درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۰۶: خیار عیب ۱۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

(صوت موجود نیست) مورد اول از موارد سقوط ارش

مرحلۀ دوم در ذکر مواردی است که در آن موارد أرش ساقط می‌شود، ولی رد ثابت می‌باشد. برای این قسم دو مورد ذکر شده است:

مورد اول این است که: مبیع و ثمن متجانسین باشند و أحد العوضین معیوب باشد. مثلاً فرض کنید زید پنج مثقال طلا از عمر خریده است و ثمن آن را پنج مثقال طلا قرار داده است. آنچه را که به زید مشتری منتقل شده است مبیع معیوب بوده است. مشتری پس از اطلاع به عیب طلائی که خریده است می‌تواند عقد را فسخ بکند و پنج مثقال طلائی که از عمر گرفته است به عمر بدهد و پنج مثقال طلای خودش را که به عمر داده است از عمر بگیرد. لذا در این مورد می‌گوییم: الرد ثابتٌ کما ذکرنا.

و اما در این مورد مشتری یعنی زید حق گرفتن أرش از عمر ندارد. مثلاً فرض کنید عیب در طلای عمر أرش آن صد تومان می‌باشد، یا ارش آن مساوی با نیم مثقال طلا بوده است، در این مورد زید نمی‌تواند عقد را امضاء بکند و از عمر مطالبۀ ما به التفاوت و ارش را بنماید.

دلیل بر سقوط ارش در این مورد این است که: اگر مشتری أرش بگیرد ربا لازم خواهد آمد، چون پنج مثقال طلا داده است و پنج مثقال و نیم عوض گرفته است، و این بیع متجانسین با زیادی أحدهما از دیگری است که ربا لازم خواهد آمد.

این نظریه مشهور و مختار مرحوم شیخ می‌باشد.

نظریه دوم گفتار جماعتی از محققین مثل مرحوم علامه و بعض از محققین قبل از علامه در مورد بحث است که قائل شده‌اند: الأرش ثابتٌ و الرد ثابتٌ.

دو نحودلیل برای ثبوت أرش اقامه شده است که روحاً أحدهما عین دیگری است.

می‌فرماید: در صحّت بیع متجانسین تساوی عند الحدوث و در زمانی که عقد واقع می‌شود شرط است و این شرط در مورد بحث موجود می‌باشد، برای اینکه در زمانی که عقد واقع شده است مثمن شما پنج مثقال طلا بوده است و ثمن شما نیز پنج مثقال طلا بوده است، پس ثمن و مثمن متساویین بوده‌اند، فعلیه در زمان عقد ربا لازم نیامده است. دو ساعت یا دو روز یا دو ماه گذشته است، مشتری فهمیده که مبیع معیوب بوده است، مشتری به حکم شارع حق گرفتن نیم مثقال طلا به عنوان أرش از بایع دارد. زیادی که مشتری گرفته است دو ساعت یا دو روز یا دو ماه بعد از عقد بوده است. زیادی بعد از عقد موجب فساد عقد قبلی نمی‌شود، لذا الرد ثابتٌ و الأرش ثابتٌ.

دلیل دوم این است که: اوصاف مطلقاً چه اینکه وصف صحّت باشد از قبیل چشم داشتن عبد، یا از اوصاف کمالیّه باشد از قبیل کتابت عبد، در مقابل اوصاف جزئی از ثمن قرار نمی‌گیرد، بلکه ثمن مقابل آن ذات العبد است، ذات المبیع می‌باشد.

والذی یشهد لذالک این است که اگر مشتری مطالبۀ أرش از فروشنده نکند، فروشنده اشتغال ذمّه به مشتری ندارد، و هذا یشهد که در مقابل وصف صحّت از ثمن چیزی قرار نگرفته است.

و عین این بیان نسبت به اوصاف کمالیّه، کما یشهد لما ذکرنا که در باب أرش تعیّن ندارد آنچه را که مشتری به عنوان أرش می‌گیرد از عین ثمن باشد و هذا یکشف که جزء از ثمن در مقابل وصف صحّت قرار نگرفته است.

پس پولی را که مشتری از بایع می‌گیرد، این نیم مثقال و این صد تومان در مقابل وصف صحّت از طلائی که به مشتری انتقال پیدا کرده است نبوده است، لذا بیع متجانسین مع التساوی بوده است، غاية الأمر چون به مشتری اعلام نکرده که طلای او معیوب می‌باشد به واسطۀ این کار او به فروشنده، شارع برای کار او کفاره‌ای قرار داده است که باید غرامت و ما به التفاوت را به مشتری بدهد.

پس آنچه را که در مثال فروشنده می‌دهد غرامت شرعیّه وکفاره کار بد او می‌باشد، ارتباطی به عوضین ندارد لذا موجب ربا نخواهد بود.

مرحوم شیخ این قول و دلیل آن را رد می‌کند. حاصل ردّ این است می‌فرماید: در مورد متجانسین که شارع گرفتن زیادی را حرام کرده است و من ناحیه أخری صحیح و معیوب از متجانسین جنس واحد است، طلای سالم و خراب جنس واحد است، گندم سالم و معیوب جنس واحد است، در این زمینه شارع می‌فرماید حق گرفتن اضافه ندارد، یعنی وصف صحّت که در طلای معیوب مفقود بوده است این وصف مفقود به منزلۀ موجود می‌باشد، یعنی کأنّه وصف صحّت موجود بوده است، یعنی طلای بایع که فاقد وصف صحّت بوده به منزلۀ موجود می‌باشد، یعنی فقدان کالعدم است، یعنی وجود وصف صحّت.

پس از این دو جهت برداشتی داریم و آن این است که شارع گرفتن عوض در مقابل وصف صحّت در بیع متجانسین به هیچ راهی اجازه نداده است.

من ناحیه ثالثه در نظر عرف نیم مثقال طلا عوض خرابی طلای بایع است، صد تومان پول عوض خرابی طلای بایع است، لذا اگر گفتیم الأرش جایز یعنی در مقابل وصف صحّت گرفتن عوض جایز باشد، و قد ذکرنا که شارع وصف صحّت را الغا کرده است، چیزی قرار نداده است تا اینکه ربا لازم نیاید، لذا بر هر عنوانی غرامت، کفّاره و... نیم مثقال در مقابل وصف صحّت گرفته شده است و ما از ادلۀ ربا استفاده کردیم که هذا بوجه من الوجوه جایز نمی‌باشد.

۲

مورد دوم

مورد دوم از مقام دوم مواردی است که أحد العوضین ناقص بوده، معیوب بوده و لکن آن نقص تأثیری در قیمت او نگذاشته است. مبیع عیب دارد و لکن قیمت آن بیشتر شده است. مثلاً فرض کنید در بعضی امکنه ثیبوبه عیب است و لکن قیمت أمه ثیبوبه بیشتر از أمه باکره می‌باشد، یا خصی بودن نقص در انسان مذکر است، مع ذلک موجب ترقی قیمت عبد می‌باشد.

تبعاً با ترقی قیمت گرفتن أرش معنا ندارد، لذا جایز نیست چون تنزل در قیمت و مالیّت نبوده است.

مرحوم شیخ در خصوص این مثال مناقشه‌ای ذکر می‌کند و از آن مناقشه جواب می‌دهد، حاصل آن مناقشه این است: عبد خصیّ به حسب نوع، مشتری‌ها میل به خریدن عبد خصی ندارد، اگر رغبت به خریدن او ندارد تبعاً قیمت اوتنزل پیدا می‌کند.

نعم قد یتفق کسی پیدا شود به واسطۀ جهت خاصی عبد خصی را دو برابر بخرد، این اتفاق نادر است، ملاک در مالیت نمی‌باشد. ملاک در مالیت رغبت عامۀ مردم است. لذا خصی بودن موجب نقص و تنزل در قیمت است، لذا مثال تطبیق بر عنوان نمی‌کند.

مرحوم شیخ جواب می‌دهد که: مشتریان عبد خصی زیاد می‌باشند، اتفاقی نیست بلکه رغبت عامه وجود دارد.

نعم رغبت عامه مردم غرض فاسد است که خیال می‌کنند خصی بودن موجب محرمیّت می‌شود.

مرحوم شیخ می‌فرماید: مالیت تابع اغراض عرفی است و فساد غرض شرعاً ضرر به مالیّت عبد خصی ندارد.

فعلیه مثال تطبیق با عنوان می‌کند لذا در عبد خصی نیز حق گرفتن أرش ندارد.

هذا تمام الکلام در مرحله دوم. مرحله سوم الأرش ساقط و الرد ساقط سیأتی إن شاء الله تعالی.

مسألة

يسقط الأرش دون الردّ في موضعين :

مسقطات الارش دون الردّ :

١ ـ إذا اشترى ربويّاً بجنسه

أحدهما : إذا اشترى ربويّاً بجنسه فظهر عيبٌ في أحدهما ، فلا أرش حذراً من الربا.

ويحتمل جواز أخذ الأرش ، نفى (١) عنه البأس في التذكرة بعد أن حكاه وجهاً ثالثاً لبعض الشافعيّة ، موجِّهاً له بأنّ المماثلة في مال الربا إنّما يشترط في ابتداء العقد وقد حصلت ، والأرش حقٌّ ثبت بعد ذلك لا يقدح في العقد السابق (٢) ، انتهى.

ثمّ ذكر أنّ الأقرب أنّه يجوز أخذ الأرش من جنس العوضين ؛ لأنّ الجنس لو امتنع أخذه لامتنع أخذ غير الجنس ، لأنّه يكون بيع مال الربا بجنسه مع شي‌ءٍ آخر (٣) ، انتهى.

وعن جامع الشرائع حكاية هذا الوجه عن بعض أصحابنا (٤)

__________________

(١) في «ش» : «ونفى».

(٢) التذكرة ١ : ٥٣١.

(٣) التذكرة ١ : ٥٣١.

(٤) الجامع للشرائع : ٢٦٨.

المتقدّم على العلاّمة ، وحاصل وجهه : أنّ صفة الصحّة لم تُقابل بشي‌ءٍ من الثمن حتّى يكون المقابل للمعيب الفاقد للصّحة أنقص منه قدراً ، بل لم تُقابل بشي‌ءٍ أصلاً ولو من غير الثمن وإلاّ لثبت في ذمّة البائع وإن لم يختر المشتري الأرش ، بل الصحّة وصفٌ التزمه البائع في المبيع من دون مقابلته بشي‌ءٍ من المال كسائر الصفات المشترطة في المبيع ، إلاّ أنّ الشارع جوّز للمشتري مع تبيّن فقده أخذ ما يخصّه بنسبة المعاوضة من الثمن أو غيره. وهذه غرامةٌ شرعيّةٌ حكم بها الشارع عند اختيار المشتري لتغريم البائع.

هذا ، ولكن يمكن أن يدّعى : أنّ المستفاد من أدلّة تحريم الربا وحرمة المعاوضة إلاّ مثلاً بمثلٍ بعد ملاحظة أنّ الصحيح والمعيب جنسٌ واحدٌ أنّ وصف الصحّة في أحد الجنسين كالمعدوم لا يترتّب على فقده استحقاق عوضٍ ، ومن المعلوم : أنّ الأرش عوض وصف الصحّة عرفاً وشرعاً ، فالعقد على المتجانسين لا يجوز أن يصير سبباً لاستحقاق أحدهما على الآخر زائداً على ما يساوي الجنس الآخر. وبالجملة ، فبناء معاوضة المتجانسين على عدم وقوع مالٍ في مقابل الصحّة المفقودة في أحدهما.

والمسألة في غاية الإشكال ، ولا بدّ من مراجعة أدلّة الربا وفهم حقيقة الأرش ، وسيجي‌ء بعض الكلام فيه إن شاء الله.

٢ ـ ما لو لم يوجب العيب نقصاً في القيمة

الثاني : ما لو لم يوجب العيب نقصاً في القيمة ، فإنّه لا يتصوّر هنا أرشٌ حتّى يحكم بثبوته ، وقد مثّلوا لذلك بالخصاء في العبيد (١).

__________________

(١) كما مثل به في الدروس ٣ : ٢٨٨ ، والمسالك ٣ : ٢٨٤ ، والجواهر ٢٣ : ٢٤٣.

وقد يناقش في ذلك : بأنّ الخصاء موجبٌ في نفسه لنقص القيمة لفوات بعض المنافع عنه كالفحولة ، وإنّما يرغب في الخصيّ قليلٌ من الناس لبعض الأغراض الفاسدة ، أعني : عدم تستّر النساء منه (١) فيكون واسطةً في الخدمات بين المرء وزوجته ، وهذا المقدار لا يوجب زيادةً في أصل الماليّة ، فهو كعنبٍ معيوب يُرغب فيه لجودة خمره.

لكنّ الإنصاف : أنّ الراغب فيه لهذا الغرض حيث يكون كثيراً لا نادراً بحيث لا يقدح في قيمته المتعارفة لولا هذا الغرض ، صحّ أن يجعل الثمن المبذول من الراغبين مقداراً لماليّة الخصيّ ، فكأنّ هذا الغرض صار غرضاً مقصوداً متعارفاً ، وصحّة الغرض وفساده شرعاً لا دخل لها في الماليّة العرفيّة ، كما لا يخفى.

وبالجملة ، فالعبرة في مقدار الماليّة برغبة الناس في بذل ذلك المقدار من المال بإزائه ، سواءً كان من جهة أغراض أنفسهم أم من جهة بيعه على من له غرضٌ فيه مع كثرة ذلك المشتري وعدم ندرته بحيث يلحق بالاتّفاقيات.

__________________

(١) في «ق» : «منهنّ» ، ولعلّه من سهو القلم.