درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۳۹: حسن تکلیف

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

صورت مسئله حسن تکلیف و نظر استدلال اشاعره، اهل حدیث و عدلیه

مسئله یازدهم: حسن تکلیف

یکی دیگر از مواردی که در باب فعل خداوند مطرح شده و محل گفتگو است؛ که آیا چنین فعلی را می‌توان به خداوند نسبت داد یا خیر و اگر تکلیف به معنای ایجاد کلفت و حکم برای دیگران نسبت به خداوند مشکلی ندارد؛ جهت حسن آن چیست و چگونه باید آن را به خداوند متعال نسبت داد.

سه مسئله در طول یکدیگر در این موضوع وجود دارد.

۱) آیا اساسا تکلیف نمودن، فعلی است که فی حد ذاته، حسن دارد یا حسن ندارد و امری عبث محسوب می‌شود؟ اثبات اصل تکلیف کردن و اسناد تکلیف به خداوند متعال.

۲) پس از پذیرش حسن تکلیف، آیا تکلیف نمودن بر خداوند متعال واجب است و یا واجب نیست و صرفا دارای حسن است؟

۳) بر فرض واجب دانستن تکلیف یا حسن داشتن آن، وجه وجوب یا وجه حسن تکلیف چیست؟

این مسئله در موارد متعدد دارای ثمره کلامی است که یکی از آن‌ها در مسئله افعال الاهی است. دیگر مسئله‌ای که از این موضوع بهره می‌بریم، مسئله نبوت است. در نبوت از حسن شریعت بحث می‌شود که آیا شریعت و تشریع، امری معقول است یا خیر؟ برخی از اهل ملل، اصل نبوت و تشریع را از نظر عقل انکار می‌کنند. براهمه یا به تعبیر متکلمان قدیم سمنیه و به تعبیر امروزی، آیین هندو، طرفدار این نظریه هستند. (آن‌ها دین را قبول دارند اما قائل به شریعت نیستند).

از نظر این گروه، تشریع خلاف عقل است. در بحث نبوت، ادله براهمه بر نفی شریعت و نبوبت به همراه پاسخ به آن‌ها بیان خواهد شد.

بنابر این، در این مسئله دو جبهه وجود دارد.

۱) ادیانی که نبوت و شریعت را نمی‌پذیرند و خداوند را مشرّع نمی‌دانند. از نظر این گروه، هیچ وجه حسنی در تکلیف وجود ندارد. برخی می‌پندارند هرآنچه را که خداوند قصد بیان نمودن آن را دارد، عقل انسان بدان دست می‌یابد. برخی دیگر معتقدند، الزام و اجبار، در دین مفید نیست. شریعت به معنا محدودیت ایجاد کردن است که بی‌فایده است. برخی دیگر می‌پندارند، کسی تکلیف می‌کند که نیاز داشته باشد. مولا که به عبد تکلیف مشخص می‌کند به جهت آن است که از کار کردن عبد، منافعی را بهره می‌برد در حالی که خداوند از تکلیف نمودن بهره‌ای نمی‌برد و نیازی ندارد.

۲) جبهه مقابل، ادیانی هستند که قائل به شرع و نبوت هستند. نه تنها مذاهب اسلامی قائل به حسن تکلیف هستند بلکه تمامی اهل شرع نیز به این دیدگاه پیوسته‌اند.

معتزله و اشاعره، در مقابل براهمه قرار گرفته‌اند و ثابت می‌نمایند که تکلیف نمودن دارای جهت حسنی است که به خداوند بازگشت ندارد. پس از ادعای حسن، در باب دلیل حسن بحث می‌شود. در این مسئله میان مذاهب کلامی اختلاف هویدا می‌شود.

عدلیه به دلیل قائل بودن به حسن و قبح عقلی، وجهی برای حسن تکلیف ارائه می‌دهند که به حسن و قبح عقلی بازگشت دارد. از منظر آن‌ها، تکلیف از نظر عقل عملی جهتی را دارا است که می‌توان نسبت به آن حکم نمود. در نقطه مقابل، اشاعره و اهل حدیث یا دلیل شرعی اقامه می‌کنند و اگر هم دلیل عقلی اقامه می‌کنند، دلیل عقل نظری را بیان می‌کنند. به عنوان نمونه، اشاعره چنین می‌گویند: علم ضروری بر تکلیف نمودن خداوند وجود دارد. از طرفی خداوند فعل غیر حسن انجام نمی‌دهد. صرف این که خداوند تکلیف نموده و شرایع را نازل فرموده، برای علم ما به حسن تکلیف (شرع) کافی است. اهل حدیث معتقدند دلیل عقلی لازم نیست و فعل خداوند برای اثبات حسن کافی است. اشاعره وجه عقلی حسن را بیان نموده‌اند. از نظر آن‌ها در تکلیف آثاری وجود دارد که در آن‌ها مصلحت وجود دارد. همین که تشخیص وجود مصلحت در تکلیف داده شود، می‌توان ادعا نمود که صدور تکلیف از خداوند حسن می‌باشد.

باید توجه داشت که این حسن، حسن و قبح عقلی نیست. زیرا اگر حسن داشته باشد از دیدگاه قائلین به حسن و قبح عقلی نباید گفت حسن است بلکه باید گفت واجب است.

بنابر این تا کنون در مقابل براهمه در صدد اثبات اصل حسن بودن تکلیف می‌باشند. نیکویی تکلیف را می‌توان از فعل خداوند تشخیص داد به این معنا، همین مقدار که خداوند شریعت نازل فرموده برای تشخیص اصل حسن بودن کافی است.

برخی هم با توجه به آثار تکلیف به حسن بودن آن پی می‌برند. به این بیان که، اگر در تکلیف نوعی مصلحت و آثار مفید باشد، همین اندازه برای حسن تکلیف و تشریع کافی است.

به کتب اشاعره، مثل المحصل فخررازی مراجعه شود. وی برای لزوم بعث رسل، فواید را ذکر می‌کند.

استدلال اشاعره بر حسن تکلیف:

یا به فعل خداوند توجه می‌شود و همین که خداوند تکلیف نموده است برای فهم حسن تکلیف کافی است.

یا به آثار تکلیف توجه می‌شود و فواید تکلیف را بررسی می‌کنیم و در نهایت به حسن آن پی می‌بریم.

استدلال عدلیه بر حسن تکلیف:

عدلیه معتقدند، از طریق فعل خداوند می‌توان به حسن تکلیف پی برد. همچنین از طریق مصلحتی که تنها از طریق تکلیف بدست می‌آید و راه دیگری ندارد نیز می‌توان به حسن تکلیف پی برد. اما علاوه بر دو دلیل فوق، دلیل دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از حکم عقل عملی.

عقل عملی حکم می‌کند تکلیف نمودن حسن یعنی واجب است. از نظر این گروه، تکلیف نمودن به اندازه‌ای مصلحت ملزمه دارد که امکان ترک تکلیف از سوی خداوند نیست و اگر خداوند تکلیف را بردارد، انسان‌ها بسیاری از مصالح را درک نمی‌کنند. در این موضوع میان عدلیه و اشاعره اختلاف نظر وجود دارد. با این وجود سه موضوع محل نزاع است.

۱) اصل حسن و مصلحت داشتن. براهمه قائل به نفی حسن و دیگر گروه‌ها قائل به داشتن مصلحت و حسن هستند.

۲) در صورت پذیرش حسن، حسن را از طریق شرع یا عقل نظری و یا به غیر عقل نظری فهمیده می‌شود؟

۳) آیا علاوه بر حسن، وجوب نیز دارد یا خیر؟

در نبوت نیز این بحث مطرح است که آیا باید قائل به حسن بعث انبیاء باشیم و یا قائل به وجوب بعثت انبیاء شد؟ عدلیه قائل به وجوب بعثت انبیاء می‌شوند و در مقابل اشاعره یا قائل به وجوب نمی‌شوند و یا از باب عقل نظری، وجوب بعثت را می‌پذیرند.

اشاعره با توجه به این که عقل نظری را می‌پذیرند و عقل عملی را قبول ندارد، بسیاری از مسائل که عدلیه با تکیه بر عقل عملی اثبات می‌کنند، را از طریق عقل نظری اثبات می‌کنند. آن‌ها با تمسک به فواید از عقل نظری استفاده می‌کنند. اشاعره در این باره می‌گویند: عقل نظری حکم می‌کند که این کار آثار و فوایدی دارد که به اعتبار آن فواید، لازم است که باشد. اگر امامت نباشد، ضلالت امت، تشدد و بی‌نظمی در جامعه رخ می‌دهد. عقل نظری حکم می‌کند اگر امامت در جامعه نباشد، آثار سوء در جامعه بوجود می‌آید به اعتبار لوازم و نتایج آن، به وجوب امامت حکم می‌شود. در بعثت انبیاء و وجوب تکلیف را می‌پذیرند اما نه از باب عقل عملی.

نکته: اشاعره و اهل حدیث به این دلیل حسن و قبح عقلی را نمی‌پذیرند که اگر این مسئله مقبول گردد، نتایجی حاصل می‌شود که از دید آن‌ها با توحید اسلامی منافات پیدا می‌کند. از نظر آن‌ها همین که انسان، چرا چرا می‌کند یعنی عقل مبنایی برای فهم فعل خداوند دارد در حالی که چنین چیزی در قدرت عقل نیست.

نتیجه گیری: منکران حسن تکلیف، براهمه می‌باشند. در مقابل آن‌ها باقی اهل ملل قرار می‌گیرند. باقی اهل ملل یا تنها قائل به حسن هستند و وجوب را نمی‌پذیرند که اشاعره و اهل حدیث و فلاسفه، در این دایره قرار دارند. عده‌ای همانند عدلیه، نه تنها قائل به حسن بلکه قائل به وجوب نیز می‌شوند.

میان اشاعره، اهل حدیث و فلاسفه با وجود این که در اصل حسن بودن تکلیف اشتراک وجود دارد اما در وجه حسن، اختلاف دیدگاه وجود دارد.

۳

تطبیق حسن تکلیف

المسألة الحادية عشرة: في حسن التكليف وبيان ماهيته ووجه حسنه وجملة من أحكامه

قال: والتكليف حسنٌ لاشتماله على مصلحة لا تحصل بدونه. (در قدم اول، تکلیف حسن است به دلیل آن که در تکلیف، مصلحتی یافت می‌شود که بدون تکلیف، چنین مصلحتی قابل تأمین نیست. ایشان در تعریف تکلیف، سه قید را مطرح می‌فرمایند. تکلیف در لغت از کلفت به معنای مشقت می‌باشد. در تعریف اصطلاحی، سه ویژگی بیان شده است. تعریف اصطلاحی تکلیف: کسی که مقام وجوب اطاعت دارد، از دیگری چیزی را بخواهد که موجب مشقت است و اراده و طلب را به او اعلام کند. پس کسی که مقام اطاعت را دارا است {مثل خدا، پیامبر و ولی} اگر از آن کسی که اطاعتش واجب است، چیزی را بخواهد که مشقت داشته باشد و به او اعلام کند زیرا تکلیف زمانی است که مکلف به تکلیف علم داشته باشد. علاوه بر دو ویژگی فوق، ویژگی دیگری نیز دارد و آن این است که خواست مولا و مقام اطاعت، ابتدایی باشد. اطاعت خواستن از کسی بر دو گونه است:

۱) یا اصیل است

۲) یا بالتبع است.

کسی که اراده‌ای و مطلوبی را می‌خواهد دو حالت دارد. یا خود آن موجود، ابتداءً و اصالتاً این مطلوب را می‌خواهد. مثل اراده و طلبی که خداوند دارد. یا کسی است که امر دیگری را ابلاغ می‌کند. مثل این که پیامبر اکرم بفرماید: یقول الله تبارک وتعالی أقم الصلاة. این تکلیف پیامبر نیست اما اگر خود پیامبر ابتداءً تکلیف و تشریع نماید که فرض النبی گفته می‌شود. مقام رسول خدا به عنوان مقام واجب الاطاعة اگر اراده خداوند را ابلاغ می‌کند، تکلیف رسول نیست اما اگر خودش از آن جهت که رسول است یا امام از آن جهت که امام است، خودش ابتدا کند و امر و نهی نماید، تکلیف او {پیامبر یا امام} محسوب می‌شود.

بنابر این در تکلیف سه شرط مطرح می‌باشد)

أقول: التكليف مأخوذ من الكلفة، وهي المشقة. (تعریف اصطلاحی تکلیف) وحدّه إرادة (طلب نمودن) من تجب طاعته (کسی که اطاعتش واجب است، با سه قید چیزی را بخواهد) على جهة الابتداء (قید اول) ما فيه مشقة (قید دوم) بشرط الإعلام (قید سوم. با این سه شرط، تکلیف تحقق پیدا می‌کند که سه شرط را قید می‌کند.

سوال: جهت ابتداء یعنی اگر پیامبر از خودشان بفرمایند یعنی جهت ابتداء دیگر ندارد؟

پاسخ: جهت ابتدا دارد. اگر قول خداوند متعال را ابلاغ بفرمایند، جهت ابتدا ندارد.)

 ، (مقصود از واجب الطاعه چیست؟ خداوند، پیامبر، امام، مولا در مقابل عبد، والد و منعِم حقیقی واجب الطاعه هستند و غیر از این گروه‌ها فرض الطاعه را ندارند.) ويدخل تحت واجب الطاعة الواجب تعالى والنبي عليه‌السلام والإمام والسيّد والوالد والمنعم، ويخرج البواقي.

وشرطنا الابتداء لأن إرادة هؤلاء إنّما تكون تكليفاً إذا لم يسبقه غيره إلى إرادة ما أراده (ابتدا یعنی کسانی که مقام اطاعت را دارند، زمانی تکلیف است که دیگران بر آن‌ها نسبت به این مورد خاص اراده‌ای نداشته باشد. به بیانی دیگر، خود صاحبات طاعت، منشأ حکم باشند و اگر غیر این باشند، دیگری صاحب اراده است.)، ولهذا لا يسمى الوالد مكلّفاً بأمر الصلاة ولده لسبق إرادة الله تعالى لها منه.

والمشقة لا بدّ من اعتبارها (شرط دوم، مشقت است و این قید لازم است.) ليتحقق المحدود (برای این که محدود یعنی تکلیف محقق شود)، إذ التكليف مأخوذ من الكلفة. (چیزی که هیچ نوع مشقتی نداشته باشد، تکلیف نیست.)

وشرطنا الإعلام (باید حتما به مطاع اعلام شود. زیرا) لأنّ المكلّف إذا لم يعلم إرادة المكلّف بالفعل لم يكن مكلّفاً. (اگر اراده مولا را نداند، اصلا مکلف نیست. تکلیف بالفعل زمانی محقق می‌شود که علم وجود داشته باشد. علم در فقه یکی از شروط تنجز می‌باشد. قدرت شرط فعلیت تکلیف و علم شرط تنجز تکلیف می‌باشد. تکلیف وجود دارد اما برای خصوص من تکلیف نیست. اعلام نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفته است که آیا از ویژگی‌های خود تکلیف است یا منظور تحقق تکلیف برای مکلف خاص است.)

(بحث اول تمام شد و بحث دیگری آغاز می‌شود. تکلیف در نظر تمام متکلمین حسن است و از این جهت اختلافی نیست اما در وجه حسن، اختلاف است. مرحوم علامه به گونه‌ای فرمایش دارند که میان اشاعره و عدلیه جمع می‌کنند. ایشان وجه حسن یا ادله حسن را متفاوت بیان نکرده‌اند. ایشان برای حسن تکلیف یک مقام اثبات و یک مقام ثبوت ساخته‌اند. اگر پرسیده شود که چرا تکلیف حسن است به معنای چرای در مقام اثبات. در این رابطه نفس تکلیف کردن خداوند بندگان را، دلیل بر حسن بودن تکلیف می‌باشد. اگر گفته شود که چرا در مقام واقع و ثبوت، تکلیف حسن است؟ گفته می‌شود: چون تکلیف دارای مصلحتی است که بدیل ناپذیر است و از غیر تکلیف قابل جبران نیست.) إذا عرفت هذا فنقول (بیان دلیل حسن تکلیف): التكليف حسن لأنّ الله تعالى فعله والله تعالى لا يفعل القبيح (چون خداوند متعال انجام داده است، دلالت بر حسن بودن دارد. اگر پرسیده شود که وجه حسن یعنی مقام ثبوت چیست؟ گفته می‌شود)، ووجه حسنه اشتماله على مصلحة لا تحصل بدونه (مصلحتی را بر می‌آورد که از راه دیگر قابل تحصیل نیست. همین اندازه در حسن بودن کافی است. در ادامه می‌فرماید که قید لا تحصل بدونه به چه علت بیان شده است. زیرا اگر از طریق دیگری بدست آید، تکلیف عبث و غیر حسن می‌باشد. پس باید ثابت شود که از درون تکلیف فایده انحصاری محقق می‌شود.

اشکال: بنابر این باید تمام تکالیف را فواید و مصالحشان مشخص شود و بعد حسن بودن تکلیف را بیان نماییم. مگر این که قاعده‌ای عام بسازیم و تمام تکالیف تحت آن قاعده گنجانده شود.

پاسخ: این فرمایش، فرمایش بعدی است. این سوال در میان متکلمان مطرح بوده است. اگر معیار و وجه حسن تکلیف، مصلحت است، چگونه می‌توان به مصلحت دست یافت. آیا منظور آن است که تک تک احکام مورد بررسی قرار گیرد و از مجموع مصلحت آن‌ها حکم به حسن بودن تکلیف کرد؟ این روش امکان پذیر نیست. از طرف دیگر، سخن ما در مصادیق تکلیف نیست بلکه بحث در اصل تکلیف است. شبهه براهمه آن است که محدودیت و مشقت ایجاد کردن خداوند برای انسان، در حالی که خداوند نیازی بدان ندارد و انسان‌ها می‌توانند از طریق دیگری بدان دست پیدا کنند، قبیح است. پاسخ باید ناظر به کل تکلیف باشد. باید ثابت شود که اصل تکلیف و مشقت آوری آیا دارای مصلحت بلامعارض است یا خیر؟ پس ورود در مصادیق منظور نیست اما سوال باقی است. در تکلیف چه چیزی می‌توان پیدا کرد که از طریق دیگر حاصل نشود. اگر اشعری باشیم به صرف این که تکلیف، فعل خداوند است، می‌توانیم قائل به حسن آن شویم اما اگر بخواهیم مبتنی بر عقل سخن بگوییم، باید اثبات کنیم که تکلیف بما أنّه تکلیف، دارای مصلحتی است که رقیب پذیر نیست. در این موضوع میان متکلمین عدلیه و اشاعره اختلاف وجود دارد. اشاعره معتقدند که نباید وارد این بحث شد. زیرا این موضوع، از نظر عقل، قابل درک نیست. عدلیه تعبیری به کار می‌برند. آن‌ها یک عنوان کلی برای مصلحت بدون رقیب نسبت به تکلیف وجود دارد که در سایر موارد، عقل حکم به نبود آن می‌کند و آن عبارت است از "التعریض للثوات" است. در معرض ثواب اخروی قرار گرفتن. خداوند متعال دو نوع نعمت دارد.

۱) نعمت‌های زود گذر. مثل ایجاد حس و آرامش و...

۲) ثواب‌هایی که پایدار و زوال ناپذیر است. باید نشان داده شود که تکلیف، مقدمه و در معرض ثواب قرار گرفتن است و تنها از راه تکلیف و مشقت است که می‌توان در این معرض قرار گرفت. یعنی انسان، اختیار داشته باشد و خداوند امر و نهی داشته باشد که در آن مشقت داشته باشد زیرا اگر مشقت نداشته باشد، همه انجام می‌دهند. در معرض ثواب قرار می‌گیرد. بنابر این برای رسیدن به ثواب پایدار نیازمند تحمل مشقت و زحمت است. زمانی تحمل زحمت صورت می‌گیرد که انسان، مشقت و تکلیف را انجام دهد.

بنابر این عنوانی وجود دارد که برای تکلیف است و غیر تکلیف این عنوان را ندارد. در معرض ثواب بلند معنوی الاهی اخروی گرفتن، این عنوان است. بنابر این عدلیه توانستند مبنایی بسازند و بر اساس آن مبنا وجه حسن را بیان کند.

خلاصه بحث: این که مصلحت لا تحصل بدونه یک امر کلی است و همچنان ثابت نشده است. ما می‌خواهیم ثابت نماییم که مصلحتی وجود دارد که بدون تکلیف حاصل نمی‌شود. آن مصلحت عبارت است از در معرض ثواب قرار گرفتن.

سوال: در معرض ثواب قرار گرفتن، مصلحت نیست. خود تکلیف مقدمه است برای مقدمه‌ای که نتیجه آن مقدمه ثواب است. بنابر این همیشه در معرض قرار گرفتن، مصلحت نیست. در بعضی مواقع مقدمه‌ای انجام داده می‌شود که به یک هدفی نایل شویم. مثل این که شخص برای آفتاب گرفتن به بیرون می‌رود اما آفتاب نیست. عمل مقدمی را انجام داده است اما مصلحت را دریافت نمی‌کند.

پاسخ: به دلیل آن است که اراده من در این مورد وجود ندارد. فرض عدلیه آن است که اراده من نیز باشد. در ادامه بیان خواهد شد که علامه می‌فرمایند اگر خداوند کاری انجام دهد که بدون اراده من آن نفع حاصل شود، ثواب نیاز نیست. اگر خداوند در دنیا تمام امکانات خیرات را برای من فراهم کند. مثلا انگیزه، داعی و... را برای من درست کند که دیگر تکلیف نیست. آنچیزی که از ناحیه خداوند انجام می‌شود در معرض قرار دادن است. آنچه از من انجام می‌شود، اراده است. اگر اراده من نباشد، آن منفعت حاصل نمی‌شود و به همین دلیل در معرض قرار گرفتن گفته می‌شود.

سوال: نکته‌ای که می‌فرمایند آن است که مصلحتی در خود تکلیف و مشقت وجود دارد که اگر این مشقت نباشد، آن مصلحت ایفا نمی‌شود. یعنی خود مشقت باید مصلحت داشته باشد نه نتیجه بعد از مشقت باشد.

پاسخ: مصلحت در معرض ثواب بودن است. ایشان نفرمودند: ثواب دادن، مصلحت است. مصلحت بدست آوردن ثواب فعلی نیست بلکه مصلحت در معرض ثواب قرار گرفتن است. در معرض ثواب قرار گرفتن، اثر مستقیم تکلیف است. اگر خداوند تکلیف نداشت، انسان‌ها در معرض ثواب نبودند.

این تبیین مبتنی بر مبانی عدلیه است. آن‌ها بر اساس مبانی خود، به پرسشی پاسخ دادند که اشعری توان پاسخگویی به آن را ندارد. اشاعره می‌گویند چون خداوند تکلیف نموده است، حسن است اما عدلیه بر اساس مبانی عقلی وجه مصلحتی برای تکلیف بیان نموده‌اند.

سوال: در معرض ثواب قرار گرفتن یک مطلب انتزاعی است؟

پاسخ: بله، اگر فردی، مورد دیگر علاوه بر معرض ثواب قرار گرفتن بیان نماید، ناصر ما می‌باشد. بر اساس مبنای عقل گرایی اگر یک وجه حسن وجود داشته باشد، برای تأیید نظریه کافی است.

سوال: صرف این که یک چیزی می‌تواند وجود داشته باشد، می‌خواهند اثبات کنند که این هست. اصل تکلیف وجود دارد و مصلحت تکلیف را از باب حکمت خداوند می‌دانیم.

پاسخ: در این صورت تبیین عقلانی وجود ندارد اما اکنون می‌توان بصورت عقلانی تبیین نمود.

در روش شناسی کلامی سه مرحله وجود دارد:

۱) اثبات اصل امکان.

۲) احتمال وجود. اگر یک متکلم بتواند یک مسئله کلامی را اثبات کند که ممکن است و از حالت امتناع خارج کند. قدم دوم شاهد بر وجود اقامه کند. در مرحله سوم به این مطلب پرداخته می‌شود که آیا خداوند این وجه را مدنظر داشته یا وجه دیگر را ملاک می‌دانسته.

در مقابل براهمه که قائل به ممتنع بودن تکلیف بودند، امکان ثابت شد. در مقابل اشاعره که حسن کلی را کافی می‌دانستند، قرائن اقامه شد که تکالیف خارجی می‌تواند آثار عینی داشته باشد. یعنی به وجود نزدیک شد.

ایشان می‌فرماید: مصلحتی که بدون تکلیف حاصل نمی‌شود عبارت است از)، وهي التعريض لمنافع عظيمة لا تحصل بدون التكليف (آن مصلحت، منافع بزرگ و بسیار عظیم است که بعدا بیان می‌کنند آن منفعت بزرگ، ثواب اخروی است. علامه برای این که اثبات کنند در تکلیف تعریض للثواب است، حصرهای عقلی را درست می‌کنند. می‌فرمایند: در تکلیف دو حالت وجود دارد.

۱) در تکلیف هیچ گونه اثر و هدف خاصی وجود ندارد. لازمه این حالت، عبث بودن است.

۲) تکلیف غرضمند و نتیجه دار است اما نتیجه آن به خداوند می‌رسد و به خود مکلف نمی‌رسد. این حالت نیز محال است.

اگر گفته شود به خداوند نمی‌رسد بلکه به انسان می‌رسد اما نه انسان مکلف بلکه به دیگری می‌رسد. این فرض نیز قبیح است. اگر گفته شود که ثواب به خود مکلف می‌رسد. این حالت دو احتمال وجود دارد. در این صورت، یا بدون تکلیف، تحقق پیدا می‌کند و یا تحقق پیدا نمی‌کند. اگر بدون تکلیف ثواب تحقیق پیدا کند، تکلیف در این حال عبث می‌باشد. پس تنها فرض آن است که گفته شود: تکلیف اثر و منفعتی دارد که به خود مکلف می‌رسد که نه عبث و نه قبیح است. خود این حالت به دو حالت تقسیم می‌شود. یا خود تکلیف اثر دارد. تکلیف می‌کند و نتیجه این تکلیف منافعی در پی دارد. این حالت با اشکال روبرو است و آن این است که اختیار انسان در این حالت چه می‌شود. اشکال دیگر آن است که خداوند متعال، تکلیف می‌نماید اما منفعت به کسی نمی‌رسد. مثل این که خداوند کسی که می‌داند کافر می‌شود را تکلیف می‌کند. آیا خداوند، کفار را امر و نهی نموده یا خیر؟ مسلما امر و نهی کرده اما ثوابی به آن‌ها نمی‌رسد. پس حصول فعلی ثواب، مصلحت تکلیف نیست. به عبارت دیگر، غرض تکلیف، تحقق ثواب نیست. در نهایت، تنها در معرض ثواب بودن باقی می‌ماند.

پس گفته شد: اگر تکلیف بخواهد عبث و محال نباشد و به قبیح نباشد باید گفت اولا تکلیف هدفمند است و دوما به خداوند بازگشت ندارد و به مکلف می‌رسد و غرض هم بصورت فعلی نمی‌رسد زیرا اگر بصورت فعلی برسد، تکلیف نیست. زیرا کسی که انجام دهد یا انجام ندهد، ثواب به او می‌رسد. پس تنها راهی که عقلا برای حصول غرض نسبت به تکلیف وجود دارد، در معرض ثواب بودن است.)، لأنّ التكليف إن لم يكن لغرض كان عبثاً وهو محال، وإن كان لغرض فإن كان عائداً إليه تعالى لزم المحال، وإن كان إلى غيره فإن كان إلى غير المكلّف كان قبيحاً، وإن كان إلى المكلّف فإن كان حصوله ممكناً بدون التكليف لزم العبث (اگر بتوان بدون تکلیف آن مصلحت محقق شود، تکلیف عبث می‌باشد. اشکال دیگر آن است که خداوند تکلیف نماید و بدون آن تکلیف مصلحت حاصل نمی‌شود اما منفعت بر خود تکلیف باشد. نفس این که تکلیف کند سبب سود برای انسان باشد، دو اشکال دارد.

۱) اراده انسان نقشی ندارد. خداوند تکلیف نمود و ثواب ایجاد شد.

۲) اشکال دوم عبارت آتی است)، وإن لم يمكن (اگر امکان نداشته باشد که نفع از غیر تکلیف بدست آید دو حالت دارد) فإن كان لنفع (اگر برای نفعی باشد که به خود تکلیف بازگشت داشته باشد، ماده نقض دارد) انتقض بتكليف من علم الله كفره (ماده نقض به آن کسی است که خداوند می‌داند کفر می‌ورزد. در این صورت نفعی ندارد. خداوند می‌داند که کافر عمل نمی‌کند و ثواب به او نمی‌رسد. پس یک مورد وجود دارد که تکلیف است و نفع ندارد. پس نفع فعلی نمی‌تواند مصلحت حاصل از تکلیف باشد. اکنون که نمی‌تواند لنفع باشد، باید گفت) وإن كان للتعريض ("للنفع" در اینجا لازم است. اگر برای تعریض نفع باشد. در معرض نفع بودن نه خود نفع) فهو المطلوب. (از تمام شقوق عقلی یک شق بیشتر باقی نماند. منفعت عبارت است از)

إذا عرفت هذا فنقول: الغرض من التكليف هو التعريض لمنفعة (منفعت بدست می‌آید که بدیل ندارد. چون تکلیف در معرض منفعت عظیمه‌ای است) عظيمة لأنّه تعريض للثواب (منفعت مادی زود گذر نیست بلکه ثواب است که)، وللثواب منافع عظيمة خالصة دائمة واصلة مع التعظيم والمدح (یک ویژگی ثواب آن است که نعمت با اکرام داده می‌شود) ولا شك أنّ التعظيم (تعظیم زمانی به وجود می‌آید که فرد مستحق آن باشد. از نظر ایشان، دو شرط برای تعظیم وجود دارد.

۱) مستحق باشد.

۲) تابع افعال حسن باشد. کسی را تعظیم می‌کنند که استحقاقی داشته باشد و الا کسی که اراذل است را تعظیم نمی‌کنند. علاوه بر استحقاق داشتن ناشی از افعال نیک باشد. پس این که گفته می‌شود ثواب لازمه تکلیف است و از غیر تکلیف حاصل نمی‌شود؛ از درون ثواب این نکته برداشت می‌شود.

بیان دیگر: در ثواب، تعظیم نهفته شده است. تعظیم در جایی است که دو شرط وجود داشته باشد.

۱) فرد مستحق تعظیم باشد.

۲) کار و تلاش ویژه‌ای انجام داده باشد.

این دو ویژگی تنها در تکلیف پیدا می‌شود. تکلیف است که چون انسان زحمت را تحمل می‌کند، در مقابلش استحقاق حاصل می‌شود و چون کار نیکو انجام می‌دهد، انسان دارای عمل حسن می‌باشد. تمام این سخنان تحلیل است. ایشان می‌فرماید: ولا شك أنّ التعظيم، حال که ثواب منفعتی است که از تکلیف حاصل می‌شود) إنّما يحسن للمستحق له ولهذا يقبح منّا تعظيم الأطفال والأرذال كتعظيم العلماء (اگر همانگونه که علما را تعظیم می‌شود به یک فرد فاسد نیز تعظیم شود مشخص می‌شود که آن رفتار تعظیم نیست. شرط دوم آن است که) وإنّما يستحق التعظيم بواسطة الأفعال الحسنة وهي الطاعات. (تعظیم که لازمه لاینفک ثواب است از درون عمل صالح بر می‌خیزد. این برای اثبات آن است که بدون تکلیف، ثوابی که درونش تعظیم است، وجود ندارد. ممکن است خداوند نعمت‌های بسیاری عطا فرماید اما ثواب تنها از طریق طاعت حاصل می‌شود.)

ومعنى قولنا إنّ التكليف تعريض للثواب (در معرض ثواب قرار گرفتن به چه معنا است؟ این یک معنای انتزاعی است؟ علامه می‌فرمایند: خداوند برای مکلف، حالت و وصفی ایجاد می‌کند که می‌تواند از طریق این حالت به آن ثواب نایل شود. آن حالت عبارت است از حالت بنده‌ای که نسبت به تکلیف ابتدایی مولا، عالم است. در تعریف تکلیف سه شرط {ابتدایی، مشقت دار بودن و وجود اعلام} بیان شد. تعریض تکلیف یعنی زمانی که با این سه ویژگی تکلیف می‌شود در مکلف عالم به تکلیف، حالتی ایجاد می‌شود که می‌تواند آن ثواب را بدست آورد.) أنّ المكلّف جعل المكلَّف على الصفات التي تمكنه الوصول إلى الثواب (امکان وصول به ثواب دارد) وبعثه على ما به يصل إليه (و آن را برمی انگیزد. اگر امر نباشد، این صفت ایجاد نمی‌شود. تعریض للثواب باید امر داشته باشد.) وعلم أنّه سيوصله إليه إذا فعل ما كلّفه. (چون تبشیر و انذار شده است می‌داند که طاعت کند، ثواب به او می‌رسد. زمینه‌های ارتکاب تکلیف را خداوند برای انسان فراهم کرده باشد.)

سوال: نظرات مختلفی که در میان اصولی‌های شیعه و اهل سنت وجود دارد ناظر به این مسائل است؟

پاسخ: بله، اگر دوستان کتاب کلامی بغدادی یا معتزله قرن ۴ و ۵ بخوانند در برخی موارد متوجه نمی‌شوند که این کتاب کلامی و یا اصولی است. همچنین اگر کتاب اصولی را بخوانند در پاره‌ای از موارد متوجه نمی‌شوید که کتاب اصولی است یا کتاب کلامی. مثل الذریعه سید مرتضی یا عدة الاصول شیخ طوسی، اصول هستند اما شاید یک سوم این کتاب، بحث‌های کلامی است.

از طرف دیگر، کتاب الاقتصاد شیخ طوسی کتابی کلامی است. این کتاب نگارش خود شیخ الطائفه است، برخلاف کتاب تمهید الاصول که شرح آثار سید است. شیخ طوسی در اواخر عمر کار علمی کلامی، یک دوره کلام امامیه را تحریر فرمود. در این کتاب به وفور بحث‌های اصولی یافت می‌شود. به این جهت است که علم اصول با علم کلام قرین هستند.

زمانی که می‌خواستند ادبیات قدمائی را تقسیم نمایند، "عالم الاصولیین" و "عالم الفقه" به معنای متخصص در فقه و متخصص در دو علم اصول یعنی اصول العقائد و اصول الفقه، می‌باشد. اساسا اصولیین، متکلم بودند. دانش علم اصول با دانش علم کلام یکی بود. از این جهت اگر کسی کلام را به درستی نداند، اصول را نیز درست نخواهد فهمید.

اگر اصول بخواهد تجدید شود، یکی از راه‌های آن تجدید در علم کلام است.

بحث بعدی، نقد اشاعره نسبت به مسئله‌ای است که ارائه شد. اشاعره معتقدند که مصلحت را می‌پذیریم اما تعریض للثواب را نمی‌پذیریم.

المسألة الحادية عشرة : في حسن التكليف وبيان ماهيته ووجه حسنه وجملة من أحكامه

قال : والتكليف حسنٌ لاشتماله على مصلحة لا تحصل بدونه.

أقول : التكليف مأخوذ من الكلفة ، وهي المشقة. وحدّه إرادة من تجب طاعته على جهة الابتداء ما فيه مشقة بشرط الإعلام ، ويدخل تحت واجب الطاعة الواجب تعالى والنبي عليه‌السلام والإمام والسيّد والوالد والمنعم ، ويخرج البواقي.

وشرطنا الابتداء لأن إرادة هؤلاء إنّما تكون تكليفاً إذا لم يسبقه غيره إلى إرادة ما أراده ، ولهذا لا يسمى الوالد مكلّفاً بأمر الصلاة ولده لسبق إرادة الله تعالى لها منه.

والمشقة لا بدّ من اعتبارها ليتحقق المحدود ، إذ التكليف مأخوذ من الكلفة.

وشرطنا الإعلام لأنّ المكلّف إذا لم يعلم إرادة المكلّف بالفعل لم يكن مكلّفاً.

إذا عرفت هذا فنقول : التكليف حسن لأنّ الله تعالى فعله والله تعالى لا يفعل القبيح ، ووجه حسنه اشتماله على مصلحة لا تحصل بدونه ، وهي التعريض لمنافع عظيمة لا تحصل بدون التكليف ، لأنّ التكليف إن لم يكن لغرض كان عبثاً وهو محال ، وإن كان لغرض فإن كان عائداً إليه تعالى لزم المحال ، وإن كان إلى غيره فإن كان إلى غير المكلّف كان قبيحاً ، وإن كان إلى المكلّف فإن كان حصوله ممكناً بدون التكليف لزم العبث ، وإن لم يمكن فإن

كان لنفع انتقض بتكليف من علم الله كفره وإن كان للتعريض فهو المطلوب.

إذا عرفت هذا فنقول : الغرض من التكليف هو التعريض لمنفعة عظيمة لأنّه تعريض للثواب ، وللثواب منافع عظيمة خالصة دائمة واصلة مع التعظيم والمدح ولا شك أنّ التعظيم إنّما يحسن للمستحق له ولهذا يقبح منّا تعظيم الأطفال والأرذال كتعظيم العلماء وإنّما يستحق التعظيم بواسطة الأفعال الحسنة وهي الطاعات.

ومعنى قولنا إنّ التكليف تعريض للثواب أنّ المكلّف جعل المكلَّف على الصفات التي تمكنه الوصول إلى الثواب وبعثه على ما به يصل إليه وعلم أنّه سيوصله إليه إذا فعل ما كلّفه.

قال : بخلاف الجرح ثمّ التداوي ، والمعاوضاتُ والشكرُ باطلٌ.

أقول : هذه إيرادات على ما اختاره المصنف :

الأوّل : أنّ التكليف للنفع يتنزل منزلة من جرح غيره ثمّ داراه طلباً للدواء ، وكما أنّ ذلك قبيح فكذا التكليف.

الثاني : أن التكليف طلباً للنفع يتنزل منزلة المعاوضات كالبيوع والإجارات وغيرها ، ولا شك أنّ المعاوضات تفتقر إلى رضا المتعاوضين حتى أنّ من عاوض بغير إذن صاحبه فعل قبيحاً ، والتكليف عندكم لا يشترط فيه رضا المكلف.

الثالث : لم لا يجوز أن يكون التكليف شكراً للنعم السابقة؟

والجواب عن الأوّل : بالفرق من الوجهين :