درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۰۵: خیار عیب ۱۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

(صوت موجود نیست) تعدد مشتری

این است که تبعّض در مبیع برای بایع از جهت تعدّد مشتری پیدا شده است عقد و مبیع و بایع واحد بوده است و مشتری متعدّد بوده است. با ردّ یکی از دومشتری تبعّض صفقه برای بایع به وجود می‌آید. مثلاً فرض کنید زید و عمر گاو را از خالد خریده‌اند و این گاو کور بوده است. تبعاً زید و عمر خیار عیب دارند. زید می‌گوید گاوی را که خریده‌ام به بایع برمی‌گردانم. عمر می‌گوید گاوی را که خریده‌ام با عیب آن قبول دارم. در این مورد اگر زید نسبت به سهم خودش عقد را فسخ بکند، معنای آن این است که نصف از مبیع به فروشنده که خالد رسیده است، نصف دیگر از گاو به فروشندۀ خالد نرسیده است. پس به واسطۀ تعدّد مشتری و فسخ یکی از دو مشتری و اعمال خیار عیب مبیع که گاو است بر بایع تبعیض شده است. آیا در این مورد أحد المشتریین جواز رد و فسخ عقد را دارد یا نه؟

در این رابطه چهار احتمال بلکه چهار قول وجود دارد:

احتمال اول این است که در این مثال زید حق فسخ دارد، حقّ رد معیب به بایع دارد مطلقاً.

احتمال دوم این است که در این فرض زید حق فسخ عقد را ندارد مطلقاً.

احتمال سوم این است که اگر بایع عالم بوده است که گاو را به دو نفر می‌فروشد زید حقّ ردّ معیب را دارد و اگر بایع جاهل به این بوده است که مشتری برای دو نفر گاو را خریده است زید حقّ ردّ معیب را ندارد. حاصل این قول تفصیل بین علم بایع به تعدّد مشتری و جهل او می‌باشد.

احتمال چهارم این است: قبولی که در این عقد گفته شده است اگر از دو نفر صادر شده است مثلاً زید (قبلت) گفته است، عمر (قبلت) گفته است، اگر قبول متعدّد بوده است برای زید ردّ معیب صحیح می‌باشد، و اگر قبول واحد بوده است یعنی فقط زید (قبلت) گفته است بنا بر این فرض دو احتمال دارد:

یک احتمال این است که برای زید یجوز الرد.

یک احتمال این است که برای زید لا یجوز الرد.

یا به عبارت دیگر قبولی که در این عقد آمده است (قبلت) واحد که گفته شده است اگر در این (قبلت) قصد شده است که بیع برای زید و عمر باشد یجوز الرد و اگر در این قبول واحد قصد شده است که بیع برای یک نفر باشد فیه خلافٌ.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در این مورد برای زید مطلقاً فسخ این عقد جایز نمی‌باشد. دلیل مرحوم شیخ بر عدم جواز دو مطلب می‌باشد:

اولا می‌فرمایند: اگر زید به تنهایی عقد را به هم بزند موجب تبعّض صفقه می‌شود برای اینکه نصف از گاو به فروشنده رسیده است، مضافاً به اینکه فروشنده با عمر خریدار شریک شده است. رسیدن نصف مبیع به فروشنده عیب و ضرر است. شرکت فروشنده با عمر عیب و ضرر است، فعلیه به حکم قاعدۀ لا ضرر جواز فسح برای زید ثابت نمی‌باشد.

دلیل دوم بر عدم جواز فسخ در این مورد مرسله جمیل می‌باشد. گاو قائم بعینه بعد از ردّ نمی‌باشد، چون نصف از گاو در ملک عمر باقی می‌باشد، پس نصف از گاو به فروشنده رسیده است، مبیع شما تمام گاو بوده است. آنچه که به فروشنده داده شده است نصف از گاو می‌باشد، نصف از گاو تمام گاو نمی‌باشد. پس گاوی که داده شده قائماً بعینه نمی‌باشد. مرسله می‌گوید لا یجوز الرد.

دلیل کسانی که می‌گویند مطلقا فسخ جایز می‌باشد این است که: شرکت در این گاو به واسطۀ فعل خود فروشنده بوده است. وقتی که فروشنده گاو را به دو نفر فروخته است نصف گاو را به زید و نصف دیگر آن را به عمر فروخته است. پس به فعل خود موجب گاو مشترک بین دو نفر شده است. پس عیب شرکت به وسیلۀ فروشنده پیدا شده است، تبعّض در مبیع به فعل فروشنده بوده است. پس نقص و ضرر از این ناحیه به عهدۀ فروشنده است و مانع از ردّ زید نباید باشد. در نتیجه برای زید ردّ معیب جایز می‌باشد.

کسانی که قول سوم را می‌گویند، دلیل آنها این است: در صورتی که بایع علام به تعدّد مشتری بوده است اقدام بر این ضرر کرده است، پس قاعدۀ لا ضرر جلوی خیار زید خریدار را نمی‌تواند بگیرد. پس برای زید ردّ نصف گاو مانعی ندارد. و اگر بایع جاهل بوده است، در مورد جهل بایع او اقدام به ضرر نکرده است، پس قاعدۀ لا ضرر از فسخ او جلوگیری می‌کند.

دلیل بر قول چهارم این است: در صورتی که از دو نفر قبول صادر شده باشد، در واقع دو عقد موجود است. زید خیار جداگانه‌ای دارد، عمر خیار جداگانه‌ای دارد. بر زید صدق می‌کند (من اشتری شیئاً فیه عیب یجوز له الرد) بر عمر صدق می‌کند (من اشتری شیئاً فیه عیب یجوز له الرد). به مقتضای اطلاق (من اشتری شیئاً) باید گفت برای زید به تنهایی خیار ثابت است. و اگر قبول واحد باشد عقد واحد است و در آن خیار واحد است، غاية الأمر این خیار واحد قوام آن به دو نفر است. در خیار واحد تبعیض نمی‌باشد، لذا رد برای زید به تنهایی لا یجوز.

و لنا أن نقول که ردّ برای زید جایز است چون تبعض صفقه مانعیّت از رد ندارد. پس در این فرض مسأله ذات قولین است.

مرحوم شیخ در جواب ادلۀ این اقوال می‌فرماید: فروشنده اقدام بر ضرر نکرده است. أفرض که عقد متعدد باشد، در وقتی فروشنده اقدام بر ضرر می‌کند که حکم مسأله جواز رد زید به تنهایی باشد. اگر حکم مسأله جواز رد باشد فروشنده اقدام به ضرر کرده است، ولی اگر حکم مسأله جواز ردّ به تنهایی نباشد مجرّد فروختن به دو نفر اقدام بر ضرر نیست، چون یا هر دو رد می‌کنند که تمام مبیع به فروشنده رسیده است، یا هر دو قبول می‌کنند که ضرری متوجّه او نمی‌باشد.

فعلیه مرسله جمیل می‌گوید: تمام مبیع باید به فروشنده برسد، اگر أحدهما رد کند تمام مبیع به فروشنده نمی‌رسد لذا الردّ لا یجوز من غیر فرق که تعدّد عقد باشد یا عقد واحد باشد، چون مانع که ضرر بر فروشنده باشد موجود است.

کما اینکه روشن شد مجرّد علم فروشنده باعث صدق اقدام بر ضرر نمی‌باشد.

کما اینکه دلیل بر قول جواز مطلقاً که تولید عیب توسط فروشنده بوده است، جواب این است که فروشنده شرکت بین زید و عمر را به وجود آورده است ولی ما هو العیب که شرکت بین فروشنده و عمر باشد را او به وجود نیاروده است.

مطلب دیگری روشن شد و آن این است: ادّعا شد که بر زید و عمر (من اشتری شیئاً فیه عیبٌ) صادق است، چون که بر هر دو این عنوان صادق است پس زید به تنهایی جواز فسخ دارد، عمر به تنهایی جواز فسخ دارد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: اولاً در ما نحن فیه (من اشتری شیئاً) ظهور ندارد چون:

تارة زید به تنهایی تمام گاو را می‌خرد، در اینجا قطعاً بر زید صدق می‌کند (من اشتری شیئاً).

و أخری زید نصف از گاو را از خالد می‌خرد، نصف دیگر آن در ملک فروشنده می‌ماند، در این فرض هم بر زید صدق می‌کند (من اشتری شیئاً).

و ثالثه این است که زید نصف از گاو را در ضمن خرید عمر این گاو را از فروشنده مالک شده است، مثل ما نحن فیه که زید و عمر با هم گاو را خریده‌اند، زید نصف از گاو را در ضمن خرید عمر مالک شده است، در این فرض (من اشتری شیئاً) انصراف از آن دارد.

پس اولاً صدق عنوان ناتمام است.

و ثانیاً أفرض که (من اشتری شیئاً) صادق باشد نتیجه آن این است که زید خیار دارد، عمر خیار دارد، هر کدام مجوّز رد دارند، مقتضی ردّ برای زید موجود است، مجرّد اثبات این معنا کفایت نمی‌کند چون اگر چه مقتضی موجود است و لکن مانع وجود دارد، تبعّض صفقه مانع از ترتّب مقتضی بر مقتضی می‌شود. مجرد وجود مقتضی چه اثری دارد چون مانع موجود است.

پس ما هو الحق در مسأله این است که زید به تنهایی جواز فسخ ندارد.

اما قسم دیگر که تعدّد از ناحیه بایع باشد و عقد مبیع واحد باشد. خالد گاو معیوبی را از زید و عمر خریده است. حال خالد نصف گاو زید را می‌خواهد فسخ کند.

مرحوم شیخ می‌فرماید: در این مورد قطعاً رد جایز است چون موجب ضرری بر بایع نمی‌باشد، چون همان شرکت قبلی بین خریدار و فروشنده دیگر به وجود آمده است.

۲

تعدد بایع

ولی اگر دو نفر از دو نفر مبیع واحدی را بخرند چون موجب تبعض صفقه می‌شود رد فرد واحد جایز نیست. ضابط جواز فسخ این است که باید کل مبیع به فروشنده برسد.

على الجزء الصحيح من حيث إمساكه ثمّ سلب سلطنته عنه بخيار البائع ، ومنع سلطنته على الردّ أوّلاً أولى ، ولا أقلّ من التساوي ، فيرجع إلى أصالة اللزوم. والفرق بينه وبين خيار الحيوان الإجماع ، كما أنّ للشفيع أن يأخذ بالشفعة في بعض الصفقة. وبالجملة ، فالأصل كافٍ في المسألة.

ثمّ إنّ مقتضى ما ذكروه : من إلحاق تبعّض الصفقة بالعيب الحادث : أنّه لو رضي البائع بتبعّض الصفقة جاز الردّ ، كما في التذكرة معلّلاً بأنّ الحقّ لا يعدوهما (١). وهذا ممّا يدلّ على أنّ محلّ الخيار هو الجزء المعيب ، إلاّ أنّه منع من ردّه نقصه بالانفراد عن باقي المبيع ، إذ لو كان محلّه المجموع لم يجز ردّ المعيب وحده إلاّ بالتفاسخ المجوّز لردّ (٢) الصحيح منفرداً أيضاً.

٢ ـ تعدّد المشتري

الأقوى عدم جواز الانفراد

وأمّا الثاني : وهو تعدّد المشتري (٣) بأن اشتريا شيئاً واحداً فظهر فيه عيبٌ ، فإنّ الأقوى فيه عدم جواز انفراد أحدهما على المشهور كما عن جماعةٍ (٤). واستدلّ عليه في التذكرة (٥) وغيرها (٦) بأنّ التشقيص عيبٌ‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥٣٦.

(٢) في «ش» بدل «المجوّز لردّ» : «ومعه يجوز ردّ».

(٣) كذا في «ق» ، ولا يخفى أنّ الصورة الثانية بحسب التقسيم المتقدّم في أوّل البحث إنّما كانت صورة تعدّد البائع ، لكن المؤلف قدس‌سره عكس الترتيب ، وأمّا مصحّح «ش» فقد عكس العدد فكتب هنا : «وأمّا الثالث» ، وفي الصورة الآتية : «وأمّا الثاني».

(٤) حكاه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة (٤ : ٦٣٠) عن المختلف وإيضاح النافع والمسالك والمفاتيح. راجع المختلف ٥ : ١٨٦ ، والمسالك ٣ : ٢٨٦ ، والمفاتيح ٣ : ٧١ ، وإيضاح النافع (مخطوط) لا يوجد لدينا.

(٥) راجع التذكرة ١ : ٥٣٦.

(٦) المسالك ٣ : ٢٨٦.

مانعٌ من الردّ. خلافاً للمحكيّ عن الشيخ في باب الشركة (١) والإسكافي (٢) والقاضي (٣) والحلّي (٤) وصاحب البشرى (٥) ، فجوّزوا الافتراق.

وفي التذكرة : ليس عندي فيه بُعدٌ ؛ إذ البائع أخرج العبد إليهما مشقّصاً ، فالشركة حصلت بإيجابه (٦). وقوّاه في الإيضاح (٧) لما تقدّم من التذكرة.

وظاهر هذا الوجه اختصاص جواز التفريق بصورة علم البائع بتعدّد المشتري. واستجوده في التحرير (٨) وقوّاه جامع المقاصد (٩) وصاحب المسالك (١٠).

كلام الشيخ في المبسوط

وقال في المبسوط : إذا اشترى الشريكان عبداً بمال الشركة ، ثمّ‌

__________________

(١) راجع الخلاف ٣ : ٣٣٣ ، المسألة ١٠ من كتاب الشركة ، والمبسوط ٢ : ٣٥١.

(٢) حكاه عنه العلاّمة في المختلف ٥ : ١٨٧ ، والشهيد في الدروس ٣ : ٢٨٥.

(٣) لم نعثر عليه فيما بأيدينا من كتبه ، نعم حكاه عنه العلاّمة في المختلف ٥ : ١٨٧ ، والشهيد في الدروس ٣ : ٢٨٥.

(٤) السرائر ٢ : ٣٤٥.

(٥) وهو جمال الدين أحمد بن موسى بن جعفر ، أخو السيّد ابن طاوس ، وأمّا كتابه البشرى فلا يوجد لدينا ، نعم حكاه عنه الفاضل الآبي في كشف الرموز ١ : ٤٧٧.

(٦) التذكرة ١ : ٥٣٦.

(٧) الإيضاح ١ : ٤٩٤.

(٨) التحرير ١ : ٢٧٤.

(٩) جامع المقاصد ٤ : ٣٣٤ ، وفيه : «لا يبعد الفرق بين ..».

(١٠) المسالك ٣ : ٢٨٦.

أصابا به عيباً كان لهما أن يردّاه وكان لهما أن يمسكاه ، فإن أراد أحدهما الردّ والآخر الإمساك كان لهما ذلك.

ثمّ قال : ولو اشترى أحد الشريكين للشركة ثمّ أصابا به عيباً كان لهما أن يردّا وأن يمسكا ، فإن أراد أحدهما الردّ والآخر الإمساك نُظِرَ : فإن أطلق العقد ولم يخبر البائع أنّه قد اشترى للشركة لم يكن له الردّ ؛ لأنّ الظاهر أنّه اشتراه لنفسه ، فإذا ادّعى أنّه اشتراه له ولشريكه ، فقد ادّعى خلاف الظاهر ، فلم يقبل قوله وكان القول قول البائع مع يمينه.

إلى أن قال : وإن أخبر البائع بذلك ، قيل : فيه وجهان : أحدهما وهو الصحيح أنّ له الردّ ؛ لأنّ الملك بالعقد وقع لاثنين ، فقد علم البائع أنّه يبيعه من اثنين وكان لأحدهما أن ينفرد بالردّ دون الآخر ، وقيل : فيه وجهٌ آخر ، وهو أنّه ليس له الردّ ، لأنّ القبول في العقد كان واحداً (١) ، انتهى.

وظاهر هذه العبارة اختصاص النزاع بما إذا كان القبول في العقد واحداً عن اثنين ، أمّا إذا تحقّق القبول من الشريكين ، فلا كلام في جواز الافتراق. ثمّ الظاهر منه مع اتّحاد القبول التفصيل بين علم البائع وجهله.

مقتضى التأمّل في كلامه هو التفصيل

لكن التأمّل في تمام كلامه قد يعطي التفصيل بين كون القبول في الواقع لاثنين أو لواحدٍ ، فإنّه قدس‌سره علّل عدم جواز الردّ في صورة عدم إخبار المشتري بالاشتراك : بأنّ الظاهر أنّه اشتراه لنفسه ، لا بعدم علم‌

__________________

(١) المبسوط ٢ : ٣٥١.

البائع بالتعدّد. وكذا حكمه قدس‌سره بتقدّم قول البائع بيمينه المستلزم لقبول البيّنة من المشتري على أنّ الشراء بالاشتراك دليلٌ على أنّه يجوز التفريق بمجرّد ثبوت التعدّد في الواقع بالبيّنة وإن لم يعلم به البائع ، إلاّ أن يحمل «اليمين» على يمين البائع على نفي العلم ، ويراد من «البيّنة» البيّنة على إعلام المشتري للبائع بالتعدّد. وكيف كان ، فمبنى المسألة على ما يظهر من كلام الشيخ على تعدّد العقد بتعدّد المشتري ووحدته.

الاقوى عدم جواز الافتراق مطلقاً

والأقوى في المسألة : عدم جواز الافتراق مطلقاً ؛ لأنّ الثابت من الدليل هنا خيارٌ واحدٌ متقوّمٌ باثنين ، فليس لكلٍّ منهما الاستقلال ، ولا دليل على تعدّد الخيار هنا إلاّ إطلاق الفتاوى والنصوص : من أنّ «من اشترى معيباً فهو بالخيار» (١) الشامل لمن اشترى جزءاً من المعيب. لكن الظاهر بعد التأمّل انصرافه إلى غير المقام ، ولو سلّمنا الظهور لكن لا ريب في أنّ ردّ هذا المبيع منفرداً عن المبيع الآخر نقصٌ حدث فيه ، بل ليس قائماً بعينه ولو بفعل الممسك لحصّته ، وهو مانعٌ من الردّ. ومن ذلك يعلم قوّة المنع وإن قلنا بتعدّد العقد.

وما ذكروه تبعاً للتذكرة (٢) ـ : من أنّ التشقيص حصل بإيجاب البائع (٣) ، فيه : أنّه أخرجه غيرَ مبعّضٍ وإنّما تبعّض بالإخراج ، والمقصود‌

__________________

(١) لم ترد العبارة بعينها في النصوص ، بل هي مستفادة من الروايات ، راجع الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب الخيار ، وغيره من أبواب أحكام العيوب.

(٢) التذكرة ١ : ٥٣٦.

(٣) الإيضاح ١ : ٤٩٤ ، ومجمع الفائدة ٨ : ٤٣٦ ، والمسالك ٣ : ٢٨٦.

حصوله في يد البائع كما كان قبل الخروج ، وخلاف ذلك ضررٌ عليه ، وعلمُ البائع بذلك ليس فيه إقدامٌ على الضرر إلاّ على تقدير كون حكم المسألة جواز التبعيض ، وهو محلّ الكلام.

والحاصل : أنّ الفرق بين هذه المسألة والمسألة الاولى غير وجيه.

٣ ـ تعدّد البائع والظاهر جواز التفرّق

وأمّا الثالث (١) : وهو تعدّد البائع ، فالظاهر عدم الخلاف في جواز التفريق ؛ إذ لا ضرر على البائع بالتفريق.

ولو اشترى اثنان من اثنين عبداً واحداً فقد اشترى كلٌّ من كلٍّ ربعاً ، فإن أراد أحدهما ردَّ ربعٍ إلى أحد البائعين دخل في المسألة الثانية (٢) ولذا لا يجوز ؛ لأنّ المعيار تبعّض الصفقة على بائع الواحد.

__________________

(١) في «ش» : «الثاني» ، وقد تقدّم الكلام في وجه ذلك في الهامش (٣) من الصفحة ٣١٢.

(٢) في «ش» : «الثالثة».