درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۶: برائت ۵

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

استدلال به اجماع برای اصل برائت و بررسی آن

«و أما الإجماع‏، فقد نقل على البراءة إلا أنه موهون و لو قیل باعتبار الإجماع المنقول فی الجملة فإن تحصیله فی مثل هذه المسألة مما للعقل إلیه سبیل و من واضح النقل علیه دلیل بعید جدا.».

دلیل سوم اجماع

سومین دلیلی که بر برائت اقامه شده است، اجماع است. در مورد این اجماع مرحوم شیخ انصاری دو بیان را مطرح می‌کنند.

بیان اول مرحوم شیخ

بیان اول تعلیقی است. علما همه اتفاق نظر دارند که اگر فعلی حکمش مجهول باشد و از باب مشکوک الحکم بودن نیز شارع حکمی را برایش جعل نکرده باشد، همه علما اتفاق نظر دارند که حکم برائت است. نام این اجماع را تعلیقی می‌گذارد چراکه اجماع معلق است بر نبود حکمی بر احتیاط از جانب شارع. اگر شارع به عنوان مشکوک الحکم احتیاط را برایش جعل کند دیگر این اجماع محقق نمی‌شود. اگر دلیلی عقلی یا نقلی بر این مطلب باشد معنایش وجوب احتیاط در موارد مشکوک الحکم است.

بیان دوم اجماع

اگر حکمی من حیث انه مشکوک الحکم نداشته باشد، همه اتفاق نظر دارند که حکم برائت است. در این بیان تعلیقی صورت نگرفته است و مستقیم حکم به برائت شده است. چند راه را برای تحصیل این اجماع مطرح می‌کنند. دومین راه تراکم اجماعات منقوله واصله در طول دوران است که نتیجه‌اش تحصیل اجماع است.

اشکال مرحوم آخوند

مرحوم آخوند به بیان دوم و راه دومش که تراکم اجماعات منقوله باشد، اشکال می‌کنند. می‌فرمایند هر چه تراکم اجماعات شود، ما را به اجماع محصل نمی‌رساند و همان منقول خواهد بود.

این نقطه اختلاف اساسی بین مرحوم شیخ و مرحوم آخوند است. مرحوم شیخ از اجماعات منقوله استفاده محصل فرموده است؛ اما مرحوم آخوند می‌فرماید: ما از اجماعات منقوله استفاده اجماع محصل نمی‌کنیم. لذا باید این اجماعات منقوله را به عنوان اجماع منقول بررسی کنیم. در مورد اجماع منقول بیان شد اعتباری ندارد و ثانیاً بر فرض اینکه اجماع منقول فی الجمله به مقدار اسباب و به مقداری که دلالت بر سبب دارد، حجت باشد؛ اجماع منقولی اعتبار دارد که مدرکی یا محتمل المدرک نباشد. در خصوص بحث اصالت البرائه چون برای برائت در شبهات وجوبیه و تحریمیه چه حکمیه و چه موضوعیه دلیل عقلی روشن داریم و دلیل نقلی واضح بر برائت حدیث داریم، صحه، اطلاق و این احادیثی که خواندیم ادله نقلیه بر برائت هستند با وجود این ادله عقلیه و ادله نقلیه می‌گوییم: این اجماع به درد ما نمی‌خورد و دیگر این اجماع اصالت ندارد.

اجماع زمانی به عنوان یک دلیل مستقله که این اجماع مدرکی نباشد، یعنی اگر گفتند همه این فقها این فتوا را دادند، به استناد این روایت این فتوا را داده‌اند و باید سراغ روایت برویم و اینجا اجماع به ما هو اجماع کاشف از معصوم نیست یا اگر محتمل المدرک باشد، این کاشف از قول معصوم نیست و در این مسئله ما یقینی المدرک است و اگر فقهای ما گفتند ما اصالت البرائه را جاری می‌کنیم، می‌دانیم مستند فقها یا دلیل عقلی است یا نقلی و این مسئله اجماع است.

نکته استاد

این نکته حائز اهمیت است که اختلافاتی که بین اخباریین و اصولیین بوده است تحصیل اجملع سخت به نظر می‌رسد. از طرفی اجماع مدرکی و محتمل المدرک نیز اعتبار ندارد. باید احراز کنیم اجماع دلیلی مستقل است و کاشف از نظریه معصوم است و اگر احتمال وجود مدرکی را بدهیم، اجماع از اعتبار ساقط می‌شود. در مورد معاملات عموم اجماعات مدرکی است، معمولا روایتی بوده است که طبق آن فتوا داده‌اند. در مورد عبادات معمولا مدرکی نیست؛ روایتی و دلیلی در بین نبوده و اجماع تنها دلیل در مسئله است.

۳

استدلال به عقل بر برائت

دلیل چهارم بر برائت دلیل عقل

چهارمین دلیلی که بر برائت اقامه شده است، عقل است مرحوم شیخ در تقریب این دلیل چنین می‌نگارد: در مواردی که تکلیف مجهول است و مکلف با آن مخالفت کرد؛ مثلا اگر آن فعل واجب باشد و بر ترک امتثالش عقاب نمی‌شود و اگر حرام باشد بر فعلش عقاب نمی‌شود. عقل در چنین مواردی حکم به قبح عقاب و مواخذه می‌کند.

مرحوم آخوند در این زمینه به وجدان استدلال می‌کنند. بیش از این دیگر توضیح نمی‌دهند، ولی واضح است که تکلیف تا واصل نشود، منجز نمی‌شود، چون محرکیت ندارد و در مرحله انشاء باقی می‌ماند. تکلیف انشائی تا زمانی که واصل نشود و علم به آن نباید وجوب عمل ندارد. تکلیف انشائی اگر عصیان شود هتک مولی نیست. در نظر عقل، این شخص عصاین مولایش کرده است.

۴

اشکال و جواب

اشکال: اشکالی مطرح شده است که عقل حکم میکند قبح عقاب بلا بیان، بیان نیز اعم از نقلی و عقلی است. اگر بیانی نقلی نباشد، وشارع بر ترک آن عقاب کند عقلا قبیح است. دلیل عقلی نیز نباشد چنین است. در موارد جهل به حکم دلیل عقلی وجود دارد و به منزله بیان خواهد بود. عقل در مواردی که احتمال وجوب می‌دهد، حکم میکند که شارع ممکن است به خاطر واجبی که نمی‌دانی تو را عقاب کند و باید دفع ضرر محتمل کرد. اگر تکلیفی که نمی‌داند حرام باشد احتمال می‌دهد حرام را مرتکب شده و عقاب شود وباید دفع ضرر محتمل کرد. دفع ضرر محتمل حکم عقل است وبیانی است در مقابل قبح عقاب بلا بیان.

جواب: مراد از دفع ضرر ممکن است دو چیز باشد:

۱. ضرر اخروی

۲. ضرر دنیوی

اگر مراد ضرر اخروی باشد، قبح عقاب بلا بیان حاکم است چون احتمال عقاب اخروی می‌دهد و از آنجایی که دلیلی براین مطلب نیست، عقل می‌گوید شارع قبیح است تو را بر این مطلب عقاب اخروی کند. موضوع قاعده قبح عقاب بلا بیان ضرر اخروی محتمل است، که نفی می‌شود. در مورد ضرر دنیوی نیز چنین است، واینکه وفع ضرر محتمل دنیوی معلوم نیست قائلی داشته باشد.

۵

تطبیق استدلال به اجماع برای اصل برائت و بررسی آن

«و اما الاجماع فقد نقل علی البرائة» اجماع بر برائت نقل شده است. عرض کردم با این فقد نقل اشاره می‌کند به وجه دوم از تقریر دوم اجماع، وجه دوم از تقریر اجماعی که مرحوم شیخ در صفحه ۲۰۲ رسائل آورده است.

«الا انه موهون» عرض کردم مرحوم آخوند با فقد نقل اشاره دارد که حرف شیخ را قبول نداریم و فرموده است در اجماعات منقوله شیخ فرمود که سبب می‌شوند که اجماع محصل شوند. می‌فرماید: ما قبول نداریم. اجماع به منقول بودن خود باقی است «الا انه موهون» این موهون است «ولو قیل باعتبار الاجماع المنقول فی الجمله» ولو اینکه ما اجماع منقول را فی الجمله بپذیریم.

این فی الجمله دو احتمال دارد: یک همان تفصیلی که در بحث اجماع بین نقل سبب و نقل مسبب باشد. «فی الجمله» بگوییم به مقدار نقل سبب اجماع را بپذیریم و احتمال دوم که منتهی الدرایه احتمال دوم را داده است اجتماع منقول که کل فقها در مطلبی اتفاق کنند و اصلاً بوی مدرکی بودن را هم نداشته باشد. اگر اینجا بپذیریم ولی ما نحن فیه قابل پذیر نیست. «فان» تحلیل برای موهون است «فان تحصیله فی مثل هذه المسئله» تحصیل اجماع در مثل این مسئله «مما للعقل الیه سبیل و من واضح النقل علیه دلیل بعید جداً» هر اجماع منقولی نسبت ما منقول می‌شود، ولی نسبت به ناقل اجماع محصل می‌شود، پس هر اجماع منقولی واقعش محصل در ناقل است. مرحوم آخوند می‌فرماید: عند ناقل اگر بخواهد محصل باشد، فرع بر این است که دلیل عقلی و نقلی در مسئله نباشد. این تحصلیه اشاره به آن نکته دارد که تحصیل اجماع که «مما للعقل سبیل و من واضح النقل» و دلیل روشن بر این حکم دلیل داریم «بعیداً جداً»

۶

تطبیق استدلال به عقل بر برائت

«و اما العقل فانه قد استقل بقبح العقوبه و المواخذه علی مخالفة التکلیف المجهول» عقل استقلال دارد مستقلاً حکم می‌کند به اینکه عقوبت و مواخذه بر مخالفت تکلیف مجهول، البته «بعد الفحص و الیأس و عن الظفر بما کان حجة علیه» و قبل از اینکه بحث پیدا کند و ظفر آنچه بر حجت است و عقل می‌گوید: تفحص کردید و بر آن تکلیف دلیل نیافتید و لو در واقعه باشد شما مخالفت کنید عقابی ندارد.

«فانهما» عقوبت و مواخذه بدون حجت «عقاب بلا بیان و مواخذه بلا برهان و هما» یعنی عقاب بلا بیان و مواخذه بلا بیان، «قبیحان بشهادة الوجدان» و به آن نکته توجه کنید. حکم تا به مرحله تنجز نرسد، اگر عقل بیاید، با حکم انشائی یا حکم فعلی مخالفت کند و اگر به مرحله تنجز نرسد، عقلا نمی‌گویند این هتک مولا را کرده است و ملاک برای استحقاق عقاب این است که انسان مولا را هتک کند.

۷

تطبیق اشکال و جواب

« ولا یخفی» از این لا یخفی جواب آن را می‌دهند «انه» چنین است «مع استقلاله بذلک» با استقلال عقل به این حکم یعنی قبح عقاب بلا بیان، «لا احتمال لضرر العقوبه فی مخالفته» احتمالی برای ضرر عقوبت در مخالفت تکلیف نیست. یعنی مرحوم آخوند می‌فرمایند: وقتی قاعده قبح عقاب آمد، دیگر جا برای احتمال ضرر اگر ضرر را ضرر اخروی بگیریم، به معنای عقاب جای برای احتمال نمی‌گذارد و قاعده قبح عقاب بر این دفع ضرر محتمل ورود دارد.

«فلا یکون مجال هاهنا لقاعده وجوب دفع الضرر المحتمل» مجازی است «کی یتوهم» تا اینکه توهم شود که «انها» یعنی قاعده وجوب دفع ضرر «تکون بیانا» منتها بیان عقلی برای موضوع قاعده قبح الی بیان است. موضوع در آن قاعده کلمه بیان است نه اینجا بیان لغوی در قاعده قبح بلا بیان، موضوع بلا بیان است و بعضی آمده‌اند قاعده وجوب دفع ضرر محتمل را مصداق برای بیان قرار داده‌اند. این بیاناً، بیان لغوی نیست و اشاره دارد به قاعده قبح عقاب.

«کما انه» شأن چنین است که «مع احتماله» اگر احتمال ضرر در اینجا داده شود، «لا حاجة الی القاعده» و نیازی به این قاعده وجود ندارد، در شبهات مقرونه به علم ا جمالی و یا در شبهات بدویه قبل از فحص، احتیاجی به قاعده دفع ضرر محتمل نداریم و از این «کما انه» می‌خواهد این را بیان کند که آنجا که علم اجمالی دارید، نیازی به قاعده دفع ضرر محتمل ندارید. «بل فی صوره المصادفة» در صورتی که آدم علم اجمالی دارد که یکی حرام است و آن را استفاده کرد و مصادف با واقع کرد و واقع حرام بود، «استحق العقوبه» و مخالفت دارد «ولو قیل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل» ولو اینکه کسی این قاعده را انکار کند. از چه راهی استحقاق عقوبت است چون عمل اجمالی و علم تفصیلی منجزیت دارد؛ لذا گریبان او را می‌گیرد و حق مخالفت کردن را ندارد.

در همان مقرونه به علم اجمالی مسلم است «و لا حاجة» نه اینکه در هم موارد و در آنجا که فحص نکنیم و خود عدم الفحص است و خود فحص از نظر عقلایی مأمن است و لذا قاعده قبح عقاب قبل از فحص است و فحص جایگاه خود را دارد و مأمن است از عقاب و عدم الفحص خود راه را برای اینکه استحقاق عقاب داشته باشد، باز می‌کند و نیازی به قاعده عقلی نداریم. می‌دانم فحص مأمن است و جلوی عقاب را می‌گیرد و بعد از اینکه شما فحص کردید، چه کسی حکم می‌کند که این فحص معمن است دقت کنید ما قاعده قبح بلا بیان یعنی عقل می‌گوید عقاب بلا بیان صحیح است و از عقل بپرسیم در چه فرضی می‌گویید و در شبهات حکمیه فحص واجب است؟

عقل می‌گوید: من بعد از فحص این را می‌گوییم و عقلا و وجدان هم همین را می‌گوید و فحص مورد حکم عقل است و اینکه می‌گوییم فحص مأمن است شرطیت در مأمن دارد و عقل حکم را تأمین می‌کند عقل و می‌گوییم وقتی فحص نشد، عدم الفحص زمینه را برای استحقاق عقاب درست می‌کند، چه قاعده دفع ضرر محتمل باشد یا نباشد و همین زمینه کافی است برای استحقاق عقاب همین عدم الفحص کفایت می‌کند. می‌گوییم وقتی عقلا فحص نکردیم و وجدان همین را می‌گویند، وقتی چیزی را دنبال نکردیم، مگر عقل تو نگفت دفع ضرر محتمل و می‌گوید چرا دنبال نکردید و خود عدم الفحص زمینه را برای استحقاق عقاب فراهم می‌کند.

۸

ادامه جواب به اشکال

 تا اینجا که ضرر اخروی باشد، اما اگر ضرر، ضرر دنیوی باشد در ضرر دنیوی شیخ انصاری می‌فرماید: شبه موضوعیه می‌شود که شک داریم که شرب توتون حرام است یا نمی‌دانیم که ضرر مصداقاً موجود است یا خیر؟ و مرحوم شیخ می‌فرماید: شبه مصداقیه می‌شود و ضرر برای ما مشکوک است و بیانی که مرحوم آخوند دارند ابتدا کبری را خدشه می‌کنند، می‌فرمایند: اینی که می‌گوید دفع ضرر متحمله دنیوی واجب است، ما قبول نداریم نه تنها ضرر احتمالی و مظنون الضرر الیقینیه دنیوی هم در مواردی داریم که دفع آن واجب نیست.

اول مرحوم آخوند اشکال به کبری می‌کند و عقلاء اقدام می‌کنند به ضرر و ضرر دنیوی دارد و یقیناً دارد و انفاق کردن یک ضرر دنیوی است و جهاد کردن ضرر دنیوی است و دفع ضرر دنیوی واجب است و ما این کبری را قبول نداریم و می‌آییم سراغ صغری مواردی که شبه تحریمیه و وجوب حرمت دائر المدار ضرر النفع نیست و دائر المدار مصحلت المفسده است که چه بسیار احکام وجوبیه داریم که مصحلت دارد؛ اما ممکن است ضرر داشته باشد یا نداشته باشد و ممکن است نفع داشته باشد یا نداشته باشد و بین مصلحت و ضرر فرق است. و چه بسیار احکام تحریمیه که داریم مفسده دارند ولی ضرر ندارد و کسی برود در جای غصبی بنشیند حرام است ولی مفسده دارد، ولی ضرر دنیوی برای آن مترتب نمی‌شود.

۹

تطبیق ادامه جواب به اشکال

«و اما ضرر غیر العقوبة» یعنی ضرر دنیوی درست است، احتمال آن داده می‌شود، اول کبری را خراب می‌کنم، اول متیقن یعنی متقین از ضرر دنیوی «فضلا عن محتمله لیس بواجب الدفع شرعاً و لا عقلاً» عقلا و شرعاً واجب الدفع نیست، «ضرورة عدم القبح فی تحمل بعض المضار» قبحی ندارد که انسان بعضی از ضررها را به بعضی از دعوایی محتمل شود و بسیاری از ضررها را انسان به بعضی از انگیزه‌ها که دنیویه باشد، محتمل می‌شود، مثل خمس و انفاق که مال انسان کم می‌شود و بر حسب ظاهر عرض می‌کنیم در مقطع زمانی کم می‌شود و عقلا بر آن اقدام می‌کنند و این اشکال کبری است.

بالاخره یک مثال براوریم که ضرر یقینی است و عقلا بر آن اقدام می‌کنند ولا ضرر مربوط به احکام ضرریه است و کاری به فعل ضرریه ندارد، بحث ما در این نیست. بحث ما این است که داریم دلیل عقل می‌خوانیم می‌خواهیم ببینیم جایی که عقلا در فعلی که ضرر دنیوی دارد. آیا می‌گویند حق ندارید انجام دهید یا انجام می‌دهند و لا یقین به ضرر دارند و عقلا صدقه می‌دهند و لو مالشان کم می‌شود.

این افترا بر فقهاست همه این را نمی‌گویند فقهای قدیم و قدمای از فقها را داشته‌اند که وجوب بر دفع متحمل و بعداً محققین ضرر اخروی و دنیوی را تقسیم کردند و آن که فقها بر آن اتفاق دارند دفع ضرردنیوی واجب نیست و مثال زیادی هم دارد فرض کنید کسی سوار کشتی می‌شود می‌خواهد برود و احتمال ۹۰% که طوفان بیاید و مع ذلک همه مسافرت می‌روند و پروازهایی که احتمال ضرر جانی هم هست، می‌روند و یا باید بگوییم مردم دیگر جز عقلا نیستند. فعلاً فرض علم اجمالی نیست و می‌آییم سراغ صغری «مع ان احتمال الحرمه او الوجوب» احتمال حرمت و وجوب، «لا یلازم احتمال المضرة» با ضرر ملازمت ندارد.

«و ان کان ملازما لاحتمال المفسده» یا ترک مصلحت، «لوضوح ان المصالح و المفاسد التی تکون مناطات الاحکام و قد استقل العقل» به حکم ذات مصالح «و قبح ما کان ذات المفاسد» است و این خبر «ان المصالح و المفاسد» است. «و لیست براجعة الی المنافع و المضار» عرض کردیم خمس واجب است و این چنین نیست که نفع دنیوی از آنِ انسان شود و غصب حرام است و مفسده دارد و این چنین نیست که ضرر دنیوی عاید انسان شود و چه بسا افرادی عمرشان را در غصب گذرانده‌اند، خیلی هم زندگی کردند، من جهت دنیوی و ظاهری و به اخروی کاری نداریم. این چنین نیست که حکم به حرمت به ملاک وجود ضرر دنیوی باشد و بلکه به ملاک مفسده است و مفسده غیر ضرر دنیوی است.

«و کثیر ما یکون محتمل التکلیف مأمون الضرر» غالباً آنچه تکلیف احتمال داده می‌شود انسان ایمن از ضرردنیوی دارد. «نعم ربما تکون المنفعة او المضره» ما مواردی را داریم که شارع می‌گوید: نفعی برای انسان دارد و وجوب حفظ نفس نفیش برای انسان است و نفی دنیوی دارد و در بعضی موارد شارع نفی و ضرر را ملاک برای حکم قرار می‌دهد مستشکل می‌گوید.

فإنّه يقال : حيث أنّه بذاك اختصّ بما لم يعلم (١) ورود النهي عنه أصلا ، ولا يكاد يعمّ ما إذا ورد النهي عنه في زمان وإباحته في آخر (٢) واشتبها من حيث التقدّم والتأخّر.

لا يقال : هذا لو لا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته.

فإنّه يقال : وإن لم يكن بينها الفصل ، إلّا أنّه إنّما يجدي فيما كان المثبت للحكم بالإباحة في بعضها الدليل لا الأصل ، فافهم.

[الدليل الثالث : الإجماع]

وأمّا «الإجماع» : فقد نقل على البراءة (٣). إلّا أنّه موهون ولو قيل باعتبار الإجماع المنقول في الجملة ، فإنّ تحصيله في مثل هذه المسألة ـ ممّا للعقل إليه سبيل ومن واضح النقل عليه دليل ـ بعيد جدّا (٤).

[الدليل الرابع : العقل]

وأمّا «العقل» : فإنّه قد استقلّ بقبح العقوبة والمؤاخذة على مخالفة التكليف المجهول بعد الفحص واليأس عن الظفر بما كان حجّة عليه ، فإنّهما بدونها (٥) عقاب بلا بيان (٦) ومؤاخذة بلا برهان ، وهما قبيحان بشهادة الوجدان (٧).

__________________

(١) وفي بعض النسخ : «لاختصّ بما لم يعلم». والصحيح ما أثبتناه ، فإنّ دخول اللام على جواب «حيث» المتضمّن لمعنى الشرط غير معهود.

(٢) وفي بعض النسخ : «وإباحة في آخر». والأولى ما أثبتناه.

(٣) راجع فرائد الاصول ٢ : ٥٠.

(٤) ويمكن أن يقال أيضا : أنّه لو فرض تحصيل الإجماع فلا يمكن الركون إليه ، لأنّه إجماع مدركيّ ، فلا يكون دليلا مستقلّا.

(٥) أي : العقوبة والمؤاخذة بدون الحجّة.

(٦) أي : بلا بيان واصل.

(٧) أي : بشهادة العقل.

والسرّ في حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان أحد الامور التالية :

الأوّل : أنّ حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان لأجل أنّ فوات مطلوب المولى ومراده ـ

ولا يخفى : أنّه مع استقلاله بذلك (١) لا احتمال لضرر العقوبة في مخالفته (٢) ، فلا يكون مجال هاهنا لقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل كي يتوهّم أنّها تكون بيانا. كما أنّه مع احتماله لا حاجة إلى القاعدة ، بل في صورة المصادفة استحقّ العقوبة (٣) على المخالفة ولو قيل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل (٤).

__________________

ـ الواقعيّ ليس مستندا إلى تقصير من المكلّف بعد إعمال وظيفته من الفحص عن الدليل ، بل فواته إمّا أن يكون مستندا إلى أنّ المولى نفسه لم يستوف مراده ببيان يمكن وصول العبد إليه عادة ، وإمّا أن يكون مستندا إلى بعض الأسباب الّتي توجب اختفاء مراد المولى على المكلّف.

الثاني : أنّ حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان لأجل أنّ استحقاق الثواب والعقاب يدوران مدار الإطاعة والعصيان ، وهما يدوران مدار وجود التكليف الواصل إلى المكلّف وعدمه ، ضرورة أنّ المحرّك للعبد نحو عمل أو الزاجر له عنه إنّما هو التكليف الواصل إليه ، لا مجرّد وجوده الواقعيّ. وعليه فلا عصيان مع مخالفة التكليف غير الواصل إليه ، فلا عقوبة أيضا في مخالفته ، فإنّ العقوبة على مخالفته ـ حينئذ ـ عقوبة على ما لا يقتضي محرّكيّة المكلّف نحو مراد المولى ، بل عقاب على ما لا يوجب استحقاق العقوبة ، وهو قبيح عقلا.

الثالث : أنّ حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان لأجل كونه من صغريات الظلم المحكوم بقبحه. بيان ذلك : أنّ مخالفة التكليف الحقيقيّ الّذي قامت عليه الحجّة من أفراد الظلم ، لأنّه خروج من زيّ الرقّيّة ورسم العبوديّة ، وهو ظلم من العبد إلى مولاه ، فيستحقّ منه الذمّ والعقاب. بخلاف ما إذا خالف التكليف الواقعيّ الّذي لم تقم عليه الحجّة ، فإنّه ليس من أفراد الظلم ، إذ ليس زيّ الرقّيّة أن لا يخالف العبد مولاه في الواقع ، فليس مخالفة ما لم تقم الحجّة خروجا من زيّ الرقّيّة حتّى يكون ظلما من العبد إلى مولاه ، بل هو ظلم من المولى إلى عبده ، وهو قبيح من كلّ أحد بالإضافة إلى كلّ أحد ولو من المولى إلى عبده.

ويستفاد الأمران الأوّلان من كلمات المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ٣ : ٢١٥ و ٣٦٥ ـ ٣٦٦ وأجود التقريرات ٢ : ١٧٦. كما أنّ الأمر الثالث يستفاد من كلمات المحقّق الاصفهانيّ في نهاية الدراية ٢ : ٤٦١ ـ ٤٦٢.

(١) أي : مع استقلال العقل بقبح العقاب بلا بيان.

(٢) إذ مع حكم العقل بقبح العقاب مع عدم وصول التكليف إلى المكلّف لا يبقى احتمال الضرر ليجب دفعه بحكم العقل ، بل معه يرفع موضوع حكم العقل بوجوب دفع الضرر المحتمل ، فتكون قاعدة قبح العقاب بلا بيان واردة على قاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل.

(٣) والأولى أن يقول : «يستحقّ العقوبة».

(٤) والحاصل : أنّه إذا جرت قاعدة قبح العقاب بلا بيان في مورد فلا تجري قاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل ، لأنّ موضوع الثانية احتمال الضرر ، والاولى تنفي احتماله ، فيرتفع بها ـ

وأمّا ضرر غير العقوبة (١) : فهو وإن كان محتملا ، إلّا أنّ المتيقّن منه ـ فضلا عن محتمله ـ ليس بواجب الدفع شرعا ولا عقلا ، ضرورة عدم القبح في تحمّل بعض المضارّ ببعض الدواعي عقلا (٢) وجوازه شرعا (٣). مع أنّ احتمال الحرمة أو الوجوب لا يلازم احتمال المضرّة وإن كان ملازما لاحتمال المفسدة أو ترك المصلحة ، لوضوح أنّ المصالح والمفاسد الّتي تكون مناطات الأحكام ـ وقد استقلّ العقل بحسن الأفعال الّتي تكون ذات المصالح وقبح ما كان ذات المفاسد ـ ليست براجعة إلى المنافع والمضارّ ، وكثيرا ما يكون محتمل التكليف مأمون الضرر. نعم ، ربما تكون المنفعة أو المضرّة مناطا للحكم شرعا وعقلا.

إن قلت : نعم ، ولكنّ العقل يستقلّ بقبح الإقدام على ما لا تؤمن مفسدته ، وأنّه كالإقدام على ما علم مفسدته ، كما استدلّ به شيخ الطائفة قدس‌سره على أنّ الأشياء على الحظر أو الوقف (٤).

__________________

ـ موضوع الثانية. وإذا لم تجر قاعدة قبح العقاب بلا بيان في مورد واحتمل الضرر الاخرويّ ـ وهو العقاب ـ فيحكم العقل بلزوم اجتناب ذلك الضرر المحتمل واستحقاق العقوبة على المخالفة في صورة المصادفة للواقع ، سواء قلنا بقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل أو قلنا بعدم وجوبه.

وبالجملة : أنّه لو سلّم صحّة أصل قاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل فلا مجال لها في المقام.

وقال المحقّق الاصفهانيّ : «إنّ قاعدة دفع الضرر ليست قاعدة عقليّة ولا عقلائيّة بوجه من الوجوه. نعم كلّ ذي شعور بالجبلّة والطبع حيث أنّه يحبّ نفسه يفرّ ممّا يؤذيه ، وهذا الفرار الجبلّي ليس ملاكا لمسألة الاحتياط». نهاية الدراية ٢ : ٤٦٧.

(١) أي : الضرر الدنيويّ.

(٢) كبذل المال لجلب اعتماد الناس.

(٣) كجواز بذل المال لإقامة شعائر الدين.

(٤) هكذا في بعض النسخ. وفي بعضها : «على الحظر والوقف». والصحيح أن يقول : «على الوقف» ، فإنّ شيخ الطائفة استدلّ به على الوقف ، لا على الحظر أو الوقف. وإليك نصّ كلامه :«وذهب كثير من الناس إلى أنّها على الوقف ، ويجوّز كلّ واحد من الأمرين فيه ، وينتظر ورود السمع بواحد منهما. وهذا المذهب كان ينصره شيخنا أبو عبد الله رحمه‌الله. وهو الّذي يقوى في نفسي». العدّة في اصول الفقه ٢ : ٧٤٢. ـ