درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۵: برائت ۴

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

حدیث سعه و بررسی آن

«و منها قوله علیه السلام الناس فی سعة ما لا یعلمون و هم فی سعة ما لم یعلم او مادام لم یعلم وجوبه او حرمته».

استدلال به حدیث سعه

از جمله احادیثی که دال بر اصل برائت می‌تواند باشد حدیث معروف به سعه است که فرمودند: «الناس فی سعة ما لا یعلمون»، در این حدیث احتمالاتی داده شده است:

۱. مای در مالایعلمون موصوله باشد که در قرائت سعه به ما اضافه شده است.

۲. ما ظرفیه و زمانیه باشد که در قرائت سعه با تنوین خوانده شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: هر دو احتمال دلالت بر ادعای ما دارد. حدیث شریف می‌گوید: آنچه را که انسان نمی‌داند یا تا مادامی که انسان علم به یک حکمی پیدا نکرده است، الناس فی سعهٍ، مردم در سعه هستند. در نتیجه، احتیاط واجب نیست، چون وجوب احتیاط انسان و ناس را در زیر قرار می‌دهد. اگر شارع احتیاط را واجب می‌کرد، باید می‌فرمود آنجایی که نمی‌دانید احتیاط کنید، وجوب احتیاط انسان را ضیق قرار می‌دهد، ولی این حدیث می‌گوید انسان در سعه است و حدیث دلالت بر عدم وجوب احتیاط دارد.

کلام مرحوم شیخ

مرحوم آخوند معتقد است بین اخبار دال بر برائت و روایاتی که دال بر احتیاط است اگر تمام باشد، تعارض خواهد بود. اما مرحوم شیخ روایات دال بر احتیاط را بیان می‌داند و وارد بر ادله سعه است، چون سعه در جایی است که انسان حکم را نداند، ولی با وجود اخبار احتیاط انسان حکم را می‌داند که احتیاط است. پس با وجود اخبار احتیاط انسان عالم خواهد بود و وارد بر اخبار احتیاط است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: این فرمایش شیخ فرمایش درستی نیست. ما اگر وجوب احتیاط را واجب نفسی بدانیم این فرمایش درست است و اگر بگوییم شارع آمده است احتیاط را به عنوان یک واجب نفسی قرار داده است که واجب نفسی یعنی وجوبی که در متعلق خودش مصحلت وجود دارد؛ اگر واجب نفسی باشد، این فرمایش درست است در حالی که وجوب احتیاط را واجب طریقی است که معنای آن این است که طریق برای حفظ مسلک واقفیه و طریق برای حفظ حکم واقعی است.

حال مرحوم آخوند می‌فرمایند: ما با ادله داله بر وجوب احتیاط بر مقام عمل، می‌گوییم اگر شک کردید که نماز جمعه واجب است یا ظهر؟ هر دو را اقامه کن با احتیاط انسان عالم به حکم واقعی نمی‌شود؛ اگر احتیاط واجب نفسی بود، انسان عالم به حکم واقعی می‌شد، می‌گفتیم وجوب احتیاط، واجب حکم واقعی نفسی است؛ اما حال که می‌گوییم وجوب احتیاط یک وجوب طریقی دارد، معلوم است که ذهن خود را بعد احتیاط عالم به واقع نمی‌داند.

بنابراین ادله وجوب احتیاط بر حدیث سعه ورود ندارد؛ بلکه بین این دو تعارض است. ادله سعه می‌گوید مردم در سعه هستند و احتیاط واجب نیست؛ ادله احتیاط می‌گوید مردم در سعه نیستند و احتیاط واجب است. در نتیجه بین این دو تعارض خواهد بود.

۳

تطبیق حدیث سعه و بررسی آن

«و منها قوله علیه السلام الناس فی سعه ما لا یعلمون فهم فی سعة» مردم در سعه هستند، فی سعه ما لم یعلم یا لم یعلم آنچه معلوم نشده است. عرض کردیم دو احتمال در کلمه ماء وجود دارد: یکی اینکه موصوله باشد و سعه را به نحو اضافه قرائت کنیم «الناس فی سعةِ ما لا یعلمون» اگر ما مصدریه ظرفیه گرفتیم، باید سعهٍ بخوانیم مادامی که دانسته نشده باشد.

مرحوم آخوند می‌خواهند بفرمایند: حدیث روی هر دو احتمال قابلیت استدلال دارد. می‌فرماید «و من الواضح انه لو کان الاحتیاط واجبا» اگر شارع احتیاط را واجب کرده باشد، «لما کانوا فی سعة» اصلا مردم در سعه نیستند؛ اینکه می‌گویند فی سعه یعنی دلیل بر این است که احتیاط واجب نیست، اینکه می‌گویند احتیاط واجب نیست، «فیعارض به ما دل علی وجوبه» معارضه می‌شود به سبب این حدیث معارضه می‌کند آنچه دلالت بر وجوب احتیاط دارد. ما دل فاعل یعارض است، یعنی ما دل علی وجوب احتیاط معارضه می‌کند، «به» یعنی با این حدیث چون دلالت بر عدم وجوب احتیاط دارد.

«ما لا یحفی» این یقال اشاره دارد به همان فرمایش شیخ که فرموده است: ادله داله بر وجوب احتیاط بر حدیث سعه ورود دارد. یعنی دلیلی موضوع دلیل دیگر را حقیقتاً از بین ببرد. مثل اینکه شما خواندید در رسائل قاعده برائت عقلیه قبح عقاب بلا بیان است و موضوع آن بلا بیان است و خبر واحد بیان می‌شود و این می‌آید موضوع برائت عقلیه را از بین می‌رود و عنوان ورود را دارد. اینجا هم همینطور است، مرحوم شیخ می‌فرماید: دلیل دال بر وجوب احتیاط به شما می‌گوید، شما الان علم دارید که احتیاط واجب است و لا یعلمون نمی‌شود و شما علم دارید به وجوب احتیاط مورد از موارد لا یعلمون نیست.

« لا یقال قد علم به» دانسته شد «وجوب الاحتیاط» یعنی با آنچه دلالت دارد دانسته شد وجوب احتیاط ما علم پیدا به وجوب احتیاط کردیم و ورود دارد، چرا می‌گویید تعارض دارد؟ «و انه یقال لم یعلم وجوب او الحرمة بعد» وجوب واقعی یا حرمت واقعی بعد از اینکه اختیار واجب شد وجوب یا حرمت واقعی دانسته نشده است « فکیف یقع فی ضیق الاحتیاط من اجله» چگونه واقع شود من ضیق احتیاط من اجل آن وجوب واقعی یا حرمت واقعی. حالا توضیح می‌دهند «نعم لو کان الاحتیاط واجبا نفسیا» اگر احتیاط یک واجب نفسی باشد، «کان وقوعهم فی ضیقه بعد العلم بوجوبه» وقوع مردم در ضیق احتیاط بعد از علم وجوب احتیاط است.

«لکنه عرفت انه وجوب کان طریقیا» دانستیم که وجوب احتیاط طریقی است یعنی برای حفظ آن حکم واقعی است. «لاجل ان لا یقعوا فی مخالفة الواجب او الاحرام» برای اینکه در مخالفت حرام قرار نگیرد. «احیاناً» یعنی تصادفاً احتیاط کنیم که واجبی ترک نشود یا حرامی نشود. نه موضوعش ما لا یعلمون نشان می‌دهد به متعلق دیگر است و نسبت به ما لا یعلمون در حدیث سعه می‌توانیم بگوییم ما لم یعلم و وجوب احتیاط نفسی دانستیم یک، گفتیم ادله دال بر وجوب احتیاط دلالت بر وجوب احتیاط دارد، می‌توانیم بگوییم هنوز وجوب احتیاط لم یعلم مثل اینکه خبر واحد بگوییم که هنوز بیان نیامده است.

اگر وجوب احتیاط را وجوب نفسی دانستیم، نمی‌توانیم بگوییم لم یعلم و اگر وجوب طریقی دانستیم لم یعلم حکم واقعی درست است که احتیاط یک واجب طریقی است؛ اما آن حکم مجهول واقعی هنوز برای ما معلوم نیست و موضوع حدیث سعه به قوت خود باقی است، اگر واجب طریقی بدانیم.

در مواردی که نمی‌دانیم و شک داریم خود نسبت وجوب احتیاط که محل ابتلا ماست چیست، آنها که تمسک می‌کنند به حدیث سعه در مقابل اخباری‌ها تمسک می‌کنند که آنها می‌گوینداحتیاط واجب است و ما می‌خواهیم با تمسک به حدیث سعه بگوییم احتیاط واجب نیست چون لم وجوب و اخباری‌ها می‌گویند ادله دال بر وجوب احتیاط بر شما علم می‌آورد و بر حدیث سعه ورود دارد. مرحوم آخوند می‌فرمایند که در حالی است که وجوب احتیاط را نقصی بدانیم و مصلحت در خود احتیاط است.

پس علم وجوب احتیاط و باید احتیاط را انجام دهیم و اگر احتیاط را واجب طریقی دانستیم، هنوز با عمل احتیاطی حکم واقعی مجهول است و مرحوم آخوند می‌فرماید: الناس فی سعه ما لا یعلمون، یعنی در سعه آن حکمی واقعی مجهوله است، با وجوب واقعی حکم واقعی مجهول است و نظر آخوند بین حدیث سعه و بین ادله دال بر وجوب احتیاط تعارض است.

کلام عنایه الاصول

بعد مرحوم آخوند در اینجا یک «فافهم» دارد، این «فافهم» را مختلف معنا کرده‌اند، یک معنایی را در عنایت الاصول برای این فافهم کرده است و ایشان آنجا اینطور بیان کرده است که گرچه از نظر عنوان سعه و ضیق، بین این دو تعارض است. تعبیری که دارند این است که از ناحیه آن حکم واقعی مجهول، حدیث سعه اثبات سعه می‌کند، ادله دال بر وجوب احتیاط اثبات ضیق می‌کند، از ناحیه حکم واقعی مجهول و بعد گفته است که لکن حدیث سعه اخص از ادله احتیاط است.

حدیث سعه را تعریف کرده است به اخص و ادله احتیاط را اعم گرفته است و اگر حدیث سعه اخص باشد می‌شود حدیث سعه می‌شود مخصص ادله احتیاط وقتی مخصص شد تعارضی در کار نیست و حدیث سعه نسبت به حدیث داله بر وجوب احتیاط اخصیت دارد. یک تعبیری دارد از باب شبهات و تعبیر روشنی نیست و تعبیر کرده است که حدیث سعه اخص است، در خصوص شبهات تحریمه است و الان دلیل ایشان را عرض می‌کنیم و ادله دال بر وجوب احتیاط اعم است و هم شبهات وجودیه را می‌گیرد و هم تحلیله و حدیث سعه به لحاظ شأن نزولی که وارد شده است از حضرت علی (ع) که برخوردند کردند به سفره‌ای در آن سفره نان، نمک، پنیر و گوشت مفصل بود و غذاهای متنوع بود.

 حضرت فرمودند: غذاها را بخورید و که اگر نخورید فاسد می‌شود و بعد غرامت ان را می‌دهیم شخصی گفت ما نمی‌دانیم این سفره، سفره مسلمان است یا سفره مجوسی است، در روایت تعبیر این است که سفره مسلم است یا سفره مجوسی، حضرت فرمود: مانعی ندارد «الناس فی سعة ما لا یعلمون» در مورد شبه تحریمیه وارد شده است و موضوعیه را متعرض شده‌اند و در توضیح کلام عرض می‌کنیم که در مورد شبه تحریمیه است و در خصوص شبهات تحریمیه می‌گویند «الناس فی سعه» و ادله داله بر وجوب احتیاط اعم از شبه تحریمیه و شبهه وجوبیه را می‌گوید و حدیث مخصص ادله احتیاط می‌شود این فرمایش ایشان است.

۴

حدیث اطلاق و بررسی آن

حدیث اطلاق

آخرین حدیثی که به آن تمسک می‌کنند، حدیث اطلاق معروف است. «کل شی مطلق حتی یرد فیه نهی» هر شی مطلق است و آزاد و رهاست و منعی از تصرف و ارتکاب ندارید، تا زمانی که نهی وارد شود. در این حدیث شریف کلمه «یرد» ورود دو احتمال در آن است:

معنای اول

یک احتمال این است که ورود به معنای وصل الی المکلف باشد، کل شی مطلق هر چیزی مباح و مطلق است تا زمانی که واصل به شما نهی بشود که ورود به معنای وصول است. استدلال به حدیث مبتنی بر این معناست که بگوییم ورود به معنای وصول است، پس اگر یک شی نهی آن به مکلف واصل نشده باشد، مکلف علم به نهی او پیدا نکند، آن شی مطلق است؛ چون خداوند فرموده است هر شی مطلق است تا زمانی که نهی به شما واصل نشده است و آن زمان که نهی شد و رسید حرام خواهد بود.

معنای دوم

مرحوم آخوند می‌فرمایند: این ورود احتمال دیگری هم دارد و کل شی مطلق حتی یرد یعنی یصدر فیه نهی، ورود به معنای صدور است. آنوقت می‌فرمایند: اگر احتمال دادیم که ورود به معنای صدور باشد و هر شی مطلق است، تا مادامی که از ناحیه خداوند نهی صادر نشده باشد و آن وقت به درد استدلال نمی‌خورد؛ چون در مورد اصالة البراءة می‌خواهیم بگوییم نهی به ما نرسیده است. چه بسا مثلاً در شرب توتون که محل بحث ماست و اصالة البراءة را می‌خواهیم جاری کنیم، شک داریم که نهی از طرف خداوند صادر شده باشد، ممکن است صادر کرده باشد؛ ولی به ما نرسیده باشد.

کل شی مطلق حتی یرد اگر ورود را به معنای صدور گرفتیم به درد ما نحن فیه نمی‌خورد. اگر ورود را به معنای وصول گرفتیم قابلیت استدلال برای ما نحن فیه دارد و هر چه نهی آن واصل نشده است.

اشکالات بر استدلال

اینجا چند اشکال و جواب را مطرح می‌کنند.

اشکال اول

اشکال اول این است که بعضی به مرحوم آخوند اشکال گرفته‌اند که ورود را به معنای صدور می‌گیریم و مع ذلک می‌گوییم استدلال به حدیث برای ما نحن فیه تمام است. گفته‌اند که ما شک می‌کنیم که آیا در مورد شرب توتون آیا نهی صادر شده است یا عدم صدور را استصحاب می‌کنیم، در نتیجه با استصحاب عدم صدور این نهی از طرف خداوند صادر نشده است و کل شی مطلق پیاده می‌شود و مرحوم آخوند پاسخ می‌دهد که بر خلاف هدف ماست و هدف ما از اصالة البراءة این است که حکم به اباحه برای فعلی به عنوان اینکه حکم آن مجهول است ثابت می‌کنید. شما وقتی می‌گویید اصالة البراءة را آورید می‌گویید یک حکم ظاهری برای فعلی است که حکم واقعی آن برای ما مجهول است.

اگر استصحاب را به آن تمسک کردید و گفتید ما نمی‌دانیم در مورد شرب توتون نهی از طرف خداوند صادر شده است، عدم صدور نهی را استصحاب می‌کنیم، این استصحاب از اصول محرزه است. یعنی شما احراز می‌کنید که واقعاً خداوند نهی صادر نکرده است. پس نمی‌توانید حکم به اباحه را بیاورید برای فعلی که حکم واقعی آن مجهول است؛ بلکه حکم به اباحه را آورده‌اید برای فعلی که نهی نسبت به او واقعاً صادر نشده است و بین این دو تعبیر فرق است، بگوییم حکم به برائت و اباحه برای فعلی است که عنوان حکم واقعی آن مجهول است و تعبیر دوم حکم به برائت برای فعلی که عنوانش این است که نسبت به آن فعل نهی صادر نشده است.

ما دنبال عنوان اولی هستیم می‌خواهیم برائت را با چنین فعل و عنوانی اثبات کنیم. نه استصحاب عرض می‌شود که احراز می‌کند برای ما از اصول محرزه است و استصحاب را اختلاف دارند که بالاتر از اصل است و از اصول محرزه می‌دانند.

مستشکل می‌گوید: چه فرقی می‌کند که شما دنبال این هستید که حکم به اباحه کنید و دنبال این هستید که اصالة البراءة را به کرسی بنشانید یا به تعبیر اولی یا دومی باشد. شما چه فرقی برایتان می‌کند زمانی که با استصحاب احراز کنیم که خداوند نسبت به شرب توتون نهی صادر نکرده است و به اصالة البراءة می‌رسیم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: فرق آن در ایجا ظاهر می‌شود که اصالة البراءة موارد و مصادیقی را در اختیار بگیریم با اصالة البراءة که به پشتوانه استصحاب جاری شد و مثل شرب توتون می‌توانیم در اصالة البراءة جاری کنیم و مورد دوم جایی که اصالة البراءة به این عنوان دومی نمی‌تواند جاری شود، ولی به اصالة البراءة به عنوان تعبیر اولی جاری می‌شود.

ما می‌دانیم در موردی شارع حکم به اباحه کرده است. نسبت به فعلی و حکم به منع هم کرده است، اذا ورد نهی فی زمان و اراده در زمان دیگر و ما علم اجمالی داریم که شرب توتون یا فعل دیگری یک زمانی نهی داشته است و زمانی مباح بوده است؛ اما تقدم و تأخر آن برای ما معلوم نیست. وقتی که تقدم و تأخر آن معلوم نباشد اصالة البراءة به تعبیر اول جاری است. چون این فعل هنوز حکم واقعی آن مجهول است اما اصالة البراءة به تعبیر دوم جاری نیست و اصالة البراءة برای فعلی که نهی نسبت به آن فعل صادر نشده باشد و فرض این است که این نهی صادر شده است. این جواب از اشکال است و مرتبه سوم مستشکل می‌گوید ما با قول عدم فصل درست می‌کنیم آخوند می‌گوید به درد نمی‌خورد و چرایش را در تطبیق عرض می‌کنیم.

۵

تطبیق حدیث اطلاق و بررسی آن

«و منها قول علیه السلام کل شی مطلق حتی یرد فیه نهی» و دلالت حدیث توقف دارد بر اینکه «عدم صدق الورود الا بعد العلم او ما حکمه» ورود را به چه معنا کنیم به وصول علم و آنچه به حکم علم است، عبارت الاخری وصول است. در حدیث اطلاق گفته‌اند که حتی در شبهات حکمیه هم فرض واجب نیست در خصوص این حدیث هم استفاده می‌شود بعد العلم آنچه به حکم علم است ولو اینکه علم «صدر عن الشارع و وصل الی غیر واحد» یعنی به مسلمان‌های صدر اسلام رسیده باشد و به ما نرسیده باشد.

شارع می‌گوید تا زمانی که به ما علم نرسیده است اباحه دارد و مطلق است و مرحوم آخوند می‌فرمایند: احتمال دارد که وصول به معنای صدور باشد «مع انه ممنوع» یعنی ورود به معنای وصول باشد، ممنوع باشد «لوضوح صدقه» ورود بر صدور از شارع «سیما بعد بلوغه الی غیر واحد» بعد ازاینکه به غیر واحد رسیده است. « و قد خفی علی من لم یعلم بصدوره» مخفی مانده است برای کسی که علم به صدور ندارد. ورود به معنای صدور باشد حدیث به درد ما نمی‌خورد و حدیث زمانی به درد ما می‌خورد که وورد به معنای وصول باشد و تا مادامی که حکمی به شما نرسیده است مطلقا مباح و تا مادامی که صادر نشده است.

مرحوم آخوند می‌فرماید که شرب توتون و حکم آن صادر شده باشد و به ما نرسیده باشد و ما نمی‌توانیم به حدیث اطلاق با اصالت البرعه تمسک کنیم. لم یجعل فعلی انشائی نیست و اشکالی ندارد. معقول است ما داریم که مواردی که ورود دارد و به معنای صدور هم استعمال شده است و البته غالباً ورود به معنای وصول است. البته مرحوم محقق قمی در قوانین روایت را اینطور نقل نکرده است، این روایت از سندهای مختلف به طرق مختلف نقل شده است، ایشان نقل کرده است: «الاشیاء مطلق حتی یرد علیک» کلمه علیک دارد که اگر علیک داشته باشد ورود به معنای وصول است.

بعد مستشکل می‌گوید: «لا یقال نعم» ما قبول داریم که ورود به معنای صدور باشد، بدون تمسک به استصحاب به معنای ما نمی‌خورد «و لکن بضمیمة اصالة العدم» یعنی اصالت العدم صدور یعنی شک می‌کنیم از طرف شارع از طرف او حرمتی برای شرب توتون صادر نشده است یا نشده اصل عدم الصدور است. به ضمیمه اصالت العدم، «صح الاستدلال به» این حدیث «و تم»

مرحوم آخوند می‌فرماید: «فانه یقال و ان تم الاستدلال به» به این حدیث «بضمیمتها» یعنی به ضمیمه اصالت العدم «و یحکم باباحة مجهول الحرمة و اطلاقه» مجهول الحرمه و اباحه به چه عنوانی است، «الا انه لا بعنوان انه مجهول الحرمة شرعاً» یعنی این اباحه روی فعلی که به عنوان حکم واقعی مجهول است نمی‌آید؛ بلکه به عنوانی می‌آید که فعلی که «لم یرد عنه النهی واقعاً» چون استصحاب از اصول محرز است، ما احراز می‌کنیم که توتون واقعی نهی برای آن صادر نشده است. «مما لم یرد» از آن فعل نهی واقعاً، اینکه به درد ما نمی‌خورد. ما به دنبال اثبات اصالة البراءة هستیم که روی فعلی بیاوریم به تعبیر اول یعنی به تعبیر اینکه حکم واقعی آن برای ما مجهول است، نه به تعبیری که بگوییم نهی ندارد.

مستشکل می‌گوید: چه فرقی می‌کند «لا یقال نعم» این دو با هم دو تعبیر است «و لکن لا یتفاوت فیما هو المهم» در آنچه غرض ماست و اصالة البراءة من الحکم بالاباحه فی مجهول حرمه که حکم به اباحه در مجهول حرمه باشد در این غرض ما فرقی نمی‌کند حالا «کان بهذا العنوان» یعنی به عنوانی که حکم واقعی آن مجهول است «او بذاک العنوان» یعنی عنوان یعنی لم یرد فیه نهی واقعا.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: فرق آن را می‌گوییم. «فانه یقال حیث انه بذاک العنوان» یعنی عنوان دوم اصالة البراءة روی عنوان دوم یعنی روی فعلی که واقعاً نهی برای او صادر نشده باشد، «لاختص» حدیث «بما لم یعلم ورود» اصلاً به موردی که دانسته نشده باشد، ورود نهی از آن «اصلاً ولا یکاد» یعنی روی این عنوان به درد این موردی که می‌خواهیم بگوییم «یعم ما اذا ورد النهی عنه فی زمان» نهی است فعل در زمانی وارد شود و اباحه فعل در زمان دیگر، «فاشتبها من حیث التقدم و التأخر» و از حیث تقدم و تأخر ندانیم شارع اول حکم را آورده است یا اول حکم اباحه کرده است.

اینجا که تقدم و تأخر برای ما معلوم نیست می‌توانیم بگوییم فعلاً که حکم واقعی آن برای مجهول است و اصالة البراءة را جاری کنیم، نمی‌توانیم بگوییم فعل که لم یصدر فیه نهی، چون فرض کردیم که واقعاً در زمانی نهی نسبت به او واقع شده است.

مستشکل باز اشکال می‌کند: «لا یقال هذا لو لا عدم الفصل بین افراد ما اشتبه حرمته» مستشکل می‌گوید ما قول به فصل نداریم در تمام موارد شبهات تحریمیه اگر کسی اصالة البراءة را جاری کرد، در همه موارد جاری می‌کند. چه شبه تحریمیه که مثل شرب توتون است، لم یصدر فیه نهی؛ چه آنجا که تقدم و تأخرش مشکوک باشد. کسی نیامده است در شبهات تحریمیه بین فرض اول و دوم فرق بگذارد. بین لم یصدر فیه نهی اصالة البراءة و آنجا که تقدم و تأخرش مشکوک است بگوید اصالته البرائه جاری نشود و کسی فرق نگذاشته است.

مرحوم آخوند پاسخ می‌دهد: «فانه یقال و ان لم یکن بینهما الفصل» و لو یعنی بین این افراد مشتبه الحرمته گرچه بین این مصادیق فصلی نیست. «الا انه انما یجدی فیما کان المثتب للحکم بالاباحه فی بعضها الدلیل» این مجدی است در آنجایی که مثبت برای حکم در بعضی از افراد دلیل باشد. مرحوم آخوند می‌خواهد بفرماید: اگر شما در موردی آمدید با دلیل در مقابل اصل است نه دلیل اصطلاحی دلیل اعم نیست. اگر با اماره آمدید حکمی را اثبات کردید بر سائر موارد حکم سرایت می‌کند، ولی با اصل علمی حکم را اثبات کردید، در سایر موارد سرایت نمی‌کند.

اگر در این مورد که شک دارید که نجس است یا خیر و با اصل عملی می‌گوییم این قبلاً پاک بوده است و طهارت آن را استصحاب می‌کنم، با اصل عملی اگر آمدید اثبات کردید حکمی را قابل سرایت به مصادیق دیگر نیست و اگر با دلیل و طهاره آمدید اماره را اثبات کردید، اماره قابل سرایت به موارد دیگر است و اینجا آمدید آن موردی که لم یرد فیه نهی با استصحاب اثبات کردید. اصالة البراءة اگر در آن مورد استصحاب اصالة البراءة اثبات شود در مورد دیگر که تقدم و تأخر آن مشکوک است این اصل دیگر مثبت حکم و مثبت اصالة البراءة در مورد دیگر نیست.

بعد فافهم دارد مرحوم آخوند اشاره دارد که با اصل نیامدیم حکم را اجرا کنیم و با فافهم اشاره به این مطلب دارد که با اصل موضوع را اثبات کردیم، یعنی یک دلیلی داریم اماره داریم الناس فی سعه ما لا یعلمون که موضوعش حدیث اطلاق است. کل شی مطلق حتی یرد نهی موضوعش ورود نهی است و ورود را صدور معنا کردیم. برای منقح کردن موضوع به استصحاب تمسک می‌کنیم که شک می‌کنم در شرب توتون نهی آمده است یا عدم صدور نهی را استصحاب می‌کنیم؛ اما حکم به اباحه را استصحاب نمی‌گوید و مطلق می‌گوید. پس فافهم اشاره به این مطلب دارد الا انه یعنی این نبود «الفصل انما یجدی فیما کان المثبت للحکم بالاباحه» آنجا که مثبت حکم به اباحه در بعضی افراد دلیل و اماره باشد و قبل فافهم مرحوم آخوند می‌گوید: در ما نحن فیه مثبت حکم استصحاب است و فافهم در صورت اول استصحاب نبود و احراز موضوع کرده است.

ما احتمل وجوبه ممّا لم يعرف حرمته فهو حلال» (١) ، تأمّل (٢).

ومنها : [حديث السعة]

قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «الناس في سعة ما لا يعلمون» (٣).

فهم في سعة ما لم يعلم أو ما دام لم يعلم وجوبه أو حرمته (٤) ؛ ومن الواضح أنّه

__________________

ـ حرمته وعدم وجوب الاحتياط في الشبهة التحريميّة وبين إباحة الشيء المشكوك وجوبه وعدم وجوب الاحتياط في الشبهة الوجوبيّة».

(١) والحاصل : أنّ الحديث وإن كان بحسب ظهوره الأوّلي مختصّا بالشبهة التحريميّة ، إلّا أنّه يمكن تعميم الحكم للشبهة الوجوبيّة بأحد وجهين :

الأوّل : عدم الفصل قطعا بين عدم وجوب الاحتياط في الشبهة التحريميّة وعدم وجوب الاحتياط في الشبهة الوجوبيّة.

الثاني : أنّ ترك ما احتمل وجوبه محتمل الحرمة ، إذا الترك على تقدير الوجوب محرّم ، فيكون ترك الواجب المحتمل من مصاديق ما لم يعرف حرمته ، فيشمله الحديث ويحكم بحلّيّته.

(٢) قال المحقّق الاصفهانيّ : «وجهه أنّ كلّ حكم إيجابيّ أو تحريميّ لا ينحلّ إلى حكمين إيجابيّ وتحريميّ فعلا وتركا ، بل ترك الواجب ـ من حيث أنّه ترك الواجب ـ يستحقّ عليه العقاب ، لا أنّه حرام. وكذلك في طرف الحرام». نهاية الدراية ٢ : ٤٤٩.

(٣) لم أجد الحديث بهذا النص في جوامع الحديث.

نعم ، رواه ابن أبي جمهور في عوالي اللئالي هكذا : وقال النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله : «إنّ الناس في سعة ما لم يعلموا». عوالى اللئالي ١ : ٤٢٤.

ورواه السكونيّ عن أبي عبد الله ، عن أمير المؤمنين عليهما‌السلام ذيل رواية السفرة المرويّة بألفاظ ثلاثة :

أحدها : قوله عليه‌السلام : «هم في سعة حتّى يعلموا» ، كما في وسائل الشيعة ١٧ : ٣٧٢ ، الباب ٢٣ من كتاب اللقطة ، الحديث ١.

وثانيها : قوله عليه‌السلام : «هم في سعة من أكلها ما لم يعلموا حتّى يعلموا» ، كما في الجعفريّات : ٢٧.

وثالثها : قوله عليه‌السلام : «هم في سعة ما لم يعلموا» ، كما في نوادر الراونديّ : ٥٠.

(٤) إشارة إلى أنّ في الحديث وجهين :

الأوّل : أن تكون كلمة «ما» موصولة ، اضيفت إليها كلمة «سعة». وعليه يكون مفاد الحديث : «إنّ الناس في سعة الّذي لا يعلمون».

لو كان الاحتياط واجبا لما كانوا في سعة أصلا ، فيعارض به ما دلّ على وجوبه ، كما لا يخفى (١).

لا يقال : قد علم به (٢) وجوب الاحتياط (٣).

فإنّه يقال : لم يعلم الوجوب أو الحرمة بعد ، فكيف يقع في ضيق الاحتياط من أجله؟ نعم لو كان الاحتياط واجبا نفسيّا كان وقوعهم في ضيقه بعد العلم بوجوبه ؛ لكنّه عرفت أنّ وجوبه كان طريقيّا لأجل أن لا يقعوا في مخالفة الواجب أو الحرام أحيانا (٤) ،

__________________

ـ الثاني : أن تكون كلمة «ما» ظرفيّة ، ويكون لفظ «سعة» منوّنا ، وعليه يكون مفاده : «الناس في سعة ما داموا لا يعلمون».

(١) ظاهر كلام المصنّف رحمه‌الله أنّ الحديث يدلّ على البراءة على كلا الوجهين ، لأنّه يدلّ على أنّ الناس في سعة وتخفيف من جهة التكليف الواقعيّ الّذي لا يعلمونه ، أو أنّهم في سعة وتخفيف ما داموا لا يعلمون التكليف الواقعيّ. فيعارض أدلّة الاحتياط ، لأنّها تقتضي الضيق حال الجهل.

(٢) أي : بما دلّ على وجوب الاحتياط.

(٣) هذا إيراد من الشيخ الأعظم الأنصاريّ ـ في فرائد الاصول ٢ : ٣٥٨ ـ على الاستدلال بالحديث. وتوضيحه : أنّه لا شكّ في أنّ الموضوع للسعة والبراءة الشرعيّة هو الجهل بالوظيفة الفعليّة ، كما أنّ الموضوع للسعة والبراءة العقليّة هو قبح العقاب بلا بيان. فما دام المكلّف جاهلا بوظيفته الفعليّة فهو في سعة ، وأمّا إذا صار عالما بوظيفته الفعليّة فلا سعة له ، لأنّ العلم بها قاطع لعذره الجهليّ ، ومن المعلوم أنّ أدلّة وجوب الاحتياط يوجب علمه بوظيفته الفعليّة ، وهي الاحتياط ، وإن كان نفس الحكم الواقعيّ باقيا على المجهوليّة. فأدلّة الاحتياط بيان رافع لموضوع قبح العقاب بلا بيان ، وموجب لرفع الجهل بالوظيفة الفعليّة ، فتكون أدلّته واردة على حديث السعة.

وأورد عليه المحقّق النائينيّ بدعوى حكومة أدلّة الاحتياط على حديث السعة ، لأنّ هذا الحديث عامّ يشمل مطلق الشبهة ، وأدلّة الاحتياط تختصّ بالشبهة التحريميّة. أجود التقريرات ٢ : ١٨١.

(٤) توضيح الجواب : أنّ في وجوب الاحتياط وجهين :

الأوّل : أن يكون وجوبه نفسيّا ، بمعنى أنّ فعل محتمل الوجوب بما هو محتمل الوجوب واجب حقيقة لمصلحة فيه حال الجهل بالواقع ، كما أنّ فعل محتمل الحرمة بما هو محتمل الحرمة حرام حقيقة لمفسدة فيه حال الجهل بالواقع ؛ فالتكليف الواقعيّ وإن كان مجهولا ، إلّا أنّ التكليف الفعليّ ـ في ظرف الجهل بالواقعيّ ـ معلوم ، وهو وجوب فعل محتمل الوجوب ـ

فافهم (١).

__________________

ـ وحرمة فعل محتمل الحرمة. وإذا كان التكليف الفعليّ معلوما يرفع موضوع السعة والبراءة ، وهو الجهل بالوظيفة الفعليّة ، بل يقع المكلّف في ضيق الاحتياط ، لأنّ المفروض أنّه تكليفه الفعليّ. فإذن كانت أدلّة الاحتياط واردة على حديث السعة.

الثاني : أن يكون وجوبه طريقيّا ، بمعنى أنّه يجب الاحتياط لكونه طريقا إلى الحكم الواقعيّ المجهول من الوجوب والحرمة ، فيكون الداعي إلى إيجاب الاحتياط مجرّد حفظ الواقع في ظرف الجهل بالوظيفة الفعليّة ، لا كونه وظيفة فعليّة للمكلّف حال الجهل بالواقع ، فتكون الوظيفة الفعليّة باقية على حالها من المجهوليّة. فلا يكون إيجاب الاحتياط رافعا لموضوع حديث السعة ليقدّم عليه ورودا ، بل هما متعارضان ، لأنّ حديث السعة ظاهر في الترخيص والتوسعة من ناحية الإلزام المجهول ، بخلاف دليل الاحتياط الطريقيّ ، فإنّه ظاهر في أنّ إيجابه لأجل حفظ الواقع المجهول ، فهما متعارضان.

وبالجملة : إن كان إيجاب الاحتياط نفسيّا يتمّ ما ذكره الشيخ الأعظم ، فيقع المكلّف في ضيق الاحتياط لرفع موضوع السعة. وإن كان إيجابه طريقيّا لا يتمّ ما ذكره الشيخ ولا يقع المكلّف في ضيق الاحتياط ، بل يواجه الدليلين المتعارضين : (أحدهما) حديث السعة الّذي يقتضي السعة وعدم ضيق المكلّف. (ثانيهما) أدلّة الاحتياط الطريقيّ الّتي تقتضي وجوب رعاية الاحتياط لأجل تحفّظ الواقع المجهول. فلا بدّ له من الرجوع فيهما إلى قواعد التعارض.

وقد عرفت في الاستدلال بحديث الرفع أنّ إيجاب الاحتياط طريقيّ ، فلا تكون أدلّة الاحتياط واردة على حديث السعة.

ولا يخفى عليك : أنّ في كون إيجاب الاحتياط طريقيّا غيريّا إشكال ، كما مرّ في التعليقة (٢) من هذا الفصل ، الصفحة : ١٩.

(١) لعلّه إشارة إلى ما أفاده المحقّق الاصفهانيّ ممّا حاصله : أنّه يمكن القول بورود أدلّة الاحتياط وإن كان واجبا طريقيّا ، لأنّ المراد من العلم مطلق الحجّة القاطعة للعذر ، فيكون مفاد دليل البراءة هو التوسعة فيما لم تقم حجّة على الواقع ، وبعد أن كان احتمال التكليف منجّزا بدليل الاحتياط كان كما وردت أمارة وقلنا بأنّ معنى حجّيّتها منجّزيّتها للواقع ، فكما كانت الأمارة واردة على دليل البراءة كذلك يكون دليل الاحتياط واردا على دليل البراءة. نهاية الدراية ٢ : ٤٥١.

وذهب السيّد المحقّق الخوئيّ إلى عدم دلالة الحديث على البراءة بدعوى أنّه مرسل لا يصحّ الاعتماد عليه ، بل لم يوجد في كتب الأخبار أصلا. مصباح الاصول ٢ : ٢٧٨.

وأنت خبير بورود مضمونه في جوامع الأخبار ، كما مرّ. وأمّا ضعفه سندا فينجبر بالشهرة.

ومنها : [حديث الإطلاق]

قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء مطلق حتّى يرد فيه نهي» (١). ودلالته تتوقّف على عدم صدق الورود إلّا بعد العلم أو ما بحكمه بالنهي عنه وإن صدر عن الشارع ووصل إلى غير واحد ، مع أنّه ممنوع ، لوضوح صدقه على صدوره عنه (٢) ، سيّما بعد بلوغه إلى غير واحد وقد خفي على من لم يعلم بصدوره (٣).

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٨ : ١٢٧ ـ ١٢٨ ، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٠.

وورد في المستدرك هكذا «كلّ شيء مطلق حتّى يرد فيه نصّ». مستدرك الوسائل ١٧ : ٣٢٤ ، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٨.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «على صدوره عنه أيضا».

(٣) توضيح ما أفاده : أنّ في معنى الحديث احتمالين :

الأوّل : أن يكون المراد من ورود النهي ـ الّذي جعل غاية للإطلاق والإباحة ـ هو وصول النهي إلى المكلّف وعلمه به ، لا مجرّد صدوره من الشارع وإن لم يصل إلى المكلّف. وعليه يكون معنى الحديث : أنّ كلّ شيء مشتبه الحكم مباح ظاهرا ما لم يصل إلى المكلّف نهي عن ذلك الشيء بخصوصه ، ولو صدر النهي عنه واقعا.

الثاني : أن يكون المراد من ورود النهي صدور الحكم من المولى وجعله ولو لم يصل إلى المكلّف ولم يعلم به. وعليه يكون معنى الحديث : أنّ كلّ شيء لم يصدر فيه نهي واقعا ولم تجعل فيه الحرمة حقيقة فهو مباح. فإذا صدر النهى عنه واقعا فليس حلالا وإن لم يعلم به المكلّف.

ومعلوم أنّ المقصود بالاستدلال بالحديث هو إثبات البراءة في كلّ شيء مشتبه الحكم ما لم يصل فيه نهي إلى المكلّف ، سواء صدر النهي عنه واقعا أم لا. فإذا جزمنا أنّ المراد من الورود في الحديث هو الاحتمال الأوّل فيتّجه الاستدلال به على البراءة ؛ ولم نجزم به إلّا إذا لم يصدق الورود على مجرّد صدور الحكم من المولى ، وهو ممنوع ، فإنّك قد عرفت أنّ الورود كما يصدق على وصول النهي إلى المكلّف كذلك يصدق على صدوره عن الشارع ، فلا موجب للجزم بظهوره في خصوص الاحتمال الأوّل ، فلا يتّجه الاستدلال به على البراءة.

ولا يخفى : أنّ السرّ في عدم صحّة الاستدلال به إلّا على الاحتمال الأوّل أنّه بناء على الاحتمال الثاني يكون مفاد الحديث إباحة الشيء المشتبه ما لم يصدر فيه نهي واقعا ، بمعنى أنّ الحكم بإباحته مشروط بالعلم بعدم تحقّق صدور النهي عنه واقعا. فما يشكّ في صدور النهي عنه من المولى وعدمه يكون من الشبهات الموضوعيّة ، وحينئذ لا يصحّ التمسّك بهذا الحديث لإثبات إباحته ، لأنّه من التمسّك بالعامّ في الشبهة المصداقيّة ، وهو غير جائز. ـ

__________________

ـ ولا يخفى أيضا : أنّ الشيخ الأعظم الأنصاريّ ذهب إلى أنّ دلالة هذا الحديث على المطلوب أوضح من الكلّ. فرائد الاصول ٢ : ٤٣.

وأمّا الأعلام الثلاثة والسيّدان العلمان :

فذهب المحقّق النائينيّ إلى عدم دلالته على المطلوب ، لكن لا لما أفاده المصنّف رحمه‌الله ، بل بلحاظ أنّ الاستدلال به يتوقّف على أن يكون المراد من الشيء في قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء» هو الشيء المجهول ، ولكنّ الظاهر من لفظ «شيء» هو الشيء بعنوانه الأوّلى ، فيكون دليلا على كون الأصل في الأشياء في الشريعة هو الإباحة حتّى يثبت المنع ، لا على أنّ كلّ شيء مجهول الحكم مباح ظاهرا حتّى يصل النهي عنه إلينا. أجود التقريرات ٢ : ١٨٢.

وذهب المحقّق العراقيّ أيضا إلى عدم دلالته على المطلوب ، حيث لم يستبعد أن يكون المراد بالورود مجرّد صدور النهي عن الشارع ، لا وصوله إلى المكلّف. نهاية الأفكار ٣ : ٢٣٠.

وأمّا المحقّق الاصفهانيّ : فقد حاول إثبات دلالته على المدّعى بأحد وجهين :

الوجه الأوّل : أنّ الورود وإن كان ظاهرا في الصدور ، إلّا أنّه لا بدّ من حمله على الوصول في المقام. وذلك لقرينة قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء مطلق» ، إذ الصدور لا يتلاءم الإطلاق مطلقا ، سواء كان المراد من الإطلاق هو الإباحة الشرعيّة الواقعيّة أو كان المراد منه الإباحة الشرعيّة الظاهريّة أو كان المراد منه الإباحة المالكيّة ـ بمعنى اللاحرج من قبل المولى في قبال المنع العقليّ ـ.

أمّا الإباحة الواقعيّة : فلأنّ إرادة الصدور من الورود تقتضي أن يكون معنى الحديث : «أنّ كلّ شيء مباح واقعا ما لم يصدر النهي عنه من المولى». ومرجعه إمّا إلى بيان أنّ غير الحرام مباح ، وإمّا إلى عدم أخذ الحرمة في موضوع الإباحة ؛ فعلى الأوّل يلزم أن يكون بيانه لغوا ، لأنّه واضح يحتاج إلى بيان ؛ وعلى الثاني يلزم جعل عدم أحد الضدّين شرطا للضدّ الآخر ، وهو ممنوع ، فإنّهما متلازمان.

وأمّا الإباحة الظاهريّة : فلأنّ جعلها مغيّاة بعدم صدور النهي واقعا غير صحيح من وجوه :

الأوّل : أنّ موضوع الحكم الظاهريّ الشرعيّ هو الجهل بالحكم الواقعيّ وعدم وصوله إلى المكلّف ، فلا يرتفع إلّا بوصوله إليه ، وأمّا مجرّد صدوره من الشارع من دون الوصول إلى المكلّف فلا يرتفع الحكم الظاهريّ ، فلا يصحّ جعل صدور النهي من الشارع غاية للإباحة الظاهريّة ، وإلّا لزم تخلّف الحكم عن موضوعه.

الثاني : أنّه إذا كان عدم صدور النهي موضوعا للإباحة الظاهريّة وكان مشكوك الحصول أيضا فلا بدّ من إثبات الإباحة الظاهريّة من التمسّك باستصحاب عدم الصدور ، وهو لا يجدي ، إمّا لكونه كافيا في إثبات الحكم الظاهريّ وإن لم يكن هذا الخبر موجودا ، ـ

لا يقال : نعم ، ولكن بضميمة أصالة العدم (١) لصحّ الاستدلال به وتمّ.

فإنّه يقال : وإن تمّ الاستدلال به بضميمتها ويحكم بإباحة مجهول الحرمة وإطلاقه (٢) ، إلّا أنّه لا بعنوان أنّه مجهول الحرمة شرعا ، بل بعنوان أنّه ممّا لم يرد عنه النهي واقعا.

لا يقال : نعم ، ولكنّه لا يتفاوت فيما هو المهمّ من الحكم بالإباحة في مجهول الحرمة ، كان بهذا العنوان أو بذلك العنوان.

__________________

ـ وإمّا لعدم صحّة التمسّك به.

الثالث : أنّ ظاهر الخبر ـ بناء على أن يكون المراد من الورود هو الصدور ـ جعل صدور النهي غاية رافعة للإباحة الظاهريّة ؛ وهو يرجع إلى فرض عدم الحرمة حدوثا ؛ ومقتضاه عدم الشكّ في الحرمة.

وأمّا الإباحة المالكيّة : فلأنّ إرادة الإباحة المالكيّة قبل الشرع ـ الّتي يحكم بها عقل كلّ عاقل ـ بعيد غير مناسب لمنصب الإمام عليه‌السلام المعدّ لتبليغ الأحكام.

وإذا ظهر عدم تلاؤم الإطلاق بجميع أقسامها مع إرادة الصدور من الورود فلا بدّ من حمل الورود على الورود المساوق لوصول الحكم إلى المكلّف وإرادة الإباحة الشرعيّة الظاهريّة من الإطلاق.

الوجه الثاني : أنّ الورود يكون ظاهرا فيما يساوق الوصول عرفا. وذلك لأنّه متعدّ بنفسه إلى المورود. فهناك بلحاظه وارد ومورود ، فيقال : «ورد الماء» و «ورد البلد». وليس المورود في المقام إلّا المكلّف. وعليه فيكون مفاد الرواية : «حتّى يرد المكلّف نهي» ، أي : حتّى يصل إلى المكلّف نهي. نهاية الدراية ٢ : ٤٥١ ـ ٤٥٦.

وذهب السيّد الإمام الخمينيّ أيضا ـ بعد ما ناقش في إفادات المحقّق الاصفهانيّ ـ إلى دلالة الحديث على البراءة مطلقا. بدعوى أنّ معنى قوله عليه‌السلام : «حتّى يرد نهي» أنّ هذا الإطلاق والإرسال باق إلى ورود النهي ؛ وليس المراد من الورود هو الصدور عن الشارع ، لانقطاع الوحي في زمان صدور الرواية. تهذيب الاصول ٢ : ٢٤٣ ـ ٢٤٩.

وذهب السيّد المحقّق الخوئيّ إلى دلالته على البراءة في خصوص الشبهات التحريميّة.

راجع مصباح الاصول ٢ : ٢٧٩.

(١) أي : أصالة عدم الورود ، بمعنى استصحاب عدم صدور النهي من الشارع.

(٢) عطف تفسير لقوله : «إباحة» ، أي : وإطلاق مجهول الحرمة. والأولى أن يقول : «يحكم بإطلاق مجهول الحرمة وإباحته» كي يكون قوله : «إباحته» تفسيرا للإطلاق.

فإنّه يقال : حيث أنّه بذاك اختصّ بما لم يعلم (١) ورود النهي عنه أصلا ، ولا يكاد يعمّ ما إذا ورد النهي عنه في زمان وإباحته في آخر (٢) واشتبها من حيث التقدّم والتأخّر.

لا يقال : هذا لو لا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته.

فإنّه يقال : وإن لم يكن بينها الفصل ، إلّا أنّه إنّما يجدي فيما كان المثبت للحكم بالإباحة في بعضها الدليل لا الأصل ، فافهم.

[الدليل الثالث : الإجماع]

وأمّا «الإجماع» : فقد نقل على البراءة (٣). إلّا أنّه موهون ولو قيل باعتبار الإجماع المنقول في الجملة ، فإنّ تحصيله في مثل هذه المسألة ـ ممّا للعقل إليه سبيل ومن واضح النقل عليه دليل ـ بعيد جدّا (٤).

[الدليل الرابع : العقل]

وأمّا «العقل» : فإنّه قد استقلّ بقبح العقوبة والمؤاخذة على مخالفة التكليف المجهول بعد الفحص واليأس عن الظفر بما كان حجّة عليه ، فإنّهما بدونها (٥) عقاب بلا بيان (٦) ومؤاخذة بلا برهان ، وهما قبيحان بشهادة الوجدان (٧).

__________________

(١) وفي بعض النسخ : «لاختصّ بما لم يعلم». والصحيح ما أثبتناه ، فإنّ دخول اللام على جواب «حيث» المتضمّن لمعنى الشرط غير معهود.

(٢) وفي بعض النسخ : «وإباحة في آخر». والأولى ما أثبتناه.

(٣) راجع فرائد الاصول ٢ : ٥٠.

(٤) ويمكن أن يقال أيضا : أنّه لو فرض تحصيل الإجماع فلا يمكن الركون إليه ، لأنّه إجماع مدركيّ ، فلا يكون دليلا مستقلّا.

(٥) أي : العقوبة والمؤاخذة بدون الحجّة.

(٦) أي : بلا بيان واصل.

(٧) أي : بشهادة العقل.

والسرّ في حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان أحد الامور التالية :

الأوّل : أنّ حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان لأجل أنّ فوات مطلوب المولى ومراده ـ