمري ما أفاده العَلَمان من التبعيّة - على ما بيّنّاه - واضحٌ لا محيص عنه. ولا يكاد ينقضي تعجّبي كيف رضي المتوهّم أن يجعل كلامهما ناظراً إلى ما لا ينبغي صدوره عن فاضل، فضلاً عمّن هو عَلَمٌ في التحقيق والتدقيق ؟ !

السادس
[ وضع المركّبات ]

ليس للمركّبات وضع على حدة

لا وجه لتوهّم وضعٍ للمركّبات غير وضع المفردات ؛ ضرورة عدم الحاجة إليه بعد وضعها بموادّها في مثل « زيد قائم » و « ضرب عمرو بكراً »، شخصيّاً، وبهيئاتها المخصوصة من خصوص إعرابها نوعيّاً (٢)، ومنها: خصوص

__________________

(١) لو أبدله بقوله: « ولو كان من الجدار »، لكان أولى. ( حقائق الأُصول ١: ٣٩ ). وانظر منتهى الدراية ١: ٧١.

(٢) ظاهر العبارة كون كلمة « من » بيانيّة، وحينئذ تفيد حصر الهيئات في أصناف الإعراب من الرفع والنصب والجرّ، وليس كذلك، كما يدلّ عليه قوله: ومنها خصوص هيئات المركّبات... والعبارة حقّها هكذا: « نوعيّاً من الإعراب وهيئات المركبّات ». ( كفاية الأُصول مع حواشي المشكيني ١: ١٢٠ ).