درس مکاسب - خیارات

جلسه ۲۳: خیار مجلس ۱۷

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

نکته نسبت به قول علامه

در این مباحثه سه مطلب بیان شده است:

مطلب اول این است که: مرحوم علامه در واقع از کسانی است که قائل به ثبوت خیار برای هر دو می‌باشند و لذا می‌توانید بگویید سه قول در مسأله بیشتر وجود ندارد و گفتار علامه قول چهارمی در مسأله نمی‌باشد. در رابطه با اینکه علامه از قائلین به ثبوت خیار مجلس برای هر دو می‌باشد، مرحوم شیخ کلامی از علامه و گفتاری از فخر المحققین نقل می‌کند که برداشت مرحوم شیخ از این دو کلام این است:

موردی که شخص به اختیار خودش از مجلس بیرون برود سقوط خیار او اتّفاقی بوده است و این فرض از محلّ نزاع خارج بوده، فقط مورد اختلاف جایی است که شخص در مکان خودش جالس باشد که در این مورد جماعتی می‌گویند خیار هر دو ساقط وعده‌ای قائل به تفصیل شده‌اند و می‌گویند خیار جالس ساقط و خیار ذاهب ثابت می‌باشد.

در مرکز نزاع علامه هم می‌گوید: خیار هر دو ثابت است پس در مرکز نزاع سه قول وجود دارد و کلام علامه قول چهارمی در مسأله نمی‌باشد.

پس دو فرضی که علامه کرده است و فرموده است زمانی که عمر مشتری با اکراه خارج شده است، زید فروشنده دو حالت دارد یا اینکه از مجلس عقد بیرون می‌رود و یا اینکه همان جا می‌نشیند، و در حالت اول خیار او ساقط و در حالت دوم خیار او ثابت است. این کلام علامه قول جداگانه‌ای نمی‌باشد چون حالت اول کلامایشان که اصلاً مرکز نزاع و اختلاف نبوده است و در حالت دوم که محل نزاع می‌باشد ایشان قائل به ثبوت خیار شده‌اند، لذا علامه نیز جزء قائلین به ثبوت خیار می‌باشد.

مرحوم شیخ ابتدا کلام علامه را نقل می‌کند. علامه فرموده است: در مثال اگر مکره زید را از مجلس بیرون برد ولی عمر فروشنده در مجلس عقد نشسته است، زید مشتری که از مجلس بیرون برده شده است خیار او ثابت است یا ساقط؟

علامه فرموده است خیار او ثابت است علی اشکالٍ. سپس در رابطه با خیار عمر فروشنده فرموده است که مسأله دو صورت پیدا می‌کند:

صورت اول این است که: بقای عمر در مجلس عن کرهٍ باشد و همچنین ممنوع از اعمال خیار باشد، در این صورت گفته است خیار عمر ثابت است.

صورت دوم این است که: عمر به اختیار خودش در مجلس عقد باقی مانده است و مانعی گفتن (فسخت) نداشته است در این صورت علامه گفته است أقرب سقوط خیار عمر می‌باشد و بعد از سقوط خیار عمر، خیار زید مکره هم ساقط می‌شود چون تفکیک بین دو خیار را صحیح نمی‌داند، در نتیجه با اسقاط یک خیار، خیار دیگری هم ساقط می‌شود.

فخر المحققین در توضیح کلام علامه فرموده است: اینکه بگوییم خیار فروشنده ثابت است کما أفاده یا اینکه خیار او ساقط است مبتنی بر دانستن چهار مطلب اختلافی می‌باشد که بنا بر بعض از مبانی خیار ساقطی است و بنا بر بعض مبانی خیار ثابت است.

توضیح ذلک: یک مطلب این است که آیا اکوان باقی است یا متجدّد. أکوان اربعه: سکون، حرکت، اتصال وانفصال می‌باشد. سکون یکی از اکوان اربعه است که لازم لا ینفکّ هر جسمی یا سکون است و یا حرکت. شما چهار آن و لحظه یا دقیقه یا ساعت درست کنید. کسی که اینجا نشسته است در آن اول ساکن است در ساعت اول ساکن است. حال اگر قائل شویم اکوان متجدّد هستند سکون در آن دوم غیر از سکون در آن اول می‌شود، سکون در ساعت دوم غیر از سکون در ساعت اول می‌شود و هکذا. عین این حرکت، حرکت در ساعت أولی غیر از حرکت در ساعت دوم می‌باشد.

جماعتی می‌گویند: اکوان متجدّد نمی‌باشند بلکه اکوان باقی هستند، یعنی سکون در آن دوم عین سکون آن اول است، حرکت در ساعت دوم عین حرکت ساعت اول می‌باشد. این یک بحث اختلافی است.

مطلب دوم اختلافی این است بین قائلین به بقاء اکوان اختلاف نظر وجود دارد که آیا کما اینکه حدوث شیء احتیاج به علّت دارد، آیا بقاء هم احتیاج به علّت دارد یا خیر؟ جماعتی می‌گویند بله در نتیجه بقای کون اول احتیاج به علّت دارد، بقای کون دوم احتیاج به علّت دارد، بقای سکون سوم احتیاج به علّت دارد، یعنی کما اینکه سکون اول که حادث است علّت می‌خواهد بقای آن هم علّت می‌خواهد.

عده‌ای هم می‌گویند: حدوث علّت می‌خواهد ولی باقی علّت نمی‌خواهد علّت محدثه علّت مبقیه هم می‌باشد. پس بنا بر اینکه باقی احتیاج به علّت دارد در هر آنی و لحظه‌ای یک فعل وجودی از ما صادر شده است.

و اگر قائل شدیم که باقی در بقای خود علّت نمی‌خواهد شما در آن اول علّت ایجاد سکون داشتید ولی در آنات بعدی علّت وجودی از شما صادر نشده است.

بنا بر اینکه أکوان باقی باشند و باقی احتیاج به علّت داشته باشد کسی که نشسته است در هر آنی فعل وجودی از او ترشّح می‌کند و فی کلّ آنٍ فاعل می‌باشد.

مطلب سوم اختلافی این است که: افتراق أمر وجودی یا أعم است از أمر وجودی و عدمی، جماعتی می‌گویند افتراق امر وجودی است در نتیجه تا أمر وجودی محقق نشود افتراق نیامده است و جماعتی می‌گویند أعم از أمر وجودی و عدمی است.

مطلب چهارم اختلافی این است که اعدام احتیاج به علّت دارند یا نه؟ دو نظریه وجود دارد:

بعد فخر المحققین می‌فرمایند: بنا بر سه طریق سقوط خیار صحیح است و بنا بر دو طریق ثبوت خیار صحیح است.

۱) اگر بگوییم افتراق أمر وجودی است و أکوان متجدّدند سقوط خیار صحیح است.

۲) اگر بگوییم افتراق أمر وجودی است و اکوان باقی‌اند و باقی احتیاج به علّت در بقائش دارد أیضاً سقوط خیار صحیح است.

۳) اگر بگوییم افتراق أعم از أمر وجودی و عدمی است و أکوان باقی است و باقی علّت باقیه نمی‌خواهد و أعدام علّت ندارند ایضاً سقوط خیار صحیح است.

۴) اگر بگوییم اکوان باقی‌اند و باقی احتیاج به علّت ندارد و عدم علّت نمی‌خواهد و افتراق أمر وجودی است خیار ثابت است.

۵) اگر بگوییم افتراق أمر عدمی است و اعدام احتیاج به علّت ندارند أیضاً خیار ثابت است.

خلاصه در هر موردی که افتراق با ارادۀ مفترق متحقّق شود مسقط خیار آمده است و خود فخر المحققین قائل به سقوط خیار می‌شوند چون افتراقی که آمده با ارادۀ مفترق محقّق شده است.

۳

نظریه شیخ

مطلب سوم نظریه مرحوم شیخ ثبوت خیار می‌باشد به ادلۀ سه گانه:

اولاً مقتضای استصحاب ثبوت خیار است.

ثانیاً متبادر از تفرّق تفرّقی است که با رضایت هر دو انجام شود.

و ثالثاً صحیحه فضیل دلالت بر مطلب می‌کند.

۴

تطبیق نکته نسبت به قول علامه

واعلم أنّ ظاهر الإيضاح: أنّ قول التحرير ليس قولاً مغايراً للثبوت لهما، وأنّ محلّ الخلاف ما إذا لم يفارق الآخر المجلس اختياراً، وإلاّ (دیگری هم مجلس را اختیارا ترک کند) سقط خيارهما اتّفاقاً، حيث قال في شرح قول والده قدس‌سره: «لو حمل أحدهما ومنع من التخاير لم يسقط خياره (احدهما) على إشكال. وأمّا الثابت، فإن مُنع من المصاحبة والتخاير لم يسقط خياره (مصاحبه)، وإلاّ (منع نشد) فالأقرب سقوطه (خیار مصاحب)، فيسقط خيار الأوّل (به تبع مصاحب)» انتهى، قال: إنّ هذا مبنيٌّ على بقاء الأكوان وعدمه وافتقار الباقي إلى المؤثّر وعدمه (موثر) وأنّ الافتراق ثبوتيٌّ أو عدميٌّ، فعلى عدم البقاء أو افتقار الباقي إلى المؤثّر يسقط (الخیار)؛ لأنّه فَعَل المفارقة، وعلى القول ببقائها (اکوان) واستغناء الباقي عن المؤثّر وثبوتيّة الافتراق لم يسقط خياره؛ لأنّه لم يفعل شيئاً. وإن قلنا بعدميّة الافتراق والعدم ليس بمعلّل فكذلك. وإن قلنا: إنّه يعلّل سقط أيضاً. والأقرب عندي السقوط؛ لأنّه مختارٌ في المفارقة، انتهى.

وهذا الكلام وإن نوقش فيه بمنع بناء الأحكام على هذه التدقيقات، إلاّ أنّه على كلّ حالٍ صريحٌ في أنّ الباقي لو ذهب اختياراً فلا خلاف في سقوط خياره (باقی)؛ وظاهره كظاهر عبارة القواعد ـ : أنّ سقوط خياره (باقی) لا ينفكّ عن سقوط خيار الآخر، فينتفي القول المحكيّ عن الخلاف والجواهر. لكنّ العبارة المحكيّة عن الخلاف ظاهرةٌ في هذا القول، قال: «لو أُكرها أو أحدهما على التفرّق بالأبدان على وجهٍ يتمكّنان من الفسخ والتخاير فلم يفعلا بطل خيارهما أو خيار من تمكّن من ذلك» ونحوه المحكيّ عن القاضي؛ فإنّه لولا جواز التفكيك بين الخيارين لاقتصر على قوله: «بطل خيارهما» فتأمّل (این کلام هم باطل است).

بل حكي هذا القول عن ظاهر التذكرة أو صريحها. وفيه تأمّل.

يسقط خيار المختار خاصّةً ، كما عن الخلاف (١) وجواهر القاضي (٢). وعلى الثاني يثبت الخياران ، كما عن ظاهر المبسوط والمحقّق والشهيد الثانيين (٣).

وعلى الثاني : فهل يعتبر في المسقط لخيارهما كونه فعلاً وجوديّاً وحركةً صادرةً باختيار أحدهما ، أو يكفي كونه تركاً اختياريّاً ، كالبقاء في مجلس العقد مختاراً؟

فعلى الأوّل : يتوجّه التفصيل المصرَّح به في التحرير بين بقاء الآخر في مجلس العقد وذهابه (٤).

وعلى الثاني : يسقط الخياران ، كما عن ظاهر المحقّق والعلاّمة وولده السعيد والسيّد العميد وشيخنا الشهيد (٥).

واعلم أنّ ظاهر الإيضاح : أنّ قول التحرير ليس قولاً مغايراً للثبوت لهما ، وأنّ محلّ الخلاف ما إذا لم يفارق الآخر المجلس اختياراً ، وإلاّ سقط خيارهما اتّفاقاً ، حيث قال في شرح قول والده قدس‌سره : «لو حمل أحدهما ومنع من التخاير لم يسقط خياره على إشكال. وأمّا الثابت ، فإن مُنع من المصاحبة والتخاير لم يسقط خياره ، وإلاّ فالأقرب سقوطه ، فيسقط خيار الأوّل» (٦) انتهى ، قال : إنّ هذا مبنيٌّ على بقاء‌

__________________

(١) الخلاف ٣ : ٢٦ ، المسألة ٣٥ من كتاب البيوع.

(٢) جواهر الفقه : ٥٥ ، المسألة ١٩٧ ، وحكاه عن ظاهره وظاهر قبله السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٥١ ، والتستري في المقابس : ٢٤٢.

(٣) تقدّم عنهم في الصفحة المتقدّمة.

(٤) تقدّم عنه في الصفحة المتقدّمة.

(٥) تقدّم عنهم في الصفحة المتقدّمة.

(٦) القواعد ٢ : ٦٥.

الأكوان وعدمه وافتقار الباقي إلى المؤثّر وعدمه وأنّ الافتراق ثبوتيٌّ أو عدميٌّ ، فعلى عدم البقاء أو افتقار الباقي إلى المؤثّر يسقط ؛ لأنّه فَعَل المفارقة ، وعلى القول ببقائها واستغناء الباقي عن المؤثّر وثبوتيّة الافتراق لم يسقط خياره ؛ لأنّه لم يفعل شيئاً. وإن قلنا بعدميّة الافتراق والعدم ليس بمعلّل فكذلك. وإن قلنا : إنّه يعلّل سقط أيضاً. والأقرب عندي السقوط ؛ لأنّه مختارٌ في المفارقة (١) ، انتهى.

وهذا الكلام وإن نوقش فيه بمنع بناء الأحكام على هذه التدقيقات ، إلاّ أنّه على كلّ حالٍ صريحٌ في أنّ الباقي لو ذهب اختياراً فلا خلاف في سقوط خياره ؛ وظاهره كظاهر عبارة القواعد ـ : أنّ سقوط خياره لا ينفكّ عن سقوط خيار الآخر ، فينتفي القول المحكيّ عن الخلاف والجواهر. لكنّ العبارة المحكيّة عن الخلاف ظاهرةٌ في هذا القول ، قال : «لو أُكرها أو أحدهما على التفرّق بالأبدان على وجهٍ يتمكّنان من الفسخ والتخاير فلم يفعلا بطل خيارهما أو خيار من تمكّن من ذلك» (٢) ونحوه المحكيّ عن القاضي (٣) ؛ فإنّه لولا جواز التفكيك بين الخيارين لاقتصر على قوله : «بطل خيارهما» فتأمّل.

بل حكي هذا القول عن ظاهر التذكرة أو صريحها (٤). وفيه تأمّل.

الأظهر في المسألة

وكيف كان ، فالأظهر في بادئ النظر ثبوت الخيارين ، للأصل‌

__________________

(١) إيضاح الفوائد ١ : ٤٨٢ ٤٨٣.

(٢) الخلاف ٣ : ٢٦ ، المسألة ٣٥ من كتاب البيوع.

(٣) جواهر الفقه : ٥٥ ، المسألة ١٩٧.

(٤) حكاه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٥١ ، وراجع التذكرة ١ : ٥١٨.

وما تقدّم : من تبادر تفرّقهما عن رضا منهما ، فإنّ التفرّق وإن لم يعتبر كونه اختياريّاً من الطرفين ولا من أحدهما ، إلاّ أنّ المتبادر رضاهما بالبيع حين التفرّق ، فرضا أحدهما في المقام وهو الماكث لا دليل على كفايته في سقوط خيارهما ، ولا في سقوط خيار خصوص الراضي ؛ إذ الغاية غايةٌ للخيارين ، فإن تحقّقت سقطا وإلاّ ثبتا. ويدلّ عليه ما تقدّم من صحيحة الفضيل (١) المصرّحة بإناطة سقوط الخيار بالرضا منهما المنفيّ بانتفاء رضا أحدهما.

ولكن يمكن التفصّي عن الأصل بصدق تفرّقهما ، وتبادر تقيّده بكونه عن رضا كليهما ممنوعٌ ، بل المتيقّن اعتبار رضا أحدهما.

وظاهر الصحيحة وإن كان اعتبار ذلك ، إلاّ أنّه معارضٌ بإطلاق ما يستفاد من الرواية السابقة الحاكية لفعل الإمام عليه‌السلام وأنّه قال : «فمشيت خُطىً ليجب البيع حين افترقنا» (٢) ، جَعَل مجرّد مشيه عليه‌السلام سبباً لصدق الافتراق المجعول غايةً للخيار ، وجَعَل وجوب البيع علّةً غائيةً له من دون اعتبار رضا الآخر أو شعوره بمشي الإمام عليه‌السلام. ودعوى : انصرافه إلى صورة شعور الآخر وتركه المصاحبة اختياراً ، ممنوعة.

وظاهر الصحيحة وإن كان أخصّ ، إلاّ أنّ ظهور الرواية في عدم مدخليّة شي‌ءٍ آخر زائداً على مفارقة أحدهما صاحبه مؤيَّدٌ بالتزام مقتضاه في غير واحدٍ من المقامات ، مثل ما إذا مات أحدهما وفارق‌

__________________

(١) تقدّمت في الصفحة ٧١.

(٢) تقدّمت في الصفحة ٦٧.