درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۲۱: اجتماع امر و نهی ۱۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

نظریه اول در اجتماع امر و نهی: صاحب کفایه معتقد است که اجتماع امر و نهی در شی واحد محال است. حالا دلیل صاحب کفایه چیست؟ صاحب کفایه فرمود: ما اول ۴ مقدمه بیان می‌کنیم و بعد دلیلمان را می‌گوییم. حالا ۴ مقدمه را بیان کردیم.

دلیل صاحب کفایه بر امتناع:

  • صغری: اجتماع امر و نهی در مجمع لازمه‌اش اجتماع ضدین است
  • کبری: والازم باطل (اجتماع ضدین باطل است)
  • نتیجه: فلملزوم مثله

نظریه دوم: اجتماع امر و نهی در شیء واحد جایز است. چون:

دلیل اول: متعلق احکام، ماهیت و طبایع کلیه است نه افراد. المتعلق متعدد فلا یلزم اجتماع الضدین.

صاحب کفایه شروع می‌کند به توضیح این نظریه. ایشان می‌فرمایند این گروه که می‌گویند متعلق احکام ماهیت است منظورشان از ماهیت چیست؟ در این جا ۳ احتمال وجود دارد:

احتمال اول: یحتمل مراد از ماهیت، ماهیت من حیث هی هی باشد.

در ما نحن فیه می‌گوییم که امر خورده است به ماهیت صلاه من حیث هی هی، یعنی ماهیت صلاه با قطع نظر از هر چیزی که غیر از صلاه است.

صاحب کفایه می‌فرماید این احتمال باطل است زیرا در این صورت حق ندارید بگویید امر دارد، نهی دارد چون ماهیت من حیث هی هی، فقط حق دارید بگویید ماهیت است یعنی فقط می‌توانی بگویی الصلاه صلاه.

احتمال دوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به این شکل که وجود جزء متعلق باشد.

صاحب کفایه می‌فرماید این احتمال هم باطل است چون لازمه‌اش اجتماع ضدین است. چگونه لازمه‌اش اجتماع ضدین است؟ چون امر رفته است روی ماهیت صلاه با قید وجود و نهی هم رفته است روی ماهیت غصب با قید وجود و این دو ماهیت با یک وجود موجود شده‌اند، لذا روی این وجود باید هم امر برود و هم نهی و این لازمه‌اش اجتماع ضدین.

احتمال سوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به نحوی که وجود خارج از متعلق باشد ولی اتصاف به وجود داخل در متعلق است.

مثلا شارع می‌گوید صل به قید طهارت. در اینجا امر به شارع به صلات مقید به طهارت، است امر روی آن می‌رود. یعنی امر شارع روی خود طهارت نمی‌رود بلکه روی (با طهارت بودن) می‌رود.

طبق این احتمال:

اولا تعلق امر و نهی به این گونه ماهیتی ممکن است چون از مقام من حیث هی هی خارج شد.

ثانیا اجتماع ضدین لازم نمی‌آید نه در مقام امر و نهی شارع و نه در مقام امتثال مکلف.

اما این که در مقام امر و نهی شارع اجتماع ضدین لازم نمی‌آید به این دلیل است که؛ المتعلق لیس بمتحد و المتحد لیس بمتعلق یعنی آن چیزی که متعلق امر و نهی است (ماهیت به قید وجود، که این ماهیت با ماهیت به قید وجود دیگری تفاوت دارد) یکی نیست و آن چیزی که یکی است (صلاه در دار غصبی موجود) متعلق نیست چون فرض این است که وجود جزء متعلق نیست بلکه اتصاف به وجود داخل در متعلق است.

۳

ادامه بررسی دلیل اول مجوزین

اما این که در مقام امتثال مکلف اجتماع ضدین لازم نمی‌آید زیرا متعلق امر و نهی متعدد است. این مقام اطاعت و امتثال نشانگر این است که متعلق هم متعدد است.

چگونه نشانگر این است که متعلق متعدد است؟؟ مکلف به مجرد این که مجمع را انجام داد هم امر ساقط می‌شود و هم نهی لکن سقوط امر با اطاعت است و سقوط نهی به معصیت است و از همین جا مشخص می‌شود که متعلق امر و نهی متعدد است زیرا اگر متعلق امر و نهی یک چیز باشد، مکلف نمی‌تواند با انجام یک چیزی که معصیت، آن امر عبادی را اطاعت بکند لذا این که مکلف با مجرد انجام مجمع باعث سقوط هم امر می‌شود و هم نهی، این نشانه‌ی این است که متعلق امر و نهی متعدد است.

صاحب کفایه تا این جا، نظریه را توضیح دادند بعد می‌فرمایند لکن این نظریه باطل است چون

صغری: متعلق امر و نهی معنون است

کبری: و معنون امر واحد وجودا و ماهیتا

نتیجه: متعلق امر و نهی واحد وجودا و ماهیتا

۴

ادامه جزوه دلیل اول مجوزین و بررسی آن

۱. مراد، ماهیت من حیث هی هی باشد، یعنی ماهیت با قطع نظر از هر آنچه غیر خودش است.

این احتمال باطل است، چون ماهیت با این ملاحظه متعلق احکام قرار نمی‌گیرد.

۲. مراد ماهیت به قید وجود باشد به نحوی که وجود، جزء متعلق باشد (متعلق امر ون هی به ترتیب، صلات موجود و غصب موجود).

این احتمال نیز باطل است، چون اجتماع الضدین لازم می‌آید. لان المتعلق، متحد (چون این دو ماهیت هر دو موجود به یک وجود هستند) و المتحد متعلق.

۳. مراد ماهیت به قید وجود باشد به نحوی که وجود، خارج از متعلق ولی تقید به وجود داخل در متعلق باشد.

طبق این احتمال:

اولا: ماهیت متعلق احکام قرار می‌گیرد، چون از مقام من حیث هی هی بودن خارج شد.

ثانیا: متعلق امر و نهی در مقام امر و نهی شارع و در مقام اطاعت و معصیت مکلف، متعدد هستند.

اما در مقام امر و نهی: امر به ماهیتی و نهی به ماهیتی دیگر تعلق گرفته است و این دو ماهیت اگرچه هر دو موجود به یک وجود می‌باشند، ولی فرض این است که وجود جزء متعلق نیست تا اجتماع امر و نهی در آن محقق شود، پس المتعلق لیس بمتحد و المتحد لیس بمتعلق.

اما در مقام اطاعت و معصیت: به مجرد اتیان مجمع از ناحیه مکلف، امر و نهی هر دو ساقط می‌شوند، ولی سقوط امر با اطاعت و سقوط نهی با معصیت است. سقوط یکی با اطاعت و سقوط دیگری با معصیت، نشانگر این است که متعلق امر ونهی در این مقام نیز متعدد است و الا مکلف نمی‌توانست با اتیان یک چیزی که معصیت است، امر عبادی را اطاعت کند. چون امتثال با مبعد ممتنع است در نتیجه عبادت صحیح نمی‌بود.

جواب مصنف از دلیل اول:

صغری: متعلق امر و نهی معنون است

کبری: معنون امری است که واحد وجودا و ماهیة

نتیجه: متعلق امر و نهی امری است که واحد وجودا و ماهیة

لذا اجتماع امر و نهی در آن اجتماع ضدین است.

۵

تطبیق دلیل اول و بررسی آن

وأن غائلة اجتماع الضدين فيه (مشکل اجتماع ضدین در مجمع) لا تكاد (غائله) ترتفع بكون الأحكام تتعلق بالطبائع لا الأفراد. فإن غاية تقريبه (ارتفاع - می‌خواهد این دلیل مجوزین را توضیح دهد) أن يقال إن (احتمال اول) الطبائع من حيث هي هي و إن كانت ليست إلا هي (اگر چه طبایع چیزی نیست جز خودش) و لا تتعلق بها (طبایع من حیث هی هی) الأحكام الشرعية ك الآثار العادية (مثل سوزاندن برای آتش که این اثر مال ماهیت آتش من حیث هی هی نیست) و العقلية (اشغال کردن مکان از آثار جسم است اما نه از آثار ماهیت جسم بما هو هو) إلا (احتمال سوم) أنها (طبایع) مقيدة بالوجود بحيث كان القيد (وجود) خارجا (خارج از متعلق) و التقيد (تقید به وجود) داخلا صالحة لتعلق الأحكام بها (طبایع) و (دارد ثانیا را بیان می‌کند) متعلقا الأمر و النهي على هذا (احتمال سوم) لا يكونان متحدين أصلا لا في مقام تعلق البعث و الزجر (که مربوط به شارع است) و لا في مقام عصيان النهي و إطاعة الأمر (که مربوط به مکلف است) بإتيان المجمع بسوء الاختيار.

أما في المقام الأول (مقام تعلق بعث و زجر) فلتعددهما (بخاطر این که متعدد می‌باشند متعلق امر و نهی) بما (به عنوان این که این متعلق امر و نهی، متعلق امر و نهی می‌باشند یعنی بله به عنوان یک چیز دیگر واحد می‌شوند و آن چیز دیگر خارج و وجود است اما وجود و خارج جزء متعلق نیستند) هما متعلقان لهما و إن كانا (اگرچه متعلق امر ونهی می‌باشند واحد) متحدين فيما (در چیزی که – در وجودی که) هو خارج عنهما (امر و نهی) بما هما كذلك (متعلق امر و نهی هستند).

و أما في المقام الثاني فلسقوط أحدهما (امر و نهی) بالإطاعة و الآخر بالعصيان بمجرد الإتيان ففي أي مقام اجتمع الحكمان في واحد (تا اجتماع ضدین لازم بیاید).

إذا عرفت ما مهّدناه عرفت :

١ ـ أنّ المجمع حيث كان واحدا وجودا وذاتا كان تعلّق الأمر والنهي به محالا ولو كان تعلّقهما به بعنوانين ، لما عرفت (١) من كون فعل المكلّف بحقيقته وواقعيّته الصادرة عنه متعلّقا للأحكام ، لا بعناوينه الطارئة عليه.

٢ ـ وأنّ غائلة اجتماع الضدّين فيه (٢) لا تكاد ترتفع بكون الأحكام تتعلّق بالطبائع لا الأفراد ، فإنّ غاية تقريبه أن يقال : إنّ الطبائع من حيث هي هي وإن كانت ليست إلّا هي ، ولا تتعلّق بها الأحكام الشرعيّة ـ كالآثار العاديّة والعقليّة (٣) ـ ، إلّا أنّها مقيّدة بالوجود (٤) ـ بحيث كان القيد خارجا والتقيّد داخلا (٥) ـ صالحة لتعلّق الأحكام بها (٦). ومتعلّقا الأمر والنهي على هذا لا يكونان متّحدين أصلا ، لا في مقام تعلّق البعث والزجر ، ولا في مقام عصيان النهي وإطاعة الأمر بإتيان المجمع بسوء الاختيار.

أمّا في المقام الأوّل : فلتعدّدهما بما هما متعلّقان لهما وإن كانا متّحدين فيما هو خارج عنهما بما هما كذلك.

وأمّا في المقام الثاني : فلسقوط أحدهما بالإطاعة والآخر بالعصيان بمجرّد الإتيان ؛ ففي أيّ مقام اجتمع الحكمان في واحد؟

وأنت خبير : بأنّه لا يكاد يجدي (٧) بعد ما عرفت من أنّ تعدّد العنوان لا يوجب

__________________

(١) في المقدّمة الثانية من المقدّمات الأربع.

(٢) أي : في المجمع.

(٣) أي : كما لا يتعلّق بها الآثار العاديّة والعقليّة.

(٤) قوله : «مقيّدة بالوجود» منصوب على الحاليّة أي : حال كون تلك الطبائع مقيّدة بالوجود.

(٥) أي : تكون الطبيعة بقيد الوجود مأمورا بها ، لا أنّ الطبيعة الموجودة مأمور بها.

والفرق بينهما أنّه على الأوّل يكون القيد ـ وهو الوجود ـ خارجا من المتعلّق ، فلا يلزم اتّحاد متعلّقي الأمر والنهي وجودا. وأمّا على الثاني يكون القيد داخلا في المتعلّق ويلزم اتّحادهما وجودا ، واجتماع الأمر والنهي في موجود واحد محال.

(٦) قوله : «صالحة ...» خبر قوله : «أنّها».

(٧) أي : تعلّق الأحكام بالطبائع لا يجدى في جواز الاجتماع.

تعدّد المعنون ، لا وجودا ولا ماهيّة ، ولا تنثلم به وحدته أصلا (١) ؛ وأنّ المتعلّق للأحكام هو المعنونات لا العنوانات ، وأنّها إنّما تؤخذ في المتعلّقات بما هي حاكيات ـ كالعبارات ـ ، لا بما هي على حيالها واستقلالها.

كما ظهر ممّا حقّقناه : أنّه لا يكاد يجدي أيضا كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه (٢) ، وأنّه لا ضير في كون المقدّمة محرّمة في صورة عدم الانحصار بسوء الاختيار. وذلك ـ مضافا إلى وضوح فساده ، وأنّ الفرد هو عين الطبيعيّ في الخارج ، كيف والمقدّميّة تقتضي الاثنينيّة بحسب الوجود ، ولا تعدّد (٣) كما هو واضح ـ أنّه إنّما يجدي لو لم يكن المجمع واحدا ماهيّة ، وقد عرفت

__________________

(١) مرّ ما فيه.

(٢) لا يخفى : أنّ قوله : «لا يكاد يجدى أيضا كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه» تعريض لما أفاده المحقّق القميّ في القوانين ١ : ١٤٠ من التفصيل في المقام.

وحاصل التفصيل : أنّ القول بجواز الاجتماع يبتني على القول بأنّ الفرد مقدّمة لوجود الطبيعة ، والقول بالامتناع يبتني على القول بأنّه ليس مقدّمة لوجودها.

وتوضيحه : أنّه بناء على كون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعيّ المأمور به أو المنهيّ عنه تعلّق الأمر بوجود الطبيعة بنفسها كما تعلّق النهي بترك المنهيّ عنه بنفسه. فقوله : «صلّ» تعلّق بطبيعة الصلاة ، كما أنّ قوله : «لا تغصب» تعلّق بطبيعة الغصب ، غاية الأمر أنّ الطبيعة توجد بوجود فردها ، فيكون الفرد مقدّمة لوجود الطبيعة المأمور بها أو المنهيّ عنها. وعليه فتكون الصلاة في الدار المغصوبة ـ وهي فرد من أفراد الصلاة والغصب ـ مقدّمة لوجود ما تعلّق به الأمر النفسيّ ـ أي طبيعة الصلاة ـ كما كان مقدّمة لوجود ما تعلّق به النهي النفسيّ ـ أي طبيعة الغصب ـ. وحينئذ فإن قلنا بعدم الملازمة بين المقدّمة وذيها لا يلزم اجتماع الوجوب والحرمة في فرد واحد ، بل الحرمة تتعلّق بالمقدّمة ـ أي الفرد ـ والوجوب يتعلّق بذي المقدّمة ـ أي الطبيعة ـ ؛ وإن قلنا بالملازمة بينهما فاجتماع الوجوب والحرمة وإن كان متحقّقا في هذا الفرد ، إلّا أنّه لا بأس به ، لأنّ حرمتها نفسيّ ووجوبها غيريّ ، وحرمة المقدّمة لا تضرّ بتحقّق ذي المقدّمة وامتثال أمره إذا لم يكن الانحصار بسوء الاختيار.

وأمّا بناء على عدم كونه مقدّمة لوجود الطبيعة فلا مناص من القول بتعلّق الأمر والنهي بنفس هذا الفرد ، ويلزم اجتماع الأمر والنهي النفسيّين في واحد ، وهو محال.

(٣) أي : ولا تعدّد بين الفرد والطبيعيّ في الخارج.