در شبهه دوم، قسمت پایانی باقی ماند که در ادامه توضیح داده میشود.
همانگونه که در مباحث پیشین مطرح شد، شبهه دوم عبارت بود از این که، علم به غیر ذات از طریق صورت محقق میشود. به این معنا که مستشکل معتقد است که علم به ذات، مستقیم است اما علم به غیر از طریق صورت میباشد. اگر خداوند متعال به اشیائی غیر ذات خودش علم داشته باشد؛ لازم میآید که در ذات خداوند، صور تحقق یابد. تحقق صور موجب پیدایش مشکلاتی از قبیل جمع بین فاعل وقابل، تغیر در ذات، محل حوادث و... میباشد.
پاسخی که در اینجا بیان شد، عبارت بود از این که علم خداوند به صور با علم ما به صور نفسانی مقایسه میشود. ایشان فرمودند: پیش فرضی که مستشکل در این اشکال دارد، اشتباه است. در این اشکال پیش فرض گرفته شده است که اگر خداوند متعال قرار باشد به ماهیات مغایر، علم پیدا کند؛ حتما بایستی از طریق صور باشد. این مقدمه و پیش فرض اشتباه است. در این باب میتوان به این مورد اشاره کرد که در آنجا علم به حقایق متغایر هست اما در آنجا صورت نیست. علم ما نسبت به صور نفسانی شامل این مورد میشود. علم به کتاب از طریق صورت بدست میآید اما علم به صورت را از کجا بدست میآید؟
اگر گفته شود از طریق یک صورت است، تسلسل لازم میآید و علم حاصل نمیشود. پس خود شما که قائل هستید علم به اشیاء دیگر از طریق ماهیات و صور اتفاق میافتد باید بپذیرید که در یک جا علم بدون صورت اتفاق میافتد.
در ادامه بیان کردند که نه تنها میتوان علم خداوند به اشیاء را از طریق علم به صور خودمان، بفهمیم بلکه به دو جهت میتوان گفت، علم خداوند به اشیاء اولی از علم ما نسبت به صورت است. آن دو جهت عبارت است از این که؛
۱) این صورتهایی که در افراد منقدح میشود و نسبت به آنها علم پیدا میشود هیچ وقت منفرداً درک نمیشود و همیشه نیازمند یک مساعدت است. اگر صورت یک کمک دیگر داشته باشد (که در این رابطه دو احتمال دارد. احتمال اول آن است که آن صورت توسط صور دیگر ایجاد شده باشد. مثل صور مرکبه. تا علم نسبت به ماده و صورت وجود نداشته باشد، در ذهن پدیدار نمیشود.
احتمال دوم آن است که توسط عقل فعال پدیدار شود. منظورشان معقولات است نه صورتها، که عقل فعال میباشد.)
در هر صورت، یکی از نقصهای علم ما به صور آن است که خود علم به این صور نیازمند به چیز دیگری است و تا آن نباشد علم ما به صور تحقق پیدا نمیکند. اما در باب خداوند اینگونه نیست. علم خداوند نسبت به اشیاء هیچ گونه واسطه و مساعدی نمیخواهد.
۲) علم خداوند نسبت به اشیاء علم فاعل است نسبت به مفعول. در حالی که علم ما به صورت، علم قابل است نسبت به مقبول. صورتی که از لیوان در نزد فرد حاصل میشود، نسبت به آن صورت فاعلیتی ندارد. نفس نسبت به آن صورت فقط منفعل است (فقط قبول میکند).
به قیاس توجه بفرمایید: مقیس علیه، علم افراد است نسبت به صور، مقیس، علم خداوند است نسبت به اشیاء خارجی.
در مرحله نخست اینگونه گفته شد که، علم خداوند به اشیاء خارجی، مثل علم افراد به صور نیازمند به واسطه صورت نیست. همین که یک مصداق در بشر وجود دارد؛ کافی است که گفته شود در باب خداوند هم همینگونه است.
در مرحله دوم، پا را فراتر گذاشته و گفته میشود؛ چیزی که در افراد رخ میدهد اولا بانفراده نیست و به نیروی کمکی نیاز دارد و ثانیا، رابطه میان صورت و افراد، رابطه مقبول با قابل است. صورت در فرد حاصل میشود و فرد تنها قابل صورت میباشد. اما خداوند متعال مؤثر عالم است و عالم اثر وجود خداوند است. قطعا حضور اثر برای مؤثر بسیار شدیدتر از حضور صورت برای نفس افراد، میباشد. چون در مورد خداوند، حضور فعل برای فاعل میباشد.
این بیان را خیلی کوتاه و برخلاف مشائیان داشتند.
مشائیان معتقدند، علم به اشیاء در باب خداوند حتما نیازمند صور ارتسامی است. به اشارات و شرح اشارات و دیگر مشائیان مراجعه شود. اما نه صورتی که از خارج در خداوند حاصل شود که تغییر ایجاد کند بلکه صورتی که خداوند بصورت کلی از عالم دارد. خداوند بصورت پیشینی تمام اسباب و علل را میدانند. چون علم به علت دارد، علم به اشیاء هم دارد. اما از طریق صورت ارتسامی این علم را دارد.
سوال: صور ارتسامی خارج از ذات میدانند؟
پاسخ: بله، خارج از ذات میدانند اما قائم به ذات است.
در این مبحث نکتهای وجود دارد که از آن میگذریم و آن عبارت است از این که، مشاییان رابطه میان صورت را با خداوند چگونه حل میکنند؟
ابن سینا، علم خداوند را از طریق صورت میداند اما خواجه این نظریه را نمیپذیرد و میفرماید: علم خداوند به اشیاء مثل علم ما به صور اشیاء میباشد. در علم ما به صور نیازمند واسطه نیست در باب خداوند هم نیازمند صور نیستیم. در واقع در این جا مرحوم خواجه و علامه، رأی مشائیان را نقد میکنند.
مشائیان برای این که ذات خداوند محل حوادث نگردد، مفرّی ارائه کردهاند. آنان میگویند: اینگونه نیست که صورت از خارج داخل نفس خداوند گردد بلکه صورت را خداوند از قبل دارد. چون اسباب و علل اشیاء را میداند، از طریق اسباب علم به اشیاء پیدا میکند. آنان مثالی در این رابطه دارند. مثل علم منجم، چگونه منجم یک کسوف را از قبل پیش بینی میکند؟ یعنی خورشید را دیده، ماه را دیده، نسبت میان این دو را سنجیده؟ اینگونه که نیست. بلکه چون از قبل اسباب را میداند، معلول را نیز علم دارد. میداند حرکت خورشید و ماه و زمین چگونه است. میداند که این سه در فلان زمان و فلان مکان در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. این که مقابل یکدیگر میافتند نه این که منجم این صحنه را میبیند و گزارش میدهد؛ بلکه اسباب را میداند.
خداوند متعال هم چون سبب را میداند، از طریق صورتهایی که دارد علم به اشیاء پیدا میکند.
پس مشائیان، قائل به صور ارتسامیه قائل هستند اما صور کلیه و صور ازلیه که لازمه آن صورت حدوث و تغییر نشود.
مرحوم خواجه و علامه و دیگر متکلمان این نظریه را نمیپذیرند. از نظر این گروه، علم خداوند اصلا نیازی به واسطه ندارد که دنبال صورتی ازلی باشیم.
سوال: خداوند متعال قبل از این که چیزی بیافریند باید علم داشته باشد که چه چیزی میخواهد بیافریند؟
پاسخ: علم از طریق صور است. فقط صور اسباب.
سوال: از نظر علامه، خداوند قبل از این که چیزی را بیافریند چگونه علم دارد؟ ایشان قائل به فعل هستند در حالی که فعلی نیست.
پاسخ: درستش این است (همانگونه که در جای دیگر هم فرمودند) که دو گونه است.
۱) اگر قرار است به این شئ علم پیدا کنند؛ آنچنان که تحقق پیدا کرده. در این امور پس از این که تحقق پیدا کرد، علم حاصل میشود. این علم را علم فعلی مینامند. علم فعلی خداوند، علم به اشیاء بعد از تحقق است.
۲) خداوند دارای یک علم دیگر نیز میباشد که قبل از تحقق است. از طریق علم به اسباب این علم را دارد. همانگونه که بیان شد، علم به علت یستلزم العلم بالمعلول.
سوال: یعنی از ازل علم به تمام اسباب تا ابد داشته است؟
پاسخ: بله.
سوال: یستلزم بالمعلول، معلول که هنوز بوجود نیامده، پس باید بگوییم صورت معلول منظور است؟
پاسخ: نخیر، صورت نیست. خداوند به ذات خودش علم دارد و چون ذات خودش علت است، به معلول علم پیدا میکند. خداوند چگونه عقل اول و صادر اول را میشناسد؟ چون خودش علت است و از طریق علم به علت میتوان معلول را شناخت، معلول را میشناسد. معلول را به عنوان یک موجود متحقق نمیشناسد چون متحقق نیست. صادر اول دو فرض دارد:
۱) صادر اول بعد از تحقق که علم فعلی میگردد. عین معلول نزد عالم حاضر است. مثل صورت نزد من.
۲) صادر اول قبل از تحقق که از طریق علم به ذات بدان علم دارد. ذات خداوند متعال، علت عقل اول است. اگر به خودش علم پیدا کند به معلول (عقل اول) علم پیدا میکند.
میان فیلسوفان و متکلمان اختلاف نظر وجود دارد. فیلسوفان بعد از ابن سینا چاره جویی نمودهاند و به نظریه ملاصدرا (که علم اجمالی در عین کشف تفصیلی) رسیدهاند. متکلمان نیز چاره اندیشی نمودهاند و سخنانی را مطرح کردهاند.
آیات و روایات داستانی دیگر دارند. در آیات و روایات برای علم الاهی، علم بلا معلوم قائل است. خداوند اشیاء را قبل از حدوث اشیاء میشناسد، بدون معلوم. عالم إذ لا معلوم، قادر إذ لا مقدور.
یک اشکال به تبیین نسبت به علم خداوند مطرح است که مرحوم علامه به این اشکال هم پاسخ میدهد.
سوال: این که فرمودید علم خداوند از طریق علم به علت است، آیا دیدگاه فلاسفه است؟
پاسخ: دیدگاه فلاسفه است. به یک تقریر، تقریر ابن سینایی است. علم از طریق صور کلیه، چیزی است که ابن سینا میگوید.
ملاصدرا میگوید: علم اجمالی در عین کشف تفصیلی. خداوند به ذات خودش علم دارد، چون ذات دارای تمام کمالات معلول است پس علم به آنها دارد.
سوال: در تقریر ابن سینا، علم به ذات نیست؟
پاسخ: نه علم به ذات نیست. زیرا ابن سینا قائل است برای علم به اشیاء واسطه صورت نیاز است. اما خواجه و علامه میگویند واسطه صورت نمیخواهد. علم مستقیما به شئ تعلق میگیرد.
سوال: با دیدگاهی که نسبت به فاعل مختار دارند چگونه سازگار است؟
پاسخ: این هم از بحثهایی است که باید به گونهای توضیح داد که علم به علت مستلزم علم به معلول است؛ داخل علت آن اراده هم وجود دارد. خداوندی که خودش را میشناسد، میشناسد چگونه فعل را انجام میدهد. این که فعل الف یا فعل ب را انجام میدهد، از طریق علم به ذات، میشناسد.
در جلسه اول یک دوره تاریخی بیان شد. آن نکته ناظر به این بود که کلام کشف المراد در یک برزخ است. برزخ کلام سنی و کلام فلسفی. در این برزخ متکلم از یک طرف میخواهد قواعد فلسفی را استخدام کند و از طرفی دیگر میخواهد مدعیات کلامی را اثبات نماید. تمام ادله امکان، وجوب، علم به علت مستلزم علم به معلول است از سخنان فلاسفه میباشد اما متکلم میخواهد این قواعد را به کار برد اما سخن و مدعی خودش را ثابت نماید. به این خاطر است که این پرسشها بوجود میآید. مثلا این سوال بوجود میآید که علم به علتی که فیلسوفان میگفتند، علت ایجابی بود. اما شما گفتید فاعلیت خداوند، فاعلیت بالاختیار است. چگونه این دو را حل میفرمایید؟ هر جا متکلمان گیر میکنند؛ یا نظرات فلاسفه را بازخوانی میکنند و یا بین فلسفه و کلام میمانند. به نظر میرسد متکلمان میانه در بحث علم ماندهاند و نتوانستهاند بحث کنند.
قدما (مثل شیخ مفید، سید مرتضی، معتزله) بر اساس مبانی خودشان پاسخ میدادند. فلاسفه نیز طبق مبانی خود پاسخگو بودند. به نظر میرسد متکلمان مدرسه حله از عهده بحث علم و اراده در مسئله توحید برنیامدهاند.
به دیگر آثار مرحوم علامه مراجعه شود و در آن آثار نحوه تبیین مشاهده گردد. مثلا علامه در اسرار خفیه، متفاوت عمل کرده است. در مناهج الیقین، به گونهای دیگر بحث کردهاند.
دلیل تفاوتها آن است که این بحث یک بحث درشتی است و با این مبانی فلسفی نمیتوان مدعیات متکلمان را ثابت نمود.
امثال علامه به دنبال آن هستند که با توجه به قواعد فلسفی مدعای کلامی که عبارت است از این که خداوند متعال به اشیاء بیرونی و غیر ذات خود، علم دارد. علم به شخص آنها و علم پیشینی دارد. خداوند حقیقتا شئ خارجی را که فعل او و خلق او است، میشناسد. نه نیاز به صورت ارتسامی دارد و نه از طریق علم به علت، بدان علم دارد.
مرحوم علامه در انتها، پس از این که دفع این شبهه میکنند، اشکالی به خود میکنند.
اشکال مقدر:
اشکال آن است که، نتیجه پاسخ شما این است که خداوند متعال نسبت به اشیاء خارج از ذات خودش علم دارد و واسطه صورت هم لازم ندارد. چگونه علم دارد؟ میفرمایید: چون خداوند مؤثر در شئ و خالق شئ است، علم به ذات خودش کافی برای علم پیدا کردن به آثارش کافی است. پس علم به آثار از طریق علم به ذات حاصل شد. آیا حقیقتا میتوان با این مبنا، علم خداوند به اشیاء را ثابت کنید؟ خداوند به ذات خودش علم دارد. از طریق خودش هم به این شئ علم دارد. در خارج آیا علم به شئ حاصل شد؟ این که خداوند علت شئ باشد، امری مقبول است اما این که نسبت بدان علم دارد، صحیح نیست. شما چیزی به نام علم به اشیاء درست نکردید. تنها علم به ذات را اثبات کردید. در نتیجه آن شبهه دوباره مطرح میشود که در علم به تغایر نیاز است. صرف این که شئ خارجی را تنها معلول خداوند معرفی کنیم و چون معلول است، پس معلول است؛ در علم کافی نیست. معلوم بودن نیاز به دلیل است و دلیلی که شما بیان نمودهاید، از طریق علم به ذات است. زمانی که شخص به ذات علم پیدا نمود، به ذات خودش علم پیدا کرد.
شما میگویید: به یک اعتبار به معلول هم علم پیدا کرده است.
در خارج یک معلول که مخلوق خداوند است، وجود دارد و همان هم معلوم خداوند است. این حیث دوم اثبات نشد. در علم بین عالم و معلوم تغیر لازم است. شئ بیرونی معلول خداوند است، معلوم خداوند به این معنا است که علم به ذات خود دارد و از طریق ذات به آن علم دارد. علم مستقیم به آن ندارد.
پس اینجا، تغایر میان عالم و معلوم، دو چیز معلول بودن و معلوم بودن به عنوان دو حقیقت اثبات نشد.
از درون پاسخ شما، علم حقیقی نسبت به اشیاء و ماهیات خارجی بدست نمیآید.
پاسخ علامه حلی به اشکال فوق:
علامه برای حل این اشکال چنین میفرمایند: ما در ذات خودمان زمانی که میگوییم ذات ما هست امری مقبول است. این که ذات من علت است نیز امری مقبول است. نسبت به ذات هم علم دارم. این هم که علم من به ذات تعلق گرفته است امری مقبول میباشد. چون به یک اعتبار ذات من و به اعتباری دیگر علم است.
همین را نسبت به شئ جاری میکنیم.
ذات من علت برای شئ خارجی است. علم من نسبت به ذات، علت میشود برای علم نسبت به آن شئ خارجی. بنابر این ذاتی در اینجا بود و علم نسبت به ذات و هر دو اینها علت میباشند. ذات من علت شئ (آسمان) است. علم به ذات هم علت علم به آسمان است.
همانطوری که بین ذات من و علم به ذات من تغایر وجود دارد. در بیرون هم بین آسمان و علم به آسمان تغیر وجود دارد. تغایر اعتباری است. چگونه در ذات پذیرفتید که خداوند خودش است اما به خودش هم علم دارد. در مورد شئ بیرونی هم بپذیرید که آسمان خودش است و معلول است اما علم به آن تعلق گرفته است. در آنجا هم اعتباری است. یعنی یک حقیقت به عنوان معلول وجود دارد. به یک اعتبار معلول و به اعتباری معلوم نامیده میشود. همانطوری که ذات من به یک اعتبار ذات من است که عالم و به اعتباری دیگر معلوم میباشد. ذات من علت آسمان میشود، علم به ذات من، سبب علم به آسمان میشود.
پس در مورد آسمان و علم به آسمان هم تغایر وجود دارد.