درس مکاسب - خیارات

جلسه ۴۵: خیار شرط ۱۰

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

تلف مبیع

أمر پنجم در رابطه با تلف مبیع و تلف ثمن در مورد بیع شرط می‌باشد که در این أمر حدود ۶ مسأله بیان شده است.

توضیح ذلک تارة در بیع شرط مبیع تلف می‌شود و أخری در بیع شرط ثمن تلف می‌شود و علی الأول یعنی اگر مبیع تلف شود سه حکم بیان شده است. مثلاً زید که حیاط خودش را به بیع شرط به عمر فروخته است از اوّل ماه که بیع واقع شده است تا یک ماه دیگر زمانی است که در این زمان فروشنده بیع شرط را می‌تواند به هم بزند. تبعاً بعد از فروش، حیاط تحویل مشتری داده شده است و ثمن تحویل فروشنده داده شده است. بر این اساس حیاطی را که خریدار تحویل گرفته است در پانزدهم ماه زلزله این حیاط را خراب کرده است. یعنی مبیع در بیع شرط تلف شده است و کذلک تلف ثمن در بیع شرط.

و سؤال دیگر این است منافع مبیع در بیع شرط ملک چه کسی می‌باشد؟

جواب آن از روایات متقدّمه روشن شده است که: منافع مبیع در بیع شرط ملک مشتری می‌باشد و تلف مبیع در بیع شرط ملک مشتری است.

بنا بر فرض اول سؤال مسأله دومی طرح شده است و آن این است: تلف المبیع در بیع شرط مانع از اعمال فروشنده خیار خودش را می‌باشد یا نه؟

در مثالی که عرض شد در زمانی که حیاط را سیل برده است فروشنده می‌تواند پول خریدار را برگرداند و مطالبۀ مثل یا قیمت حیاط را از خریدار بنماید یا نه؟

دو نظریه وجود دارد:

نظریۀ أولی که مختار مرحوم شیخ است آن است که: تلف مبیع در بیع شرط منافات با خیار فروشنده ندارد.

نظریه دوم این است که: تلف المبیع در بیع شرط منافات با خیار بایع دارد. یعنی در مثال با تلف مبیع بایع حقّ رد ثمن به مشتری و فسخ بیع را ندارد. دلیل بر این احتمال این است که مقصود از بیع شرط برگرداندن ثمن به خریدار و گرفتن مبیع از خریدار بوده است. در این فرض مقصود حاصل نمی‌شود چون مبیع تلف شده است. لذا چون ارجاع العین امکان ندارد خیار ساقط است.

مسأله سوم این است که: اگر ما در مسأله دوم احتمال دوم را انتخاب کردیم، یعنی قائل شدیم که با تلف مبیع فروشنده خیار او از بین می‌رود آیا مشتری حق اتلاف مبیع را دارد یا نه؟ مثلاً با خراب شدن حیاط توسط زلزله خیار فروشنده ساقط است؟ حال اگر مشتری خودش حیاط را خراب کرد آیا خیار فروشنده ساقط می‌شود یا خیر؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: مشتری چنین حقّی یعنی حق اتلاف مبیع را ندارد، چون بر مشتری در بیع شرط ابقاء المبیع واجب است لذا حق اتلاف را ندارد.

۳

تلف ثمن بعد از رد

و أخری یقع الکلام در زمینه‌ای که ثمن در بیع شرط تلف شود. در این مقام باید گفت: تارة ثمن بعد از رد و قبل از فسخ تلف شده است. فرض کنید فروشنده پول را برگردانده است و قصد دارد فردا فسخ کند. در این ظرف ثمن پیش خریدار تلف شده است و از بین رفته است. در این زمینه تلف ثمن به عهدۀ چه کسی است؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: تلف ثمن در این مورد از کیسۀ مشتری حساب می‌شود و بر عهدۀ مشتری می‌باشد. با اینکه این پول ملک فروشنده است مع ذلک تلف آن به حساب خریدار گذاشته می‌شود چون قاعده‌ای فقها دارند سیأتی أن شاء الله که آن قاعده این است: (التلف فی زمن الخیار ممّن لا خیار له) در این زمینه چه کسی خیار دارد؟

تبعاً فروشنده بنا بر احتمال اول خیار دارد چون خیار بعد از رد ثابت است. بنا بر احتمال دوم فروشنده خیار دارد چون من حین العقد خیار داشته است و خریدار در مورد حق خیار ندارد. پس فروشنده من له الخیار است و خریدار من علیه الخیار است و یک تلفی دارد که ثمن تلف شده است. قاعده می‌گوید تلف ثمن در زمان خیار به عهدۀ مشتری است که خیاری ندارد.

در این فرض ربّما قیل به اینکه تلف به حساب مشتری گذاشته نمی‌شود و ذلک لوجهین:

اولاً مستفاد از روایت معاویه بن میسره این است که تلف ثمن به حساب فروشنده گذاشته می‌شود.

و ثانیاً این حکمی که شما کرده‌اید یعنی تلف ثمن به حساب مشتری گذاشته شود منافات با یک قاعدۀ فقهیه دارد و آن قاعدۀ فقهیه این است: (الخراج بالضمان) یعنی کسی که فوائد و منافع شیء ملک او می‌باشد ضمان آن شیء هم بر عهدۀ او خواهد بود. در ما نحن فیه منافع ثمن ملک فروشنده است پس فروشنده ضامن است.

مرحوم شیخ دلیل اول را رد می‌کند و می‌گوید: مفاد روایت این است که منافع مبیع ملک مشتری است و منافع ثمن ملک فروشنده است. از این روایت بیش از این استفاده نشود و دلالت بر اختصاص قاعده التلف بر مبیع ندارد چون مانعی ندارد منافع ثمن ملک فروشنده باشد و تلف آن علی خلاف القاعده بر عهدۀ مشتری باشد.

بله مطلب دوم درست است که این حکم مخالف با قاعدۀ (الخراج بالضمان) است و علی کلّ تقدیردر قاعدۀ التلف دو اختلاف وجود دارد:

یک اختلاف این است که: این قاعده اختصاص به مثمن دارد یا أعم از مثمن و ثمن می‌باشد.

اختلاف دوم این است که: این قاعده اختصاص به بعض از خیارات دارد یا این قاعده در جمیع خیارات جاری است؟

مرحوم شیخ در اختلاف اول می‌فرماید: قاعده در أعم مثمن و ثمن جاری است.

و در اختلاف دوم می‌فرماید: قاعده اختصاص به بعض خیارات مثل خیار شرط و حیوان دارد.

۴

تلف ثمن قبل از رد

مسأله دوم در رابطه با تلف ثمن قبل از ردّ است.

قیل به اینکه به حساب مشتری گذاشته می‌شود و قیل به اینکه به حساب بایع گذاشته می‌شود چون قاعده التلف در این مورد جاری نمی‌شود چون قبل از ردّ ثمن به مشتری بایع خیار ندارد. خریدار من علیه الخیار نیست. پس در مورد بحث ثمن تلف شده است و لکن تلف در زمان خیار نمی‌باشد لذا قاعده التلف موضوع ندارد.

مرحوم شیخ در این استدلال دو اشکال دارند:

اولاً می‌فرمایند: قد ذکرنا مراراً که در بیع شرط ما احتمال دوم از احتمالات خمسه را قائل شدیم و معنای آن این است که قبل از ردّ برای فروشنده خیار بوده است فعلیه تلف در مورد بحث، تلف ثمن در زمان خیار خواهد بود.

و ثانیاً أفرض که ما در بیع شرط احتمال اول از احتمالات خمسه را بگوییم، بنا بر این احتمال قبل از رد برای فروشنده خیار نبوده است، مع ذلک می‌گوییم که تلف ثمن در این فرض به حساب بایع است و الوجه فی ذلک سیأتی که از دلیل بر این قاعده استفاده می‌کنیم به اینکه در هر موردی که بیع متزلزل باشد یا تزلزل فعلی مثل موارد خیارات متصله مثل خیار مجلس وحیوان یا تزلزل بالقوه مانند خیارات شرط و عیب و.. که تلف ثمن به حساب بایع گذاشته می‌شود. (وفیه مضافاً إلی ضعف المبنا منع البناء)

مسأله این است ما الفرق بین اینکه تلف به حساب مشتری گذاشته شود یا اینکه به حساب بایع باشد؟

اگر تلف به حساب مشتری باشد به مجرّد تلف بیع منفسخ شده است و اگر به حساب بایع گذاشته شود بعد از تلف بیع به خیاری بودن باقی است. برای بایع است که عوض را بدهد و بیع را شرط کند.

۵

تطبیق تلف مبیع

الخامس

لو تلف المبيع كان من المشتري، سواءً كان قبل الردّ أو بعده (رد)، ونماؤه (مبیع) أيضاً له (مشتری) مطلقاً. والظاهر عدم سقوط خيار البائع، فيستردّ المثل أو القيمة بردّ الثمن أو بدله (ثمن). ويحتمل عدم الخيار، بناءً على أنّ مورد هذا الخيار هو إلزام أنّ له ردّ الثمن وارتجاع البيع، وظاهره (رد ثمن) اعتبار بقاء المبيع في ذلك، فلا خيار مع تلفه (مبیع).

ثمّ إنّه لا تنافي بين شرطيّة البقاء وعدم جواز تفويت الشرط (که بقاء عین باشد)، فلا يجوز للمشتري إتلاف المبيع كما سيجي‌ء في أحكام الخيار لأنّ غرض البائع من الخيار استرداد عين ماله، ولا يتمّ إلاّ بالتزام إبقائه (مبیع) للبائع.

۶

تطبیق تلف ثمن بعد از رد

ولو تلف الثمن:

فإن كان بعد الردّ وقبل الفسخ، فمقتضى ما سيجي‌ء: من «أنّ التلف في زمان الخيار ممّن لا خيار له» كونه (تلف) من المشتري وإن كان ملكاً للبائع، إلاّ أن يمنع شمول تلك القاعدة للثمن ويدّعى اختصاصها (قاعده) بالمبيع، كما ذكره بعض المعاصرين واستظهره من رواية معاوية بن ميسرة المتقدّمة. ولم أعرف وجه الاستظهار، إذ ليس فيها (روایت) إلاّ أنّ نماء الثمن للبائع وتلف المبيع من المشتري، وهما إجماعيّان حتّى في مورد كون التلف ممّن لا خيار له، فلا حاجة لهما إلى تلك الرواية، ولا تكون الرواية مخالفةً للقاعدة، (التلف فی زمان الخیار ممن لا خیار له) وإنّما المخالف لها (قاعده) هي (مخالف) قاعدة «أنّ الخراج بالضمان» إذا انضمّت إلى الإجماع على كون النماء للمالك. نعم، الإشكال في عموم تلك القاعدة (التلف فی زمان....) للثمن كعمومها (قاعده) لجميع أفراد الخيار. لكن الظاهر من إطلاق غير واحدٍ عموم القاعدة للثمن واختصاصها بالخيارات الثلاثة أعني خيار المجلس والشرط والحيوان وسيجي‌ء الكلام في أحكام الخيار.

۷

تطبیق تلف ثمن قبل از رد

وإن كان التلف قبل الردّ فمن البائع؛ بناءً على عدم ثبوت الخيار قبل الردّ.

وفيه مع ما عرفت من منع المبنى ـ : منعُ البناء، فإنّ دليل ضمان من لا خيار له مالَ صاحبِه هو تزلزلُ البيع سواءً كان بخيارٍ متّصلٍ أم بمنفصلٍ، كما يقتضيه أخبار تلك المسألة، كما سيجي‌ء.

ثمّ إن قلنا: بأنّ تلف الثمن من المشتري انفسخ البيع، وإن قلنا: بأنّه من البائع فالظاهر بقاء الخيار، فيردّ البدل ويرتجع المبيع.

شاء. نعم ، ذكر في التذكرة : أنّه لا يجوز اشتراط الخيار من حين التفرّق إذا جعلنا مبدأه عند الإطلاق من حين العقد (١). لكن الفرق يظهر بالتأمّل.

وأمّا الاستشهاد عليه بحكم العرف ، ففيه : أنّ زمان الخيار عرفاً لا يراد به إلاّ ما كان الخيار متحقّقاً فيه شرعاً أو بجعل المتعاقدين ، والمفروض أنّ الخيار هنا جعليٌّ ، فالشكّ (٢) في تحقّق الخيار قبل الردّ بجعل المتعاقدين.

وأمّا ما ذكره بعض الأصحاب (٣) في ردّ الشيخ من بعض أخبار المسألة ، فلعلّهم فهموا من مذهبه توقّف الملك على انقضاء زمان الخيار مطلقاً حتّى المنفصل ، كما لا يبعد عن إطلاق كلامه وإطلاق ما استدلّ له به من الأخبار (٤).

الخامس

لو تلف المبيع كان من المشتري

لو تلف المبيع كان من المشتري ، سواءً كان قبل الردّ أو بعده ، ونماؤه أيضاً له مطلقاً. والظاهر عدم سقوط خيار البائع ، فيستردّ المثل‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥٢٠.

(٢) في «ف» : «فالشأن».

(٣) كما ذكره السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٩٤ ، وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٨٠.

(٤) قال السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٥ : ٥٩٥ : «وقد يحتجّ له برواية الحلبي" فإذا افترقا فقد وجب البيع"» ، وأخبار أُخر أشار إليها في الجواهر ٢٣ : ٨١.

أو القيمة بردّ الثمن أو بدله. ويحتمل عدم الخيار ، بناءً على أنّ مورد هذا الخيار هو إلزام أنّ له ردّ الثمن وارتجاع البيع (١) ، وظاهره اعتبار بقاء المبيع في ذلك ، فلا خيار مع تلفه.

ثمّ إنّه لا تنافي بين شرطيّة البقاء وعدم جواز تفويت الشرط ، فلا يجوز للمشتري إتلاف المبيع كما سيجي‌ء في أحكام الخيار (٢) لأنّ غرض البائع من الخيار استرداد عين ماله ، ولا يتمّ إلاّ بالتزام إبقائه للبائع (٣).

لو تلف الثمن فممّن يكون؟

ولو تلف الثمن :

فإن كان بعد الردّ وقبل الفسخ ، فمقتضى ما سيجي‌ء : من «أنّ التلف في زمان الخيار ممّن لا خيار له» (٤) كونه من المشتري وإن كان ملكاً للبائع ، إلاّ أن يمنع شمول تلك القاعدة للثمن ويدّعى اختصاصها بالمبيع ، كما ذكره بعض المعاصرين (٥) واستظهره من رواية معاوية بن ميسرة المتقدّمة (٦). ولم أعرف وجه الاستظهار ، إذ ليس فيها إلاّ أنّ نماء الثمن للبائع وتلف المبيع من المشتري ، وهما إجماعيّان حتّى في مورد كون التلف ممّن لا خيار له ، فلا حاجة لهما إلى تلك الرواية ، ولا تكون‌

__________________

(١) كذا ، والظاهر : «المبيع».

(٢) يجي‌ء في الجزء السادس ، الصفحة ١٤٤.

(٣) في «ف» : «على البائع».

(٤) يجي‌ء في الجزء السادس ، الصفحة ١٧٦.

(٥) ذكره صاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٨٨.

(٦) تقدّمت في الصفحة ١٢٨.

الرواية مخالفةً للقاعدة ، وإنّما المخالف لها هي قاعدة «أنّ الخراج بالضمان» إذا انضمّت إلى الإجماع على كون النماء للمالك. نعم ، الإشكال في عموم تلك القاعدة للثمن كعمومها لجميع أفراد الخيار. لكن الظاهر من إطلاق غير واحدٍ عموم القاعدة للثمن واختصاصها بالخيارات الثلاثة أعني خيار المجلس والشرط والحيوان وسيجي‌ء الكلام في أحكام الخيار (١).

وإن كان التلف قبل الردّ فمن البائع (٢) ؛ بناءً على عدم ثبوت الخيار قبل الردّ.

وفيه مع ما عرفت من منع المبنى ـ : منعُ البناء ، فإنّ دليل ضمان من لا خيار له مالَ صاحبِه هو تزلزلُ البيع سواءً كان بخيارٍ متّصلٍ أم بمنفصلٍ ، كما يقتضيه أخبار تلك المسألة ، كما سيجي‌ء (٣).

ثمّ إن قلنا : بأنّ تلف الثمن من المشتري انفسخ البيع ، وإن قلنا : بأنّه من البائع فالظاهر بقاء الخيار ، فيردّ البدل ويرتجع المبيع.

السادس

ردّ الثمن إلى الوكيل أو الوليّ مع التصريح به

لا إشكال في القدرة على الفسخ بردّ الثمن على نفس المشتري ، أو بردّه على وكيله المطلق‌ أو الحاكم أو العدول مع التصريح بذلك‌

__________________

(١) سيجي‌ء في الجزء السادس ، الصفحة ١٧٨ ١٨١.

(٢) كذا في «ش» ، ولكن في «ق» و «ف» بدل «البائع» : «المشتري» ، والظاهر أنّه من سهو القلم.

(٣) انظر الجزء السادس ، الصفحة ١٧٥ ، مسألة أنّ المبيع في ضمان من ليس له الخيار.