چه نسبتی میان این دو (برهان وجوب و امکان و برهان حدوث و قدم) وجود دارد؟
مرحوم علامه میفرمایند چون خواجه برداشت کردن اقامه برهان وجوب و امکان کافی میباشد؛ همین برهان را ذکر کردند و دیگر متذکر برهان حدوث و قدم نشدند.
نکته۱: هر سه احتمال که در گذشته بیان شد، مردود است. با تقریری که خود علامه و خواجه دارند هر دو برهان صحیح میباشد. هر دو برهان به یک نتیجه میرسند نه این که یکی از آن دو محتاج به دیگری باشد. نتیجه این دو برهان آن است که ثابت میشود محدِث عالم قدیم است و این قدیم واجب نیز میباشد.
نکته۲: یک تفاوت مبنایی میان فلاسفه و متکلمان در مسئله قدم وجود دارد. از نظر فلاسفه زمانی که عالم موجود به واجب و ممکن تقسیم میشود و ممکن آن چیزی است که در ذات خودش نسبت به وجود و عدم استواء نسبت دارد (برخلاف واجب که در ذات ضرورت وجود دارد)؛ از این تقسیم بندی فلاسفه به این نتیجه میرسند که چون مناط علیت امکان است و حدوث مناط علیت نیست؛ میتوان پذیرفت شی ای قدیم در عین حال ممکن باشد. در تقسیم متکلمان به وجوب و امکان گفته میشود که موجود یا واجب است یا ممکن، آن چیزی که ممکن است یا قدیم است یا حادث. واجب، قدیم است. از نظر فلاسفه، ممکن نیز میتواند قدیم باشد. به این معنا که موجودِ قدیمِ ممکن، از نظر فلاسفه هم فرض عقلی و هم وجود خارجی دارد. به دلیل این که مانعی ندارد، فرض عقلی دارد. چیزی قدیم و ازلی و بدون ابتدا باشد اما در عین حال ممکن باشد. چون امکان به معنای استواء نسبت به وجود و عدم. یعنی وجودش اعطایی و از دیگری اخذ کرده اما از ازل گرفته است. چنین فرضی، محال نیست.
مصداق (موجود قدیمِ ممکن) صادر اول است. صادر اول، قدیم و ازلی است. دارای تمام کمالات حق تعالی میباشد اما به نحو امکان و وجوب بالغیر. قدیم آن چیزی است که سابقه عدم در آن فرض نمیشود. سابقه عدم آن چیز تنها در ذاتش میباشد. ذاتش فرض عدم دارد یعنی ممکن است. فیلسوفان، این مورد را حدوث ذاتی مینامند. صادر اول از با ذات حق تعالی از ازل بوده و خواهد بود. صادر اول در عین حال که قدیم است اما ممکن نیز میباشد.
سوال: قید امکان در ذات با وجوب در وجود، چگونه جمع میشود؟
پاسخ: ممکن از نظر فلاسفه به معنای استواء نسبت به وجود و عدم، است. یعنی نه ضروری الوجود و نه ضروری العدم است. اگر وجود در ذات چیزی ضروری نبود، عدم نیز برای آن ضروری نبود، ممکن نامیده میشود. ممکن میتواند از ازل وجود را از حق تعالی گرفته باشد. حق تعالی همراه با ذات خودش یک حقیقت را موجود کرده باشد اما آن حقیقت در ذاتش ممکن است و وجود برایش ضروری نیست. اگر ذات حق نباشد، آن وجود، معدوم میگردد. به ذات حق موجود است پس ممکن است اما چون ذات حق از ازل افاضه وجود کرده است، قدیم محسوب میشود.
نظریه مذکور، از مسلمات فلاسفه محسوب شده و در میان آنها امری مقبول است.
این گروه میگویند: عالم حادث زمانی نیست بلکه حادث ذاتی است. ذات عالم حدوث دارد. به این معنا که در ذات خودش وجود برایش ضروری نیست. نه این که ذاتش سابقه عدم دارد. (چیزی که سابقه عدم داشته باشد، حادث زمانی نامیده میشود.)
از نظر فلاسفه، کل عالم عقل و کل عالم تجرد تام ازلا و ابدا با حق تعالی به افاضه حق، همراه هستند. ذاتشان استواء نسبت دارد اما وجودشان قدیم است.
از نظر فلاسفه اولین لازمه تقسیم موجود به واجب و ممکن آن است که امر ممکن بالذات هم میتواند قدیم باشد و عم عملا قدیم است.
در نقطه مقابل، متکلمان این اندیشه را مستلزم شرک میدانستند. معتقد بودند، قدیم منحصر در حق تعالی است و اساسا فرض ممکن قدیم محال است. فرض این که موجودی در اصل ذاتش وجود برایش ضروری نیست و وجود از خودش نیست اما در عین حال قدیم است؛ محال است. از نظر متکلمان اگر چیزی امکان دارد یعنی وجود برایش ضروری نیست به معنای اعطای وجود است. صرف اعطای وجود، به معنای آن است که نمیتواند قدیم باشد. از آن طرف اگر چیزی قدیم باشد، به معنای آن چیزی است که وجود برایش ذاتی است. متکلمین موجودی را قدیم میدانند که وجود در ذات او وجود دارد و تحقق او نیازمند به غیر نیست.
(همانگونه که در جلسه اول اشاره شد) در کلام امامیه از زمان خواجه و ابن میثم بحرانی، بین دو مبنا تلفیق ایجاد شد. از طرفی تقسیم به وجوب و امکان پذیرفته شد و به حوزه کلام راه یافت. در حالی که تا پیش از آن یا وجوب و امکان در کلام نبود و یا بدین صورت نبود. در بغداد که اصلا واژه وجوب و امکان دیده نمیشود و در مدرسه ری در کتابهایی همانند المنقذ من التقلید که سخن از وجوب و امکان مطرح میشود. به صورت حاشیهای مورد استفاده قرار میگیرد نه این که در متن استدلال و پایه اثبات صانع قرار گیرد. مرحوم خواجه، تقسیم به وجوب و امکان و حتی برهان فلاسفه را وارد کلام کردند.
از طرفی دیگر مدعای متکلمان یعنی برابری قدم با وجوب را ثابت کردند. متکلمان معتقدند تنها قدیم خداوند متعال است و قدیم نمیتواند ممکن باشد. در مقابل فلاسفه معتقدند میتوان موجودی در عین حال که قدیم است، ممکن نیز باشد.
مرحوم خواجه در برخی از آثار دیگرشان، علامه و شاگردان ایشان، برهان وجوب و امکان را مطرح فرمودند اما با مبانی عقلی که پی ریزی کردند، ثابت نمودند که موجودی که قدیم باشد بالضروره واجب است. نمیتواند قدیم وجود لذاته نداشته باشد. این که گفته میشود قدیم در عین حال ممکن است و وجودش را از دیگری میگیرد، تناقض است. قدیم منحصر در خداوند است. وصف خاص قدیم، وجود لذاته است. بنابر این تفاوتی ندارد اگر برهان وجوب و امکان اقامه شود، این نتیجه حاصل میشود که موجد عالم واجب الوجود است. واجب الوجود هم قدیم میباشد. اگر برهان حدوث وقدم اقامه شود، این نتیجه حاصل میشود که عالم محدِث قدیم دارد و در وصف قدم، وجوب نهفته است. نمیتواند قدیم واجب نباشد.
با توجه به این که قدم وجوب ذاتی دارد و قدیم منحصر در واجب است، گفته میشود که نمیتوان قدیم واجب نباشد.
پس خواجه و علامه، هرچند برهان فیلسوفان را اقامه کردهاند اما پیشتر بیان نمودهاند که وجوب و امکانی که آنان مطرح میکنند؛ غیر از وجوب و امکانی است که فلاسفه مطرح مینمایند. خواجه و علامه، هم امکان و وجوب و هم حدوث وقدم میگویند اما امکان را مساوق با حدوث و قدم را مساوق با وجوب میدانند.
بحث مذکور را در المنقذ من التقلید مرحوم حمصی در بخش اول، القول فی حدوث الجسم از صفحه۱۹ شروع و در صفحه ۲۰ میفرماید: والذی یدل علی حدوث جمیع هذه الامور ان هذه الامور جائزه الوجود بذواتها.
جائزه الوجود به معنای ممکن است.
تا صفحه ۲۳ میتوان دنبال کرد.
در صفحه۲۳ میفرماید: ان قیل لم قلتم ان القدیم موجود لذاته. (موضع فلاسفه در مقابل متکلمین)
عین این استدلال را مرحوم خواجه در کتاب تجرید، در مقصد اول، مسأله الخامسة و الاربعون فی نفی قدیم ثان، مطرح میفرماید. البته در مسائل قبل، تقسیم به حادث و قدیم، ممکن و واجب را مطرح کردند.
یک تفاوت امور عامه شرح تجرید و تجرید با امور عامه فلسفی در اینجا است. نه تنها خواجه و علامه در الهیات بمعنی الاخص مواضعی کاملا مقابل فلاسفه اتخاذ کردهاند بلکه در امور عامه نیز بر مشی کلامی مشی میکنند. در مساله الخامسه و الاربعون اثبات میکنند که تنها یک قدیم وجود دارد. خواجه میفرماید: و لا قدیم سوی الله تعالی لما یأتی
علامه نیز تصریح میفرماید: اقول قد خالف فی هذا جماعة کثیره عما الفلاسفة فظاهر لقولهم بقدم العالم. این که قدیم منحصر در خداوند متعال است گروهی با متکلمان مخالفت کردهاند. فلاسفه نیز جزء این دسته هستند. زیرا فلاسفه قائل به قدم عالم میباشند.
متکلمون اشاعره، به دلیل این که صفات را در کنار ذات قدیم میدانند. متکلمان معتزلی که طرفداران ابوهاشم به دلیل اعتقاد به احوال خمسه، از دیگر منتقدین متکلمان امامیه محسوب میشوند.
در مسأله السابعة و الاربعون فی ان القدیم لا یجوز علیه العدم، عین عبارت مرحوم حمصی را مطرح میفرماید. این بیان خواجه مخصوص متکلمان بوده و در هیچ کتاب فلسفی وجود ندارد.
عنوان بازگو کننده این نکته است که قدیم هیچ گاه ممکن نمیشود. این که فیلسوف میگوید عالم عقول قدیم است اما در عین حال ممکن است، از دیدگاه خواجه صحیح نیست.
استدلال خواجه بر این که قدیم، ممکن نمیشود:
لوجوده بالذات او لاستناده الیه. در قدیم جواز عدم راه ندارد. زیرا قدیم وجوب بالذات است. اگر گفته شود، قدیم دارای علت است. گفته میشود چون در نهایت به وجوب بالذات بر میگردد، بنابر این خودش هم وجوب بالذات است.
بیان خواجه و بیان حمصی تفاوتی میکند. که به نظر میرسد بیان خواجه به اندازهای به تعابیر فلسفی مایل شده است.