درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۶۴: صیغه امر ۳

 
۱

خطبه

۲

تنبیه دوم: امر بعد از حظر یا توهم حظر

اول بحث ما مهم است که مرحوم مظفر بد فرموده است.

گاهی شارع از یک عملی نهی می‌کند و بعد به همین عمل امر یم کند. اصطلاحا به این عمل می‌گویند الامر بعد النهی. یا الامر بعد الحظر. گاهی هم یک مکلفی فکر یم کند که یک عملی بر او حرام است. ولی شارع به این عمل ارم یم کند. اصطلاحا می‌گویند امر بعد از توهم النهی.

نکته: این که می‌گویند الامر بعد توهم النهی این در جایی است که این مولایی که دارد الان نهی م کند بداند که مکلف توهم نهی دارد. چون اگر نداند این مواردی که این جا مطرح یم شود شامل آن چنان موردی نیم شود. مثلا فرض بفرمایید من به شما یک امری بکنم ولی ندانم که شما خیال می‌کردی این عمل برای شما حرام است. به این نمی‌گویند الامر بعد توهم النهی.

ما در جزوه‌مان بر کفایه پنج نظریه مطرح کردیم. ولی مرحوم مظفر چهار نظریه انتخاب کرده‌اند. نظریه ایشان این است که امر بعد از نهی یا بعد از توهم نهی فقط دلالت یم کند بر رفع الحرمه. یعنی این امر حرمت را بر می‌دارد.

حالا می‌خواهد دلیل بیاورد. این دلیلش بسیار بد است. یک طوری آب و روغن به آن می‌دهیم.

۳

دلیل مرحوم مظفر

قدم اول: شرط دلالت امر بر وجوب عدم قرینه بر جواز ترک است. یعنی اگر امری از مولا صادر می‌شود اگر بخواهد این عمل دلالت کند بر وجوب باید قرینه‌ای نباشد بر این که ترک این عمل جایز است. مثلا مولا به شما می‌گوید اضرب. این اضرب در صورتی دلالت می‌کند بر وجوب که یک قرینه‌ای نباشد بر این که ترک زدن جایز است؛ مثلا مولا به شما بگوید اضرب و ان شئت ترکت.

قدم دوم: و عدم قرینه بر جواز ترک در مانحن فیه منتفی است. (زمانی که مولا امر بعد از نهی یا امر بعد از توهم نهی (در مورد مولای عالم) می‌کند، این عمل پیش عقلا و عرف مردم قرینه بر رفع ممنوعیت فقط است. و رفع ممنوعیت یعنی ترک این عمل هم جایز است.)

گفتم که مرحوم مظفر نباید این قدر سر ما را به درد بیاورد. بلکه باید یک کلمه بگوید امر بعد ا زنهی عند العرف و العقلا قرینه‌ی عامه بر این است که آن نهی دیگر نیست.

 شرط دلالت امر بر وجوب این است. این در مانحن فیه منتفی است. شرط دلالت امر بر وجوی منتفی است.

اگر این دلیل را به شما بگویند؛ بدون این پرانتزی که من باز کردم؛ این می‌شود دلیل؟ نمی‌شود. فقط نظریه اول را رد می‌کند که امر بعد از طلب دال بر وجوب نیست. ولی اثبات نظریه خودش نمی‌کند. لذا گفتم خیلی قشنگ نیست.

نکته: اگر غیر از وقوع امر بعد از نهی ییا بعد از توهم نهی قرینه‌ی خاصه‌ای باشد، ما تابع آن قرینه هستیم. ولی از محل بحث خارج است. مثلا لا تضرب؛ اضرب و لا یترک. یا بگوید اضرب و لا تترک. این دال بر وجوب است. بله اگر یک قرینه‌ای باشد غیر از بودن امر بعد از نهی، ما تابع آن هستیم. ولی از محل بحث خارج است. بحث در جایی است که ما باشیم و امر بعد از نهی.

در علم اصول به چند چیز می‌گویند قرینه عامه: یکی مقدمات حکمت؛ یکی وقوع امر بعد از نهی. عامه یعنی عمومی است و تحت ضابطه. ضابطه‌اش این است: امر بعد از نهی.

۴

تطبیق دلیل مرحوم مظفر

و الوجه في ذلك (قول سوم) أنّك (تو) قد عرفت أنّ دلالة الأمر على الوجوب إنّما تَنشأ (دلالت) من حكم العقل بلزوم الانبعاث (تحرّک) ما لم يثبت الإذن بالترك. و منه (معرفت) تستطيع (قدرت پیدا می‌کنی) أن تتفطّن (متوجه بشوی) أنّه (شان) لا دلالة للأمر في المقام (ما نحن فیه) على الوجوب؛ لأنّه (شان) ليس فيه (در این امر) دلالة على البعث و إنّما هو (امر) ترخيص في الفعل لا أكثر.

و أوضح من هذا أن نقول: (یک وقت خدا می‌گوید اجازه داری بزنی یا نزنی؛ این می‌شود یک فرد از تخصیص. یک فرد دیگر می‌شود امر بعد از نهی.) إنّ مثل هذا الأمر هو (این امر) إنشاء (ایجاد نسبت طلبیه) بداعي الترخيص في الفعل و الإذن به (فعل)، فهو لا يكون إلّا ترخيصا و إذنا بالحمل الشائع (فرد ترخیص و اذن). و لا يكون بعثا (طلب و تحریک) إلّا إذا كان الإنشاء (انشای نسبت طلبیه) بداعي البعث. و وقوعه بعد الحظر أو توهّمه قرينة على عدم كونه (امر) بداعي (انگیزه) البعث (طلب)، فلا يكون دالّا على الوجوب. (مرحوم مظفر می‌فرماید اگر این امر دال بر وجوی نیست به طریق اولی دال بر اباحه نیست. چرا؟ به خاطر این که همه می‌گویند امر ظهور در وجوب دارد. این امری که ظهور در وجوب دارد اگر بعد از نهی واقع شده است، این باعث شده است که علما این را از ظهورش بگیرند. به طریق اولی دال بر اباحه نیست.) و (می‌خواهد قول مشهور را رد کند. به غلط بعضی از محشین کفایه، زده‌اند قول فخر رازی.) عدم دلالته على الإباحة بطريق أولى، فيرجع فيه إلى دليل آخر من أصل أو أمارة (دلیل اجتهادی).

مثاله قوله (تعالى): وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا فإنّه (این آیه) أمر بعد الحظر عن الصيد حال الإحرام (۲)، فلا (فاء نتیجه) يدلّ على وجوب الصيد.

(نکته:) نعم، لو اقترن الكلام (امر بعد از نهی یا امر بعد از توهم نهی) بقرينة خاصّة على أنّ الأمر صدر بداعي البعث أو لغرض بيان إباحة الفعل فإنّه حينئذ (حین وجوب قرینه خاصه) يدلّ على الوجوب أو الإباحة (ولی از محل بحث ما خارج است.). و لكن هذا أمر (شیء) آخر لا كلام فيه (امر)؛ فإنّ الكلام (سخن) في فرض صدور الأمر بعد الحظر أو توهّمه مجرّدا عن كلّ قرينة أخرى غير هذه القرينة (قرینه عامه: وقوع ارم بعد از نهی یا توهم نهی).

۵

تعبدی و توصلی

بهترین کسی که تعبدی و توصلی را گفته است و بالاتر از ایشان نیست، مرحوم صدر است.

تعبدی و توصلی دو اصطلاح دارد. مرحوم صدر می‌فرماید چهار اصطلاح دارد[۱].

یک: تعبدی واجبی است که احتیاج به قصد قربت دارد. مثل نماز؛ توصلی واجبی که احتیاج به قصد قربت ندارد. مثل دفن میت. البته اگر با قصد قربت شستی عبادت است و ثواب گیرت می‌آید.

قصد اقسامی دارد؛ بهترین کسی که توضیح داده است مرحوم اصفهانی است که یازده قسم گفته است و خودشان هم چهارپنج قسم بیان کرده‌اند.

دو: تعبدی واجبی است که علت امر شارع به یان واجب برای ما معلوم نیست و توصلی به واجبی می‌گویند که فلسفه‌ی امر شارع برای ما معلوم است. مثلا این که نماز صبح چرا دو رکعت است را شارع برای ما مشخص کرده است. پس نماز صبح می‌شود توصلی و تعبدی به معنای اول. یا این که چرا هفت بار طواف و سعی واجب است معلوم نیست. لذا به سعی می‌گویند واجب تعبدی.


استاد: این بحث تعبدی و توصلی حدود چهار ماه وقت خارج ما را گرفته است.

۶

تطبیق تعبدی و توصلی

۳. التعبّديّ و التوصّليّ‏

تمهيد

كلّ متفقّه (آشنا به فقه) يعرف أنّ في الشريعة المقدّسة واجباتٍ لا تصحّ (این واجبات) و لا تسقط أوامرها (واجبات) إلّا بإتيانها (واجبات) قربيّة إلى وجه اللّه (تعالى).

 (ما این واجب را به چچه قصدی انجام دهیم که بگویند تو واجب را به قصد قربت انجام دادی؟ صورت‌های مختلفی دارد: به قصد امتثال امرش انجام بدهی؛ یا اقسام دیگر که مفصلا می‌آید.) و كونها (واجبات) قربيّة إنّما هو (کونها قربیّهً) بإتيانها (واجبات) بقصد امتثال أوامرها أو بغيره من وجوه (اقسام) قصد القربة إلى اللّه (تعالى)، على ما ستأتي الإشارة إليها (یکی دو صفحه بعد: محل الخلاف من وجوه قصد القربه. عین عبارت مرحوم کمپانی را آ نجا آورده است. این اصل بحثش اصول است. ولی در فقه علما در بحث نیت مطرح می‌کنند.). و تسمّى هذه الواجبات «العباديّات»، أو «التعبّديّات»، كالصلاة و الصوم و نحوهما.

و هناك (فقه) واجبات أخرى تسمّى «التوصّليّات» و (توصلیات) هي التي تسقط أوامرها (اوامری که شارع نسبت به آن‌ها دارد) بمجرّد وجودها و إن لم يقصد بها (واجبات) القربة، كإنقاذ الغريق، و أداء الدين، و دفن الميّت، و تطهير الثوب و البدن للصلاة (چون برای غیر نماز واجب نیست)، و نحو ذلك.

و للتعبّديّ و التوصّليّ تعريف آخر (حالا بعدا می‌گوید این تعریف نیست؛ بلکه اصطلاح است. وگرنه تعریف تعبدی و توصلی همین اولی است.) كان (تعریف) مشهورا عند القدماء، و هو أنّ التوصّليّ «ما (واجبی که) كان الداعي (انگیزه) للأمر به (واجب) معلوما»، و في قباله (توصلی) التعبّديّ و هو «ما لم يعلم الغرض منه (۲)». (چرا به یان تعبدی می‌گویند تعبدی؟ می‌گوید چون اگر شما این را انجام دهید، صرفا به خاطر این که شارع به شما امر کرده است. از باب تسلیم امر شارع. نه از باب این که علتش را می‌دانی. چون تعبد در لغت یعنی تسلیم. این عبارت شیخ انصاری است در مطارح الانظار.) و إنّما سمّي تعبّديّا؛ لأنّ الغرض الداعي للمأمور (شما) ليس إلّا التعبّد (تسلیم) بأمر المولى فقط. و لكن التعريف غير صحيح إلّا إذا أريد به اصطلاح ثان (می‌خواهد بگوید اسم این را دیگر نگذارید تعریف. بلکه بگویید اصطلاح. چرا که لا مشاههَ فی الاصطلاح؛ کسی در اصطلاح نزاع نمی‌کند. قدما می‌گویند اصطلاح ما این است. حق ندارند بگویند تعریف تعبدی و توصلی این است.) للتعبّديّ و التوصّليّ، فيراد بالتعبّد التسليم للّه (تعالى) فيما أمر (خدا) به (ما) و إن كان المأمور به توصّليّا بالمعنى الأوّل، (مثال برای ریشه‌ی تعبد) كما يقولون مثلا: «نعمل هذا تعبّدا» و يقولون: «نعمل هذا من باب التعبّد»، أي نعمل هذا من باب التسليم لأمر اللّه (تعالى) و إن لم نعلم المصلحة فيه (هذا).

(تا آخر اصول فقه از معنای دوم بحث نمی‌شود. در کتاب‌های متعارف حوزه هم مطرح نمی‌شود.)

۷

اصل در واجب تعبدیت است یا توصلیت؟

واجب سه نوع است: یقین به توصلی، یقین به تعبدی مثل نماز، شک داریم: مثل مثال صاحب جواهر: عتق رقبه. این جا می‌خواهیم بحث بکنیم که آیا اصل در واجبات تعبدی است. پس باید تمام واجبات را حمل کنیم بر تعبدی الا ما خرج بالدلیل یا اصل توصلی است پس تمام واجبات را حمل بر توصلی کنیم الا ما خرج بالدلیل. دو نظریه است. مثل مرحوم صاحب اشارات، مرحوم محقق سبزواری می‌گوید اصل در واجبات تعبدیت است به سه دلیل. مرحوم مظفر و مشهور می‌گویند اصل در واجبات توصلیت است. به دلیل اطلاق مقامی. خود ما هم نظرمان این است که اصل در واجبات توصلیت است. به دلیل اطلاق لفظی. چون یک بحثی هست که آیا قصد امر در متعلق امر می‌تواند قصد شود یا نه. همه‌ی آقایان می‌گویند نمی‌تواند بشود. ما نظرمان این است که می‌تواند بشود. لذا ما تمسک به اطلاق می‌کنیم.

۸

تطبیق اصل در واجب

و على ما تقدّم من بيان معنى التوصّليّ و التعبّديّ- المصطلح الأوّل - فإن علم حال واجب بأنّه تعبّديّ أو توصّليّ فلا إشكال، و إن شكّ في ذلك (این یک خط را ابالفضلی کسی بهتر از آقای حکیم توضیح نداده است.) فهل الأصل (بالای الاصل با احتیاط بنویسید: در مرحله‌ی اول اصل لفظی و بعد از نبودن اصل لفظی اصل عملی. یعنی اول باید برویم سراغ الفاظ، ببینیم از یان امری که شارع کرده است: اعتق رقبه، به کمک اصول لفظیه آیا تعبدیت در می‌آید یا توصلیت، اگر دستمان از اصل لفظی کوتاه شد برویم سراغ اصول عملیه. مرحوم مظفر دستش را از اصل لفظی کوتاه می‌کند. ذا مجبور است سراغ اصل عملی برود. ولی شخص بنده دستم از اصل لفظی کوتاه نیست تمسک به اطلاق صیغه می‌کنم.) كونه تعبّديّا أو توصّليّا؟ فيه (در این اصل) خلاف بين الأصوليّين. و ينبغي لتوضيح ذلك و بيان المختار (توصلیت) تقديم أمور:

الثاني : ظهور الأمر بعد الحظر أو توهّمه.

قد يقع إنشاء الأمر بعد تقدّم الحظر ـ أي المنع ـ أو عند توهّم الحظر ، كما لو منع الطبيب المريض عن شرب الماء ، ثمّ قال له : «اشرب الماء». أو قال ذلك عند ما يتوهّم المريض أنّه ممنوع منه ومحظور عليه شربه.

وقد اختلف الأصوليون في مثل هذا الأمر أنّه هل هو ظاهر في الوجوب (١) ، أو ظاهر في الإباحة (٢) ، أو الترخيص فقط (٣) ـ أي رفع المنع فقط من دون التعرّض لثبوت حكم آخر من إباحة أو غيرها ـ ، أو يرجع إلى ما كان عليه سابقا قبل المنع (٤)؟ على أقوال كثيرة.

وأصحّ الأقوال هو الثالث ، وهو دلالتها على الترخيص فقط.

والوجه في ذلك أنّك قد عرفت أنّ دلالة الأمر على الوجوب إنّما تنشأ من حكم العقل بلزوم الانبعاث ما لم يثبت الإذن بالترك. ومنه تستطيع أن تتفطّن أنّه لا دلالة للأمر في المقام على الوجوب ؛ لأنّه ليس فيه دلالة على البعث وإنّما هو ترخيص في الفعل لا أكثر.

وأوضح من هذا أن نقول : إنّ مثل هذا الأمر هو إنشاء بداعي الترخيص في الفعل والإذن به ، فهو لا يكون إلاّ ترخيصا وإذنا بالحمل الشائع. ولا يكون بعثا إلاّ إذا كان الإنشاء بداعي البعث. ووقوعه بعد الحظر أو توهّمه قرينة على عدم كونه بداعي البعث ، فلا يكون دالاّ

__________________

(١) ذهب إليه بعض العامّة ، كالحنفيّة ، والمعتزلة ، والقاضي الباقلانيّ والفخر الرازيّ من الشافعيّة ، واختاره البيضاويّ في منهاج الأصول. فراجع فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، ونهاية السئول ٢ : ٢٧٢ ، والإحكام (للآمديّ) ٢ : ٢٦٠.

(٢) لم أعثر على من قال بظهوره في الإباحة الاصطلاحيّة. وأمّا المنسوب إلى أكثر الفقهاء من القول بظهوره في الإباحة فالظاهر أنّه الإباحة بمعنى رفع الحجر والحظر. كما صرّح بذلك الآمديّ في الإحكام ٢ : ٢٦٠ ، والمحقّق القميّ في قوانين الأصول ١ : ٨٩ ، وبعض المحشّين على العدّة ١ : ١٨٣.

(٣) وهذا منسوب إلى أكثر الفقهاء. راجع العدّة ١ : ١٨٣ ، فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، الإحكام (للآمديّ) ٢ : ٢٦٠. وذهب إليه المحقّق القميّ في قوانين الأصول ١ : ٨٩.

(٤) ذهب إليه السيد المرتضى في الذريعة إلى أصول الشريعة ١ : ٧٣. واختاره الشيخ الطوسيّ في العدّة ١ : ١٨٣.

على الوجوب. وعدم دلالته على الإباحة بطريق أولى ، فيرجع فيه إلى دليل آخر من أصل أو أمارة.

مثاله قوله (تعالى) : ﴿وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا (١) فإنّه أمر بعد الحظر عن الصيد حال الإحرام (٢) ، فلا يدلّ على وجوب الصيد.

نعم ، لو اقترن الكلام بقرينة خاصّة على أنّ الأمر صدر بداعي البعث أو لغرض بيان إباحة الفعل فإنّه حينئذ يدلّ على الوجوب أو الإباحة. ولكن هذا أمر آخر لا كلام فيه ؛ فإنّ الكلام في فرض صدور الأمر بعد الحظر أو توهّمه مجرّدا عن كلّ قرينة أخرى غير هذه القرينة.

تمرينات (٩)

١. ما معنى صيغة الأمر؟

٢. اذكر خمسة موارد من موارد استعمال صيغة الأمر ، وايت بمثال لها.

٣. هل صيغة الأمر ظاهرة في الوجوب؟ كيف؟

٤. هل الجملة الخبريّة ظاهرة في الوجوب؟ ما السرّ في ذلك؟

٥. ما هي الأقوال في ظهور الأمر بعد الحظر؟ وما هو الأصح؟ ولما ذا صار أصحّ؟

__________________

(١) المائدة (٥) الآية : ٢.

(٢) فإنّ قوله (تعالى) : ﴿وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا أمر بالاصطياد ، وهو واقع عقيب حرمة الاصطياد في حال الإحرام ؛ لقوله (تعالى) : ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ المائدة (٥) الآية : ٩٥.

٣. التعبّديّ والتوصّليّ

تمهيد

كلّ متفقّه يعرف أنّ في الشريعة المقدّسة واجبات لا تصحّ ولا تسقط أوامرها إلاّ بإتيانها قربيّة إلى وجه الله (تعالى).

وكونها قربيّة إنّما هو بإتيانها بقصد امتثال أوامرها أو بغيره من وجوه قصد القربة إلى الله (تعالى) ، على ما ستأتي الإشارة إليها (١). وتسمّى هذه الواجبات «العباديّات» ، أو «التعبّديّات» ، كالصلاة والصوم ونحوها.

وهناك واجبات أخرى تسمّى «التوصّليّات» وهي التي تسقط أوامرها بمجرّد وجودها وإن لم يقصد بها القربة ، كإنقاذ الغريق ، وأداء الدين ، ودفن الميّت ، وتطهير الثوب والبدن للصلاة ، ونحو ذلك.

وللتعبّديّ والتوصّليّ تعريف آخر كان مشهورا عند القدماء ، وهو أنّ التوصّليّ «ما كان الداعي للأمر به معلوما» ، وفي قباله التعبّديّ وهو «ما لم يعلم الغرض منه (٢)». وإنّما سمّي تعبّديّا ؛ لأنّ الغرض الداعي للمأمور ليس إلاّ التعبّد بأمر المولى فقط. ولكن التعريف غير صحيح إلاّ إذا أريد به اصطلاح ثان للتعبّديّ والتوصّليّ ، فيراد بالتعبّد التسليم لله (تعالى) فيما أمر به وإن كان المأمور به توصّليّا بالمعنى الأوّل ، كما يقولون مثلا : «نعمل هذا تعبّدا» ويقولون : «نعمل هذا من باب التعبّد» ، أي نعمل هذا من باب التسليم لأمر الله (تعالى) وإن لم نعلم المصلحة فيه.

وعلى ما تقدّم من بيان معنى التوصّليّ والتعبّديّ ـ المصطلح الأوّل (٣) ـ فإن علم حال واجب بأنّه تعبّديّ أو توصّليّ فلا إشكال ، وإن شكّ في ذلك فهل الأصل كونه تعبّديّا أو توصّليّا؟ فيه خلاف بين الأصوليّين. وينبغي لتوضيح ذلك وبيان المختار تقديم أمور :

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ٨٧.

(٢) هذا التعريف منسوب إلى القدماء ، كما نسبه إليهم المحقّق العراقيّ في مقالات الأصول ١ : ٢٢٩.

(٣) وأوّل من ذهب إليه هو الشيخ الأنصاريّ في مطارح الأنظار : ٥٩. ثمّ تبعه من تأخّر عنه.