درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۲۲: اجتماع امر و نهی ۲۰

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

نظریه اول در اجتماع امر و نهی: صاحب کفایه معتقد است که اجتماع امر و نهی در شی واحد محال است و دلیل آن بیان شد.

نظریه دوم: اجتماع امر و نهی در شیء واحد جایز است. چون:

دلیل اول: متعلق احکام، ماهیت و طبایع کلیه است نه افراد. المتعلق متعدد فلا یلزم اجتماع الضدین.

صاحب کفایه شروع می‌کند به توضیح این نظریه. ایشان می‌فرمایند این گروه که می‌گویند متعلق احکام ماهیت است منظورشان از ماهیت چیست؟ در این جا ۳ احتمال وجود دارد:

احتمال اول: یحتمل مراد از ماهیت، ماهیت من حیث هی هی باشد که باطل است.

احتمال دوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به این شکل که وجود جزء متعلق باشد که باطل است چون اجتماع ضدین پیش می‌آید.

احتمال سوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به نحوی که وجود خارج از متعلق باشد ولی اتصاف به وجود داخل در متعلق است.

طبق این احتمال:

اولا تعلق امر و نهی به این گونه ماهیتی ممکن است چون از مقام من حیث هی هی خارج شد.

ثانیا اجتماع ضدین لازم نمی‌آید نه در مقام امر و نهی شارع و نه در مقام امتثال مکلف.

بعد صاحب کفایه جواب از این دلیل می‌دهند.

صغری: متعلق امر و نهی معنون است

کبری: و معنون امر واحد وجودا و ماهیتا

نتیجه: متعلق امر و نهی واحد وجودا و ماهیتا

۳

دلیل دوم قائلین به جواز اجتماع و بررسی آن

دلیل دوم مجوزین اجتماع امر و نهی:

نکته: این دلیل در واقع تتمه‌ی دلیل اول است لذا اگر در قوانین و مطارح نگاه بکنند این دو دلیل به عنوان یک دلیل بیان شده است اما صاحب کفایه آمده است این دلیل را قطعه قطعه کرده است. این دلیل دوم [۱] را در ضمن ۳ مرحله بیان می‌کنیم:

مرحله‌ی اول: این مرحله مربوط به متعلق امر و نهی است

متعلق امر و نهی ماهیت و طبایع کلیه است لذا متعلق متعدد است چون هرماهیتی غیر از ماهیت دیگر است و در نتیجه اجتماع ضدین لازم نمی‌آید.

مرحله‌ی دوم: این مرحله مربوط به مجمع است.

مجمع مقدمه است برای وجود این دو طبیعت (صلاه، غصب) در خارج. این کسانی که این دلیل را آورده‌اند عقیده شان این است که کلی طبیعی در خارج موجود نیست بلکه کلی در ضمن افراد موجود می‌شود. حالا این مجمع هم فرد است برای طبیعتی که امر روی آن رفته است و هم فرد است برای طبیعتی که نهی روی آن رفته است لذا وقتی مجمع فرد برای این دو طبیعت شد پس مقدمه می‌شود برای وجود این دو طبیعت چون این دو طبیعت موجود نمی‌شوند مگر به وسیله‌ی فردشان.

مرحله‌ی سوم:

ولا اشکال که مقدمه‌ی واجب، حرام باشد چون این مجمع مقدمه‌ی واجب است زیرا امر رفته روی صلاه و مجمع هم مقدمه‌ی این ماهیت واجبه است. پس این مجمع می‌شود مقدمه‌ی مامور به. حالا میرزای قمی می‌فرماید هیچ اشکالی ندارد که مقدمه‌ی واجب بشود حرام زیرا اگر قائل شدیم که مقدمه‌ی واجب، واجب نیست این مجمع فقط حرام است لذا اجتماع امر و نهی نشد اما اگر گفتیم که مقدمه‌ی واجب، واجب است، مجمع هم حرام است و هم واجب است لکن وجوبش توصلی و مقدمی است.

و عقیده‌ی ما این است که اجتماع حرمت با وجوب توصلی اشکالی ندارد. بلکه اشکال در جائی است که اجتماع حرمت و وجوب نفسی بشود.

نتیجه: در مجمع (صلاه در دار غصبی) یا اجتماع امر و نهی نیست یا اگر هم هست اجتماعی است که جایز است [۲].

جواب صاحب کفایه:

میرزای قمی و کسانی که این دلیل را ذکر کرده‌اند می‌گفتند که مجمع مقدمه است برای وجود طبیعت، لکن صاحب کفایه می‌فرماید خیر این مجمع خود طبیعت است. عقیده‌ی صاحب کفایه این است که طبیعت خودش در عالم خارج موجود می‌شود یعنی عقیده‌اش این است که کلی طبیعی عین فردش است. و چون مجمع واحد وجود و واحد ماهیتا لذا لازمه‌اش اجتماع ضدین است.

______________

[۱] استاد حیدری: برای توضیح این دلیل از بیانات میرزای نائینی استفاده می‌کنم (فوائد جلد ۱ ص ۴۱۸ یا ۴۴۸)

[۲] استاد حیدری: میرزای نائینی در فوائد یک نکته می‌گوید که می‌خواهم جوابش را بیاورید. آن نکته این است که مجمع هم مقدمه شد برای وجوب و هم برای حرمت و وقتی که این گونه شد آن چیزی که به ذهن ما می‌آید این است که مجمع هم وجوب توصلی دارد و هم حرمت توصلی. اما میرزای نائینی می‌گوید حرمت نفسی دارد؟؟ چرا؟

۴

دلیل سوم مجوزین اجتماع

دلیل سوم مجوزین اجتماع:

  • صغری: اگر اجتماع امر و نهی در شی واحد جایز نباشد لازمه‌اش این است که نظیر اجتماع امر و نهی در شرع مقدس واقع نشود
  • کبری: والازم باطل (نظیرش واقع نشدن باطل است یعنی یک عالمه مثال داریم که نظیر اجتماع امر و نهی واقع شده است مثل اجتماع کراهت و وجوب در صلاه در حمام – صلاه در حمام هم واجب است و هم مکروه این جا اجتماع وجوب و کراهت شده است و وجوب و کراهت مثل وجوب و حرمت است زیرا قبلا بیان شد که تمامی احکام باهم تضاد دارند لذا اگر اجتماع امر و نهی جایز نیست لازمه‌اش این است که اجتماع وجوب و کراهت هم واقع نشود و حال آنکه واقع شده است)
  • نتیجه: فلملزوم مثله
۵

جواب به دلیل سوم

جواب‌های صاحب کفایه به دلیل سوم:

  • جواب اول: ما با برهان عقلی ثابت کردیم که اجتماع وجوب و حرمت در شی واحد محال است زیرا لازمه ش اجتماع ضدین است، لذا تمامی این موارد را باید توجیه کنیم زیرا تمامی این موارد ظهور دارد در اجتماع امر و نهی، و ظهور زورش به برهان عقلی نمی‌رسد. البته دیگر بیان نمی‌کند که چگونه باید توجیه کرد.
  • جواب دوم: این دلیل رد بر امتناعی‌ها نیست بلکه رد بر امکانی‌ها هم هست چون کسانی که می‌گویند اجتماع امر ونهی جایز است در صورتی است که عمل دارای دو عنوان باشد اما در خیلی از این مثال‌ها عمل یک عنوان دارد و امر و نهی روی همین یک عنوان رفته است.
  • جواب سوم: این جواب بسیار مفصل است.

۶

جزوه دلیل دوم و بررسی آن

دلیل دوم:

مرحله اول: مربوط به متعلق امر و نهی: متعلق احکام، ماهیت و طبایع کلیه است، فالمتعلق متعدد فلا یلزم اجتماع الضدین.

مرحله دوم: مربوط به مجمع: مجمع فرد برای این دو طبیعت است و چون طبیعت در خارج موجود نیست، بلکه در ضمن فرد در خارج موجود می‌شود، پس فرد مقدمه‌ای برای وجود این دو طبیعت در خارج است.

مرحله سوم: و لا اشکال که در صورت مندوحه و عدم الانحصار، مقدمه واجب حرام باشد. چون بنا بر عدم وجوب مقدمه واجب، مقدمه تنها حرام است و بنا بر وجوب مقدمه واجب، مقدمه وجوب توصلی دارد که اجتماع آن با حرام، بلا اشکال است.

نتیجه: در مجمع یا اجتماع امر و نهی نیست و یا اجتماعی است که جایز است.

جواب: فرد و مجمع مقدمه برای وجود کلی و طبیعت در خارج نیست، بلکه عین کلی و طبیعت در خارج است و با توجه به اینکه مجمع، واحد وجودا و ماهیة، اجتماع امر و نهی در آن، اجتماع ضدین است که محال است.

۷

جزوه دلیل سوم

دلیل سوم:

صغری: اگر اجتماع امر و نهی در شیء واحد جایز نباشد، لازمه‌اش این است که در شرع نظیر اجتماع امر و نهی واقع نشود.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۸

تطبیق جواب به دلیل اول مجوزین

و أنت خبير بأنه (تعلق احکام به طبایع) لا يكاد يجدي (نافع نیست) بعد ما عرفت من أن تعدد العنوان لا يوجب تعدد المعنون (مجمع) لا وجودا و لا ماهية (دو عنوان داشتن سبب نمی‌شود که معنون وجودا و ماهیتا متعدد شود) و لا تنثلم به (شکسته نمی‌شود به وسیله‌ی تعدد عنوان، وحدت معنون) وحدته (معنون) أصلا و (عطف بر ان بالا است) أن المتعلق للأحكام هو (متعلق) المعنونات لا العنوانات و (سوال می‌شود که اگر متعلق احکام معنون و فرد خارجی است پس چرا امر و نهی مستقیم روی معنون و فرد خارجی نرفته بلکه رفته روی عنوان؟؟) أنها (عناوین) إنما تؤخذ (عنوانات) في المتعلقات بما هي (عنوانات) حاكيات (به عنوان این که این عنوانات حکایت می‌کنند نه این که خودشان مستقلا متعلق امر و نهی هستند) كالعبارات (الحاکیه فی المعانی) لا بما هي (عنوانات) على حيالها (مستقلا) و استقلالها (نه به عنوان این که آن عنوانات مستقل هستند – یعنی امر و نهی روی عناونات بما هی مستقل نرفته‌اند بلکه بما هی حاک رفته‌اند).

۹

تطبیق دلیل دوم مجوزین اجتماع و بررسی ان

كما ظهر (دلیل دوم) مما حققناه (ظاهر می‌شود از مطالبی که ما ان مطالب را تحقیق کردیم در رد بر دلیل اول) أنه لا يكاد يجدي (نافع نیست برای اثبات جواز) أيضا (مثل دلیل اول) كون الفرد (مجمع) مقدمة لوجود الطبيعي المأمور به أو (چرا گفته است او؟) المنهي عنه و (می‌خواهد بگوید این مطلب هم نافع نیست و عطف بر کون الفرد است) أنه لا ضير في كون المقدمة (مقدمه‌ی واجب) محرمة (اشکالی ندارد که مقدمه‌ی واجب، حرام باشد) في صورة عدم الانحصار (عدم انحصار یعنی مندوحه – در جائی که اطاعت صل، منحصر به مجمع نباشد)، بسوء الاختيار (متعلق به کون است نه انحصار یا عدم انحصار، بعضی از بزرگواران بسوء الاختیار را متعلق به عدم انحصار گرفته‌اند و بعد مفصلا به صاحب کفایه اشکال گرفته‌اند – یعنی حرام شدن مجمع بخاطر سوء اختیار است چون فرض این است که این فرد مندوحه دارد و می‌توانست در جای دیگری صلاه را بخواند اما با سوء اختیار می‌خواهد صلاه را در مجمع اتیان کند) و (رد صاحب کفایه) ذلك مضافا إلى وضوح فساده (دلیل دوم) و أن الفرد (مجمع) هو عين الطبيعي في الخارج (نه مقدمه) كيف (چگونه مجمع مقدمه باشد) و المقدمية تقتضي الاثنينية بحسب الوجود و لا تعدد (در حالی که در این جا بی‌کلی و فرد تعددی نیست) كما هو (عدم تعدد) واضح. أنه (خبر ذالک – ظاهر عبارت صاحب کفایه این است که آن مضافا یک جواب است و این هم یک جواب دومی است، اما این‌ها نمی‌توانند دو جواب باشند چون اگر دو جواب باشند، جواب دوم تنزل از جواب اول است چون در جواب اول گفت که مجمع خود فرد است نه مقدمه حالا تنزل می‌کند بر فرض که مقدمه باشد، خب اگر مقدمه باشد عقیده‌ی میرزای قمی این بود که اجتماع مقدمه وجوب و حرام اشکالی ندارد لذا این جواب صاحب کفایه یک جواب خطابی می‌شود لذا این دو جواب در واقع یک جواب هستند لذا می‌خواهد بگوید علاوه بر این که این نکته است، این نکته هم هست) إنما يجدي لو لم يكن المجمع واحدا ماهية و قد عرفت بما لا مزيد عليه أنه (مجمع) بحسبها (ماهیت) أيضا (مثل وجود) واحد.

۱۰

تطبیق دلیل سوم

ثمّ إنّه قد استدلّ على الجواز بامور:

منها (امور): أنّه لو لم يجز اجتماع الأمر والنهي لما وقع نظيره (اجتماع)، وقد وقع، كما في العبادات المكروهة، كالصلاة في مواضع التّهمة وفي الحمّام، والصيام في السفر وفي بعض الأيّام.

تعدّد المعنون ، لا وجودا ولا ماهيّة ، ولا تنثلم به وحدته أصلا (١) ؛ وأنّ المتعلّق للأحكام هو المعنونات لا العنوانات ، وأنّها إنّما تؤخذ في المتعلّقات بما هي حاكيات ـ كالعبارات ـ ، لا بما هي على حيالها واستقلالها.

كما ظهر ممّا حقّقناه : أنّه لا يكاد يجدي أيضا كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه (٢) ، وأنّه لا ضير في كون المقدّمة محرّمة في صورة عدم الانحصار بسوء الاختيار. وذلك ـ مضافا إلى وضوح فساده ، وأنّ الفرد هو عين الطبيعيّ في الخارج ، كيف والمقدّميّة تقتضي الاثنينيّة بحسب الوجود ، ولا تعدّد (٣) كما هو واضح ـ أنّه إنّما يجدي لو لم يكن المجمع واحدا ماهيّة ، وقد عرفت

__________________

(١) مرّ ما فيه.

(٢) لا يخفى : أنّ قوله : «لا يكاد يجدى أيضا كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه» تعريض لما أفاده المحقّق القميّ في القوانين ١ : ١٤٠ من التفصيل في المقام.

وحاصل التفصيل : أنّ القول بجواز الاجتماع يبتني على القول بأنّ الفرد مقدّمة لوجود الطبيعة ، والقول بالامتناع يبتني على القول بأنّه ليس مقدّمة لوجودها.

وتوضيحه : أنّه بناء على كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه تعلّق الأمر بوجود الطبيعة بنفسها كما تعلّق النهي بترك المنهيّ عنه بنفسه. فقوله : «صلّ» تعلّق بطبيعة الصلاة ، كما أنّ قوله : «لا تغصب» تعلّق بطبيعة الغصب ، غاية الأمر أنّ الطبيعة توجد بوجود فردها ، فيكون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعة المأمور بها أو المنهيّ عنها. وعليه فتكون الصلاة في الدار المغصوبة ـ وهي فرد من أفراد الصلاة والغصب ـ مقدّمة لوجود ما تعلّق به الأمر النفسيّ ـ أي طبيعة الصلاة ـ كما كان مقدّمة لوجود ما تعلّق به النهي النفسيّ ـ أي طبيعة الغصب ـ. وحينئذ فإن قلنا بعدم الملازمة بين المقدّمة وذيها لا يلزم اجتماع الوجوب والحرمة في فرد واحد ، بل الحرمة تتعلّق بالمقدّمة ـ أي الفرد ـ والوجوب يتعلّق بذي المقدّمة ـ أي الطبيعة ـ ؛ وإن قلنا بالملازمة بينهما فاجتماع الوجوب والحرمة وإن كان متحقّقا في هذا الفرد ، إلّا أنّه لا بأس به ، لأنّ حرمتها نفسيّ ووجوبها غيريّ ، وحرمة المقدّمة لا تضرّ بتحقّق ذي المقدّمة وامتثال أمره إذا لم يكن الانحصار بسوء الاختيار.

وأمّا بناء على عدم كونه مقدّمة لوجود الطبيعة فلا مناص من القول بتعلّق الأمر والنهي بنفس هذا الفرد ، ويلزم اجتماع الأمر والنهي النفسيّين في واحد ، وهو محال.

(٣) أي : ولا تعدّد بين الفرد والطبيعيّ في الخارج.

بما لا مزيد عليه (١) أنّه بحسبها أيضا واحد.

[القول بالجواز ودليله]

ثمّ إنّه قد استدلّ على الجواز بامور :

[الأمر الأوّل والجواب عنه]

منها : أنّه لو لم يجز اجتماع الأمر والنهي لما وقع نظيره ، وقد وقع ، كما في العبادات المكروهة ، كالصلاة في مواضع التّهمة (٢) وفي الحمّام ، والصيام في السفر وفي بعض الأيّام(٣).

بيان الملازمة : أنّه لو لم يكن تعدّد الجهة مجديا في إمكان اجتماعهما لما جاز اجتماع حكمين آخرين (٤) في مورد مع تعدّدها ، لعدم اختصاصهما من بين الأحكام بما يوجب الامتناع من التضادّ ، بداهة تضادّها بأسرها ، والتالي (٥) باطل ، لوقوع اجتماع الكراهة والإيجاب أو الاستحباب في مثل الصلاة في الحمّام ، والصيام في السفر وفي العاشوراء ـ ولو في الحضر ـ ، واجتماع الوجوب أو الاستحباب مع الإباحة أو الاستحباب في مثل الصلاة في المسجد أو الدار (٦).

__________________

(١) في المقدّمة الرابعة.

(٢) كالمعاطن والمزابل.

(٣) كصوم يوم عاشوراء.

وهذا الدليل هو الدليل الثاني من الأدلّة الّتي استدلّ بها المحقّق القميّ على الجواز. فراجع القوانين ١ : ١٤٢.

(٤) غير الوجوب والحرمة.

(٥) وهو عدم وقوع اجتماع حكمين غير الوجوب والحرمة.

(٦) الصلاة الواجبة في المسجد مثال لوقوع اجتماع الوجوب والاستحباب. والصلاة الواجبة في الدار مثال لوقوع اجتماع الوجوب والإباحة. والصلاة النافلة في المسجد مثال لوقوع اجتماع الاستحباب مع مثله. والصلاة النافلة في الدار مثال لوقوع اجتماع الاستحباب والإباحة.

والجواب عنه :

أمّا إجمالا : فبأنّه لا بدّ من التصرّف والتأويل فيما وقع في الشريعة ممّا ظاهره الاجتماع بعد قيام الدليل على الامتناع ، ضرورة أنّ الظهور لا يصادم البرهان. مع أنّ قضيّة ظهور تلك الموارد اجتماع الحكمين فيها بعنوان واحد ، ولا يقول الخصم بجوازه كذلك ، بل بالامتناع ما لم يكن بعنوانين وبوجهين. فهو أيضا لا بدّ له من التفصّي عن إشكال الاجتماع فيها ، لا سيّما إذا لم يكن هناك مندوحة ، كما في العبادات المكروهة الّتي لا بدل لها (١). فلا يبقى له مجال للاستدلال بوقوع الاجتماع فيها على جوازه أصلا ، كما لا يخفى.

وأمّا تفصيلا : فقد اجيب عنه بوجوه يوجب ذكرها بما فيها من النقض والإبرام طول الكلام بما لا يسعه المقام (٢).

فالأولى الاقتصار على ما هو التحقيق في حسم مادّة الإشكال ، فيقال ـ وعلى الله الاتّكال ـ :

إنّ العبادات المكروهة على ثلاثة أقسام :

أحدها : ما تعلّق به النهي بعنوانه وذاته ولا بدل له ، كصوم يوم العاشوراء والنوافل المبتدأة (٣) في بعض الأوقات (٤).

ثانيها : ما تعلّق به النهي كذلك (٥) ويكون له البدل ، كالنهي عن الصلاة في الحمّام.

ثالثها : ما تعلّق النهي به لا بذاته ، بل بما هو مجامع معه وجودا أو ملازم له

__________________

(١) كصوم يوم عاشوراء.

(٢) وعلى الطالب المحقّق أن يرجع مطارح الأنظار : ١٣٠ والفصول الغرويّة : ١٢٨.

(٣) وهي النوافل الّتي لم يرد فيها نصّ بالخصوص بناء على استحبابها.

(٤) كما بين صلاة الصبح وطلوع الشمس ، وبين صلاة العصر وغروبها ، وعند طلوعها ، وحين غروبها.

(٥) أي : بذاته.