کلام در نقد ادلۀ سهگانه ثبوت خیار است.
دلیل اول که مقتضای اصل استصحاب ثبوت خیار است مردود میباشد چون با بودن دلیل اجتهادی که روایات باشد نوبت به اصل نمیرسد و مستفاد از روایات سقوط خیار مجلس میباشد.
و اما دلیل دوم که عبارت از این بود که متبادر از (حتّی یفترقا) در عرف افتراق همراه رضایت است و مطلق الافتراق به ذهن خطور نمیکند بلکه افتراق مقیّد به رضایت متبادر میباشد. چون که بیان کردیم که متبادر از افعال (قام فلانٌ، أکل فلانٌ و...) صدور افعال عن اختیار و رضایت و طیب نفس میباشد که در ما نحن فیه حاصل نشده است پس خیار ثابت است.
مرحوم شیخ میفرمایند: این دلیل أیضاً مردود است چون که قدر متیقن این است که رضایت أحدهما دخالت دارد و زائد بر این معنا متبادر نیست، و در ما نحن فیه رضایت أحدهما بوده است چون جالس قدرت بر اعمال خیار داشته است.
و قد ذکرنا که ادعای چنین تبادری در مطلق افعال ناتمام است مثل (مات فلانٌ) که اصلاً رضایتی نبوده است و اختیار در مقابل اضطرار به ذهن خطور میکند نه اختیار در مقابل کراهت، لذا دلیل دوم برای اثبات بقای خیار ناتمام است.
و اما دلیل سوم که عبارت از صحیحۀ فضیل بوده است، در این صحیحه آمده است (فلا خیار بعد الرضا منهما) این کلمه بوضوحٍ دلالت دارد که غایت خیار، افتراقی است که با رضایت هر دو باشد. مفهوم این کلام این است که افتراق با رضایت هر دو نبود چه با کراهت هر دو و چه با رضایت أحدهما باشد، فائدهای ندارد.
پس صحیحه فضیل دلالت دارد که در ما نحن فیه خیار ثابت است، چون افتراق با رضایت أحدهما بوده است و رضایت أحدهما فایدهای ندارد.
مرحوم شیخ دلالت صحیحۀ فضیل علی المدعی را قبول میکنند مع ذلک از دلیل سوم جواب میدهند. ایشان میفرمایند: گر چه صحیحه دلالت بر مدعا دارد و لکن با بعضی از روایات مطلقه گذشته معارضه دارد، و الوجه فی ذلک تقدّم الکلام مضمون بعض روایات گذشته این بود که امام علیه السلام پس از آنکه بیع را انجام داد چند قدم راه رفتند و فرمودند: (فمشیت خطوه لیجب البیع). جهت لزوم بیع چند قدم راه رفتم تا افتراق محقّق شود.
این روایت اطلاق دارد، یعنی با راه رفتن امام علیه السلام افتراق محقّق میشود، أعم از اینکه طرف دیگر متوجّه راه رفتن امام علیه السلام باشد یا نه. رضایت به راه رفتن امام علیه السلام داشته باشد یا نه. مقتضای اطلاق این روایت این است که با راه رفتن أحد المتعاقدین با اختیار خودش خیار ساقط است من غیر فرقٍ که طرف دیگر راضی باشد یا نه؟
پس این روایت دلالت دارد که افتراقی که با رضایت أحد المتعاقدین باشد محقّق غایت خیار میباشد، و رضایت أحدهما کفایت میکند، در حالی که صحیحه فضیل دلالت بر عدم کفایت افتراق با رضایت أحدهما دارد. بین منطوق روایات و مفهوم صحیحۀ فضیل عموم و خصوص مطلق است.
مقتضای قواعد این است که به برکت صحیحۀ فضیل از اطلاق این روایات دست برداریم لأنّ المقیّد مقدّم علی المطلق و به واسطۀ دلیل أخصّ، دلیل أعم که این روایات است را تخصیص بزنیم، ولی این قانون در مورد بحث پیاده نمیشود بلکه در این مورد عمل به مطلق میکنیم و از دلیل مقید رفع ید میکنیم.
و الوجه فی ذلک این روایات ظهور در این دارد که زائد بر راه رفتن امام علیه السلام و رضایت امام علیه السلام که أحد المتعاقدین بوده است أمر دیگری دخالت در سقوط خیار نداشته است. ظاهر این روایات چهار مؤیّد دارد:
أولاً فرعی است که اگر أحد المتعاقدین در مجلس عقد بمیرد و دیگری از مجلس بیرون رود، در این فرع بالاتفاق میگویند خیار ساقط است و هذا یکشف که رضایت أحدهما کافی باشد.
مؤیّد دوم ادعای اجماعی که سیّد امین کرده است که با افتراق حاصل از رضایت أحدهما خیار ساقط است.
مؤیّد سوم کلام علامه در قواعد است که با سقوط أحدهما خیار دیگری ساقط میشود پس افتراق با رضایت أحدهما غایت خیار مجلس است.
مؤیّد چهارم کلام فخر المحققین است که آیا بقای باقی افتراق است یا خیر؟ که از مجموعه کلمات فقها ایشان استفاده کرده است اگر بقای باقی افتراق باشد رضایت أحدهما در تحقّق افتراق کفایت میکند.
فعلیه این مؤیّدات اربعه اطلاق آن روایات را مقدّم بر دلیل مقیّد کند، لذا صحیحه فضیل کنار گذاشته میشود.
کما اینکه از ما ذکرنا دلیل بر مدعای اخیر مرحوم شیخ روشن شد که فرمود: خیار هر دو ساقط است که دلیل او این روایات است کما اینکه روشن شد تفکیک بین خیارات هم نمیشود کرد چون خیارات غایت واحده دارد که یا محقق میشود که خیار هر دو ساقط میشود و یا محقّق نمیشود که خیار هر دو ثابت است.
پس در مطلب اول سه کلام بررسی شد:
اولاً ردّ ادله ثلاثه ثبوت خیار.
ثانیاً استدلال بر سقوط خیار.
و ثالثاً این که تفکیک بین خیارها ممکن نیست.