درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۱۷: صفت سمع، بصر و تکلم در مورد خداوند

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

۲

جهاتی که باید در صفات مطمح نظر قرار گیرد

از میان صفات الاهی، سه صفت ذات (علم، قدرت و حیات) و یک صفت فعل (اراده) مورد بحث و بررسی قرار گرفت. از این پس مواردی را مورد بحث قرار می‌دهند که در میان متکلمین محل بحث و گفتگو است.

دو جهت در صفاتی که از این پس مطرح می‌شود، باید مشخص شود.

۱) آیا این صفات، صفات فعل یا ذات هستند؟

۲) آیا صفات مذکور، صفات ثبوتی هستند یا جزء صفات سلبی محسوب می‌شوند؟

تقریبا مرحوم خواجه و علامه به این دو جهت بصورت صریح در عبارات اشاره نکرده‌اند. شاید به عنوانی که در ابواب بیان کرده‌اند، اکتفا نموده‌اند. اگر عنوان اثباتی باشد، آن صفت، صفت ثبوتی و اگر عنوان سلبی باشد جزء صفات سلبی می‌باشد. و یا در بیانات صرف اشعار به این که صفت فعل است، به همین مقدار بسنده می‌کنند.

تنها گاها به ضرورت به این جهات تصریح می‌کنند اما در این دوره، در ابتدای هر صفت اولین نکته‌ای که مورد تصریح قرار می‌گیرد، دو جهت مذکور است.

یکی دیگر از نکاتی که از این پس در صفات مطرح می‌شود، این است که آیا این صفات، صفات سمعی و یا عقلی هستند. گاهی به عنوان صفت سمعی و در برخی مواقع به عنوان صفات خبریه از این دسته صفات یاد می‌شود. اصطلاح صفات خبریه مساوی با صفات سمعی است. مسئله در این صفات آن است که آیا عقل به تنهایی و بدون تذکر وحی توان درک این صفات را دارد و یا اطلاق این صفات بر خداوند منوط و مشروط بر بیان شرع است؟ اگر صفات تنها از طریق شرع و اخبار وحی الاهی معلوم شود؛ صفات خبریه یا صفات سمعیه نام می‌گیرند اما اگر عقل بصورت مستقل صفت را درک کند، آن را صفت عقلیه می‌نامند.

بنابر این سه نکته و جهت در صفات باید مطمح نظر قرار گیرد:

۱) صفات سلبی یا ایجابی هستند؟

۲) ذاتی و یا فعلی می‌باشند؟

۳) سمعی و یا عقلی محسوب می‌گردند؟

۳

علت استثناء کردن سمع و بصر از سایر مدرکات و خبری بودن آن‌ها

اولین صفتی که از این صفات مطرح می‌شود، صفت بصیر و سمیع است.

در باب سمیع و بصیر که اگر به کتاب‌های کلامی قدیم مراجعه شود؛ گاهی به عنوان سمیع و بصیر از این صفات یاد می‌کنند و گاهی اوقات به عنوان مُدرِک از آن یاد می‌کنند.

می‌دانیم که ادراک در معنای لغوی عرب اعم از سمیع و بصیر است. ادراک به علمی اطلاق می‌شود که از طریق یک آلت و وسیله حاصل می‌شود. تفاوت ادراک با علم را می‌توان در این دانست که علم بصورت مطلق است. می‌توان گفت: علمِ بدون ابزار. علم به معنای مطلق آگاهی است اما ادراک به معنای آگاهی است که از طریق یک ابزار و وسیله‌ای حاصل می‌شود. این که به جای ادراک، سمیع و بصیر گفته می‌شود و باقی ادراکات (مثل حواس ظاهری و باطنی. حواس باطنی هم یک ابزاری دارد. احساس درد به نظر قدما یک ابزار لازم دارد و به همین دلیل است که درد را هر فردی احساس نمی‌کند. تشنگی و گرسنگی نیز از این قبیل است. وجدان این دو مورد از امور ادراکی است. یعنی تا فرد بدنی و ابزاری نداشته باشد، چنین ادراکی ندارد. به طور کلی تمام ادراکاتی که با وسیله و ابزار حاصل می‌شود) بیان نمی‌شود؛ به دو دلیل است.

۱) برخی استثنا کردن سمیع و بصیر و خارج کردن باقی ادراکات را امری عقلی می‌دانند. به این بیان که عقل حکم می‌کند که خداوند متعال را سمیع و بصیر بدانیم اما خداوند را دارای ذوق و لامس ندانیم.

هرچند سمیع و بصیر نیازمند ابزار است و ظهوری در یک ابزار جسمی دارد اما تفاوتش با دیگر ادراکات در این است که آن‌ها نوعی مقارنت و ملامست هم نیاز دارد. تا غذا را بر زبان قرار نگیرد، ذوق محقق نمی‌شود. تا هوای اطراف به حاسه و بینی فرد تماس پیدا نکند، ذوق حاصل نمی‌شود. اما در باب سمیع و بصیر اینگونه نیست. مثلا من چیزی را می‌بینم در حالی که آن شئ در جای دیگر است و هیچ گونه تماسی هم با آن ندارم. صوت نیز به همین گونه است.

این سخن را برخی از متکلمان متمایل به فلسفه بیان نموده‌اند که مورد قبول نیست. یعنی فرق میان سمیع و بصیر با شامّ و لامس در این نیست. در سمیع و بصیر هم همینگونه است. تا زمانی که امواج به گوش انسان نرسد و یا نوری از جسم به چشم نیاید، سمع و بصر حاصل نمی‌شود. در این صورت هم نوعی تماس وجود دارد. پس نباید توجیه عقلی برای این معنا بیان نمود.

۲) چون سمیع و بصیر در منابع وحیانی بیان شده است. اما سایر ادراکات بیان نشده است. به حکمت و جهتی می‌توان گفت خداوند سمیع و بصیر است بلکه مصلحت و عنایت در این است که گفته شود خداوند سمیع و بصیر است اما در مورد لامسه و شامه این را نباید بیان کرد. زیرا لامسه و شامه ظهور در تجسیم دارد. ما می‌توانیم در سمیع و بصیر توجیه کنیم که جهت عقلی دارد و جهت حسی ندارد اما در باب لمس و شامه این توجیه وجود ندارد.

از اینجا می‌خواهیم این نتیجه را بگیریم که اطلاق سمیع و بصیر بودن خداوند، اطلاقی وحیانی و شرعی می‌باشد و این دو صفت جزء صفات خبری هستند.

۴

معنای توقیفیت اسماء در علم کلام

در آینده بیان خواهد شد که سمعی یا عقلی بودن صفات بسیار مهم است. اگر صفتی، صفت سمعی بود، امکان توسعه به سایر معنای وجود ندارد. این مسئله را اصطلاحا در کلام، توقیفیت اسماء می‌نامند. توقیفیت اسماء یعنی این که در آن صفاتی که به خداوند اطلاق می‌شود، اگر عقلی محض باشند، حکم می‌شود اما به محض این که از دایره عقل خارج شد، جهتی غیر عقل پیدا کرد دیگر امکان توسعه آن صفت نیست؛ مگر این که خود شرع آن را اطلاق کند. بنابر این اگر قائل به توقیفیت اسماء باشیم باید گفت، خداوند سمیع و بصیر هست اما خداوند را لامس یا شامّ نیست.

سوال: توقیفیت مطلق نیست؟

پاسخ: توقیفیت یعنی آن اسمی که بر خداوند اطلاق می‌شود باید وجهی داشته باشد و اگر وجه شرعی نداشته باشد، اطلاق صحیح نیست.

۵

ایجابی یا سلبی بودن سمیع و بصیر

آیا این صفات جزء صفات ثبوتی هستند یا سلبی؟

روشن است که این صفات، جزء صفات ثبوتی هستند و کسی آن را جزء صفات سلبی محسوب نمی‌کنند. همانگونه که کسی صفت علم را صفت سلبی نمی‌داند. تنها کسانی که خواسته‌اند علم و قدرت را صفت سلبی بدانند به تبع سمیع و بصیر را نیز سلبی می‌دانند. اما متکلمان عدلیه، اشاعره که علم و قدرت را صفت ایجابی می‌دانند؛ سمیع و بصیر را نیز صفت ایجابی می‌دانند.

۶

صفت سمع و بصر ذاتی یا فعلی است؟

آیا سمع و بصر از صفات ذات یا فعل است؟

در میان اندیشمندان اتفاق نظر وجود دارد که از صفات ذات است. اختلافی در تعابیر برخی متکلمان است که قابل توجه نیست. برخی بیان نموده‌اند به اعتبار این که مسموعات و مبصرات، امور حادث می‌باشند. پس این علم هم حادث است که حرف قابل قبول نیست.

به طور کلی سمیع و بصیر از نظر متکلمان عدلیه و اشاعره جزء صفات ذات است.

۷

جهت اختلاف در صفت سمع و بصر در میان نحله‌های فکری و تبیین نظر اشاعره

در جهات مذکور اختلافی وجود ندارد. اختلاف اصلی در صفت سمیع و بصیر بودن آن است، زمانی که سمیع و بصیر بر خداوند اطلاق می‌شود؛ وجه استناد آن‌ها به خداوند چگونه است؟ آیا سمیع و بصیر را با همین معنای عرفی و معنایی که از عبارت می‌فهمیم بر خداوند اطلاق می‌شود یا سمیع و بصیر باید تأویل شود و به صورت تأویلی بر خداوند نسبت دهیم؟

قاعده کلیه که میان اشاعره و عدلیه وجود دارد در این جا مطرح می‌شود. اشاعره معتقدند هر صفتی که در کلام الاهی آمده باشد، باید به ظاهر حمل کرد ولی بلا کیف. پس سمیع و بصیر حقیقتا اما بلا کیف. یعنی بلا آلت و جارحت. نیازمند ابزار نیست و خداوند را جسم و جسمانی ندانیم اما واقعا سمیع و بصیر است. آیا سمیع و بصیر غیر از علم است؟ در اینجا قاعده اشاعره مبنی بر این که به تعداد صفاتی که خداوند متعال برای خودش بیان نموده است، باید برای خداوند صفت قائل شویم، جاری می‌باشد. از نظر آنان حق تأویل بردن یک صفت بر دیگری وجود ندارد. خداوند در کنار علم، خودش را سمیع و بصیر دانسته و به همین جهت از نظر ما (اشاعره) سمیع یک صفت و بصیر یک صفت دیگر محسوب می‌شود.

اشاعره این صفات را صفت ذاتی می‌دانند که غیر از ذات و غیر از علم و قدرت می‌باشد و خود سمیع و بصیر هم غیر از یکدیگر می‌باشند. پس به دو صفت (سمیع و بصیر) قائلند که صفات ذات می‌باشند.

۸

دیدگاه عدلیه در حقیقت صفت سمع وبصر

در مقابل، عدلیه معتقدند صفاتی که ظاهرش در جسمانیت و دلالت بر محدودیت خداوند میکند، پذیرفته نمی‌شود.

قید "بلاکیف" که اشاعره بیان می‌کنند یک توجیه است. معنا ندارد که گفته شود ید لا کالایدی، وجه لا کالوجوه. حقیقتا دست است اما بلاکیف. عین، ید، رِجل و امثال این امور، کیفیت درونشان خوابیده است. به عبارت دیگر این امور عین کیفیت هستند و اگر کیفیت از آن‌ها سلب شود، دیگر چشم و گوش نیست.

عدلیه با نظریه بلا کیف و نظریه تجسیم و تشبیه مخالف هستند. چون سمیع و بصیر ظهور در کیفیت دارد و معنای عرفی آن‌ها مشتمل بر کیفیت و محدودیت دارد؛ سمع و بصر را به معنای حقیقی برای خداوند نمی‌توان اثبات نمود و باید تأویل کرد. سمع و بصر را باید به یکی از صفاتی تأویل برد که از نظر عقل بلا اشکال است. چون در سمع که راهی نیست. یا در خود شرع تأویل این دو صفت بیان شده و اگر هم بیان نشده باشد، عقل حکم می‌کند، نزدیک‌ترین صفت عقلی که می‌تواند معنای سمیع و بصیر باشد؛ صفت علم است.

پس عبارت "إنّ اللهَ سمیع" یعنی "إنّ الله علیم بالمسموعات" و عبارت "إنّ الله بصیر" یعنی "إنّ الله علیم بالمبصرات".

پس این دو صفت از نظر عدلیه (معتزله و امامیه) بازگشت به صفت علم دارند.

۹

نقطه اتفاق و اختلاف میان اشاعره و عدلیه

آنچه تا کنون در اینجا بیان شده است به شرح ذیل است:

در این که این دو صفت، صفت سمعی (صفات خبریه) می‌باشند، در میان متکلمان اختلاف نیست.

در این که هر دو صفت، جزء صفات ذاتی می‌باشند، اختلافی وجود ندارد.

در این که جزء صفات ایجابی (جمال) هستند نیز اختلافی نیست.

تنها اختلاف در معنای سمیع و بصیر بودن و شیوه استناد دادن به خداوند متعال است.

۱۰

تطبیق صفت سمیع و بصیر

قال: والنقلُ دلَّ على اتصافه بالإدراك والعقلُ على استحالة الآلات. (نقل دلالت بر این دارد که میتوان خداوند را مدرک دانست. وصف ادراک به معنای کلی به خداوند نسبت داده شده است. بیان شده که ادراک اعم از سمیع و بصیر است. ادراک یعنی هر آگاهی و علمی که از طریق آلات و ابزار حاصل می‌شود.

عقل نیز حکم بر ادراک داشتن خداوند می‌کند اما آلات برای خداوند محال است.)

أقول: اتفق المسلمون كافة على أنّه تعالى مدرك، واختلفوا في معناه (تنها نقطه اختلاف در این مسئله است) فالذي ذهب إليه أبو الحسين (ایشان، ابوالحسین بصری را نام می‌برد چون آخرین تقریری است که از نظریه معتزله ارائه شده است. الا دیگر معتزلیان در توجیه نیز همین سخن را بیان نموده‌اند.) أنّ معناه (معنای سمیع و بصیر به یک جا بازگشت دارد و آن هم صفت علم است) علمه تعالى بالمسموعات والمبصرات (در نقطه مقابل، اشاعره و جماعتی از معتزله قرار دارند که معتقدند سمع و بصر صفتی غیر از علم است. با این تفاوت که اشاعره این صفت را غیر ذات می‌دانند اما معتزله عین ذات می‌دانند.) وأثبت الأشعرية وجماعة من المعتزلة صفة زائدة على العلم.

والدليل على ثبوت كونه تعالى سميعاً بصيراً: (دو نکته باید ثابت گردد. اولا این که می‌توان خداوند را سمیع و بصیر دانست و دوم آن که معنای سمیع و بصیر چیست. دلیل این که خداوند سمیع و بصیر است و می‌توان سمع و بصر را به خداوند نسبت داد؛ تنها از طریق وحی ممکن است. دلیل وحیانی و اجماع مسلمین است.) السمع، فإنّ القرآن قد دلّ عليه، وإجماع المسلمين على ذلك. (حال که اصل صفت ثابت شد. می‌گوییم:) إذا عرفت هذا فنقول: السمع والبصر في حقنا إنّما يكون بآلات جسمانية (یعنی معنای عرفی سمع و بصر این است که از طریق آلات جسمانی حاصل می‌شود. این اختصاص به سمع و بصر ندارد)، وكذا غيرهما من الإدراكات (سایر ادراکات حسی هم به این نحو است)، وهذا الشرط ممتنع في حقه تعالى بالعقل (از طریق عقل ثابت می‌شود که چنین ابزار جسمانی در خداوند ممکن نیست. این نکته را باید دانست که این فراز که فرمودند: و هذا الشرط ممتنع فی حقه تعالی بالعقل را حنابله اهل حدیث نمی‌پذیرند. یعنی فرق بین حنابله و اشاعره در این جا است. اهل حدیث تمام صفات خبری را به همان معنایی که مستفاد از صفات خبری می‌دانند، حمل می‌کنند. حتی بلا کیف را بیان نمی‌کنند. یعنی یک اهل حدیثی می‌گوید: إنّ الله سمیع همانطور که دیگران هم سمع دارند البته سمع در خداوند غیر از سمع در ما است اما سمیع است و بلا کیف هم ندارد. به این جهت است که وهابیان تمام این صفات را بر خداوند اطلاق می‌کنند و تا اشاعره "بلاکیف" را مطرح می‌کنند، آن‌ها را تکفیر می‌کنند. یعنی وهابی‌ها، اشاعره را به دلیل قید بلاکیف تکفیر می‌کنند. از نظر آنان هر کسی که قائل به بلکفه باشد کافر است. {بلاکیف را بلکفه میگویند} چون از ظاهر سمع عدول کرده و قول خداوند متعال را زمین گذاشته است. بنابر این باید توجه داشت، فرازی که مطرح شد، حنابله و اهل حدیث را خارج می‌کنند و تنها دو گروه معتزله و اشاعره باقی ماندند. و معتزلی‌ها)، فإمّا أن يرجع بالسمع والبصر إلى ما ذهب إليه أبو الحسين (یا نظر قاطبه معتزله و امامیه را بایستی پذیرفت. این‌ها معتقدند سمع و بصر همان علم است.)، وإمّا إلى صفة زائدة (یا باید گفت: سمع و بصر صفتی است که زائد بر علم است. صفة زائدة یعنی زائدة علی العلم است. زیادت یعنی غیر از علم است. یا باید قائل شد که سماع و بصر به علم بازگشت دارد و یا باید گفت آن‌ها صفتی غیر از علم می‌باشد. با این تفاوت که) غير مفتقرة إلى الآلات في حقه تعالى. (نیازمند به آلات نیستند. این شامل دو گروه می‌شود. اشاعره که بلاکیف را مطرح می‌کنند. بنابر نظر معتزله، سمیع و بصیر غیر از علم است اما نه سمیع و بصیری که گفته شود سمیع است حقیقتا اما بلا کیف. آن جماعتی از معتزله معتقدند اشکالی ندارد که گفته شود خداوند متعال سمیع و بصیر است. یعنی یک راه دیگری برای آگاهی دارد که آن صفت علم نیست. بلکه علوم متجدد و علم به تفاصیل است. این هم یک نحو علم است که غیر از علم است. خداوند دو صفت دارد، صفت عالم بودن و صفت مدرک بودن.

عالم بودن در جایی است که علم به جزئیات نیست. در جایی که علم به متغیرات نیست، عالم مطرح می‌شود. اگر علم به متغیرات داشته باشد، مدرک بودن مطرح می‌شود.

پس معتزله‌ای که قائلند، سمیع و بصیر یعنی ادراک غیر از علم است، باز سمیع و بصیر را تأویل می‌کنند و می‌گویند آلات و ابزار نمی‌خواهد اما اشاعره معتقدند سمیع و بصیر به معنای واقعی اما در باب خداوند کیفیتی ندارد.

سوال: حنابله زمانی که سمیع و بصیر را بصورت حقیقی در مورد خداوند بیان می‌کنند، اما معتقدند سمع و بصر در ذات الاهی غیر از سمع و بصر در مورد بشر است. این همان بلاکیف است؟

پاسخ: خیر اینگونه نیست. این‌ها معتقدند سمع و بصر است و دارای کیفیت هم می‌باشد اما کیفیتی که در خداوند است غیر از کیفیتی است که در افراد بشر می‌باشد.

سوال: بلا کیف برای نفی جسمانیت است؟

پاسخ: بله، نفی جسمانیت است. از نظر اهل حدیث هم نفی جسمانیت می‌شود. در واقع این‌ها مجسمه نیستند برخلاف کرامیه که مجسمه هستند. اهل حدیث را مشبّه می‌دانند اما مجسمه نمی‌دانیم. آن‌ها جسم را انکار می‌کنند. اما فرقه کرامیه که از شاخه‌های اهل حدیث می‌باشند اما اتفاقا چون قائل به جسمانیت خداوند شده‌اند، به مجسمه یاد گرفته‌اند و از دایره اهل حدیث خارج شده‌اند.

اهل حدیث می‌گوید: خداوند حقیقتا سمع دارد و کیفیت هم دارد اما کیفیت در خدا غیر از کیفیت در افراد است. اما اشاعره قید بلاکیف را بیان می‌کنند. آنان معتقدند، سمع افراد دارای کیفیت است اما سمع خداوند کیفیت ندارد.

سوال: می‌شود تشبیه باشد اما به تجسیم نرسید؟

پاسخ: بله، بین تشبیه و تجسیم لزومی برقرار نیست. البته خود این گروه قائل نیستند که مشبّه هستند. رمی به مشبه بودن از جانب ما است. به دلیل صراحت بیانات این گروه ما قائل می‌شویم که آن‌ها مشبّه هستند.

ممكن است كه تشبيه باشى اما تجسيم نباشد. به عنوان نمونه عالم مثالی که اشراقیین قائل هستند. عالم مثال از نظر اشراقیین آن است که ذاتش مجرد است اما شکل دارد. فرض عقلی دارد که چیزی جسم به معنای ماده و مُدّه (قوه و زمان) نداشته باشد (و چیزی که ماده و مدّه نداشته باشد در اصطلاح جسم نیست.) اما شکل دارد. یعنی زمانی که با آن مواجه می‌شود آن را در قالب شکل می‌بینید. این‌ها ملائکه را اینگونه می‌دانند. این که روح (نفس) دیده می‌شود به دلیل آن است که شکل دارد اما ماده و مدّه ندارد. عقلا قابل تفکیک است اما لازمه آن چیست یک مباحث دیگری است.

سوال: زمانی که اشاعره می‌گویند بلاکیف است به این معنا است که ابزار ندارد. بنابر این با معتزله تفاوت ندارند؟

پاسخ: از این جهت تفاوتی میان آن‌ها نیست. فقط اشاعره اصرار بر این دارند که اثبات نمایند، سمع و بصر بصورت حقیقی و همان معنایی که ما می‌فهمیم است. در حقیقت اشاعره همانند اهل حدیث از حدود معنای سمع و بصر عدول نمی‌کنند.

قاطبه اشاعره معتقدند سمع و بصر دو صفت است اما یکی از متأخرین اشاعره قائل است که این دو یکی می‌باشند.)

۱۱

صفت تکلم خداوند و نقاط مشترک در بین مکاتب اسلامی

یکی دیگر از صفات خداوند متعال، تکلم است. این که خداوند متعال متکلم می‌باشد.

این صفت نیز از صفات سمعی (صفات خبریه) می‌باشد. در قرآن کریم، خداوند خودش را هم به تکلم متصف فرموده و هم به خصوصیات تکلم اشاره فرموده است. یعنی نه تنها فرموده من تکلم می‌نمایم (نمونه آیاتی که خداوند در آن از تکلم خود یاد می‌فرماید؛ عبارت است از وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا {النساء/۱۶۴} - وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ {الشورى/۵۱}) بلکه ویژگی‌های تکلم را نیز در قرآن کریم بیان شده است. مثلا می‌فرماید: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ {النحل/۱۰۲} و در جای دیگر میفرماید: مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ {الأنبياء/۲} حتی کلام خداوند متعال حادث نیز می‌باشد. سابقه عدم نیز دارد.

بنابر این خداوند متعال، خودش را متکلم دانسته و برای کلام خود مجموعه‌ای از ویژگی‌ها را بیان نموده است. در میان متفکران اسلامی در این دو مورد اختلاف نظری وجود ندارد.

صفت تکلم، جزء صفات ثبوتی می‌باشد. از صفات جمال محسوب می‌شود.

۱۲

محل اختلاف میان متکلمان در صفت تکلم

در این که آیا تکلم از صفات ذات است یا صفت فعل در میان نحله‌های اسلامی، اختلاف است.

برخلاف سمیع و بصیر که در سه جهت نخست اتفاق نظر بود و تنها در معنای سمیع و بصیر اختلاف نظر بود در صفت تکلم در این که آیا از صفات ذاتی است یا فعلی، اختلاف نظر وجود دارد.

به تبع در این که آیا کلام صفت قدیم یا حادث است، مورد اختلاف قرار گرفته است.

در بحث کلام سه سوال را باید پاسخ گفت.

۱) صفت کلام و تکلم قدیم یا حادث است؟

۲) صفت کلام از صفات ذاتی محسوب می‌شود یا جزء صفات فعلی می‌باشد؟

  • این نکته را باید مورد توجه قرار داد که در صفات خداوند، در مقابل ذاتی دو چیز وجود دارد. گاهی ذاتی در مقابل فعلی قرار می‌گیرد. گاهی ذاتی در مقابل زائد بر ذات قرار می‌گیرد. این دو تقابل نباید خلط شوند. هرچیزی که زائد بر ذات بود، صفت فعلی نیست. مثل اشاعره که تمام صفات (صفاتی مانند علم، قدرت و حیات) را صفت ذاتی می‌دانند یعنی جزء صفات فعلی نیست اما در عین حال ذات نمی‌دانند. بنابر این باید دقت داشت که صفات یا ذات و یا زائد بر ذات هستند؛ صفتی که زائد بر ذات است یا صفت فعل است و یا صفت فعل نیست. پس دو تقسیم وجود دارد: ۱) آیا صفت ذات است یا زائد بر ذات؟ ۲) آیا صفتی ذاتی است یا فعلی؟ اشاعره، علم، قدرت و حیات را ذاتی می‌دانند اما در عین حال زائد بر ذات می‌دانند.
  • سوال: زائد بر ذات که فعلی نباشد، چگونه است؟
  • پاسخ: فعل باشد یعنی در مقام نسبت میان ذات و خلق معنا می‌دهد. صفت علم و قدرت، اضافه به خلق نمی‌شود. مثلا اراده از دیدگاه اشاعره، صفت فعل می‌باشد. در ذات است اما صفت فعل است.

مسئله مورد بحث در این است که آیا صفت تکلم، صفت ذاتی است یا صفت فعلی محسوب می‌شود؟

دو سوال مذکور نسبت به تمام صفات جاری است. اما سوال سوم مختص بحث تکلم است.

۳) منظور و مقصود از تکلم یک امر لفظی یا غیر لفظی است؟ ظاهر تکلم آن است که چیزی از سنخ لفظ است. مجموعه‌ای از اصوات و حروف است. اصوات و حروف بایستی ترکیب داشته باشند و ترکیب نیز به گونه مهمل نباشد. بنابر این تکلم به صوتی اطلاق می‌گردد که مفهِم معنا باشد. اگر این ویژگی‌ها را داشته باشد؛ تکلم نامیده می‌شود.

آیا در مورد کلام بایستی قائل بود که تکلم از سنخ لفظ یا غیر لفظ است؟ موضع عدلیه و اشاعره در این بحث خلاف رفتاری است که تا پیش از این از دو گروه وجود داشت. عدلیه صفاتی مثل سمع و بصر را تأویل برده و از حمل آن‌ها بر خداوند بر اساس معنای ظاهری آن‌ها خود داری می‌کرد اما اشاعره معتقد بود که این صفات را به همان معنای ظاهری باید بر خداوند اثبات نمود و از تأویل آن پرهیز می‌کردند. اما در صفت تکلم این رفتار تغییر می‌کند. عدلیه قائل است، منظور از تکلم معنای ظاهری و عرفی است اما اشاعره معتقدند معنای ظاهری تکلم مراد نیست. آنان می‌گویند: منظور از کلام، کلام نفسی می‌باشد و کلام لفظی مراد نیست.

بنابر این بایستی به سه سوال مذکور که محل اختلاف میان متکلمان و حتی متکلمان و فیلسوفان است؛ پاسخ داد.

۱۳

نظر اشاعره در لفظی بودن یا غیر لفظی بودن صفت کلام

اقوال در قدیم و حادث بودن تکلم به شرح ذیل است:

دیدگاه اهل حدیث و اشاعره: تکلم صفت قدیم می‌باشد.

دیدگاه معتزله و کرامیه: تکلم صفت حادث است.

اشاعره معتقدند کلام صفت قدیم است و به این جهت است که قرآن نیز قدیم می‌باشد.

اقوال در ذاتی یا فعلی بودن صفت تکلم:

دیدگاه اشاعره و کرامیه: تکلم صفت ذاتی است.

دیدگاه اهل حدیث و عدلیه (معتزله و امامیه): تکلم صفت فعل است.

مسئله مهم آن است که آیا تکلم، صفت لفظی یا غیر لفظی است؟ 

قائلین به صفت لفظیه: عدلیه و اهل حدیث جزء گروه‌هایی هستند که تکلم را صفت لفظیه می‌دانند.

قائلین به عدم صفت لفظیه (تکلم، لفظ نیست): اشاعره معتقدند تکلم صفت نفسی است. نفسی در مقابل لفظی است. از منظر این گروه، خداوند متعال در ذاتش صفتی دارد که علم و قدرت و اراده نیست و هیچ وصفی از اوصافی که در خبر لفظی بیان می‌کنید، نیست.

برای لفظ تقسیمات مختلفی می‌توان در نظر گرفت. به عنوان نمونه لفظ تقسیم می‌شود به انشاء و اخبار.

از جهت دیگر تقسیم می‌شود به این که حالت تمنی و ترجی دارد. از منظر اشاعره، هیچ یک از اوصافی که به کلام به معنای لفظی اطلاق می‌شود بر متکلم بودن خداوند اطلاق نمی‌شود. اگر هم اطلاق می‌شود به تبع کلام لفظی است. خداوند متعال یک صفت ذاتی قدیم دارد که نتیجه آن، الفاظی است که ظاهر می‌شود. یعنی اگر خداوند به الفاظ سخن می‌گوید به دلیل آن است که کلام نفسی دارد. چنانکه چون خداوند، قدرت و اراده دارد، ظهور عالم ماده را در پی دارد. در عالم امکان، دریافت می‌شود که انسان، آسمان و زمین خلق شد و انسان هم در حال تغییر است. تمام این امور دریافت می‌شود اما هیچ یک صفت خداوند نمی‌باشد بلکه تنها چیزی که صفت خداوند محسوب می‌شود علم و قدرت و اراده می‌باشد. این اموری که در نزد ما دریافت می‌شود، ظهورات صفات خداوند می‌باشند. خلق در عالم و مخلوقات، ظهورات صفات خداوند می‌باشد. عین این سخن در باب کلام بیان می‌شود. خداوند به کلام ذاتی نفسی متکلم است. صفتی دارد که ظهور بیرونی آن نزول وحی و تکلم با ملائکه و انبیاء است. این کلمات و الفاظ و مکتوبات تماماً آثار آن صفت ذاتی قدیمی است که در باب خداوند است که آن کلام نفسی است. کلام نفسی یعنی یک ویژگی و صفتی در خداوند که ذاتی و قدیم و غیر سایر صفات است.

علت بیان این تفاوت آن است که آثار مختلف مشاهده می‌شود. اگر در عالم خلق و مخلوقات را مشاهده می‌کنیم، می‌گوییم خداوند قادر و مرید است. در عالم سخن خداوند پراکنده است و به این جهت می‌گوییم منشأ آن علم و قدرت به تنهایی نیست بلکه چیز دیگری باید در خداوند باشد که آن کلام است.

بنابر این، از نظر اشاعره همانگونه که جهان نشانه علم و قدرت خداوند محسوب می‌شود، الفاظ هم نشانه یک صفتی برای خداوند است. برای این صفت نامی نمی‌توان در نظر گرفت اما چون خداوند آن را با واژه "کلام" مطرح نموده است، ما نیز این صفت را کلام می‌نامیم.

سوال: این سخن که ذات نایافته از هستی، بخش / چون تواند که بود هستی‌بخش، مبنای فلسفی دارد؟

پاسخ: نخیر.

سوال: اگر به این شکل باشد، در مورد غفران هم باید گفت چیزی در خداوند است که غفران است که تبلور آن در بخشش می‌باشد.

پاسخ: بله، این همان بحثی است که عدلیه با اشاعره دارند. آن‌ها غفرا و رزق را به اراده و قدرت بر می‌گردانند. غفران یعنی یک فعلی که خداوند انجام می‌دهد. بخشندگی و غفران چیزی غیر از خلق و امر نیست. چیزی بیش از قدرت و اراده لازم ندارد اما وقتی تکلم بیان می‌شود، یک اتفاق جدید بوجود می‌آید. آن حیث جدیدی که در کلام وجود دارد، در صرف علم و قدرت و اراده نیست. در نهایت می‌خواهند واژه کلام را درست کنند و بیان کنند کلامی که در قرآن و سنت بیان شده، دارای واقعیتی در بیرون است تا جزء معطله و نافیان صفت قلمداد نگردند.

سوال: خود تکلم نفسی چیست؟

پاسخ: واژه کلام را کنار بگذارید و چنین بگویید: در ذات خداوند کمالی است که ظهور بیرونی آن الفاظ و سخن گفتن با دیگران است. پس به واژه کلام نباید تمسک کرد. چون در کتاب و سنت واژه کلام الله بیان شده است ما نیز می‌گوییم کلام الله. خداوند متعال یک صفت ذاتی قدیمی دارد که از آن سخن گفتن بر می‌آید. امر و نهی، اخبار، تعجب و تمام چیزی که در باب کلام گفته می‌شود از آن صفت است. همانگونه که در خارج با مشاهده حدوث پی به وجود اراده می‌کند. (حدوث دلالت بر اراده دارد). زمانی که در خارج سخن، الفاظ و کلمات را مشاهده می‌کنید که صادر از خداوند متعال است، دریافت می‌شود که در ذات خداوند متعال چیزی است که سبب صدور این ویژگی است.

نقد عدلیه نسبت به اشاعره همین نکته است که آیا تصویری از کلام نفسی وجود دارد یا خیر. اگر چنین تصوری وجود داشته باشد، بر اساس مبانی عدلیه، سخن اشاعره مقدم بر نظر معتزله و امامیه می‌باشد.

در صورتی که بر اساس مبانی رفتار می‌شد در این جا هم معتزله باید می‌گفتند که مقصود از کلام یک معنای دیگری است. اشاعره در این مسئله بایستی می‌گفتند که مقصود از تکلم صدور الفاظ است.

چرا اشاعره در مسئله کلام عقب نشینی کردند اما معتزله به ظاهر لفظ تمسک کردند؟ این رویکرد بازگشت به نکته ظریفی دارد که در آینده بیان خواهد شد.

۱۴

نظر فلاسفه در چیستی کلام الاهی

از میان فلاسفه قدیم و متأخر هیچ یک، کلام را لفظی نمی‌دانند. این گروه قصد داشته‌اند برای تکلم الاهی یک معنای دقیق و عقلی ارائه دهند.

در این که کلام الاهی، صفت لفظی نیست با اشاعره همراه و هم نظر هستند اما فلاسفه، کلام نفسی به معنای این که یک صفت کمالیه‌ای که در ذات خداوند است را نپذیرفته‌اند.

فلاسفه معتقدند، مقصود از کلام آن است که یک حقیقتی در خداوند متعال وجود دارد اما آن حقیقت از سنخ یک کمالی در کنار علم و قدرت و اراده نیست. دو نظر در میان فلاسفه وجود دارد.

۱) منظور از کلام، القاء (کلام القائی) است. القاء به هر معنا. توضیح آن که، هنگامی که گفته می‌شود، شخصی سخن گفت یعنی یک چیزی که در ضمیر خودش بود و نسبت بدان آگاه بود، این آگاهی را به دیگری منتقل کرد. تکلم می‌تواند به اشاره، لفظ و حتی غیر اشاره است. گاهی صورت نفسانی خودش را بدون هیچ وسیله ظاهری به دیگری القاء می‌کند، این نحو از القاء نیز تکلم است. پس ماهیت و کنه تکلم، انتقال یک آگاهی از فردی به فرد دیگر است. پس کلام، مطلق القاء است. خداوند متکلم است یعنی آنچه را که در نفس خدا از علم و آگاهی وجود دارد، به موجوداتی از موجودات خود، القا می‌کند. این نظریه از زمان فارابی و ابن سینا و ملاصدرا و متأخرین مطرح شده است.

ملا صدرا در ذیل آیه شریفه وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ {الشورى/۵۱} به این نظریه تصریح نموده است. وی می‌گوید: معنای اصل کلام آن است که القاء از متکلم به مخاطب. این القاء بوسایل گوناگون از جمله وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء، تحقق می‌یابد.

۲) بیانی دیگر در این رابطه در میان فلاسفه از قدیم تا کنون در مسئله کلام وجود دارد. برخی از آنان معتقدند منظور از کلام، ظاهر کردن چیزی است.

یک زمان بیان می‌شود که کلام القاء یک معنا از کسی به فرد دیگر است. پس تا زمانی که شخص چیزی را القاء نکند، کلامی محقق نمی‌شود. اما یک زمان گفته می‌شود که در معنای کلام چنین چیزی لازم نیست. اگر فردی اکنون مطالبی را بیان می‌کند و تمام مخاطبین به بیانات آن فرد توجه نمی‌کند و یا اصلا گوش‌ها را می‌بندند. آیا می‌توان گفت که بیان کننده مطالب کلام نداشته و متکلم نمی‌باشد؟

کسی در تنهایی سخن می‌گوید؛ آیا کلام دارد یا ندارد؟ مسلّما کلام دارد. کلام به معنای اظهار ما فی الضمیر است و به معنای القاء ما فی الضمیر نیست. هرچیزی که بتواند نشانگر این باشد که شخص در ضمیر خودش چگونه فکر می‌کند و چه آگاهی دارد، کلام به شمار می‌آید. گاهی اوقات با لفظ این اظهار می‌شود و گاهی با ایجاد عالَم و اشیاء، علم و آگاهی را نشان داده می‌شود.

بنابر این، فلاسفه معتقدند کلام به معنای اظهار ما فی الضمیر است. اظهار ما فی الضمیر ممکن است از طریق کلمات باشد. ما با الفاظ سخن می‌گوییم، سخن گفتن خداوند قبل از هر چیز و بالاتر از هرچیز به ایجاد اشیاء است. خداوند از طریق ایجاد اشیاء سخن می‌گوید. به این دلیل است که می‌گویند در نصوص دینی ما به اشیاء عالم "کلمة الله" یا "کلمات الله" می‌گویند. تمام عالم کلمات الله می‌باشند. چون هر یک از آن‌ها خبر از چیزی در ذات الاهی می‌دهند.

فیلسوفان این معنا را کلام عینی یا کلام تکوینی می‌دانند. خداوند با فعل خودش و با ایجاد خودش، حرف می‌زنند و این‌ها زبان خداوند است. این معنا مورد توجه فیلسوفان است که در آینده (بحث خلق) مورد بحث قرار می‌گیرد.

از دیدگاه فیلسوفان، آنچه در عالم ظاهر می‌شود، آینه علم الاهی است. یعنی خداوند متعال هرآنچه را که می‌داند در عالم ظاهر می‌کند، بلا خلاف. تمام علم الاهی در جهان بیرون بالضروره ظاهر می‌شود. از آن طرف، هرچه در عالم ظاهر می‌شود، عکس علم خداوند است. بین عالم علم خداوند و عالم عین تطابق برقرار است. هرآنچه که در علم خداوند است، در عالم عین است و هرآنچه در عالم عین آمده است، عینا ظهور علم خداوند است. چون این مبنا در میان تمام فلاسفه مسلمان است، این تعریف از تکلم (کلام عینی) برای فلاسفه خیلی حائز اهمیت است.

سوال: فراتر از نشانه و آیت است؟

پاسخ: به نحوی نشانه و آیت است اما نشانه و آیتی که فیلسوف بیان می‌کند. از نگاه فیلسوفان، نشانه عین صاحب نشانه است. آیه عین ذوالآیه است. در باب نظریه صدور اشاره شد. از نگاه فلاسفه آنچه که ظاهر می‌شود، عین کمال حضرت حق است. همان کمال است که در رتبه خلق آمده.

گاهی گفته می‌شود که آیه یعنی مخلوق خداوند و فعل خداوند است و از این جهت نشانه او است که آیه غیر از ذوالایه است. این نظر متکلمان است.

فیلسوف، رابطه آیه و ذوالآیه را رابطه عینیت و سنخیت می‌داند. به این دلیل است زمانی که گفته می‌شود، کلمه آیه است باید توجه داشت که آیه بودن یعنی ظهور عین کمال حق تعالی.

سوال: طبق مبنا اساسا تکلم با علم نباید تفاوت داشته باشد. چون تکلم به علم برگشت دارد.

پاسخ: تفاوت در این است که علم به صورت مندک در ذات خداوند و به صورت بسیط در آن جا وجود دارد. قدیم، بسیط، بی‌نهایت و دفعی است. اما ظهورات آن کمالات در خارج اینگونه نیست. ظهور کمالات، حادث، محدود، تدریجی است. به اعتبار حالت بساطت در ذات خداوند، علم گفته میشود. به اعتبار ظهور تدریجی در عالم، کلام گفته می‌شود.

سوال: با این تفسیر، صفت کلام از نگاه فلاسفه، صفت فعل می‌باشد؟

پاسخ: به این اعتبار صفت فعل است. به معنایی که فیلسوفان بیان می‌کنند، صفت فعل است. صفت فعل یعنی آن چیزی که فعل حق است. حقیقتی است که زائیده اراده و علم خداوند است. به این معنا، کلام صفت فعل است.

۱۵

مسئله مهم در صفت کلام

اهل حدیث از یک طرف قائلند که کلام لفظی است و از طرف دیگر می‌گویند ذاتی و حادث است.

یعنی امری لفظی ذاتی اما در عین حال حادث است.

نکته مهم آن است که چه گروه‌هایی کلام را لفظی می‌دانند و این گروه‌هایی که لفظی می‌دانند، کدامیک کلام را ذاتی می‌دانند و از گروه‌هایی که ذاتی می‌دانند کدام این صفت را حادث بشمار می‌آورند.

۱۶

منشأ پیدایش اختلاف در صفت کلام و تبیین مبانی گروه‌ها در این صفت

تمام این‌ها به یک نکته بازگشت دارد و آن این است که آیا می‌توان برای کلام یک صفت ذاتی تعریف شود که منافات با ویژگی‌های حق تعالی نداشته باشد یا چنین تعریفی ممکن نیست. به عبارت دیگر، تمام نزاع دائر مدار این است که کلام به گونه‌ای توضیح داده شود که با صفات خداوند متعال، منافات پیدا نکند.

این هم به مبنای خداشناسی گروه‌های مختلف بازگشت دارد.

از دیدگاه اهل حدیث و کرامیه، اشکالی ندارد که خداوند دارای صفاتی باشد که شبیه خلق است. همین که قابل توجیه باشد که مثلا در خداوند فقر و حاجت و حدّ لازم نیاید، کافی است.

از دیدگاه اهل حدیث برخی از وصف‌ها مخصوص خداوند است. نامحدود بودن از اختصاصات خداوند محسوب می‌شود. از دیدگاه حنابله، ترکیب اشکالی ندارد اما محدودیت اشکال دارد.

حاجت و فقر در خداوند از نگاه این گروه اشکال است. اگر این صفات را تأمین کند، کلام به هر معنایی که باشد، ایرادی ندارد. قدیم یا حادث و یا لفظی بودن هیچ اشکالی ندارد زیرا با هیچ یک از این عناوین منافاتی ندارد.

از دیدگاه اشاعره، چون نمی‌توان کلام و لفظ را به خداوند به گونه‌ای نسبت داد که به ذات خداوند برگردد اما در عین حال اشکالی (محدودیت، تغییر، حاجت) هم ایجاد نکند. پس باید گفت، در خداوند وصفی است که آن وصف منشأ کلام است. کلام و لفظ مثل خلق یک امر خارجی است. این را به خداوند نمی‌توان نسبت داد، یک صفتی نشان داده شود که منشأ این الفاظ است. آن صفت، نه علم، نه قدرت، نه صرف اراده است. بلکه چیز دیگری است که کلام است.

از دیدگاه معتزله، می‌توان کلام را لفظی معنا نمود و به همان صفات ذاتی برگردانیم. خداوند علم و قدرت و اراده دارد و به علمش، به قدرتش و به اراده‌اش کلام را ایجاد می‌کند. برای ایجاد کلام (صوت و لفظ در خارج) علم و قدرت و اراده لازم است که تمام این امور در خداوند متعال وجود دارد. پس می‌توان گفت: خداوند به الفاظ و به صورت حادث، سخن فرمود و هیچ منافاتی با ذات خداوند نداشته باشد. چون تمام صفاتی که کلام به آن‌ها بازگشت دارد، جزء صفات ذاتیه هستند.

بنابر این سه مبنای کلی وجود دارد:

۱) مبنای اهل حدیث: این گروه معتقدند، کلام صفت لفظی و قدیم و فعلی است. در فعلی بودنش نکته‌ای است که برخی به اهل حدیث نسبت داده‌اند که اهل حدیث صفت فعل نمی‌دانند بلکه صفت ذات می‌دانند. ظاهر کلمات اهل حدیث، مخصوصا حنابله متأخر تصریح نموده‌اند که کلام، صفت فعل است. شاید از کلمات قدمای حنابله اینگونه استفاده شده است که از صفات ذات باشد.

۲) مبنای اشاعره: کلام غیر لفظی، قدیم و ذاتی می‌باشد. کلام نفسی قدیم ذاتی می‌باشد.

۳) مبنای عدلیه: کلام لفظی، حادث و فعلی می‌باشد.

۱۷

بیان خلاصه ادله مکاتب مختلف و تبیین نظر اشاعره

با توجه به توضیحات، ادله روشن می‌شود.

دلیل اهل حدیث: این گروه معتقدند کلام ظهور لفظی دارد و حق تأویل وجود ندارد. قدیم بودن صفت کلام به دلیل آن است که دلیل بر حدوث آن نیست. به دلیل این که دلیلی بر حدوث این صفت وجود ندارد به قدیم بودن آن معتقد می‌شوند. کلام الله خالق لا مخلوق.

سوال: کلام الله خالق است به چه معنا می‌باشد؟

پاسخ: خالق یعنی عین ذات خداوند و ذاتی است. به ذات خداوند بر می‌گردد و مخلوق و فعل خداوند نیست.

دلیل اشاعره: این گروه می‌گویند چون صفت تکلم را قدیم و ذاتی می‌دانیم، به این جهت نمی‌توان آن را لفظی دانست. به هیچ معنایی الفاظ نسبتی با ذات خدا و درون ذات خداوند ندارند. چون الفاظ مانند سایر مخلوقات می‌باشند. الفاظ همچون آسمان و زمین می‌باشند؛ اگر کسی بگوید الفاظ قدیم می‌باشند مانند آن است که بگوید آسمان و زمین قدیم می‌باشد. چون الفاظ ناظر به خلق و امر موجود (مخلوق) است، نمی‌توان الفاظ را جزء صفات خداوند بدانیم. باید سراغ صفتی رفت که ریشه این الفاظ است اما در عین حال این صفت قدیم و ذاتی است.

دلیل عدلیه: چون می‌توان کلمات را به خداوند نسبت دهیم، الفاظ به صورت صفت فعلی و حادث قابل استناد به خداوند هستند. چون می‌توان صفت فعلی و حادث بدانیم، از این جهت هیچ محذوری در واژه کلام وجود ندارد و نیازمند تأویل نیست.

سوال: اهل حدیث زمانی که قدیم می‌دانند چگونه فعلی می‌دانند؟

پاسخ: این را نیز بفرمایید ذاتی. بحث فعلی و ذاتی در بین اشاعره و اهل حدیث، نکته دقیقی وجود دارد. فعلی اشاعره و اهل حدیث با فعلی عدلیه متفاوت است. ذیل بحث اراده مراجعه شود. به همین جهت است که اشاعره وقتی می‌گویند اراده صفت فعل است با این صفت فعلی که در عدلیه بیان می‌شود، تفاوت می‌کند.

اگر بخواهیم مقایسه بنماییم باید گفت، صفت ذات است. از این تفسیری که ما از ذاتی و فعلی داریم این‌ها صفت ذاتی است.

از نظر عدلیه، نظر اهل حدیث و اشاعره در نهایت به صفت ذاتی برگشت دارد.

تبیین نظر اشاعره و حنابله:

اصل تکلم به اجماع مسلمین و به تصریح کتاب و سنت امری ثابت است. در تفسیر کلام اختلاف است و کانون اختلاف در این مسئله است که حقیقت کلام را چه باید دانست؟

اگر پذیرفته شود که حقیقت کلام آن چیزی است که صادر می‌شود (الفاظ) باید گفت: این کلام به چه صفتی از صفات خداوند متعال بازگشت دارد؟ معتزله که قائلند صفات ذاتی همان علم و قدرت است، کلام را به علم و قدرت بر می‌گردانند.

حنابله و اشاعره که اعتقاد دارند هر صفتی که در کتاب و سنت بیان شده، باید آن را مستقل دانست و تأویل نبرد، باید کلام را یک صفت مستقل بدانند. حنابله می‌گویند: همین لفظ را صفت ذات و قدیم می‌دانیم.

اشاعره معتقدند: این الفاظ را نمی‌توان به ذات خداوند نسبت داد به همین جهت مقصود از کلام آن صفتی است که در ذات اثر و منشأ کلام است.

بنابر این، اصل کلام به دلیل منصوص بودن، امری مقبول است. محل اختلاف در آن است که کلام را به چه معنایی مطرح نمود.

گروه‌هایی که کلام را لفظی می‌دانند، باید کلام لفظی را به یک صفت ذاتی برگرداند و یا این که همچون کرامیه و اهل حدیث، کلام را داخل در ذات بداند.

یا باید قائل به نظر اشعریان باشیم و کلام را چیز دیگری و در ذات دانست و یا این که به نظر عدلیه قائل شد و معتقد بود که کلام فعل است اما ذاتش علم و قدرت است.

با توضیحات فوق دانسته شد که اشاعره نیز به نظر خود پایبند هستند و کلام را تأویل نمی‌برند. زیرا از نظر آنان زمانی که گفته می‌شود خداوند متکلم است، غیر اشعریان متکلم بودن را به صدور کلام گرفته‌اند اما در حقیقت متکلم بودن با صدور کلام متفاوت است. مثل آن است که وقتی شما می‌گویید خداوند خالق است، می‌توان گفت خالق صرفا صدور خلق از خداوند است و هیچ چیز دیگری نیست؟! اشاعره، تکلم به معنای صدور کلام را نوعی تأویل می‌داند. این معنا از کلام خلاف ظاهر لفظ تکلم است. زمانی که خداوند می‌فرماید: خداوند با بشر سخن می‌گوید؛ واقعا سخن می‌گوید. این که در شجر یک صدایی ایجاد شود، ارتباطی با کلام من ندارد پس من با دیگری سخن نگفته ام و تنها صوتی را ایجاد کرده ام. پس علت مخالفت اشاعره با تکلم به معنای صدور کلام، آن است که معنای حقیقی تکلم، سخن گفتن واقعی است و معتزله که تکلم را به صدور کلام و وقوع صوت در سنگ معنا می‌کنید، خلاف معنا را بیان نموده‌اید و به تأویل روی آورده‌اید. بر این اساس، معتزله بر اساس مبنای خود که تأویل است عمل می‌نمایند. چون تکلم را به صدور الکلام معنا می‌کنند و اشاعره نیز بر اساس مبنای خود عمل می‌نمایند. آنان برای تکلم معنایی مستقل از علم و قدرت، قائل هستند. از منظر آنان، تکلم صفة کسائر التکلمات بلا کیف. در مورد خداوند کیفیت ندارد. همانگونه که در کلام و سخن گفتن ما، کلمات از ما صادر می‌شود در خداوند هم یک صفتی است که کلمات ظهور آن کمال نفسی است.

ابتدا بیان کردیم که خلاف مبنا عمل کرده‌اند اما زمانی که دقیق می‌شود دریافت می‌شود که هر دو گروه معتزله و اشاعره بر اساس مبنا رفتار نموده‌اند.

سوال: در واقع اشاعره هم تأویل برده‌اند. از این جهت که در خارج اتفاقی رخ داده است.

پاسخ: اشاعره منکر رخ دادن اتفاقات خارجی نیستند، آنان می‌گویند این که صوتی در شجر حاصل شود آیا تکلم است؟ آیا می‌توان در این صورت بیان کرد که خداوند با موسی عليه‌السلام سخن گفته است؟! درخت است که با موسی سخن گفته است.

اشکال: این خود نوعی تأویل گرایی نیست؟

پاسخ: اگر بخواهیم دچار تأویل گرایی نشویم باید قائل شد که خود خداوند سخن گفته است. خداوند همانگونه که قدرت و اراده دارد کمالی دارد که سخن می‌گوید. ظهور آن کمال اصوات و الفاظ است. بنابر این باز هم اشاعره بر اساس مبنا سخن می‌گویند. زیرا متکلم از نظر آنان عبارت است از یک صفتی همچون سایر تکلمات یعنی واقعا تکلم است اما بلا کیف.

۱۸

استدلال عدلیه در اثبات صفت کلام الاهی:

دیدگاه اشاعره در استدلال بیان شد. از منظر اشاعره زمانی که دلیل نقلی و اجماع بر تکلم بود؛ اثبات صفات اقتضا دارند که تکلم پذیرفته شود و کلام نفسی هم هیچ مشکلی ندارد. کلام نفسی در حقیقت اشاره به یک کمالی در نفس خداوند متعال است اما هیچ گونه کیفیتی مانند کیفیات بشری ندارد.

استدلال عدلیه در اثبات صفت کلام الاهی:

عدلیه معتقدند چیزی به نام کلام نفسی وجود ندارد. معتزله هم در ابتدای امر انکار نمی‌کنند. سخن معتزله در این است که اشاعره که قائل هستند یک کلام نفسی عقلا فرض می‌شود؛ در صورتی که چنین فرض عقلی ثابت بود، سخن شما پذیرفته می‌شد و ما نیز معتقد بودیم که معنای تکلم خداوند آن است که خداوند صفتی ذاتی دارد که این کلام از آن صادر می‌شود. اما چون از نظر عقل تحقیق می‌شود و متوجه می‌شویم که غیر از علم و قدرت و اراده در ما هیچ صفت کمال دیگری وجود ندارد. به بیانی دیگر، اصلا آنچیزی که اشاعره به عنوان کلام نفسی مطرح می‌کنند، تصور نمی‌شود. هر چیزی که در بشر وجود دارد یا علم، یا قدرت و یا اراده است. تمام موارد به این سه صفت بازگشت دارد. بنابر این چون چیزی به نام کلام نفسی تصور نمی‌شود؛ پس تصدیق نمی‌شود.

در قدم نخست، کلام نفسی باطل می‌شود. در قدم بعدی، اثبات می‌شود که می‌توان با فرض قدرت و علم، کلام را نیز ثابت کرد. برای صدور کلام، غیر از علم و قدرت و اراده چیزی لازم نیست.

سوال: عدلیه چگونه تکلم را ثابت می‌کنند؟

پاسخ: زمانی که قدرت خداوند و عمومیت قدرت ثابت شد. در گذشته ثابت شد که هرچیزی که ذاتا مقدور باشد، قدرت خداوند به آن تعلق می‌گیرد. تکلم هم یکی از مقدورات است. آیا صدور کلام از خداوند ممتنع است؟ کسی می‌توان ادعا کند که خداوند نمی‌تواند الفاظی را در جسم یا موجود دیگری صادر نماید که تعبیر از علمش کند؟! قطعا چنین چیزی ممتنع نیست تا قدرت خداوند به آن تعلق نگیرد.

پس اثبات می‌شود که:

صغری: صدور کلام از خداوند مقدور است.

کبری: خداوند هم نسبت به هر مقدوری (هر ممکن غیر ممتنعی)، قادر است.

نتیجه: تکلم برای خداوند جایز است.

سوال: اگر ما بودیم و عقل و بدون آیات و روایات آیا صفت تکلم را برای خداوند ثابت می‌کردیم؟

پاسخ: بیان شد که این صفات جزء صفات عقلیه نیستند.

سوال: با توجه به این نکته، صفت کلام را از طریق نقل پذیرفتیم و بعد از آن توجیه عقلی بیان می‌کنیم.

پاسخ: تبیین می‌کنیم. به این بیان که از نظر عقل چنین صفتی درست است و می‌توان به خداوند صفت تکلم را به خداوند نسبت داد.

تمام صفات خبریه اینگونه هستند. جز صفات عقلی که رأس هستند و با دلیل عقلی ثابت می‌شوند، بقیه صفات خبری را باید اصل وجود صفت را ثابت نمود. در مرحله بعد باید ثابت نمود که به چه معنا قابل استناد به خداوند است و در مرحله نهایی برای آن برهان اقامه می‌شود.

سوال: این صفت را برای خداوند ضروری باید دانست؟

پاسخ: ضروری به معنایی که در فلسفه بیان شده است، نیست. صفت تکلم ممکن است یعنی می‌تواند از خداوند صادر شود. این صفت همچون اراده است. ضروری ذاتی نیست که حتما از خداوند صادر شود. چون صفت فعل است و تابع اراده است، همه صفات فعل را به این معنا ثابت می‌کنیم، یعنی جواز صدورش را ثابت می‌دانیم.

سوال: عقلی باید ناشی از ضرورت باشد؟

پاسخ: خیر، چنین لزومی وجود ندارد. اگر برهان لمّ اقامه شود، از طریق ضرورت است اما اگر برهان إنّ اقامه گردد، می‌توان ضرورت در مقام اثبات را بیان نمود اما در واقع ضرورت ندارد. به استدلال عقلی ضرورت ثابت می‌شود اما ضرورت در مقام اثبات. یعنی می‌توان جواز چیزی برای چیزی بالضروره ثابت کنیم.

۱۹

تطبیق صفت تکلم

المسألة السادسة: في أنّه تعالى متكلم

قال: وعمومية قدرته تدل على ثبوت الكلام (این استدلال است) والنفساني غير معقول. (پس در مرحله اول بیان می‌شود که کلام نفسانی معقول نیست و بعدا بیان می‌شود که برای کلام لفظی دلیل وجود دارد. دلیل آن عمومیت قدرت است.)

أقول: ذهب المسلمون كافة إلى أنّه تعالى متكلم واختلفوا في معناه:

فعند المعتزلة أنّه تعالى أوجد حروفاً وأصواتاً في أجسام جمادية دالة على المراد. (معنای کلام آن است که صوتی در چیزی که دلالت بر مراد نیز بکند والا کلام محسوب نمی‌شود.)

وقالت الأشاعرة: إنّه متكلم بمعنى أنّه قام بذاته معنى غير العلم والإرادة وغيرهما من الصفات (از نظر اشاعره، متکلم یعنی صفتی که قائم به ذات است، یعنی ذاتی است اما غیر ذات است، که نه علم و نه اراده و نه قدرت است. ویژگی آن این است که) تدل عليها العبارات (از چه راهی می‌توان وجود چنین صفتی را فهمید؟ چون خداوند عباراتی بیان می‌کند که نشان دهنده وجود منشأ آن‌ها در ذات است. آن چیزی که منشأ در ذات دارد و غیر از علم و اراده است.

سوال: مخلوق یا خالق بودن قرآن این تفاسیر را دارا است؟

پاسخ: بله، این بحثی که وجود دارد محل ظهورش در کلام الله است. تمام این بحث‌ها در قرآن وجود دارد. مثلا حشویه حنابله، تمام این بحث‌ها را حتی در الفاظ قرآن بیان می‌کنند. حتی می‌گویند ما بین الدفتین نیز مخلوق نیست. اهل حدیث معتقدند آن کلامی که بعدا بصورت کتابت ظاهر شده است.

هر چیزی که کلام الله باشد، مشمول این داستان می‌شود.)، وهو الكلام النفساني، وهو عندهم معنى واحد (از نظر آن‌ها کلام یک معنای واحدی است که) ليس بأمر ولا نهي ولا خبر ولا غير ذلك من أساليب الكلام. (این امر و نهی و خبری که در قرآن مشاهده می‌شود، هیچ یک از این‌ها کلام نفسی نیست. کلام نفسی یک حقیقت واحدی در ذات الاهی است.)

والمصنف رحمه‌الله حينئذ استدل على ثبوت الكلام بالمعنى الأول (چون معنای اول را قبول دارد. به دو مقدمه استدلال کرد.) بما تقدم من كونه تعالى قادراً على كل مقدور (قدرت به امری که مقدور باشد تعلق می‌گیرد و ممتنع الوجود نباشد. این مقدمه نخست و مقدمه دوم عبارت است از) لا شك في إمكان خلق أصوات في أجسام تدل على المراد. (صدور چنین چیزی هم مانع نیست. پس مقدور با امکان خلق حد وسط می‌باشند.)

وقد اتفقت المعتزلة والأشاعرة على إمكان هذا (معتزله و اشاعره بر صدور الفاظ اشکال نمی‌گرفتند. سخن در این است که اشاعره معتقدند چون تکلم به الفاظ نمی‌شود. صدور لفظ که تکلم نیست. چیز دیگری لازم است. اختلاف بوجود آمده است. معتزله می‌گویند چنین تصویری از کلام لفظی وجود ندارد، پس به صفات ذاتی باید بازگشت)، لكن الأشاعرة أثبتوا معنى آخر، والمعتزلة نفوا هذا المعنى لأنّه غير معقول، إذ لا يعقل ثبوت معنى غير العلم ليس بأمر ولا نهي ولا خبر ولا استخبار وهو قديم، والتصديق موقوف على التصور.

قال : وليست زائدةً على الداعي وإلّا لزم التسلسل أو تعدُّدُ القدماءِ.

أقول : اختلف الناس هنا ، فذهبت الأشعرية إلى إثبات أمر زائد على ذاته قديم هو الإرادة. والمعتزلة اختلفوا :

فقال أبو الحسين : إنّها نفس الداعي ، وهو الذي اختاره المصنف.

وقال أبو علي وأبو هاشم : إنّ إرادته حادثة لا في محل.

وقالت الكرامية : إنّ إرادته حادثة في ذاته.

والدليل على ما اختاره المصنف : أن إرادته لو كانت قديمة لزم تعدد القدماء والتالي باطل فالمقدم مثله ، ولو كانت حادثة إمّا في ذاته أو لا في محل لزم التسلسل لأنّ حدوث الإرادة في وقت دون آخر يستلزم ثبوت إرادة مخصصة والكلام فيها كالكلام هنا.

المسألة الخامسة : في أنّه تعالى سميع بصير

قال : والنقلُ دلَّ على اتصافه بالإدراك والعقلُ على استحالة الآلات.

أقول : اتفق المسلمون كافة على أنّه تعالى مدرك (١) ، واختلفوا في معناه فالذي ذهب إليه أبو الحسين أنّ معناه علمه تعالى بالمسموعات والمبصرات وأثبت الأشعرية وجماعة من المعتزلة صفة زائدة على العلم.

والدليل على ثبوت كونه تعالى سميعاً بصيراً : السمع ، فإنّ القرآن قد

__________________

(١) يطلق المُدرِك ويراد منه تارةً أنّه سبحانه عالم بالمبصرات والمسموعات ، وأُخرى أنّه عالم بالجزئيات ، والثاني أعم.

دلّ عليه ، وإجماع المسلمين على ذلك.

إذا عرفت هذا فنقول : السمع والبصر في حقنا إنّما يكون بآلات جسمانية ، وكذا غيرهما من الإدراكات ، وهذا الشرط ممتنع في حقه تعالى بالعقل ، فإمّا أن يرجع بالسمع والبصر إلى ما ذهب إليه أبو الحسين ، وإمّا إلى صفة زائدة غير مفتقرة إلى الآلات في حقه تعالى.

المسألة السادسة : في أنّه تعالى متكلم

قال : وعمومية قدرته تدل على ثبوت الكلام والنفساني غير معقول.

أقول : ذهب المسلمون كافة إلى أنّه تعالى متكلم واختلفوا في معناه :

فعند المعتزلة أنّه تعالى أوجد حروفاً وأصواتاً (١) في أجسام جمادية دالة على المراد.

__________________

(١) الأقوال في كونه سبحانه متكلماً ثلاثة :

الأوّل : للمعتزلة وأنّ المتكلم من أوجد الكلام لا من قام به الكلام.

الثاني : للأشاعرة وأنّه من قام به الكلام وفسروه بالكلام النفسي ، الذي هو من اللغز والأحاجي ، حيث يدّعون أنّه غير العلم في الأخبار ، وغير الإرادة في الإنشائيات ، وبما أنّ الإنشائيات أعم من الأمر ويعمّ النهي والترجّي والتمنّي والاستفهام ، يلزم عليهم إثبات كلام نفسي في هذه الموارد غير الكراهة والترجي والتمني والاستفهام ، وهو كما ترى.

الثالث : للحكماء وحاصله : أنّ العالم بجواهره وأعراضه كلامه سبحانه ، لأنّه يعرب عن كماله وجماله وعلمه وقدرته ، وإنّما يسمّى الكلام اللفظي كلاماً لأنّه يعرب عمّا في ضمير المتكلم ، وأي إظهار أجلى وأوضح من الموجودات الإمكانية مجرّدها وماديها ، التي تعرب عن الكمال المكنون. وهذا هو رأي الحكماء ، ويمكن استظهاره من بعض الآيات ، وبه روايات ، لاحظ الإلهيات : ١ / ١٩٤.

وقالت الأشاعرة : إنّه متكلم بمعنى أنّه قام بذاته معنى غير العلم والإرادة وغيرهما من الصفات تدل عليها العبارات ، وهو الكلام النفساني ، وهو عندهم معنى واحد ليس بأمر ولا نهي ولا خبر ولا غير ذلك من أساليب الكلام.

والمصنف رحمه‌الله حينئذ استدل على ثبوت الكلام بالمعنى الأول بما تقدم من كونه تعالى قادراً على كل مقدور لا شك في إمكان خلق أصوات في أجسام تدل على المراد.

وقد اتفقت المعتزلة والأشاعرة على إمكان هذا ، لكن الأشاعرة أثبتوا معنى آخر ، والمعتزلة نفوا هذا المعنى لأنّه غير معقول ، إذ لا يعقل ثبوت معنى غير العلم ليس بأمر ولا نهي ولا خبر ولا استخبار وهو قديم ، والتصديق موقوف على التصور.

قال : وانتفاءُ القبح عنه تعالى يدلُّ على صدقه.

أقول : لما أثبت كونه تعالى متكلماً وبيّن معناه شرع في بيان كونه تعالي صادقاً ، وقد اتفق المسلمون عليه ، لكن لا يتمشى على أُصول الأشاعرة.

أمّا المعتزلة فهذا المطلب عندهم ظاهر الثبوت ، لأنّ الكذب قبيح بالضرورة ، والله تعالى منزّه عن القبائح لأنّه تعالى حكيم على ما يأتي فلا يصدر الكذب عنه تعالى.