مقایسه نظر فلاسفه با نظر ابوالحسین:
از نظر فلاسفه علم خداوند به نظام احسن (در اینجا تسامح میکنیم و از عبارت "علم به افعال دارای مصلحت" استفاده میکنیم. به عبارت دیگر نظام احسن را مساوی با افعال دارای مصلحت در نظر میگیریم.) خداوند متعال از نظر فلاسفه، علم ازلی به مصلحت افعال داشت. یعنی ایجاد این موجود در این زمان دارای مصلحت است.
ابوالحسین بصری و خواجه نیز همین نظریه را مطرح میکنند. از نظر آنان، هنگامی که خداوند متعال علم به مصلحت دارد، علمش ازلی میباشد. (زیرا علم حادث دارای اشکالاتی است که در قبل بیان شد.) پس از نظر این که داعی علم ازلی به مصلحت است؛ بین نظریه ابوالحسین و فلاسفه، تفاوتی وجود ندارد.
تفاوت تنها در قید مصلحت است. فیلسوف که معتقد به علم ازلی به نظام احسن و افعال دارای مصلحت است، بر اساس قاعده الواحد تنها برای خداوند یک فعل را در نظر میگیرد. از منظر آنها، خداوند از ازل یک اراده فرموده و تا آخر عالم ایجاد میشود. علت تقدم و تأخر به دلیل قابلیت نداشتن موجودات است. هرچه تقدیم و تأخیر در موجودات و هرچه تفاوت و غیریت دیده میشود، مربوط به ماهیات میباشد والا فعل خداوند ازلی است. نکته دقیق آن است که، این نظر برای فیلسوف که خداوند را فاعل بالایجاب میداند، مشکلی ندارد. زیرا خداوند به ایجاب ذاتی خودش فعلی را انجام داده است. علم ازلی منشأ صدور افعال شده است. اما برای متکلمین مانند ابوالحسین بصری و خواجه که قائل به "حدوث العالم بعد عدمه ینفی الایجاب" (خداوند فاعل بالایجاب نیست بلکه فاعل مختار است) هستند، چگونه قائل به داعی میشوید؟! خداوند متعال از ازل به مصلحت دارد. به عنوان نمونه خداوند علم به مصلحت هوا برای بشر دارد، پس هوا را در زمان خاصی ایجاد میکند یا وجود یک انسان مصلحت دارد و به همین سبب والدینش را نیز ایجاد میکند. بنابر این، اگر علم خداوند به مصلحت ازلی است، باید گفت، اراده خداوند هم ازلی است.
ابوالحسین و طرفداران نظریه او، معتقدند در عین حال که اراده، علم است و علم هم ازلی است اما اراده را فعل را امری حادث میپندارند. به بیانی دیگر، در عین حال که اراده عین علم است، علم به مصلحت هم در خداوند امری ازلی است اما در عین حال، فعل حادث است و به این دلیل میتوان گفت: وجود العالم بعد عدمه ینفی الایجاب. زیرا مصلحت در امر مستقبل است. اراده علم مطلق نمیباشد بلکه اراده علم به مصلحت است. هرچند علم ازلی میباشد اما مصلحت که متعلق علم است، امری حادث میباشد.
خداوند ازلا به وجود پیامبر اکرم در زمان خاص دارد اما مصلحت که متعلق آن علم است امری حادث میباشد. چنانچه گفته شود: علم به پیامبر اکرم یعنی علم مطلق، علی السویه بود. اما اگر تبدیل به مصلحت شود، مصلحت زمان و مکان دار میشود. آیا مصلحت است که خداوند، نبی خاتم را در اول خلقت بیاورد؟
چنین چیزی مصلحت نیست. بلکه باید انبیاء بیایند و مقدمه چینی نمایند، انسانها بالغ گردند و پذیرای پیامبر اکرم شوند و بعد از آن پیامبر اکرم خلق شوند.
مصلحت دارای زمان و مکان میباشد؛ نه علم خداوند متعال. در گذشته بیان شد، علم پیشینی خداوند به تمام معلوماتی که در آینده موجود میشوند، تعلق میگیرد. (این که خداوند به موجودات در آینده علم دارد امری پذیرفته شده است.) خداوند از ازل علم دارد به وجودی که در یک زمان و مکان خاصی میآید. بنابراین میتوان ادعا نمود که مصلحت زمان مند و دارای قبل و بعد است، پس فعل خداوند هم قبل و بعد دارد. با این رویکرد، مخصص درست میشود.
از دیدگاه فیلسوفان، مخصص خود علم مطلق است. به تعبیری، اصلا نیازی به مخصص نیست بلکه علم ذاتی خداوند متعال کافی است. اما از دیدگاه ابوالحسین بصری، علم ذاتی کافی نیست بلکه علم به شئ دارای مصلحت، مخصص میباشد. علم به شئ دارای دو بال است، یک بال آن در ذات خداوند متعال است که ازلی میباشد. که در این صورت اشکالاتی که متوجه سایر نظرات میشد، متوجه این نظریه نمیباشد. به عبارتی، این بال (علم الاهی)، عین ذات الاهی و ازلی است.
بال دیگر داعی به معلوم مربوط است. معلوم در زمان و مکان است. بنابر این هم ازلیت علم و هم مخصص در زمان و مکان درست میشود.
- برخی از بزرگان از قدیم (از زمان مدرسه شیراز یعنی پس از مدرسه حله، مدرسه اصفهان) به این سخن ابوالحسین بصری و خواجه که رسیدهاند، نظریه فلاسفه را در ذیل نظرات آنان بیان نموده و به شرح آن پرداختهاند و به این نتیجه رسیدهاند که خواجه در این مسئله نظریه فلسفی دارد. آنان از این که خواجه، اراده را همان علم میداند و علم را ازلی میداند، به این نتیجه رسیدهاند که خواجه از کلام جدا شده و فلسفی گشته است. در پاسخ به این تفکر باید گفت: بینهما بون بعید. نظریه فلاسفه، علم ذاتی خداوند است. آنها طبق قاعده الواحد، تنها یک فعل را برای خداوند در نظر میگیرند. اما خواجه و متکلمان معتقدند به تعداد اموری که در عالَم ایجاد میشود خداوند اراده فرموده است. فعل خداوند حقیقتا حادث است اما علمش ازلی است.
- پس باید دقت شود که نظریه ابوالحسین در یک جهت شبیه فلاسفه است. علت این که قائل به عینیت علم شده برای فرار از اشکالات جدایی اراده (این که اراده یک وصف خاص باشد) بوده است.
آنچه بیان شد، نتیجه نظریه ابوالحسین بصری و خواجه است.
سوال: طبق فرمایشات، مصلحت امری حادث است، حادث نیازمند علت است، علت مصلحت کجا است؟
پاسخ: علم ذاتی حق تعالی به این مصلحت.
سوال: بر این اساس، بازگشت به علم دارد؟
پاسخ: بله، بازگشت دارد. اما نه علم ذاتی حق تعالی به خودش یا به این شئ. اگر علم ذاتی حق تعالی به وجود نبی مکرم اسلام بود، مخصص نداشت. قبل از تولد حضرت، علم بود. آن علم در یک سال قبل از تولد و صد سال قبل هم بود اما مخصص نداشت. دنبال مخصص هستیم که مخصص عبارت است از وجود نبی مکرم در همین زمان و همین مکان. چون این دارای مصلحت است و جز آن دارای مصلحت نیست.
سوال: مصلحت معلول علم است؟
پاسخ: نه، معلول علم ذاتی نیست. مصلحت تابع علم نیست. مصلحت در خود معلوم است.
سوال: علت مصلحت که حادث است چیست؟
پاسخ: علت در خود شئ است. فرض بفرمایید علت آن است که جامعه جاهلی است. مصلحت وجود پیامبر اکرم وجود جاهلیت، وجود بلوغی در بشر برای فهم برخی از حقایق است.
مصلحت، مصلحت واقعی نفس الامری است. خداوند متعال به مصلحت نفس الامری علم دارد. بیان شد که داعی تابع علم است. مصلحت یک امر خارجی است که تابع زمان و مکان و شرایط است. علم یک امر مطلق است. قبل از زمانی و بعد از زمانی علم به وجود نبی مکرم اسلام بود. چه چیز الآن پدید آمد؟ علمی به مصلحتی که در زمان حاصل شدن آن، داعی محقق میشود و فعل تحقق پیدا میکند.
سوال: علم به مصلحت مسبوق به وجود مصلحت نفس الامری است. وجود مصلحت نفس الامری، مسبوق به شرائطی است. باز چرا خداوند اینها را اراده کرد؟
پاسخ: چون در آنها مصلحت بود.
اشکال: با این وجود، به همین سیر که برگردیم، سخن فلاسفه ثابت میشود. مصلحت بخاطر افعال قبلی خداوند که اراده فرموده بود بوجود آمد و آن افعال هم بخاطر مصالحی که در شرائط بود و به همین نحو برگردیم تا به خداوند منتهی میشود.
پاسخ: بیش از این قصد ورود نداریم. نظریه ابوالحسین و نظریه داعی بر سر یک دو راهی است.
۱) یا باید مصلحت را یک امر نفس الامری انحصاری بداند و قائل شود در خارج از میان گزینههای مختلف همیشه یک مورد دارای مصلحت است. مثلا زمان حضرت آدم، تنها وجود حضرت آدم دارای مصلح است و هیچ چیز دیگر مصلحت ندارد و در زمان باران، فقط بارندگی دارای مصلحت است و هیچ گونه دیگر آب و هوایی دارای مصلحت نیست. اگر نظریه داعی، مصلحت را در هر زمان و مکان منحصر در یک مورد بداند، به نظریه فلاسفه بازگشت دارد. یعنی باید بگوید نظام عالم امکان، در طول تحققش تنها یک فرد دارد که آن فرد دارای مصلحت است. خداوند متعال علمش به مصلحت تعلق میگیرد و مصلحت هم در عالم امکان یکی است و دومی ندارد. این صورت بازگشت به نظریه فلاسفه دارد و حتما متکلم باید بگوید علم ازلی خداوند به مصلحت یعنی علم به نظام اصلح و نظام اصلح هم به علم خداوند تحقق پیدا میکند.
۲) یا باید قائل باشد در هر زمانی بیش از یک مصلحت وجود دارد. هرچند وجود نبی مکرم اسلام در عصر جاهلیت اولی در آن زمان و مکان خاص، مصلحت است اما این که پیامبر اکرم، صد سال قبل و مکانی دیگر هم مبعوث شوند؛ دارای مصلحت است. میتوان در آن زمان پیامبر اکرم موجود نشوند و در زمان آینده موجود شوند. اگر مصلحت انحصاری دانسته نشود و بیش از یک مصلحت وجود داشته باشد. از مخصص سوال پرسیده میشود. بین دو فرضی که هر دو مصلحت است، چگونه است که یکی تحقق پیدا میکند و دیگری تحقق پیدا نمیکند؟
بنابر این اگر قائل به این باشیم که همیشه آنچه محقق میشود، دارای مصلحت بوده؛ نظریه نظام احسن مطرح شده است که نظریهای که در آیات و روایات در مسئله اراده بیان شده با این نظریه حاصل نمیشود. اما اگر قائل شد که خداوند عالم به مصلحت است و مصلحت هم متعدد است. اکنون وجود پیامبر اکرم دارای مصلحت است و در زمانی غیر از الآن هم دارای مصلحت است.
پرسیده میشود، اگر در آن زمان دو فعل و دو مصلحت وجود دارد؛ چرا خداوند این مصلحت را ایجاد کرد و آن را ایجاد نکرد؟ چون باید هر دو داعی باشد. اگر هر دو مصلحتی است که میتواند داعی فعل باشد پس در یک زمان واحد دو داعی وجود دارد. داعی به ایجاد نبی اکرم در ایجاد و عدم ایجاد. چگونه ایجاد بر عدم ایجاد مقدم شد؟!
این نظریه توان پاسخگویی به این پرسش را ندارد. باید مخصص را از داعی به غیر داعی انتقال دهد که در این صورت تمام نظریه بر میگردد.
پس مخصص چیزی غیر از علم است و زمانی که غیر علم شود یا باید گفت قدیم یا حادث است که سخنان قبلی بر میگردد. به همین جهت است که گفته شده، نظریه داعی در عمق با نظریه فلاسفه گاهی شانه به شانه میشوند هرچند عینیت نمییابد. قرینه بر این ادعا آن است که مرحوم خواجه که در کتاب کلامی داعی را میفرمایند در آثار دیگرشان در باب اراده خداوند همان نظریه علم به نظام اصلح را پذیرفتهاند. از جمله در رساله علم و موارد دیگر، تقریری که دارند، تقریر نظر فلاسفه است.
سوال به ابوالحسین بصری بر میگردد که مبانی فلسفی را قبول ندارید، داعی را چگونه معنا میکنید؟ حدوث را با مصلحت درست کردید اما ایجاب را چه کار میکنید؟ حدوث را میتوان با توجه به این که مصلحت زمانی و مکانی است و این مصلحت در زمان کنونی تحقق پیدا کرده است. پس فعل خداوند از ازل به چنین فعلی تعلق پیدا کرده است. درست کرد. اما میگوییم: اگر مصلحت دیگر نباشد، فاعل بالایجاب میشود. در حالی که شما میبایست فاعل بالاختیار را ثابت نمایید. داعی مشکل اختیار و اراده به معنای حرّیت را حل نمیکند. حدوث به این معنا هم به نحوی در بیان فلاسفه هم بود. فیلسوف هم که علم ازلی را برای خداوند ثابت میداند؛ علت این که در فلان زمان پیامبر موجود شد را نظام احسن میداند. احسن این بود که پیامبر بعد از تمام انبیاء و در فلان زمان و فلان مکان بیاید.
حتی به نظر ما، عمیقا حدوث را نمیتواند حل نماید اما مقداری میپذیریم اما نظریه داعی بیتردید اختیار و حرّیت و صحة الفعل و الترک که در تعریف قدرت و به دنبال آن اراده بود را حل نمیکند.
سوال: در بحث قدرت، مسئله امکان صدوری به اراده ارجاع داده شد. مشکل این مسئله همچنان پا بر جاست.
پاسخ: مشکل حل شد اما اراده به معنای حریت حل نمیشود. صحة الفعل و الترک حل نمیشود. بیان شد که صحة الفعل و الترک یعنی این فعلی که الآن تحقق پیدا میکند، ممکن است به امکان وقوعی نه امکان ذاتی. ممکن است به امکان وقوعی که تحقق پیدا نکند.
اگر از صحة الفعل و الترک عبور شود، فاعل بالایجاب میشود و دیگر نظریه قدرت کلامی نیست. صحة الفعل و الترک زمانی صحیح میشود که اراده حل شود به عنوان چیزی که مخصص صحت فعل و ترک باشد. اگر اراده حل نشود، صحت فعل و ترک مشکلی را حل نمیکند. به دلیل این که صحت فعل و ترک وصف حریت و جواز صدور است. یک فعلی را هم میتوانم انجام دهم و هم نم توانم انجام دهم. تمام افعال برای من اینگونه است. چرا تحقق پیدا میکند؟ اگر قدرت باشد و اراده نباشد، اصلا نباید من فاعلیت داشته باشم. همین که فاعلیت دارم یعنی غیر از قدرت چیز دیگری (مخصص) دارم. مخصص اگر به گونهای باشد که تنها یک مورد و فرض داشته باشد، صحة الفعل و الترک را از بین میبرد که لازمه آن فاعلیت بالایجاب است. این دو نظر هم دوش همدیگر میباشند. نظریه صحة الفعل و الترک تنها در صورتی صحیح است که فعل و ترک، هر دو دارای مصلحت باشد. هر دو بتواند داعی محسوب گردد. اگر داعی منحصر در یک طرف باشد دیگر صحة الفعل و الترک نمیباشد.
بنابر این، اگر هر دو دارای مصلحت باشد نیازمند اراده به غیر از مصلحت میباشد. پس چیزی غیر از داعی لازم است، تا یک طرف را بر طرف دیگر ترجیح دهد. با این وجود نمیتوان اراده را به داعی معنا نمود. اراده باید مخصص باشد که بین دواعی یکی را انتخاب کند. به همین جهت باید برای اراده یک حقیقت دیگری در خداوند متعال غیر از علم و قدرت به انحاء قائل بود.
سوال: اگر مولا بگوید: لا تقتل اباک المظلوم، در این جا میتوانست بگوید: اقتل یا نمیتوانست؟
پاسخ: سوال شما مربوط به حوزه تشریع است. این یک بحث دیگر است.
سوال: جایی در نظر بگیرید که مصلحت تنها در فعل است و اصلا در ترک مصلحت نیست.
پاسخ: اینجا مصلحت در فعل است. شما که فعل را انجام میدهید، آیا از روی حریت انجام میدهید یا خیر؟ این سوال، بحث را به لایهای دیگر وارد میکند.
در هیمن بحث میان شارحین و محشین کتاب تجرید الاعتقاد، اختلاف و یا خلط شده است.
بین ضرورت به معنای عقل عملی با ضرورت به معنای عقل نظری خلط کردهاند. ما در عقل نظری هستیم. سخن در این است که اگر داعی در عقل عملی باشد که مخصص نمیباشد. مخصص در حوزه عقل نظری است. مخصص تکوینی لازم است. شما قصد دارید بیان کنید که فاعل یک فعل تکوینی انجام میدهد تا یکی را انتخاب میکند. مخصصی که بیان شد را برخی از شارحان بر ضرورت به معنای عقل عملی بردهاند.
این گروه معتقدند، خداوند فاعل عدل است. پس بالضروره عدل را انجام میدهد.
میگوییم: این بالضروره فعل تشریعی است، در حالی که مخصصی که اراده لازم دارد فعل تکوینی است. قرار است اتفاقی در خارج حاصل شود. با وجوب عقل عملی که نمیتوان اتفاق حاصل شود. وجوب عقل عملی تنها زمینه اراده را فراهم میکند. اراده مطابق با حسن افعال است. و حال آن که این گروه قصد دارند بیان کنند که اراده عین حسن افعال است. نظریه داعی میگوید: اراده برابر با حسن افعال است. در حالی که در عقل عملی آن است که اراده میشود و خداوند تابع حسن و قبح اراده میکند. سوال این است که زمانی که میخواهد تابع حسن اراده کند، تکوینا چه میکند؟ خداوند اراده میکند تا معادل عدل عمل کند.
از قدما و متأخرین این خلط واقع شده است. خلط بین دو ضرورت است که هیچ ربطی به یکدیگر ندارد.