درس مکاسب - خیارات

جلسه ۴۶: خیار شرط ۱۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

کیفیت رد ثمن در بیع شرط

مسأله اولی این است که: ردّ ثمن به مشتری در بیع شرط به چه کیفیّت تحقق پیدا می‌کند؟

سه فرض مسأله پیدا می‌کند:

فرض اول این است که: در متن عقد فروشنده گفته است هر وقتی که پول این حیاط را به شمای مشتری یا به وکیل مطلق شما یا به حاکم شرع یا به عدول مؤمنین رساندم حق فسخ داشته باشم. در این فرض لا شبهه به اینکه فروشنده پول خود را به خود مشتری بدهد حق فسخ دارد، به وکیل بدهد حق فسخ دارد، به حاکم شرع بدهد حق فسخ دارد، پس در این فرض ردّ ثمن به مشتری و وکیل او و ولیّ او تحقق پیدا می‌کند.

فرض دوم این است که: در بیع شرط چنین گفته شده است: فروشنده می‌گوید: هر وقتی که پول را به مشتری دادم حق فسخ داشته باشم. تصریح به کفایت ردّ به وکیل و ولیّ نشده است و لکن قرینه‌ای بر اینکه مراد خصوص مشتری بوده است نداریم. در این فرض با تمکّن از دادن به مشتری ردّ ثمن به وکیل او یا ولی او کفایت می‌کند یا خیر؟ و اگر تمکّن از دادن پول عقلاً ندارد، ردّ ثمن به مشتری امکان ندارد مثلاً مشتری خارج کشور است، مفقود است، مرده است. یا اینکه شرعاً دادن پول به مشتری امکان ندارد. مشتری دیوانه شده است، مشتری سفیه شده است، دادن پول به دیوانه و سفیه شرعاً جایز نمی‌باشد. مورد بحث در این فرض است که اگر مشتری مفقود الأثر است فروشنده ثمن را که به وکیل و ولی او داده است در تحقّق فسخ کفایت می‌کند یا خیر؟

دو نظریه در مسأله وجود دارد:

نظریه اول فرمایش صاحب قوانین است که می‌گوید: در این فرض ردّ ثمن إلی الحاکم و إلی الوکیل و إلی عدول المؤمنین کفایت در تحقق فسخ می‌کند.

و نظریه دوم گفتار صاحب مناهل که گفته است ردّ ثمن به ولی و وکیل کفایت نمی‌کند.

توهّمی صاحب حدائق کرده است که فرموده: بالاتفاق در این فرض ردّ ثمن به حاکم کفایت می‌کند. توضیح این توهّم و ما یرد علیه جداگانه بحث می‌شود.

مرحوم شیخ در این فرض که کلمۀ مشتری ظهور در قیدیّت مشتری نداشته باشد، فقط در متن عقد مشتری نام برده شده است به اینکه گفته است هر وقتی که پول به مشتری داده شود، لذا مرحوم شیخ نظریه اولی را انتخاب می‌کند، می‌فرماید با عدم تمکّن از دادن پول به مشتری، ردّ پول به حاکم و وکیل کفایت می‌کند.

و الوجه فی ذلک در ما نحن فیه ردّ این پول به مشتری امکان ندارد. در زمینۀ نبود مشتری یقوم مقام مشتری ولی مشتری و بما اینکه حاکم ولایت بر غائب ومجنون دارد پس رساندن پول به حاکم که ولی الغائب است به منزلۀ دادن پول به خود غائب است، پس به ردّ ثمن به حاکم موضوع جواز فسخ محقّق شده است و لذا ردّ ثمن به وارث مشتری از قبیل پسر یا دختر مشتری کفایت می‌کند و ردّ ثمن به وسیلۀ وارث فروشنده به مشتری کفایت می‌کند. کل ذلک به خاطر این است که مراد از شرط ردّ ثمن به مشتری، رسیدن مشتری به پول خودش بوده است، تمکّن مشتری بر پول خودش بوده است و این معنا در ردّ به حاکم صادق است، در ردّ به عدول مؤمنین نیز صادق است.

۳

دو اشکال و جواب

إن قلت: استشهاد شما به این دو مسأله ناتمام است برای اینکه ردّ به وارث مشتری در زمینه نبود مشتری که کفایت می‌کند جهت آن این است که وارث مشتری مالک ثمن است چون مورّث مرده است. اینکه می‌بینید که ردّ وارث فروشنده کفایت می‌کند جهت آن این است که وارث فروشنده با مردن فروشنده صاحب الخیار شده است، مالک ثمن شده است، فعلیه لا یقاس وارث فروشنده و خریدار با حاکم شرع و عدول مؤمنین.

مرحوم شیخ می‌فرماید: گرچه این فرق وجود دارد و لکن چه وقت شما می‌توانید بگویید وارث فروشنده خیار را ارث برده است، اگر وارث فروشنده خیار را ارث برده است مالک الخیار است، پس گفتن به اینکه فرزند بایع مالک الخیار است متوقّف است بر اینکه خیار به مردن انتقال به وارث پیدا کند، و این انتقال زمانی صحیح است که بگویید خصوصیّت بایع دخالتی نداشته است و اگر بگویید خصوصیّت بایع دخالت داشته است این انتقال به وارث صحیح نمی‌باشد. لذا مسأله در اینجا باید حل بشود. باید بگویید خصوصیّتی برای فروشنده نبوده است، بلکه مقصود تمکّن صاحب پول از پول خود بوده است. مقصود رساندن پول به مشتری است، و این مقصود به دفع حاکم و عدول مؤمنین کفایت می‌کند و حاصل می‌شود.

اشکال دومی در اینجا وجود دارد و آن عبارت از این است که: حاکم یا عدول مؤمنین بر کسی که ولایت دارند تصرّفات آنها باید طبق مصلحت مولّی علیه باشد. شمای حاکم که ولایت بر زید دیوانه دارید، حقّ تصرّف در اموال زید دیوانه دارید، در وقتی می‌توانید تصرّف کنید که تصرّف شما به مصلحت او باشد، یا لااقل اینکه مفسده نداشته باشد، و این شرط در مانحن فیه مفقود است چون اگر حاکم پول را از فروشنده نگیرد پول ملک فروشنده است، پول باشد یا نباشد، به مشتری ضرری وارد نمی‌شود ولی اگر مجرد اینکه حاکم پول را از فروشنده گرفت، فروشنده حق فسخ پیدا می‌کند و حق فسخ فروشنده ضرر به مشتری وارد می‌کند لذا لا یجوز.

مرحوم شیخ می‌فرماید: این اشکال در خصوص این فرض وارد نیست، جهت آن این است: ولایت حاکم در تصرّفات اختیاریّه مشروط به این است که مصلحت مولّی علیه باشد و امّا در تصرفات غیر اختیاریه این شرط را ندارد و ما نحن فیه از قبیل قسم دوم است. گرفتن حاکم پول را احتیاج به قبول که ندارد، به مجرّد دادن پول موضوع فسخ تحقق پیدا می‌کند. فعلیه ما نحن فیه از این ناحیه اشکالی به وجود نخواهد آمد.

۴

دو فرع دیگر

فرع دوم این است: پدر بچۀ ده ساله زمینی برای او به بیع شرط خریده است، آیا ردّ جدّ این بچه پول را به مشتری کفایت می‌کند یا نه و بالعکس؟ قول بالجواز مطلقاً و قول بعدم الجواز مطلقاً و قول بالجواز بعد عدم التمکّن.

فرع سوم این است: اگر حاکم شرع زمینی را برای بچۀ صغیری خریده است، فروشنده پول را به من حاکم می‌دهد، آیا دفع ثمن به حاکم دوم موجب فسخ می‌شود یا خیر؟

مسأله ذات وجوهی می‌باشد؛ مرحوم شیخ می‌فرمایند: اگر مزاحمت حاکم اول نباشد اشکالی ندارد، وإلا با ولایت حاکم اول ولایت حاکم دوم موضوع ندارد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: حاکم دوم پول را بگیرد و به حاکم اول برگرداند تا مزاحمت نباشد.

إلا أن یقال که: این پول که به حاکم داده می‌شود مال جدید است یا مال سابق است. اگر مال سابق باشد ولایت ندارد چون حاکم اول اقدام کرده است و اگر مال جدید باشد حاکم دوم ولایت دارد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: انصاف این است که مزاحمت وجود دارد.

بقی الکلام در فرمایش صاحب حدائق در مسأله أولی که فرموده: ردّ به ولی مشتری کفایت می‌کند بالاتفاق و روایت می‌گویند ردّ به ولی مشتری کفایت نمی‌کند.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: اینکه ایشان ادعای اتفاق کرده ناتمام است، چون اصحاب اصلاً متعرّض این فرع نشده‌اند.

۵

تطبیق کیفیت رد ثمن در بیع شرط

السادس

لا إشكال في القدرة على الفسخ بردّ الثمن على نفس المشتري، أو بردّه (ثمن) على وكيله (مشتری) المطلق أو الحاكم أو العدول مع التصريح بذلك في العقد.

وإن كان المشروط هو ردّه (ثمن) إلى المشتري مع عدم التصريح ببدله (مشتری)، فامتنع (مشتری) ردّه إليه (مشتری) عقلاً لغيبةٍ ونحوها، أو شرعاً لجنونٍ ونحوه، ففي حصول الشرط بردّه إلى الحاكم، كما اختاره المحقّق القمّي في بعض أجوبة مسائله وعدمه، كما اختاره سيّد مشايخنا في مناهله، قولان.

وربما يظهر من صاحب الحدائق الاتّفاق على عدم لزوم ردّ الثمن إلى المشتري مع غيبته (مشتری)، حيث إنّه (صاحب حدائق) بعد [نقل] قول المشهور بعدم اعتبار حضور الخصم (من علیه الخیار) في فسخ ذي الخيار، وأنّه لا اعتبار بالإشهاد خلافاً لبعض علمائنا قال: إنّ ظاهر الرواية اعتبار حضور المشتري ليفسخ البائع بعد دفع الثمن إليه (مشتری)؛ فما ذكروه: من جواز الفسخ مع عدم حضور المشتري وجعل الثمن أمانةً إلى أن يجي‌ء المشتري، وإن كان ظاهرهم الاتّفاق عليه (امانت گذاشتن)، إلاّ أنّه بعيدٌ عن مساق الأخبار المذكورة، انتهى.

أقول: لم أجد فيما رأيت مَن تعرّض لحكم ردّ الثمن مع غيبة المشتري في هذا الخيار، ولم يظهر منهم جواز الفسخ بجعل الثمن أمانةً عند البائع حتّى يحضر المشتري. وذِكرهم لعدم اعتبار حضور الخصم في فسخ ذي الخيار إنّما هو لبيان حال الفسخ من حيث هو في مقابل العامّة وبعض الخاصّة، حيث اشترطوا في الفسخ بالخيار حضور الخصم، ولا تنافي بينه (اعتبار حضور خصم در تحقق مفهوم فسخ) وبين اعتبار حضوره (خصم) لتحقّق شرطٍ آخر للفسخ، وهو ردّ الثمن إلى المشتري، مع أنّ ما ذكره من أخبار المسألة لا يدلّ على اعتبار حضور الخصم في الفسخ وإن كان موردها صورة حضوره لأجل تحقّق الردّ، إلاّ أنّ الفسخ قد يتأخّر عن الردّ بزمانٍ؛ بناءً على مغايرة الفسخ للردّ وعدم الاكتفاء به عنه.

نعم، لو قلنا بحصول الفسخ بالردّ اختصّ موردها بحضور الخصم. لكن الأصحاب لم ينكروا اعتبار الحضور في هذا الخيار، خصوصاً لو فرض قولهم بحصول الفسخ بردّ الثمن، فافهم.

وكيف كان، فالأقوى فيما لم يصرّح باشتراط الردّ إلى خصوص المشتري هو قيام الوليّ مقامه؛ لأنّ الظاهر من «الردّ إلى المشتري» حصوله (ثمن) عنده (مشتری) وتملّكه (مشتری) له (ثمن) حتّى لا يبقى الثمن في ذمّة البائع بعد الفسخ، ولذا لو دفع إلى وارث المشتري كفى. وكذا لو ردّ وارث البائع مع أنّ المصرَّح به في العقد ردّ البائع،

۶

تطبیق دو اشکال و جواب

وليس ذلك لأجل إرثه للخيار؛ لأنّ ذلك متفرّعٌ على عدم مدخليّة خصوص البائع في الرد، وكذا الكلام في وليّه.

ودعوى: أنّ الحاكم إنّما يتصرّف في مال الغائب على وجه الحفظ أو المصلحة، والثمن قبل ردّه باقٍ على ملك البائع، وقبضه عنه الموجب لسلطنة البائع على الفسخ قد لا يكون مصلحةً للغائب أو شبهه، فلا يكون وليّاً في القبض، فلا يحصل ملكُ المشتري المدفوعَ بعد الفسخ.

الرواية مخالفةً للقاعدة ، وإنّما المخالف لها هي قاعدة «أنّ الخراج بالضمان» إذا انضمّت إلى الإجماع على كون النماء للمالك. نعم ، الإشكال في عموم تلك القاعدة للثمن كعمومها لجميع أفراد الخيار. لكن الظاهر من إطلاق غير واحدٍ عموم القاعدة للثمن واختصاصها بالخيارات الثلاثة أعني خيار المجلس والشرط والحيوان وسيجي‌ء الكلام في أحكام الخيار (١).

وإن كان التلف قبل الردّ فمن البائع (٢) ؛ بناءً على عدم ثبوت الخيار قبل الردّ.

وفيه مع ما عرفت من منع المبنى ـ : منعُ البناء ، فإنّ دليل ضمان من لا خيار له مالَ صاحبِه هو تزلزلُ البيع سواءً كان بخيارٍ متّصلٍ أم بمنفصلٍ ، كما يقتضيه أخبار تلك المسألة ، كما سيجي‌ء (٣).

ثمّ إن قلنا : بأنّ تلف الثمن من المشتري انفسخ البيع ، وإن قلنا : بأنّه من البائع فالظاهر بقاء الخيار ، فيردّ البدل ويرتجع المبيع.

السادس

ردّ الثمن إلى الوكيل أو الوليّ مع التصريح به

لا إشكال في القدرة على الفسخ بردّ الثمن على نفس المشتري ، أو بردّه على وكيله المطلق‌ أو الحاكم أو العدول مع التصريح بذلك‌

__________________

(١) سيجي‌ء في الجزء السادس ، الصفحة ١٧٨ ١٨١.

(٢) كذا في «ش» ، ولكن في «ق» و «ف» بدل «البائع» : «المشتري» ، والظاهر أنّه من سهو القلم.

(٣) انظر الجزء السادس ، الصفحة ١٧٥ ، مسألة أنّ المبيع في ضمان من ليس له الخيار.

في العقد.

إذا كان المشروط الردّ إلى المشتري فامتنع ردّه إليه

وإن كان المشروط هو ردّه إلى المشتري مع عدم التصريح ببدله ، فامتنع ردّه إليه عقلاً لغيبةٍ ونحوها ، أو شرعاً لجنونٍ ونحوه ، ففي حصول الشرط بردّه إلى الحاكم ، كما اختاره المحقّق القمّي في بعض أجوبة مسائله (١) وعدمه ، كما اختاره سيّد مشايخنا في مناهله (٢) ، قولان.

وربما يظهر من صاحب الحدائق الاتّفاق على عدم لزوم ردّ الثمن إلى المشتري مع غيبته ، حيث إنّه بعد [نقل (٣)] قول المشهور بعدم اعتبار حضور الخصم في فسخ ذي الخيار ، وأنّه لا اعتبار بالإشهاد خلافاً لبعض علمائنا قال : إنّ ظاهر الرواية اعتبار حضور المشتري ليفسخ البائع بعد دفع الثمن إليه ؛ فما ذكروه : من جواز الفسخ مع عدم حضور المشتري وجعل الثمن أمانةً إلى أن يجي‌ء المشتري ، وإن كان ظاهرهم الاتّفاق عليه ، إلاّ أنّه بعيدٌ عن مساق الأخبار المذكورة (٤) ، انتهى.

أقول : لم أجد فيما رأيت مَن تعرّض لحكم ردّ الثمن مع غيبة المشتري في هذا الخيار ، ولم يظهر منهم جواز الفسخ بجعل الثمن أمانةً عند البائع حتّى يحضر المشتري. وذكرهم لعدم اعتبار حضور الخصم في فسخ ذي الخيار إنّما هو لبيان حال الفسخ من حيث هو في مقابل‌

__________________

(١) جامع الشتات ٢ : ١٤١ ، المسألة ٩٩.

(٢) المناهل : ٣٣٤.

(٣) لم يرد في «ق».

(٤) الحدائق ١٩ : ٣٥ ٣٦.

العامّة وبعض الخاصّة (١) ، حيث اشترطوا في الفسخ بالخيار حضور الخصم ، ولا تنافي بينه وبين اعتبار حضوره لتحقّق شرطٍ آخر للفسخ ، وهو ردّ الثمن إلى المشتري ، مع أنّ ما ذكره من أخبار المسألة لا يدلّ على اعتبار حضور الخصم في الفسخ وإن كان موردها صورة حضوره لأجل تحقّق الردّ ، إلاّ أنّ الفسخ قد يتأخّر عن الردّ بزمانٍ ؛ بناءً على مغايرة الفسخ للردّ وعدم الاكتفاء به عنه.

نعم ، لو قلنا بحصول الفسخ بالردّ اختصّ موردها بحضور الخصم. لكن الأصحاب لم ينكروا اعتبار الحضور في هذا الخيار ، خصوصاً لو فرض قولهم بحصول الفسخ بردّ (٢) الثمن ، فافهم.

لو لم يصرّح باشتراط الردّ إلى المشتري قام وليّه مقامه

وكيف كان ، فالأقوى فيما لم يصرّح باشتراط الردّ إلى خصوص المشتري هو قيام الوليّ مقامه ؛ لأنّ الظاهر من «الردّ إلى المشتري» حصوله عنده وتملّكه له حتّى لا يبقى الثمن في ذمّة البائع بعد الفسخ ، ولذا لو دفع إلى وارث المشتري كفى. وكذا لو ردّ وارث البائع مع أنّ المصرَّح به في العقد ردّ البائع ، وليس ذلك لأجل إرثه للخيار ؛ لأنّ ذلك متفرّعٌ على عدم مدخليّة خصوص البائع في الرد ، وكذا الكلام في وليّه.

ودعوى : أنّ الحاكم إنّما يتصرّف في مال الغائب على وجه الحفظ‌

__________________

(١) أمّا بعض الخاصّة فهو ابن الجنيد كما نقله العلاّمة في المختلف ٥ : ٧٦ ، وأمّا العامّة فنسبه في التذكرة ١ : ٥٢٢ ، إلى أبي حنيفة ومحمّد ، ومثله في الخلاف ٣ : ٣٥ ، ذيل المسألة ٤٧ ، من كتاب البيوع ، وراجع الفتاوى الهنديّة ٣ : ٤٣.

(٢) في «ش» : «بمجرّد ردّ».

أو (١) المصلحة ، والثمن قبل ردّه باقٍ على ملك البائع ، وقبضه عنه الموجب لسلطنة البائع على الفسخ قد لا يكون مصلحةً للغائب أو شبهه ، فلا يكون وليّاً في القبض ، فلا يحصل ملكُ المشتري المدفوعَ بعد الفسخ.

مدفوعة : بأنّ هذا ليس تصرّفاً اختياريّاً من قبل الوليّ حتّى يناط بالمصلحة ، بل البائع حيث وجد من هو منصوبٌ شرعاً لحفظ مال الغائب صحّ له الفسخ ؛ إذ لا يعتبر فيه قبول المشتري أو وليّه للثمن حتّى يقال : إنّ ولايته في القبول متوقّفةٌ على المصلحة ، بل المعتبر تمكين المشتري أو وليّه منه إذا حصل الفسخ.

الردّ إلى عدول المؤمنين

وممّا ذكرنا يظهر جواز الفسخ بردّ الثمن إلى عدول المؤمنين ليحفظوها حِسْبةً عن الغائب وشبهه.

لو اشترى الأب للطفل أو الحاكم للصغير بخيار البائع

ولو اشترى الأب للطفل بخيار البائع ، فهل يصحّ له الفسخ مع ردّ الثمن إلى الوليّ الآخر أعني الجدّ مطلقاً ، أو مع عدم التمكّن من الردّ إلى الأب ، أو لا؟ وجوهٌ.

ويجري مثلها فيما لو اشترى الحاكم للصغير ، فردّ البائع إلى حاكمٍ آخر ، وليس في قبول الحاكم الآخر مزاحمةٌ للأوّل حتّى لا يجوز قبوله للثمن ، ولا يجري ولايته بالنسبة إلى هذه المعاملة بناءً على عدم جواز مزاحمة الحاكم (٢) لحاكمٍ آخر في مثل هذه الأُمور ؛ لما عرفت : من أنّ أخذ الثمن من البائع ليس تصرّفاً اختياريّاً ، بل البائع إذا وجد من‌

__________________

(١) في «ش» بدل «أو» : «و».

(٢) في «ش» : «حاكم».

يجوز أن يتملّك الثمن عن المشتري عند فسخه جاز له الفسخ. وليس في مجرّد تملّك الحاكم الثاني الثمنَ عن المشتري مزاحمةٌ للحاكم الأوّل ، غاية الأمر وجوب دفعه إليه ، مع احتمال عدم الوجوب ؛ لأنّ هذا ملكٌ جديدٌ للصغير لم يتصرّف فيه الحاكم الأوّل ، فلا مزاحمة. لكن الأظهر أنّها مزاحمةٌ عرفاً.

السابع

لو ردّ البائع بعض الثمن

إذا أطلق اشتراط الفسخ بردّ الثمن لم يكن له ذلك إلاّ بردّ الجميع ، فلو ردّ بعضه لم يكن له الفسخ. وليس للمشتري التصرّف في المدفوع إليه ؛ لبقائه على ملك البائع.

والظاهر أنّه ضامنٌ له لو تلف إذا دفعه إليه على وجه الثمنيّة ، إلاّ أن يصرّح بكونها أمانةً عنده إلى أن يجتمع قدر الثمن فيفسخ البائع.

ولو شرط البائع الفسخ في كلِّ جزءٍ بردّ ما يخصّه من الثمن جاز الفسخ فيما قابل المدفوع ، وللمشتري خيار التبعيض إذا لم يفسخ البائع بقيّة المبيع وخرجت المدّة. وهل له ذلك قبل خروجها؟ الوجه ذلك.

ويجوز اشتراط الفسخ في الكلّ بردّ جزءٍ معيّنٍ من الثمن في المدّة ، بل بجزءٍ غير معيّنٍ ، فيبقى الباقي في ذمّة البائع بعد الفسخ.

الثامن

اشتراط المشتري الفسخ بردّ المثمن

كما يجوز للبائع اشتراط الفسخ بردّ الثمن ، كذا يجوز للمشتري اشتراط الفسخ بردّ المثمن. ولا إشكال في انصراف الإطلاق إلى العين ، ولا في جواز التصريح بردّ بدله مع تلفه ؛ لأنّ مرجعه إلى اشتراط الخيار‌