درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۶۳: صیغه امر ۲

 
۱

خطبه

۲

شاهد بر این که صیغه امر برای طلب عالی وضع شده است

سخن میرزای نایینی: شاهد بر این که صیغه امر برای طلب عالی وضع شده است و حاکم به وجوب یا استحباب عقل است. پس اگر شما اقیموا الصلاه را بدهی دست میرزای نایینی این طور معنا می‌کند: من خدا، از تو درخواست صلاه دارم. عقل هم گنارش بگذارد وجوب را می‌فهمد.

۱- روایاتی که در این روایات یک صیغه امر در مطلب واجب و مستحب به کار رفته است. این روایات شاهد بر این مطلب اند. مثل این: اغتسل للجمعه و الجنابه و التوبه. روایت از امام صادق. اغتسل درباره‌ی جمعه مستحب؛ در باره‌ی جنابت، واجب و درباره‌ی توبه مستحب است.

اگر شما بگویید صیغه امر در طلب العالی به کار رفته است، اغتسل، یعنی این که من امام صادق از تو در خواست غسل دارم. درباره‌ی جمعه عقل وارد میدان می‌شود و می‌گوید درخواست استحبابی است. عقل در باره‌ی جناب وارد می‌دان می‌شود می‌گوید واجب است.

کیفیت استشهاد: میرزای نایینی و رمرحوم مظفر می‌فرمایند اگر صیغه امر برای وجوب و استحباب وضع شده باشد (اشتراک لفظی) لازمه‌اش دو چیز است:

 الف) اغتسل هم استعمال بشود در وجوب و هم در استحباب. و این لازم باطل است. چون استعمال لفظ در بیش از یک معنا می‌شود. مبنای میرزای نایینی و مرحوم مظفر این است که استعمال لفظ در بیش از یک معنا باطل است.

ب) اگر شما بگویید صیغه امر برای وجوب و استحباب وضع شده است باید در این طور روایاتی باید بگویی صیغه امر در طلب به کار رفته است. اغتسل یعنی من امام صادق از تو غسل می‌خواهم. می‌خواهم هم شامل جنابت و هم شامل جمعه و توبه می‌شود. این هم باطل است. چرا که اگر شما گفتی صیغه امر برای وجوب و استحباب وضع شده است استعمالش در طلب می‌شود مجاز و مجاز احتیاج به قرینه دارد و آن این جا منتفی است.

نتیجه: پس صیغه برای وجوب و استحباب وضع نشده است.

پس برای چه وضع شده است؟ بگوییم برای طلب وضع شده است و حاکم به وجوب و استحباب عقل است. اگر شما بگویید برای طلب وضع شده است و حاکم به وجوب و استحباب عقل است، ما هیچ مشکلی در این روایات نداریم.

شاهد دوم: روایاتی که امام صیغه‌های امر زیادی به کار برده است؛ بعضی از آن‌ها را درباره‌ی امر واجب و بعضی از آن‌ها را درباره‌ی امر مستحب و بعضی درباره امر مستحب؛ ولی همه‌ی آن‌ها را با یک آهنگ و اسلوب به کار برده است.

مانند: «غسِّلوهم و کفّنوهم و صلّوهم و دفّنوهم و لقّنوهم.» بعضی از این صیغه‌ها درباره واجب است: غسل و تدفین و صلاه و دفن. ولی بعضی‌ها در باره امر مستحب است: تلقین. پس روایات هم شاهد بر این مطلب است که صیغه امر وضع شده است برای طلب. اگر برای طلب وضع شده باشد، همه‌ی این‌ها در طلب به کار رفته است. منتها درباره‌ی غسل و کفن و صلاه و دفن عقل وارد میدان می‌شود می‌گوید این طلب وجوبی است. در باره‌ی تلقین عقل می‌بیند چاهای دیگر اجازه ترک داده‌اند، استحباب می‌فهمد.

میرزا می‌گوید اگر صیغه امر برای وجوب و استحباب وضع شده باشد، لازمه‌اش دو چیز است:

الف: بعضی از صیغ در وجوب و بعضی از صیغ در استحباب استعمال بشود. این احتمال باطل است. چرا که این اسلوب واحد داشتن و هم آهنگ بودن قرینه بر این است که همگی در یک معنا به کار رفته‌اند.

ب: (مثل باء بالا) در این روایات صیغه در طلب به کار رفته است. من از شما درخواست غسل و کفن و... دارم. ولی این مطلب باطل است. چرا که استعمال در طلب مجاز است و مجاز قرینه می‌خواهد و قرینه منتفی است.

نتیجه نهایی: میرزا می‌گوید اگر حرف ما را بزنید دچار مشکل نمی‌شوید. چون همه‌ی این صیغ در طلب العالی به کار رفته است. منتها در باره‌ی بعضی از این‌ها عقل حکم به وجوب می‌کند و در بعضی حکم به استحباب.

یک نکته: قرینه منتفی نیست. چون همین که الجنابه کنار جمعه بوده است این قرینه است بر طلب. ثانیا اسلوب قرینه نمی‌شود. به خاطر این دو نکته میرزا می‌گوید شاهد. نمیگوید دلیل. میرزا بلد است چه بگوید. چون ممکن است کسی وجدانش اسلوب را قرینه ببیند. یا شخصی برای مجاز نیازی به قرینه نبیند.

۳

تطبیق شاهد بر این که صیغه امر برای طلب عالی وضع شده است

و يشهد لما ذكرناه- من كون المستعمل فيه واحدا في مورد الوجوب و الندب- ما (فاعل یشهد) جاء في كثير من الأحاديث من الجمع بين الواجبات و المندوبات بصيغة واحدة، و أمر واحد، و أسلوب (سیاق، روش، سبک، آهنگ) واحد مع تعدّد الأمر؛ و لو كان الوجوب و الندب من قبيل المعنيين للصيغة لكان ذلك (جمع بین واجب و مستحب) في الأغلب (این نمی‌خواهد بگوید در موارد زایدی که روایات این طوری است. بلکه می‌خواهد بگوید در روایات زیادی که این طور است. روایات این طور زیاد داریم. نمی‌خواهد بگوید در روایات این طور غالبا این اتفاق می‌افتد. ما در روایات این طور، همیشه دچار این مشکل هستیم.) من باب استعمال اللفظ (صیغه امر) في أكثر من معنى و هو (استعمال لفظ در بیش از یک معنا) مستحيل (البته طبق مبنای امام و بنده جایز است.)، (ب) أو تأويله (ما جاء: روایات) (عطف بر باب) بإرادة مطلق الطلب البعيد إرادته (طلب) من مساق (سیاق: یعنی ریخت) الأحاديث، فإنّه تجوّز (کسی بگوید خودت هم می‌گویی صیغه برای طلب العالی وضع شده است، این هم می‌شود مجاز. مجاز نمی‌شود دیگر. اگر صیغه برای طلب وضع شده باشد که دیگر استعمال آن مجاز نیست.) - على تقديره (اراده مطلق طلب) - لا شاهد له (تجوز)، و (تفسیر) لا يساعد عليه أسلوب الأحاديث الواردة (این اسلوب غیر از آهنگ است؛ یعنی همان قرینه. این لایساعد دارد تفسیر و لا شاهد له می‌کند.).

۴

تنبیه اول

جملات خبریه‌ای که در طلب به کار می‌روند، ظهور در وجوب دارند، به حکم عقل. مثل صیغه امر.

نکته: یک نفر می‌آید پیش امام صادق می‌گوید من در نماز صبح شک کردم که یک رکعت خواندم یا دو رکعت. امام صادق به جای این که به او بگوید اعد، می‌گوید تعید. تعید جلمه‌ی خبریه است ولی در مقام طلب به کار رفته است. اگر جمله‌ی خبریه‌ای دیدید اگر خواستید بگویید در مقام طلب به کار رفته است نیاز به قرینه دارد.

همه‌ی علما می‌گویند جملات خبریه‌ای که در مقام طلب اند دلالت بر وجوب دارند. ولی مرحوم مظفر و میرزای نایینی می‌گویند دلالتش بر وجوب به حکم عقل است.

این جملات در باب زکات خیلی زیاد است. نود و نه درصد موارد هم به صورت فعل مضارع است. به صورت فعل ماضی در مرحله‌ی بعد است.

۵

تطبیق تنبیه اول

تنبيهان‏

الأوّل: ظهور الجملة الخبريّة الدالّة على الطلب في الوجوب.

اعلم أنّ الجملة الخبريّة في مقام إنشاء الطلب شأنها (منزلت) شأن صيغة «افعل» في ظهورها (جمله خبریه) في الوجوب، كما أشرنا إليه (شان) سابقا، بقولنا: «صيغة افعل و ما شابهها».

و الجملة الخبريّة مثل قول: «يغتسل (به جای لیغتسل). يتوضّأ (لیتوضا). يصلّي» بعد السؤال (چرا گفته است بعد از سوال؟ می‌خواهد قرینه درست بکند) عن شي‏ء يقتضي مثل هذا الجواب و نحو ذلك (این سه مثال).

و السرّ في ذلك (هم شان بودن) أنّ المناط (علت) في الجميع واحد، فإنّه (شان) إذا ثبت البعث (تحریک کردن از مولا) من المولى- بأيّ مُظهر كان (بعث) (گاهی اظهار کننده صیغه امر و گاهی جمله خبریه است.) و بأيّ لفظ كان- فلا بدّ أن يتبعه (آن بعث را) حكم العقل (حکم عقل به دنبال آن بعث می‌آید) بلزوم الانبعاث (تحرّک؛ بعث یعنی تحریک. کار مولا تحریک است. کار تو تحرک است.) ما لم يأذن المولى بتركه (عمل).

جملات خبریه‌ای که در مقام انشا به کار می‌روند دلالتشان بر طلب آکد از دلالت صیغه امر بر طلب است. آکد یعنی صیغه امر دال است بر وجوب؛ ولی جملات خبریه‌ای که در مقام طلب اند یعنی وجوب موکد.

بل ربّما يقال (این صاحب کفایه است): إنّ دلالة الجملة الخبرية على الوجوب آكد (صلّ یعنی نماز واجب است؛ تصلی یعنی واجب موکد است.)؛ لأنّها (جمله خبریه) في الحقيقة إخبار عن تحقّق الفعل بادّعاء أنّ وقوع الامتثال من المكلّف مفروغ منه.

قدم اول: اگر مکلف یک فعلی را انجام می‌دهد، پشتش چه نوع طلبی است؟ آیا اصل طلب است یا طلب شدید اکید که هیچ مانعی ندارد؟ مکلف زمانی که یک عملی را انجام می‌دهد معلوم می‌شود که پشتش یک طلبی بوده است که هیچ مانعی جلوگیر این طلب نبوده است (هیچ مانعی مزاحم تاثیر طلب نیست). (؟)

امام صادق با «تُصلی» دارد خبر از وقوع عمل می‌دهد. یعنی امام صادق دارد خبر می‌دهد از چیزی که یک طلب شدید پشتش است و هیچ مانعی سر راهش نیست. ولی صیغه امر که دال بر وقوع نیست و فقط دال بر طلب است. (اینکه علمای بلاغت در مبحث انشا، ملاسعد هم در مطول و هم در مختصر می‌گوید دلالت این جمل بر طلب آکد است از این جا استفاده می‌کند.)

چون امام صادق که می‌گوید «تُصلی» این تصلی در طلب به کار نرفته است. این تصلی معنایش صلّ نیست بلکه در معنای حقیقی خودش به کار رفته است. موقعی که امام صادق دارد خبر می‌دهد از وقوع، وقوع فعل لازمه‌ی طلب شدیدی است که هیچ مانعی مزاحم تاثیر آن نیست. ولی اصل صیغه امر دال بر وقوع نیست.

وقوع، لازمه‌ی طلب شدیدی است که مانعی مزاحم تاثیر طلب نیست. حالا موقعی که امام صادق دارد خبر از وقوع می‌دهد یعنی دارد خبر می‌دهد از یک چیزی که پشتش طلب شدید است. ولی صیغه امر فقط دال بر اصل طلب است و دال بر وقوع نیست.

۶

تطبیق تنبیه دوم

الثاني: ظهور الأمر بعد الحظر أو توهّمه (ظهور امر بعد از توهم نهی: یعنی شما خیال می‌کردید که این عمل حرام است. آن وقت امام معصوم به همان عمل امر می‌کند.)

(یک مرتبه شارع نهی می‌کند مکلف را؛ صید نکن. بعدا امر می‌کند. فاذا حللتم فاصطادوا. به این می‌گویند امر بعد از نهی. امر بعد از نهی دال بر چیست؟ چهار نظریه است. این را بیشتر اهل سنت کار کرده‌اند. وجوب (فخر رازی)، اباحه بالمعنی الاخص (مشهور علمای شیعه)، حرمت رفع حرمت (میرزای نایینی و مرحوم مظفر)، بر گشت به حکم قبل (عضدی).) .

قد يقع إنشاء الأمر بعد تقدّم الحظر- أي المنع- أو عند توهّم الحظر، كما لو منع (این مثال را ایشان نباید بزند. چرا که امرش امر ارشادی است؛ امر ارشادی محل بحث ینست. موقعی که طبیبی به شما می‌گوید آب بنوش، ولایتی ندارد بر شما.) الطبيب المريض عن شرب الماء، ثمّ قال (طبیب) له (مریض): «اشرب الماء». أو قال ذلك (اشرب الماء) عند ما يتوهّم المريض أنّه (شرب الماء) ممنوع منه و (تفسیر) محظور عليه (مریض) شربه (ماء).

و قد اختلف الأصوليون في مثل هذا الأمر أنّه (امر) هل هو ظاهر في الوجوب (فخر رازی)، أو ظاهر في الإباحة (بالمعنی الاخص؛ مشهور علمای شیعه)، أو الترخيص فقط (یعنی فقط نهی را بر می‌دارد. یعنی اباحه بالمعنی الاعم؛ نظریه میرزای نایینی و مصنف) - أي رفع المنع فقط من دون التعرّض لثبوت حكم آخر من إباحة أو غيرها-، أو يرجع (همان حکمی که قبل از نهی داشته است. مرحوم مظفر ناقص گفته است. این حرف عضدی است که کامل گفته است.) إلى ما (معنایی که) كان (عمل) عليه (بر آن معنا) سابقا (قبل المنع) قبل المنع (۴)؟ على أقوال كثيرة.

و أصحّ الأقوال هو الثالث، و هو دلالتها على الترخيص فقط[۱].


استاد: من هم بلدم تند خوانی بکنم.

اسميّ ، وكذا الندب.

وعلى هذا ، فالمستعمل فيه الصيغة ـ على كلا الحالين : الوجوب والندب ـ واحد لا اختلاف فيه. واستفادة الوجوب ـ على تقدير تجرّدها عن القرينة على إذن الآمر بالترك ـ إنّما هي بحكم العقل كما قلنا ؛ إذ هو من لوازم صدور الأمر من المولى (١).

ويشهد لما ذكرناه ـ من كون المستعمل فيه واحدا في مورد الوجوب والندب ـ ما جاء في كثير من الأحاديث من الجمع بين الواجبات والمندوبات بصيغة واحدة ، وأمر واحد ، وأسلوب واحد مع تعدّد الأمر ؛ ولو كان الوجوب والندب من قبيل المعنيين للصيغة لكان ذلك في الأغلب من باب استعمال اللفظ في أكثر من معنى وهو مستحيل ، أو تأويله (٢) بإرادة مطلق الطلب البعيد إرادته من مساق الأحاديث ، فإنّه تجوّز ـ على تقديره ـ لا شاهد له ، ولا يساعد عليه أسلوب الأحاديث الواردة.

تنبيهان

الأوّل : ظهور الجملة الخبريّة الدالّة على الطلب في الوجوب.

اعلم أنّ الجملة الخبريّة في مقام إنشاء الطلب شأنها شأن صيغة «افعل» في ظهورها في الوجوب ، كما أشرنا إليه سابقا ، بقولنا : «صيغة افعل وما شابهها».

والجملة الخبريّة مثل قول : «يغتسل. يتوضّأ. يصلّي» بعد السؤال عن شيء يقتضي مثل هذا الجواب ونحو ذلك.

والسرّ في ذلك أنّ المناط في الجميع واحد ، فإنّه إذا ثبت البعث من المولى ـ بأيّ مظهر كان وبأيّ لفظ كان ـ فلا بدّ أن يتبعه حكم العقل بلزوم الانبعاث ما لم يأذن المولى بتركه.

بل ربّما يقال : إنّ دلالة الجملة الخبرية على الوجوب آكد ؛ لأنّها في الحقيقة إخبار عن تحقّق الفعل بادّعاء أنّ وقوع الامتثال من المكلّف مفروغ منه (٣).

__________________

(١) هذا ما قال به المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ١ : ١٣٦. واختاره تلميذه المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٢ : ١٣٠ ـ ١٣٢.

(٢) أي أو من باب تأويله ....

(٣) هكذا قال المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٩٣.

الثاني : ظهور الأمر بعد الحظر أو توهّمه.

قد يقع إنشاء الأمر بعد تقدّم الحظر ـ أي المنع ـ أو عند توهّم الحظر ، كما لو منع الطبيب المريض عن شرب الماء ، ثمّ قال له : «اشرب الماء». أو قال ذلك عند ما يتوهّم المريض أنّه ممنوع منه ومحظور عليه شربه.

وقد اختلف الأصوليون في مثل هذا الأمر أنّه هل هو ظاهر في الوجوب (١) ، أو ظاهر في الإباحة (٢) ، أو الترخيص فقط (٣) ـ أي رفع المنع فقط من دون التعرّض لثبوت حكم آخر من إباحة أو غيرها ـ ، أو يرجع إلى ما كان عليه سابقا قبل المنع (٤)؟ على أقوال كثيرة.

وأصحّ الأقوال هو الثالث ، وهو دلالتها على الترخيص فقط.

والوجه في ذلك أنّك قد عرفت أنّ دلالة الأمر على الوجوب إنّما تنشأ من حكم العقل بلزوم الانبعاث ما لم يثبت الإذن بالترك. ومنه تستطيع أن تتفطّن أنّه لا دلالة للأمر في المقام على الوجوب ؛ لأنّه ليس فيه دلالة على البعث وإنّما هو ترخيص في الفعل لا أكثر.

وأوضح من هذا أن نقول : إنّ مثل هذا الأمر هو إنشاء بداعي الترخيص في الفعل والإذن به ، فهو لا يكون إلاّ ترخيصا وإذنا بالحمل الشائع. ولا يكون بعثا إلاّ إذا كان الإنشاء بداعي البعث. ووقوعه بعد الحظر أو توهّمه قرينة على عدم كونه بداعي البعث ، فلا يكون دالاّ

__________________

(١) ذهب إليه بعض العامّة ، كالحنفيّة ، والمعتزلة ، والقاضي الباقلانيّ والفخر الرازيّ من الشافعيّة ، واختاره البيضاويّ في منهاج الأصول. فراجع فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، ونهاية السئول ٢ : ٢٧٢ ، والإحكام (للآمديّ) ٢ : ٢٦٠.

(٢) لم أعثر على من قال بظهوره في الإباحة الاصطلاحيّة. وأمّا المنسوب إلى أكثر الفقهاء من القول بظهوره في الإباحة فالظاهر أنّه الإباحة بمعنى رفع الحجر والحظر. كما صرّح بذلك الآمديّ في الإحكام ٢ : ٢٦٠ ، والمحقّق القميّ في قوانين الأصول ١ : ٨٩ ، وبعض المحشّين على العدّة ١ : ١٨٣.

(٣) وهذا منسوب إلى أكثر الفقهاء. راجع العدّة ١ : ١٨٣ ، فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، الإحكام (للآمديّ) ٢ : ٢٦٠. وذهب إليه المحقّق القميّ في قوانين الأصول ١ : ٨٩.

(٤) ذهب إليه السيد المرتضى في الذريعة إلى أصول الشريعة ١ : ٧٣. واختاره الشيخ الطوسيّ في العدّة ١ : ١٨٣.