درس مکاسب - خیارات

جلسه ۴۹: خیار شرط ۱۴

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

عقود متکفل ایقاع

نتیجۀ ما ذکرنا این شد که در ایقاعات جعل خیار صحیح نمی‌باشد و ذلک لوجوه أربعه. بقی فی المقام مطلبی و آن این است که: در بعض عقود متکفل اثر ایقاع می‌باشد، آیا در این قسم از عقود جعل خیار شرط صحیح نمی‌باشد یا صحیح می‌باشد؟ مثلاً در باب صلح با اینکه صلح از عقود می‌باشد مع ذلک بعض اقسام صلح اثر آن ابراء ذمۀ طرف می‌باشد و آن ابراء قوامش به مبرء می‌باشد که به فعل او به تنهایی تحقق پیدا می‌کند لذا مانند ایقاع می‌باشد. مثلاً زید با عمر اختلاف در بدهکاری عمر دارند، زید می‌گوید آنچه را که در ذمّۀ شما داریم به شما بخشیدم، ذمّۀ شما را از طلب خودم بریء کرده‌ام، این بریء شدن ذمۀ عمر قوام آن به فعل ابراء کننده است و لکن تحت عنوان صلح درآمده است (صالحتک ما فی ذمّتک لو کان ثابتاً) این عقد است ولی عقدی است که نتیجۀ آن ابراء ذمّه‌ای است که از ایقاعات می‌باشد، لذا این عقد اثر ایقاع را دارد. آیا جعل خیار در این عقد صحیح می‌باشد یا خیر؟

مرحوم شیخ در کلّ عقودی که فایدۀ آن بریء شدن ذمّۀ طرف می‌باشد، می‌فرمایند: جعل خیار شرط صحیح نیست و لذا از غاية المراد نیز همین مطلب را نقل کرده‌اند که جعل خیار در این مورد صحیح نمی‌باشد.

حاصل دلیل شیخ بر بطلان این است: تشریع صلح برای رفع و قطع خصومت می‌باشد، شرط شروع کردن خصومت دو مرتبه منافات با مقتضای عقد صلح دارد، پس شرط جواز شروع به خصومت که منافات با مقتضای عقد صلح می‌باشد باطل است، پس شرط جعل خیار منافات با شرع دارد و کل شرط هکذا باطل و مردود است.

پس ایقاعات و عقودی که فائدۀ آن مثل ایقاع است جعل شرط در آنها صحیح نمی‌باشد.

۳

اقسام خیار شرط در عقود

و اما عقود را مرحوم شیخ سه قسم می‌کند:

یک قسم از عقود است که به اتّفاق جعل خیار شرط در آن قسم صحیح نمی‌باشد، مانند عقد نکاح که ادّعای اتفاق شده که جعل خیار صحیح نمی‌باشد، چون لزوم در باب نکاح لزوم حکمی می‌باشد و به واسطۀ جعل خیار و شرط لزوم حکمی برداشته می‌شود. نظیر جواز رجوع در باب هبه، لذا می‌بینید شارع برای به هم زدن نکاح سبب خاص قرار داده که طلاق باشد.

قسم دوم از عقود، عقودی است که مورد اختلاف واقع شده‌اند، مانند عقد وقف. زید که زمین خودش را وقف می‌کند صحیح است بگوید تا دو سال دیگر حق فسخ برای خودم قرار دادم یا نه؟

مشهور می‌گویند: جعل الخیار در عقد وقف صحیح نمی‌باشد.

و قول دیگر این است که جعل الخیار صحیح است.

مشهور چهار دلیل بر مدّعای خود اقامه کردند:

اولاً اجماع.

و ثانیاً می‌فرمایند: وقف مشروط به قربت است و ما یک کبری در فقه داریم (کلّ ما کان لله لا یمکن الرجوع فیه)، پس واقف حق رجوع از وقف را ندارد.

مرحوم شیخ در دلیل اول اشکال می‌کند که: مخالف وجود دارد.

در دلیل دوم می‌فرماید: ما کبری را قبول نداریم و هو أول الکلام.

دلیل سوم این است که: در باب وقف فکّ ملک من غیر عوض می‌باشد، واقف زمین را از ملک خودش خارج می‌کند بدون عوض، پس در باب وقف یک صغری داریم که فکّ الملک من غیر عوض است و یک کبرایی در فقه داریم که هر موردی که فکّ ملک به غیر عوض باشد لا یمکن الرجوع در آن مورد. نتیجه این می‌شود که واقف حقّ برگرداندن عین موقوفه را به ملک خودش ندارد، پس چگونه جعل خیار برای واقف صحیح باشد؟

مرحوم شیخ در این دلیل صغری را قبول می‌کند، اما کبری را قبول ندارد و می‌فرماید: این کبری در کجای فقه ثابت شده است، هذا أوّل الکلام، ما الدلیل علی ذلک؟

دلیل چهارم استدلال به روایتی است که در باب بیع عین موقوفه سابقاً خوانده شده است، حاصل آن روایت این است: اگر کسی زمین را وقف کرده است، در ضمن صیغۀ وقف شرط کرده است به اینکه اگر مفلس شد و احتیاج داشت آن زمین از وقفیّت خارج بشود و به ملک واقف برگردد، از باب اتفاق واقف مرده است تکلیف و حکم آن زمین چه می‌باشد؟

امام علیه السلام می‌فرماید: آن زمین ملک ورثه می‌باشد.

مورد استدلال به این روایت حکم امام علیه السلام است به بودن آن زمین ملک ورثه. تقریب الاستدلال: چون اینکه امام علیه السلام..... برای اینکه در این وقف شرط جواز رجوع شده بود، چون که شرط جواز رجوع باطل است، شرط باطل عقد را باطل می‌کند اگر عقد باطل بود زمین در ملک واقف باقی است، پس زمین به ورثه او می‌رسد.

نتیجه این است: در عقد وقف جعل الخیار باطل است.

۴

بیع الخیار در صدقه

مورد دوم از قسم دوم باب صدقه است، در ضمن عقد صدقه اگر شرط کند حق رجوع از صدقه داشته باشد، آیا خیار شرط صحیح است یا خیر؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: جعل الخیار در باب صدقه صحیح نمی‌باشد چون (کلّما کان لله فلا یصحّ الرجوع فیه)؛ آنچه که برای خدا بوده است لزومش حکمی بوده و جواز رجوع ثابت نمی‌باشد.

۵

بیع الخیار در صلح

مورد سوم از قسم دوم صلح است. در ضمن عقد صلح شرط کرده است که تا یک سال دیگر حق به هم زدن صلح را داشته باشد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در مسأله سه قول وجود دارد:

یک قول این است که در باب صلح خیار شرط جاری است.

قول دوم این است که در باب صلح خیار شرط جاری نیست.

و قول سوم تفصیل بین صلح‌های متعارف که صحیح است و در جاهایی که نتیجه صلح ایقاع باشد جعل خیار شرط صحیح نیست.

مرحوم شیخ همین نظریه سوم را انتخاب می‌کنند. دلیل بر صحّت در آن قسم ادلۀ شروط است و دلیل بطلان در این قسم این است که در ایقاعات جعل الشرط صحیح نمی‌باشد.

آنچه که مرحوم شیخ در رابطه با این دلیل چه در باب ایقاعات و.. که کل موردی که شک در جواز فسخ داریم یا علم داریم که قابل به هم زدن بدون شرط نمی‌باشد مثل نکاح، می‌فرمایند: جعل الخیار لا یصحّ چون باید قابلیت برای فسخ از خارج ثابت شود.

یک اشکالی وجود دارد و آن این است که: در کل این موارد جعل خیار صحیح باشد و به برکت کل ادلۀ شروط استفاده کنیم که الشرط سبب للفسخ. از (المؤمنون عند شروطهم) استفاده کنیم که با شرط می‌توانیم نکاح را به هم بزنیم.

مرحوم شیخ می‌فرماید: تمسّک به ادله شروط برای اثبات اینکه شرط از اسباب فسخ است غلط است چون ادلۀ شروط تشریع ما لیس مشرعاً نمی‌تواند بکند، در موردی که به هم زدن جایز است و لزوم آن حکمی نمی‌باشد ادله شروط می‌گوید شرط یکی از راه‌های به هم زدن می‌باشد. لذا باید احراز این معنا از خارج بشود.

۶

تطبیق عقود متکفل ایقاع

وممّا ذكرنا (که قابلیت بهم زدن ثابت نشده) في الإيقاع يمكن أن يمنع دخول الخيار فيما (عقودی که) تضمّن الإيقاع ولو كان عقداً، كالصلح المفيد فائدة الإبراء، كما في التحرير وجامع المقاصد.

وفي غاية المرام: أنّ الصلح إن وقع معاوضةً دخله خيار الشرط، وإن وقع (صلح) عمّا في الذمّة مع جهالته أو على إسقاط الدعوى قبل ثبوتها لم يدخله؛ لأنّ مشروعيّته (صلح) لقطع المنازعة فقط، واشتراط الخيار لعود الخصومة ينافي مشروعيّتَه (صلح)، وكلّ شرطٍ ينافي مشروعيّة العقد غير لازمٍ، انتهى.

والكبرى المذكورة في كلامه راجعةٌ إلى ما ذكرنا في وجه المنع عن الإيقاعات، ولا أقلّ من الشكّ في ذلك الراجع إلى الشكّ في سببيّة الفسخ لرفع الإيقاع.

۷

تطبیق اقسام خیار شرط در عقود

وأمّا العقود: فمنها ما لا يدخله اتّفاقاً، ومنها ما اختلف فيه، ومنها ما يدخله اتّفاقاً.

فالأوّل: النكاح، فإنّه لا يدخله اتّفاقاً، كما عن الخلاف والمبسوط والسرائر وجامع المقاصد والمسالك: الإجماع عليه. ولعلّه لتوقّف ارتفاعه شرعاً على الطلاق وعدم مشروعيّة التقايل فيه.

ومن الثاني: الوقف، فإنّ المشهور عدم دخوله (خیار الشرط) فيه (وقف)، وعن المسالك: أنّه موضع وفاق. ويظهر من محكيّ السرائر والدروس وجود الخلاف فيه. وربما علّل باشتراط القربة فيه (وقف) وأنّه فكّ ملكٍ بغير عوضٍ، والكبرى في الصغريين ممنوعةٌ.

ويمكن الاستدلال له بالموثّقة المذكورة في مسألة شرط الواقف كونَه أحقّ بالوقف عند الحاجة، وهي قوله عليه‌السلام: «من أوقف أرضاً ثمّ قال: إن احتجتُ إليها فأنا أحقّ بها، ثمّ مات الرجل فإنّها ترجع في الميراث» وقريبٌ منها غيرها. وفي دلالتهما (دو روایات) على المدّعى تأمّلٌ.

ويظهر من المحكيّ عن المشايخ الثلاثة في تلك المسألة تجويز اشتراط الخيار في الوقف، ولعلّه المخالف الذي أُشير إليه في محكيّ السرائر والدروس.

۸

تطبیق بیع الخیار در صدقه

وأمّا حكم الصدقة فالظاهر أنّه حكم الوقف، قال في التذكرة في باب الوقف: إنّه يشترط في الوقف الإلزام فلا يقع لو شرط الخيار فيه لنفسه، ويكون الوقف باطلاً كالعتق والصدقة، انتهى.

لكن قال في باب خيار الشرط: أمّا الهبة المقبوضة، فإن كانت لأجنبيٍّ غير معوّضٍ عنها ولا قصد بها القربة ولا تصرّف [المتّهب]، يجوز للواهب الرجوع فيها، وإن اختلّ أحد القيود لزمت. وهل يدخلها خيار الشرط؟ الأقرب ذلك، انتهى.

وظاهره دخول الخيار في الهبة اللازمة حتّى الصدقة.

وكيف كان، فالأقوى عدم دخوله (خیار شرط) فيها (صدقه)؛ لعموم ما دلّ على أنّه لا يُرجع فيما كان لله، بناءً على أنّ المستفاد منه كون اللزوم حكماً شرعيّاً لماهيّة الصدقة، نظير الجواز للعقود الجائزة.

ولو شكّ في ذلك كفى في عدم سببيّة الفسخ التي يتوقّف صحّة اشتراط الخيار عليها. وتوهّم إمكان إثبات السببيّة بنفس دليل الشرط واضح الاندفاع.

۹

تطبیق بیع الخیار در صلح

ومنه: الصلح، فإنّ الظاهر المصرّح به في كلام جماعةٍ كالعلاّمة في التذكرة ـ : دخول الخيار فيه مطلقاً، بل عن المهذّب البارع في باب الصلح: الإجماع على دخوله فيه بقولٍ مطلقٍ.

وظاهر المبسوط كالمحكيّ عن الخلاف ـ : عدم دخوله فيه مطلقاً.

وقد تقدّم التفصيل عن التحرير وجامع المقاصد وغاية المرام

العقود من جهة مشروعيّة الإقالة وثبوت خيار المجلس والحيوان وغيرهما في بعضها ، بخلاف الإيقاعات ؛ فإنّه لم يُعهد من الشارع تجويز نقض أثرها بعد وقوعها حتّى يصحّ اشتراط ذلك فيها.

وبالجملة ، فالشرط لا يَجعل غيرَ السبب الشرعي سبباً ، فإذا لم يعلم كون الفسخ سبباً لارتفاع الإيقاع أو علم عدمه بناءً على أنّ اللزوم في الإيقاعات حكمٌ شرعيٌّ كالجواز في العقود الجائزة فلا يصير سبباً باشتراط التسلّط عليه في متن الإيقاع.

هذا كلّه ، مضافاً إلى الإجماع عن المبسوط ونفي الخلاف عن السرائر على عدم دخوله في العتق والطلاق (١) ، وإجماع المسالك على عدم دخوله في العتق والإبراء (٢).

عدم جريان خيار الشرط في العقود المتضمنة للإيقاع

وممّا ذكرنا في الإيقاع يمكن أن يمنع دخول الخيار فيما تضمّن الإيقاع ولو كان عقداً ، كالصلح المفيد فائدة الإبراء ، كما في التحرير وجامع المقاصد (٣).

وفي غاية المرام : أنّ الصلح إن وقع معاوضةً دخله خيار الشرط ، وإن وقع عمّا في الذمّة مع جهالته أو على إسقاط الدعوى قبل ثبوتها لم يدخله ؛ لأنّ مشروعيّته لقطع المنازعة فقط ، واشتراط الخيار لعود الخصومة ينافي مشروعيّتَه ، وكلّ شرطٍ ينافي مشروعيّة العقد غير لازمٍ (٤) ، انتهى.

__________________

(١) المبسوط ٢ : ٨١ ، والسرائر ٢ : ٢٤٦.

(٢) المسالك ٣ : ٢١٢ ، وفيه : «محلّ وفاق».

(٣) التحرير ١ : ١٦٧ ، وجامع المقاصد ٤ : ٣٠٤.

(٤) غاية المرام (مخطوط) ١ : ٢٩٥ ، وفيه : «غير جائز».

والكبرى المذكورة في كلامه راجعةٌ إلى ما ذكرنا في وجه المنع عن الإيقاعات ، ولا أقلّ من الشكّ في ذلك الراجع إلى الشكّ في سببيّة الفسخ لرفع الإيقاع.

أقسام العقود من حيث دخول خيار الشرط فيها :

وأمّا العقود : فمنها ما لا يدخله اتّفاقاً ، ومنها ما اختلف فيه ، ومنها ما يدخله اتّفاقاً.

١ ـ ما لا يدخله اتّفاقاً

فالأوّل : النكاح ، فإنّه لا يدخله اتّفاقاً ، كما عن الخلاف والمبسوط والسرائر وجامع المقاصد والمسالك : الإجماع عليه (١). ولعلّه لتوقّف ارتفاعه شرعاً على الطلاق وعدم مشروعيّة التقايل فيه.

٢ ـ ما اختلف في دخوله فيه :

أـ الوقف

ومن الثاني : الوقف ، فإنّ المشهور عدم دخوله فيه ، وعن المسالك : أنّه موضع وفاق (٢). ويظهر من محكيّ السرائر والدروس وجود الخلاف فيه (٣). وربما علّل باشتراط القربة فيه وأنّه فكّ ملكٍ بغير عوضٍ (٤) ، والكبرى في الصغريين ممنوعةٌ.

__________________

(١) حكى الإجماع عنها السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٦٨ ، وراجع الخلاف ٣ : ١٦ ، المسألة ١٧ من كتاب البيوع ، وفيه : «.. بلا خلاف» ، وتعرّض للمسألة في النكاح وحكم هناك أيضاً بالبطلان ، ولكن لم يتعرّض للإجماع ، راجع الخلاف ٤ : ٢٩٢ ، المسألة ٥٩ من كتاب النكاح ، والمبسوط ٢ : ٨١ ، والسرائر ٢ : ٢٤٦ ، وجامع المقاصد ٤ : ٣٠٣ ، والمسالك ٣ : ٢١٢ ، وفيه : «.. محلّ وفاق».

(٢) المسالك ٣ : ٢١٢ ، وحكاه السيّد المجاهد في المناهل : ٣٣٦.

(٣) حكاه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٦٨ ، وراجع السرائر ٢ : ٢٤٥ ، والدروس ٣ : ٢٦٨.

(٤) كما علّله بذلك في جامع المقاصد ٤ : ٣٠٣ ، ومفتاح الكرامة ٤ : ٥٦٨ ٥٦٩.

ويمكن الاستدلال له بالموثّقة المذكورة في مسألة شرط الواقف كونَه أحقّ بالوقف عند الحاجة ، وهي قوله عليه‌السلام : «من أوقف أرضاً ثمّ قال : إن احتجتُ إليها فأنا أحقّ بها ، ثمّ مات الرجل فإنّها ترجع في الميراث» (١) وقريبٌ منها غيرها (٢). وفي دلالتهما (٣) على المدّعى تأمّلٌ.

ويظهر من المحكيّ عن المشايخ الثلاثة في تلك المسألة (٤) تجويز اشتراط الخيار في الوقف (٥) ، ولعلّه (٦) المخالف الذي أُشير إليه في محكيّ السرائر والدروس (٧).

حكم الصدقة

حكم الوقف

وأمّا حكم الصدقة فالظاهر أنّه حكم الوقف ، قال في التذكرة في باب الوقف : إنّه يشترط في الوقف الإلزام فلا يقع لو شرط الخيار فيه لنفسه ، ويكون الوقف باطلاً كالعتق والصدقة (٨) ، انتهى.

لكن قال في باب خيار الشرط : أمّا الهبة المقبوضة ، فإن كانت لأجنبيٍّ غير معوّضٍ عنها ولا قصد بها القربة ولا تصرّف [المتّهب (٩)] ،

__________________

(١) التهذيب ٩ : ١٥٠ ، الحديث ٦١٢.

(٢) راجع الوسائل ١٣ : ٢٩٧ ، الباب ٣ من أبواب الوقوف ، الحديث ٣.

(٣) في «ش» : «دلالتها».

(٤) في «ق» زيادة : «ما يظهر منه» ، والظاهر أنّها من سهو القلم.

(٥) راجع المقنعة : ٦٥٢ ، والانتصار : ٤٦٨ ، المسألة ٢٦٤ ، والنهاية : ٥٩٥.

(٦) كذا في النسخ ، ولعلّ وجه إفراد الضمير باعتبار تقدير «كلّ واحد» قبل «المشايخ الثلاثة».

(٧) تقدّمت الحكاية عنهما في الصفحة السابقة.

(٨) التذكرة ٢ : ٤٣٤.

(٩) في «ق» بدل «المتّهب» : «الواهب» ، وهو سهو من القلم.

يجوز للواهب الرجوع فيها ، وإن اختلّ أحد القيود لزمت. وهل يدخلها خيار الشرط؟ الأقرب ذلك (١) ، انتهى.

وظاهره دخول الخيار في الهبة اللازمة حتّى الصدقة.

وكيف كان ، فالأقوى عدم دخوله فيها ؛ لعموم ما دلّ على أنّه لا يُرجع فيما كان لله (٢) ، بناءً على أنّ المستفاد منه كون اللزوم حكماً شرعيّاً لماهيّة الصدقة ، نظير الجواز للعقود الجائزة.

ولو شكّ في ذلك كفى في عدم سببيّة الفسخ التي يتوقّف صحّة اشتراط الخيار عليها. وتوهّم إمكان إثبات السببيّة بنفس دليل الشرط واضح الاندفاع.

ب ـ الصلح

ومنه (٣) : الصلح ، فإنّ الظاهر المصرّح به في كلام جماعةٍ كالعلاّمة في التذكرة (٤) ـ : دخول الخيار فيه مطلقاً ، بل عن المهذّب البارع في باب الصلح : الإجماع على دخوله فيه بقولٍ مطلقٍ (٥).

وظاهر المبسوط كالمحكيّ عن الخلاف (٦) ـ : عدم دخوله فيه مطلقاً.

وقد تقدّم التفصيل عن التحرير وجامع المقاصد وغاية المرام (٧)

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥٢٢.

(٢) يدلّ عليه ما في الوسائل ١٣ : ٣١٥ ، الباب ١١ من أبواب الوقوف والصدقات ، وغيره من الأبواب.

(٣) أي : من أقسام ما اختلف فيه.

(٤) التذكرة ١ : ٥٢٢.

(٥) المهذّب البارع ٢ : ٥٣٨.

(٦) راجع المبسوط ٢ : ٨٠ ، والخلاف ٣ : ١٢ ، المسألة ١٠ من كتاب البيوع.

(٧) تقدّم في الصفحة ١٥٠.

ولا يخلو عن قربٍ ؛ لما تقدّم من الشكّ في سببيّة الفسخ لرفع الإبراء أو ما يفيد فائدته.

ج ـ الضمان

ومنه : الضمان ، فإنّ المحكيّ عن ضمان التذكرة والقواعد (١) : عدم دخول خيار الشرط [فيه (٢)] ، وهو ظاهر المبسوط (٣).

والأقوى دخوله فيه لو قلنا بالتقايل فيه.

د ـ الرهن

ومنه : الرهن ، فإنّ المصرَّح به في غاية المرام عدم ثبوت الخيار للراهن (٤) ؛ لأنّ الرهن وثيقةٌ للدين ، والخيار ينافي الاستيثاق ؛ ولعلّه لذا استشكل في التحرير (٥) وهو ظاهر المبسوط (٦) ، ومرجعه إلى أنّ مقتضى طبيعة الرهن شرعاً بل عرفاً كونها وثيقةً ، والخيار منافٍ لذلك.

وفيه : أنّ غاية الأمر كون وضعه على اللزوم ، فلا ينافي جواز جعل الخيار بتراضي الطرفين.

هـ ـ الصرف

ومنه : الصرف ، فإنّ صريح المبسوط والغنية والسرائر عدم دخول‌

__________________

(١) حكاه عنهما في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٦٩ ، وراجع التذكرة ٢ : ٨٦ ، وفيه : «وكذا لو شرط الضامن الخيار لنفسه كان باطلاً» ، والقواعد ٢ : ١٥٥.

(٢) لم يرد في «ق».

(٣) راجع المبسوط ٢ : ٨٠.

(٤) غاية المرام (مخطوط) ١ : ٢٩٥ ، وفيه : «وفي الراهن إشكال من أصالة الجواز .. ، ومن منافاته لعقد الرهن ؛ لأنّه وثيقة لدين المرتهن ، ومع حصول الخيار ينفي الفائدة».

(٥) التحرير ١ : ١٦٧ ، وفيه : «وفي الراهن إشكال».

(٦) راجع المبسوط ٢ : ٧٩.