درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۲۶: حجیت ظواهر ۲

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

کلام شیخ انصاری و بررسی آن

«ولا یخفی: أنّ النزاع یختلف صغرویاً وكبرویاً بحسب الوجوه، فبحسب غیر الوجه الأخیر والثالث یكون صغرویاً».

بعد از نقل ادله اخباری‌ها مرحوم آخوند یک اشکال و تعریضی نسبت به کلام شیخ انصاری دارند. مرحوم شیخ در کتاب رسائل فرموده است نزاع بین ما و اخباری‌ها نزاع صغروی است. یعنی اخباری‌ها می‌گویند قرآن و آیات قرآن ظهور ندارد، تا ببینیم آیا این ظهورش حجت است یا نه؟

شیخ چنین ادعایی را در کتاب رسائل فرموده است، مرحوم آخوند می‌فرمایند: از این پنج دلیلی که ما عرض کردیم، از سه دلیل آن استفاده می‌شود که نزاع صغروی است و از دو دلیل استفاده می‌شود که نزاع کبروی است.

نزاع صغروی همین است که عرض کردیم یعنی اخباری‌ها می‌گویند قرآن ظهوری ندارد تا بگوییم ظاهر حجت است یا حجت نیست. از دلیل اول، دوم و چهارم استفاده می‌شود که نزاع صغروی است، اما از دلیل سوم و پنجم استفاده می‌شود که نزاع کبروی است.

کبروی بودن نزاع به این معناست که اخباری‌ها می‌گویند و لو اینکه قرآن ظهوری هم داشته باشد، ما می‌گوییم ظهور قرآن حجیت ندارد. این معنای کبروی بودن است، مرحوم آخوند می‌فرمایند: به هر حال ادله مختلف است.

۳

جواب به دلیل اول

حال بعد از بیان این ادله شروع می‌کنند، اینها را نقل می‌کنند و جواب می‌دهند:

جواب از دلیل اول:

در دلیل اول می‌گفتند فهم قرآن اختصاص به اهل کتاب دارد. فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد، بحسب روایاتی که ما در این زمینه داریم و ملاحظه می‌کنید که این دلیل صغروی است، یعنی می‌خواهند بگویند قرآن فقط برای اهلبیت ظهور دارد، اما برای مردم عادی کلمات و عبارات قرآن ظهوری ندارد و در دلیل اول به آن مناظره‌ای که امام علیه السلام با ابو حنیفه و قتاده داشتند، اشاره فرمودند.

مرحوم آخوند مجموعا از دلیل اول سه جواب می‌دهد

جواب اول:

این روایاتی که می‌گوید فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد مراد فهم همه آیات بنحو عموم استغراقی نیست، مراد این نیست از اول قرآن هر آیه آیه‌ای که ما دست بگذاریم، بگوییم فهم آن اختصاص به اهلبیت دارد و ما نمی‌فهمیم، مراد مجموع من حیث المجموع است، یعنی مجموع از حیث مجموع این کتاب کریم را اگر کسی بخواهد بفهمد، فهم آن اختصاص به اهلبیت دارد. آنگاه یک شاهدی را هم برای این مبنا اقامه می‌کنند و می‌فرمایند آیا آیاتی که عنوان نص دارد یعنی از ظهور قوی‌تر است، «ان الله علی کل شیء قدیر»، این آیاتی که عنوان نص دارد، می‌توانیم بگوییم ما از این آیات هیچ معنایی را استفاده نمی‌کنیم.

بعبارت اخری مرحوم آخوند در قسمت اول جواب می‌خواهند بفرمایند: اگر شما ظواهر قرآن را از دایره حجیت خارج کنید، مجبور هستید نصوص را هم از دایره حجیت خارج کنید و این قابل التزام نیست و نمی‌توانیم بپذیریم.

جواب دوم

آنچه در مقام جواب به ابی حنیفه و قتاده وارد شده است، مراد امام این نیست که شما از قرآن هیچ نمی‌فهمید. امام می‌گویند شما به صورت مستقل ادعای دارید که قرآن را می‌فهمید، این ادعای شما باطل است. ابو حنیفه و قتاده و امثال اینها تخیل دارند که استقلال در فهم قرآن دارند و ائمه می‌فرمایند خیر شما در فهم قرآن استقلال ندارید، آنچه که امام می‌خواهد رد کند، نفی استقلال در فهم قرآن است.

جواب سوم

ما این روایات را داریم که فهم قرآن اختصاص به اهل قرآن و من خوطب به دارد، در مقابل هم روایاتی داریم که ما را امر می‌کند به اینکه به قرآن مراجعه کنیم. روایاتی داریم که ائمه فرموده‌اند: اگر خواستید حدیث ما را از نظر صحت و عدم صحت محک بزنید، بر قرآن عرضه کنید، اگر می‌خواهید ببینید یک شرطی مخالف شرع است یا نه، ببینید با قرآن مخالفت دارد یا نه و این روایات بسیار کثیره است. یعنی روایاتی که می‌گوید فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد از پنج عدد باشد این روایاتی که ما را امر به رجوع به قرآن می‌کند شاید بیش از بیست یا سی روایت باشد و نمی‌توانیم این روایات کثیره را کنار بگذاریم. جمع بین این روایات اقتضاء می‌کند اینکه در روایات وارد شده فهم قرآن اختصاص به من خوطب به دارد، یعنی آن آیاتی که ظهور ندارد را باید از راه اهل بیت علیهم السلام استفاده کنیم.

اما آیاتی که ظهور دارد ظاهر آن برای ما حجت است، پس جواب مرحوم آخوند از دلیل اول این جواب متشکل از سه قسمت بود. حال در بعضی از حواشی گفته‌اند سه جواب، اما سه جواب نیست سه قسمت دارد، این جواب مرحوم آخوند بود.

۴

جواب از دلیل دوم و سوم

جواب از دلیل دوم

دلیل دوم اخباریین این بود که قرآن مشتمل بر مضامین عالیه و مطالب شامخه است و ما در فهم کلام متقدمین از علماء مشکل داریم، تا چه رسد به فهم قرآن کریم.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید ما هم قبول داریم قرآن متضمن بر مطالب عالیه است، اما آنچه ما دنبال آن هستیم می‌خواهیم ببینیم آیات الاحکام قرآن برای فقیه حجیت دارد که به آن استدلال کند یا ندارد و آیات الاحکام ظواهری دارد، اینها قابل فهم برای ما هست.

 به عبارت اخری می‌فرماید وجود یک سری از مطالب عالیه و شامخه مانع از فهم این ظواهری که در آیات الاحکام وارد شده نیستف بالاخره قرآن یک آیاتی الاحکامی دارد که این آیات الاحکام که دیگر مطالب شامخه و مطالب عالیه ندارد. «احل الله البیع»، این ظوهر در معنایی دارد و ما هم می‌گوییم این ظهورش برای فقیه حجیت دارد.

جواب از دلیل سوم

اخباریین گفتند یا قطعا یا احتمالا متشابه شامل ظواهر هم می‌شود و ظواهر از مصادیق متشابهات قرآن است و خود قرآن ما را از تبعیت متشابهات منع کرده است.

مرحوم آخوند جواب می‌دهند و می‌فرمایند: متشابه را اشتباه معنا می‌کنید، متشابه مرادف با مجمل است. متشابه یعنی آنچه اجمال دارد و در ظواهر اجمال وجود ندارد. «احل الله البیع» ظهور دارد در اینکه خدا بیع را حلال کرد، در این اجمالی هم وجود ندارد. در دلیل سوم می‌گویند: ما قبول داریم که قرآن ظاهری دارد، اما ظاهر از مصادیق متشابه است و نزاع کبروی دارند و می‌گویند این ظاهر حجیت ندارد.

۵

جواب از دلیل چهارم

جواب از دلیل چهارم

در دلیل چهارم که نزاع صغروی می‌شود، می‌فرمایند: قرآن بالذات عنوان متشابه ندارد، اما بالعرض عنوان متشابه دارد. بالعرض یعنی ما علم اجمالی داریم تعدادی از تخصیصات، تقییدات، ناسخ‌ها، منسوخ‌هایی در قرآن وجود دارد. این علم اجمالی ما قرآن را مجمل و متشابه می‌کند بالعرض و این تشابه و اجمال بالعرض جلوی حجیت را می‌گیرد، یعنی جلوی اصل ظهور را می‌گیرد که این نزاع، صغروی می‌شود.

مرحوم آخوند از دلیل چهارم دو جواب می‌دهند:

جواب اول: می‌فرمایند این علم اجمالی در صورتی مضر است که انحلالی در کار نباشد. در حالی که ما با فحص در روایات و به دست آوردن تخصیصات، تقییدات، نواسخ و منسوخات با فحص و ظفر به روایات علم اجمالی را منحل می‌کنیم، یعنی روایاتی که به ما موارد خلاف ظاهر را ارائه می‌دهد، علم اجمالی ما منحل می‌شود، می‌گوییم ما علم اجمالی داریم که در کل قرآن صد مورد خلاف ظاهر وجود دارد، یعنی ظاهری را خداوند فرموده است، اما خلاف آن را اراده فرموده است.

حالا روایات را بررسی می‌کنیم، خیلی از عمومات قرآن با این روایات تخصیص می‌خورد. خیلی از اطلاقات قرآن با این روایات تقیید می‌خورد؛ مثلا حدود صد روایت پیدا می‌کنید، برای صد موردی که خلاف ظاهر اراده شده است، نتیجه این می‌شود که آن علم اجمالی ما منحل می‌شود. منحل، یعنی انحلال پیدا می‌کند و باز می‌شود یک شعبه‌اش می‌شود علم تفصیلی یک شعبه می‌شود شک بدوی.

این را در رسائل خواندید علم اجمالی وقتی منحل شد، معنایش این است که تبدیل می‌شود به علم تفصیلی و شک بدوی. یعنی قبل از اینکه به روایات مراجعه کنیم، می‌دانیم اجمالا مثلا در حدود صد مورد در قرآن خداوند اراده‌ی خلاف ظاهر فرموده است، بعد که رفتیم روایات را پیدا کردیم اگر صد مورد پیدا کردیم که خداوند اراده‌ی خلاف ظاهر کرده، نسبت به این صد مورد علم تفصیلی پیدا می‌کنیم. می‌گوییم این صد مورد به قرینه‌ی این روایات خداوند اراده‌ی خلاف ظاهر فرموده است. بقیه‌ی موارد عنوان شک بدوی پیدا می‌کند، پس دیگر علم اجمالی در کار نیست. این جواب اولی که مرحوم آخوند بیان می‌کنند.

۶

تطبیق کلام شیخ انصاری و بررسی آن

«ولا یخفی أنّ النزاع یختلف صغرویاً وكبرویاً بحسب الوجوه»، این «ولا یخفی» تعریض بر شیخ انصاری است که شیخ فرموده نزاع ما با اخباری‌ها صغروی است. اخباری‌ها می‌گویند قرآن کریم اصلا ظهور ندارد، حرف شیخ این است.

آخوند می‌فرمایند نه، به حسب این وجوه خمسه، کبروی و صغروی بودن تغییر می‌کند. حالا بیان می‌کنند.

« فبحسب غیر الوجه الأخیر والثالث یكون صغرویاً». به حسب غیر وجه اخیر، یعنی وجه پنجم و سومی، صغروی است. یعنی اولی، دومی و چهارمی صغروی می‌شود.

 «وأمّا بحسبهما»، یعنی به حسب وجه سوم و پنجم، «فالظاهر أنّه كبروی»، این نزاع کبروی است. یعنی قبول دارند قرآن ظهور دارد، اما می‌گویند ظهور آن حجت ندارد. صغروی یعنی اصلا قبول ندارند که قرآن ظهوری داشته باشد. «و یكون المنع عن الظاهر»، این «و یکون» تا آخر «و كلّ هذه الدعاوی فاسدة»، در بعضی از نسخ صحیحه کفایه وجود ندارد.

«و یكون المنع عن الظاهر»، یعنی در این دلیل سوم و پنجم، اینکه اخباری‌ها منع از ظاهر می‌کنند، «إمّا لأنّه من المتشابه قطعاً أو احتمالاً»، این اشاره به دلیل سوم است، یا می‌گویند قرآن متشابه است قطعا یا احتمالا، «أو لكون حمل الظاهر علی ظاهره»، اشاره به دلیل پنجم دارد. حمل ظاهر بر ظاهر تفسیر به رأی است.

۷

تطبیق جواب به دلیل اول

بعد آخوند می‌فرمایند: «و كلّ هذه الدعاوی فاسدة».

«أمّا دعوای اُولی»، جواب این است، «فبأنّ المراد ممّا دلّ»، عرض کردیم جواب از دلیل اول و ادعای اولی سه قسمت دارد، یک قسمت آن این است. مراد «ممّا» یعنی اخباری که دلالت دارد بر اختصاص فهم قرآن و معرفت قرآن به اهل قرآن، «بأهله»، یعنی به اهل قرآن، مراد چیست؟

 «اختصاصُ فَهْمِه بتمامه»، یعنی مجموع قرآن، این مجموع فهم‌اش، «بمتشابهاته ومحكماته»، یک کسی که بتواند ادعا کند: من متشابهات، محکمات، نواسخ و منسوخات را می‌دانم، این اختصاص به اهل بیت (علیه السلام) دارد. می‌گوییم شاهد شما چیست؟ می‌گوید شاهد ما این است که ما در قرآن آیاتی داریم که عنوان نص دارد. «إن الله علی کل شیءٍ قدیر».

آیا معنای ظاهری آن را نمی‌فهمیم؟ فهم معنای ظاهری این جمله اختصاص به اهل بیت دارد؟ «بداهة أنّ فیه»، یعنی فی القرآن، «ما لا یختصّ به»، یعنی آیاتی است که اختصاص ندارد، به یعنی به اهل قرآن، که اهل قرآن اهل بیت هستند. «كما لا یخفی»، ما لا یختصّ، یعنی همین نصوص.

آنگاه آخوند با این عبارت می‌خواهند این را هم بفرمایند: که اگر شما ظواهر قرآن را با این روایات بخواهید از دایره‌ی حجیت خارج کنید، باید نصوص قرآن را هم کنار بگذارید، یعنی بگویید کل قرآن برای ما اعتباری ندارد.

این «و ردع» قسمت دوم جواب است. می‌فرمایند: «ورَدْعُ أبی حنیفة وقتادة عن الفتوی به»، یعنی به قرآن، «إنّما هو» این منع، «لأجل الاستقلال فی الفتوی»، اینها چون خودشان را در فتوای «بالرجوع إلیه» یعنی به رجوع به قرآن مستقل می‌دیده‌اند، ائمه این جهت را با اینها مخالفت می‌کنند.

مستقل یعنی «من دون مراجعه» به اهل قرآن. لا، یعنی این رد، «لا عن الاستدلال بظاهره مطلقاً ولو مع الرجوع إلی روایاتهم والفحصِ عمّا ینافیه»، این چنین نیست که ائمه بگویند: شما اگر به روایات ما هم مراجعه کنید و فحص کنید «عمّا» یعنی از چیزی که منافات با ظاهر قرآن داشته باشد، باز هم حق فتوا دادن ندارید. «لا»، یعنی منع نمی‌کنند از استدلال به ظاهر قرآن مطلقا،

مطلقا یعنی چه؟ یعنی «و لو»، این بیان برای مطلقا است. «مع الرجوع» به روایات ائمه و «فحص عمّا ینافیه، والفتوی به»، یعنی فتوای به قرآن، «مع الیأس عن الظفر به»، با یأس از ظفر، به، یعنی بما ینافیه، وقتی مأیوس شدند چیزی که منافات با ظاهر ندارد، اگر با ظاهر قرآن فتوا دادند، ائمه هیچگاه اینها را منع نمی‌کنند. تا اینجا قسمت دوم جواب بود.

«كیف»، یعنی چطور ائمه می‌خواهند بگویند: مطلقاً شما نمی‌توانید رجوع به قرآن کنید. «کیف»، چگونه منع کنند از استدلال به قرآن مطلقا، و حال آنکه، «و قد وقع فی غیر واحد من الروایات الإرجاعُ إلی الكتاب»، در غیر واحدی از روایات ائمه ارجاع به قرآن داده‌اند، و استدلال به غیر واحدی از آیات قرآن.

مثلا راوی خدمت امام می‌آید و یک مسأله‌ای را سوال می‌کند. حضرت می‌فرماید: خودت برو از قرآن بفهم یا می‌فرمایند مگر تو این آیه‌ی قرآن را ندیده‌ای که قرآن اینچنین می‌فرماید؟ یا روایاتی که می‌گوید شرط مخالف شرع را ببینید، مخالف قرآن است یا نه. اینها همه دلیل بر ارجاع به قرآن است.

شما آن روایاتی که می‌گوید: «انما یعرف القرآن من خوطب به» را دارید و این روایاتی که مردم را به قرآن ارجاع می‌دهند را نیز دارید. مردم را برای فهم فتوا و احکام ارجاع به قرآن می‌دهند. جمع آن به این است که بگوییم آن «انما یعرف القرآن من خوطب به» مربوط به غیر ظواهر است و این ارجاع به قرآن، ارجاع به ظواهر قرآن است.

۸

تطبیق جواب از دلیل دوم و سوم

«وأمّا الثانیة»، و اما دعوای دوم، «فلأنّ احتواءه علی المضامین العالیة الغامضة»، احتواء بر مضامین عالیه این، «لا یمنع عن فهم ظواهره»، منع از ظواهری که متضمن احکام و حجیت آن ظواهر نمی‌کند. «كما هو محلّ الكلام». هو یعنی فهم ظواهر آیات الاحکام. الان که در اصول بحث می‌کنیم که آیا ظاهر قرآن حجت است یا نه، ما که نمی‌خواهیم آن آیاتی را که از آن برهان لمّی استفاده می‌شود یا غیره را بحث کنیم.

ما می‌خواهیم ببینیم فقیه می‌تواند به «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیعَ» قرآن تمسک کند یا نه. می‌تواند به «اوفوا بالعقود» یا «حَرَّمَ عَلَیكُمُ الْمَیتَةَ وَ الدَّمَ» قرآن تمسک کند یا نه؟ آخوند می‌فرمایند قرآن یکسری مطالبی عالیه دارد. اما اینکه ما عاجز از آن مطالب عالیه هستیم ملازمه ندارد که آیات الاحکام قرآن را هم نفهمیم. بگوییم «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیعَ» را نمی‌فهمیم یعنی چه؟ «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیعَ» هم مثل آن آیه شریفه مثلا (أَ وَ لَمْ یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَی‌‌ءٍ شَهیدٌ) که از آن برهان لمی را استفاده می‌کنند. بگوییم این هم مثل آن است. خیر. اینچنین نیست.

«کما هو»، یعنی فهم آیات الاحکام و ظواهر آن محل کلام است.

«وأمّا الثالثة»، دعوای سوم، «فللمنع عن كون الظاهر من المتشابه»؛ ما قبول نداریم که ظاهر از مصادیق متشابه باشد. چرا؟ «فإنّ الظاهر کون المتشابه»، متشابه هم از نظر لغت، این «فإنّ الظاهر» اضافه کنید از نظر توضیح مطلب، یعنی ظاهر لغتا و عرفا، شیخ هم در رسائل دارد. معنای متشابه از نظر لغت و عرف، «هو خصوص المجمل»، خصوص مجمل است.

شما متشابه را بد معنا کرده‌اید، متشابه یعنی مجمل، «ولیس بمتشابهٍ ومجمل». یعنی کلمه متشابه دیگر متشابه نیست. لفظ «فیه آیات المحکمات و أُخَر المتشابهات». متشابهات دیگر خودش معنای متشابه ندارد، معنای روشنی که برای متشابه است یعنی آنچه مجمل است.

۹

تطبیق جواب از دلیل چهارم

«وأمّا الرابعة»، از دلیل چهارم دو جواب مرحوم آخوند می‌دهند. اول، «فلأنّ العلم إجمالاً بطروء إرادة خلاف الظاهر»، اینکه علم اجمالی داریم که در بعضی از آیات خداوند اراده فرموده خلاف ظاهر را این، «إنّما یوجب الإجمال فی ما إذا لم ینحلّ»، این موجب اجمال می‌شود در آنجایی که این علم ما منحل نشود.

می‌گوییم انحلال علم به چه سببی است؟ علم اجمالی شما در رسائل خواندید، علم اجمالی داریم که یا این ظرف نجس است یا آن ظرف. مثالی که در آنجا می‌زدنند برای انحلال می‌گفتند: اگر شما بعد از این علم اجمالی‌تان یک قطره خون بریزید، در این ظرف معین مشخص، نسبت به این ظرف علم اجمالی شما تبدیل به علم تفصیلی می‌شود، یعنی الان این یقینا نجس است. نسبت به ظرف دیگر علم اجمالی شما تبدیل به شک بدوی می‌شود. اینجا هم همینطور است، می‌گوییم شما که می‌گویید ما احتمال می‌دهیم اراده‌ی خلاف ظاهر شده باشد از قرآن. چقدر احتمال می‌دهید؟ ما به همین مقدار از روایات استفاده می‌کنیم.

«بالظفر فی الروایات»، در روایات ظفر پیدا می‌کنیم، «بموارد» مربوط به ظفر است. «بموارد إرادة خلاف الظاهر، بمقدار المعلوم بالإجمال». به موارد اراده خلاف ظاهر به آن مقدار معلوم به اجمال. مقدار معلوم بالاجمال صد تا است، ما از روایات صد تا پیدا می‌کنیم. نسبت به این صد تا علم اجمالی ما، تبدیل به علم تفصیلی می‌شود، اما نسبت به بقیه شک بدوی می‌شود. این جواب اول از دلیل رابع بود.

«مع» دلیل دوم است.

«مع أنّ دعوی اختصاص أطرافه بما إذا تفحّص عمّا یخالفه لظفر به، غیر بعیدة»، می‌فرماید اگر کسی ادعا کند اطراف علم اجمالی اختصاص به مواردی دارد که اگر انسان تفحص و بررسی کند، مخالف را پیدا می‌کندف بعید نیست.

به عبارت اخری اگر کسی بگوید که علم اجمالی ما نسبت به کل قرآن نیست، اطراف علم اجمالی اختصاص به مواردی دارد که آن موارد چنین خصوصیتی دارند که اگر انسان تفحص کند، مخالفی با این ظاهر باشد، آن مخالف را پیدا می‌‌کند. ما چنین علم اجمالی نسبت به قرآن را انکار می‌کنیم.

مرحوم آخوند می‌فرماید این «غیر بعیدة». که با این «غیر بعیدة» معلوم می‌شود که مطلب محکمی نیست. «مع أنّ دعوی اختصاص أطرافه»، یعنی اطراف علم اجمالی، به آن موارد که، «إذا تفحّص عمّا یخالفه»، اگر تفحص از مخالفت شود، «لظفر به»، یعنی به آن مخالف، که این ادعا «غیر بعیدة»، که بگوییم علم اجمالی نسبت به کل قرآن وجود ندارد.

«فتأمّل» را هم در حواشی شروع ما ندیدیم کسی این را اشاره به اشکال بگیرد.

۱۰

جواب به دلیل پنجم

در دلیل پنجم اینها گفتند: اگر شما ظاهر را حمل بر ظاهر کنید، تفسیر به رأی است، تفسیر به رأی بر حسب روایاتی که ما داریم افتراء به خدا است و حرام است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: اولا؛ حمل ظاهر بر ظاهر، تفسیر نیست. شما اگر گفتید «ان الله علی کل شیءٍ» و یا گفتید «احل الله البیع»، این ظهور در اطلاق دارد، اطلاق حمل لفظ بر ظاهرش است. حمل لفظ بر ظاهر تفسیر نیست، چون تفسیر عبارت از کشف القناع است، انسان حجاب را بردارد، چیزی که خودش ظاهر است و ما همان ظاهر را اظهار می‌کنیم و به آن استدلال می‌کنیم این عبارت از تفسیر نیست.

ثانیا؛ می‌فرمایند اگر حمل لفظ بر ظاهر تفسیر باشد، این تفسیر، تفسیر به رأی نیست. تفسیر به رأی یعنی تفسیری که مستند تفسیر، رأی شخصی و اعتبار عقلی انسان باشد. بگوید به ذهن من اینچنین پسندیده می‌آید که این آیه را اینگونه معنا کنیم، بدون اینکه به روایت و یک قاعده عقلیه مسلمی استناد کنیم.

۱۱

تطبیق جواب به دلیل پنجم

«وأمّا الخامسة: فبمنع كون حمل الظاهر علی ظاهره من التفسیر»؛ ما قبول نداریم که حمل ظاهر بر ظاهر تفسیر باشد. «فإنّه»، یعنی تفسیر. «كشف القناع»، یعنی کشف الحجاب است. حجاب را برداشتن و پرده را کنار زدن، تفسیر می‌شود. و حال آنکه، «ولا قناعَ للظاهر». ظاهر که قناع ندارد.

«و لو سلّم»، جواب دوم. آخوند می‌فرمایند بر فرضی که ما بپذیریم اگر ظاهر یک عبارت را حمل بر ظاهرش کردیم این تفسیر می‌شود. «فلیس من التفسیر بالرأی»؛ این تفسیر به رأی نیست. چرا؟ «إذ الظاهر أنّ المراد بالرأی هو الاعتبار الظنّی»، رأی یعنی اعتبار ظنی و استحصانی. «الّذی لا اعتبار به»، اعتبار ظنی و استحصانی که حجیتی به آن نیست. «وإنّما كان منه»، یعنی من التفسیر برأی. از مصادیق تفسیر برأی، «حملُ اللفظ علی خلاف ظاهره»، حمل رأی بر خلاف ظاهر.

بگوییم: «احل الله البیع» ظهور در اطلاق دارد، اما من حمل بر عدم اطلاق می‌کنم. چرا؟ «لرجحانه بنظره»، بخاطر اینکه بگویم در نظر من رجحان دارد. کدام رجحان دارد؟ خلاف ظاهر. «لرجحانه» خلاف ظاهر به نظر این شخص. یا مصداق دوم تفسیر به رأی این است که یک کلمه مجمل دارای احتمالاتی است و ما بدون اینکه مرجحی در کار باشد، این لفظ مجمل را بر یکی از احتمالات آن حمل کنیم.

«أو حملِ المجمل علی محتمله»، بر آنچه احتمال داده می‌شود. «بمجرّد مساعدة ذاك الاعتبار علیه»، چون با اعتبار ظنی و شخصی ما مساعدت دارد. «من دون السؤال عن الأوصیاء». مجمل را حمل بر یک معنا کنیم بدون اینکه از اوصیاء سوال کنیم.

آنگاه مرحوم آخوند شاهدی می‌آورند:

«وفی بعض الأخبار»: و در بعضی از روایات آمده است، «إنّما هلك الناس فی المتشابه»؛ مردم در متشابه هلاک می‌شوند. «لأنّهم لم یقفوا علی معناه»، چون آگاه بر معنای این نیستند. «ولم یعرفوا حقیقته، فوضعوا»، مردم «له»، برای متشابه. «تأویلاً من عند أنفسهم»، تأویلی از پیش خودشان. حالا بعید هم نیست که این ناس اشاره‌ای به سنی‌ها داشته باشد. از پیش خودشان به آراء خودشان، «واستغنوا بذلك»، یعنی به سبب آراء خودشان بی‌نیاز شده‌اند از، «عن مسألة الأوصیاء»، از اینکه از اوصیاء سوال کنند. «فیعرّفونهم، هذا». اوصیاء مردم را آگاه کنند.

این شاهد این است که تفسیر به رأی این است که ما یک مجملی را حمل بر یک معنایی کنیم، بدون اینکه از امام علیه السلام سوال کنیم. این شاهدی که مرحوم آخوند آورده‌اند، شاهدی بر همین مطلب «عن مسأله الأوصیاء است». اما مرحوم مشکینی در حاشیه فرموده‌اند مرحوم آخوند این را برای مطلب دیگری فرموده، آنرا خودتان ملاحظه کنید و ببینید تمام است یا تمام نیست.

تا اینجا دو جواب از دلیل پنجم، جواب سوم فردا ان شاء الله.

أو بدعوى (١) شمول المتشابه الممنوع عن اتّباعه للظاهر ، لا أقلّ من احتمال شموله له ، لتشابه المتشابه وإجماله.

أو بدعوى (٢) أنّه وإن لم يكن منه ذاتا ، إلّا أنّه صار منه عرضا (٣) ، للعلم الإجماليّ بطروّ التخصيص والتقييد والتجوّز في غير واحد من ظواهره ، كما هو الظاهر.

أو بدعوى (٤) شمول الأخبار الناهية عن تفسير القرآن بالرأي (٥) لحمل (٦) الكلام الظاهر في معنى على إرادة هذا المعنى.

ولا يخفى : أنّ النزاع يختلف صغرويّا وكبرويّا بحسب الوجوه. فبحسب غير الوجه الأخير والثالث يكون صغرويّا. وأمّا بحسبهما فالظاهر أنّه كبرويّ ، ويكون المنع عن الظاهر ، إمّا لأنّه من المتشابه قطعا أو احتمالا ، أو لكون حمل الظاهر على ظاهره من التفسير بالرأي.

وكلّ هذه الدعاوى فاسدة :

__________________

(١) هذا ما حكاه الشيخ الأعظم الأنصاريّ عن السيّد الصدر (شارح الوافية). راجع فرائد الاصول ١ : ١٥١ ـ ١٥٣.

(٢) هذا ما جعله الشيخ الأعظم الأنصاريّ ثاني الوجهين اللّذين يتمسّك بهما للأخباريّين.

فرائد الاصول ١ : ١٤٩.

(٣) أي : أنّ ظاهر الكتاب وإن لم يكن من المتشابه ذاتا ، إلّا أنّه من المتشابه عرضا ، فيسقط عن الظهور.

(٤) هذا ما ادّعاه المحدّث البحرانيّ ، حيث قال : «والذي تجتمع عليه الأخبار في المقام وتنتظم انتظاما لا يعتريه الإيهام والإبهام هو حمل الرأي في تلك الأخبار على ما لم يكن بتفسير منهم عليهم‌السلام». الدرر النجفيّة : ١٧٤.

(٥) منها : ما رواه الريّان بن الصلت عن الرضا عليه‌السلام عن آبائه عليهم‌السلام ، قال : «قال الله عزوجل : ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي». وسائل الشيعة ١٨ : ١٣٧ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٨.

ومنها : ما رواه عبد الرحمن بن سمرة ، قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «لعن الله المجادلين في دين الله على لسان سبعين نبيّا ... ومن فسّر القرآن برأيه فقد افترى على الله الكذب». وسائل الشيعة ١٨ : ١٤٠ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٥.

(٦) متعلّق بقوله : «شمول».

أمّا الأولى : فإنّما المراد ممّا دلّ على اختصاص فهم القرآن ومعرفته بأهله ، اختصاص فهمه بتمامه بمتشابهاته ومحكماته ، بداهة أنّ فيه ما لا يختصّ به ، كما لا يخفى ؛ وردع أبي حنيفة وقتادة عن الفتوى به ، إنّما هو لأجل الاستقلال في الفتوى بالرجوع إليه (١) من دون مراجعة أهله ، لا عن الاستدلال بظاهره مطلقا ولو مع الرجوع إلى رواياتهم والفحص عمّا ينافيه والفتوى به مع اليأس عن الظفر به ؛ كيف! وقد وقع في غير واحد من الروايات الإرجاع إلى الكتاب والاستدلال بغير واحد من آياته (٢).

وأمّا الثانية : فلأنّ احتواءه على المضامين العالية الغامضة ، لا يمنع عن فهم ظواهره المتضمّنة للأحكام وحجّيّتها ، كما هو محلّ الكلام.

وأمّا الثالثة : فللمنع عن كون الظاهر من المتشابه ، فإنّ الظاهر كون المتشابه هو خصوص المجمل ، وليس بمتشابه ومجمل (٣).

وأمّا الرابعة : فلأنّ العلم إجمالا بطروء إرادة خلاف الظاهر إنّما يوجب الإجمال فيما إذا لم ينحلّ بالظفر في الروايات بموارد إرادة خلاف الظاهر بمقدار المعلوم بالإجمال. مع أنّ دعوى اختصاص أطرافه بما إذا تفحّص عمّا يخالفه لظفر به ، غير بعيدة ، فتأمّل جيّدا.

وأمّا الخامسة : فبمنع كون حمل الظاهر على ظاهره من التفسير ، فإنّه كشف القناع ، ولا قناع للظاهر. ولو سلّم فليس من التفسير بالرأي ، إذ الظاهر أنّ المراد بالرأي هو الاعتبار الظنّيّ الّذي لا اعتبار به ، وإنّما كان منه حمل اللفظ على

__________________

(١) أي : إلى ظاهر الكتاب.

(٢) منها : رواية عبد الأعلى مولى آل سام الوارد في مسألة المسح على المرارة ، حيث قال عليه‌السلام : «يعرف هذا وأشباهه من كتاب الله. ما جعل عليكم في الدين من حرج». وسائل الشيعة ١ : ٣٢٧ ، الباب ٣٩ من أبواب الوضوء ، الحديث ٥.

(٣) أي : وليس لفظ «المتشابه» من الألفاظ المجملة.

خلاف ظاهره لرجحانه بنظره ، أو حمل المجمل على محتمله بمجرّد مساعدته ذاك الاعتبار من دون السؤال عن الأوصياء. وفي بعض الأخبار : «إنّما هلك الناس في المتشابه ، لأنّهم لم يقفوا على معناه ولم يعرفوا حقيقته فوضعوا له تأويلا من عند أنفسهم بآرائهم واستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء فيعرّفونهم» (١) هذا.

مع أنّه لا محيص عن حمل هذه الروايات الناهية عن التفسير به على ذلك (٢) ولو سلّم شمولها لحمل اللفظ على ظاهره ، ضرورة أنّه قضيّة التوفيق بينها وبين ما دلّ على جواز التمسّك بالقرآن ، مثل خبر الثقلين (٣) ، وما دلّ على التمسّك به والعمل بما فيه (٤) ، وعرض الأخبار المتعارضة عليه (٥) ، وردّ الشروط المخالفة له (٦) ، وغير ذلك ممّا لا محيص عن إرادة الإرجاع إلى ظواهره ، لا خصوص نصوصه ، ضرورة أنّ الآيات الّتي يمكن أن تكون مرجعا في باب تعارض الروايات أو الشروط أو يمكن أن يتمسّك بها ويعمل بما فيها ، ليست إلّا ظاهرة في معانيها ، ليس فيها ما كان نصّا ، كما لا يخفى.

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٨ : ١٤٨ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٢.

(٢) أي : لا محيص عن حمل الأخبار الناهية عن التفسير بالرأي على غير الظاهر.

(٣) وهو قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «إنّي تارك فيكم الثقلين ، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبدا ، كتاب الله وعترتي أهل بيتي ، وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا على الحوض». وسائل الشيعة ١٨ : الباب ٥ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٩.

(٤) كما قال أمير المؤمنين عليه‌السلام : «انتفعوا ببيان الله ، واتّعظوا بمواعظ الله ، واقبلوا نصيحة الله ، فإنّ الله قد أعذر إليكم بالجليّة واتّخذ عليكم الحجّة». نهج البلاغة ، الخطبة (١٧٦).

(٥) كما روى عبد الرحمن بن أبي عبد الله عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب الله ، فما وافق كتاب الله فخذوه وما خالف كتاب الله فردّوه». وسائل الشيعة ١٨ : ٧٤ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٩.

(٦) ومنها : صحيحة عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قال سمعته يقول : «من اشترط شرطا مخالفا لكتاب الله فلا يجوز له ولا يجوز على الّذي اشترط عليه ، والمسلمون عند شروطهم ممّا وافق كتاب الله عزوجل». وسائل الشيعة ١٢ : ٣٥٣ ، الباب ٦ من أبواب الخيار ، الحديث ١.