۲. من الواضع؟
بحث در این است که واضع لغت در بدو پیدایش لغت که بوده است. روز اولی که عربی ۵۰-۶۰ تا لفظ بیشتر نبوده است، واضع که بوده است. بحث بر سر واضع اول است. واضع یعنی مخترع. در آن روز اول و ازل، در زمان پیدایش، چه کسی لغت را برای معنا وضع کرده است؟ (ما یک لفظ داریم؛ یک لغت. لفظ یکی است. حال آن که لغت به مجموعهای از الفاظ میگویند.) واضع لغت کیست؟
پاسخ: مرحوم مظفر در اصول الفقه دو نظر گفته است. اما فردا آدرس میدهیم که چهار نظریه وجود دارد.
۱- ابوهاشم جبّایی. واضع هر لغتی از لغات، در بدو پیدایش، یک شخص است. یعنی لفظ اول را برای معنا وضع کرده، سپس دوم و سوم و... تا شده است یک لغت.
میرزای نایینی به این نظر اشکال گرفته است: قیاس: اگر واضع هر لغتی یک شخص باشد، باید نام او در تاریخ لغات برده شود. واللازم باطل --> فالملزوم مثله. لغت عرب تاریخ دارد. اگر میگویید مخترع لغت عرب یک شخص است، باید توی تاریخ لغت عرب اسمش برده شود.
دلیل [این که میبایست نام واضع در تاریخ ثبت میشد] را شاگرد میرزای نایینی گفته است. آقای خویی: به خاطر این که بزرگترین خدمت به بشر اختراع لغت است. چون همه میآیند از آن استفاده میکنند. وقتی اسم مخترعِ یک چیز کوچک در تاریخ میآید، پس اسم کسی که این خدمت بزرگ را به بشر کرده است باید به طریق اولی بیاید. ما به تاریخ لغات که نگاه میکنیم، اسم واضع نیامده است. واللازم باطل؛ دلیلش چیست؟ چراکه در تاریخ اسم شخص را نمیبینیم.
۲- نظریه ابوهاشم جبّایی و مشهور: واضع لغت، جماعتی از بشر هستند.
بهترین کسی که این نظر را توضیح داده است، ملاسعد تفتازانی در مطول است؛ بعد از ایشان علامه طباطبایی در شرح بر حاشیه بر کفایه.
قدم اول: به نص قرآن مجید، خدا در وجود هر انسانی بیان را قرار داده است: «خلق الانسان، علَّمه البیان». این کلمهی بیان در آیه معنای لغوی اش منظور است؛ یعنی تکلم، درست کردن لفظ از حروف الفبا. میتوان نام آن را «عنصر بیان» نهاد.
قدم دوم: این نیرو، اقتضا میکند که انسان هر وقت میخواهد مقصود خودش را به دیگران برساند، لفظی را بسازد و به دیگران برساند. ابوهاشم جبایی میگوید: مثلا روز اولی که اولین لفظ عربی درست شد، یک نفر رفته بود جنگل شیر را دیده بود، آمد بین قبیله و خواست به آنها مفهوم شیر را بفهماند. با اشاره دید نمیتواند، با کتابت هم نمیتواند. چرا که نه او بلد است نه بقیه. اشراق هم که مثل افلاطون نمیتواند بکند. میآید لفظی را به آن اختصاص میدهد و شیر را هم به آنها نشان میدهد و این گونه مقصود خود را بیان میکند. این به خاطر همان نیرویی است که د ر وجود آدمی هست.
قدم سوم: عنصر ارتباط با دیگران: این شخص با دیگران در ارتباط است. او برای فهماندن مقصود به دیگران از لفظ بهره برد، دیگران به شرح ایضا> یعنی دیگران نیز هنگامی که میخواهند مقصود خود را به او بفهمانند به واسطهی نیرویی که در وجودشان هست، از لفظ استفاده میکنند. (توجه: همیشه وضع الفاظ عند النیاز بوده است.)
قدم چهارم: در اثر گذشت زمان به واسطهی نیاز افراد مختلف و اختراع الفاظ جدید، مجموعهای از الفاظ شکل میگیرد که بدان «لغت» میگویند. که قواعد مخصوص به خودش دارد.
قدم پنجم: گاهی مردم میخواهند از یکدیگر جدا شوند. این جاست که دوباره شروع به اختراع الفاظ میکنند. نیاز که جدید شود اختراع الفاظ هم جدید میشود. طائفهای که جدا میشوند، یا الفاظی همگون با الفاظ اولیه اختراع میکنند، که میشود مکاتب مختلف از یک لغت: مثلا قبایل مختلف اعراب. یا اینکه نه، الفاظ جدیدی از نو اختراع میکنند. یک لغت جدیدی درست میکنند. مثلا عربی و انگلیسی.
بنابراین واضع لغت بالوجدان میشود جماعتی از افراد.
حقیقت این است که در این بحث چهار نظر هست:
الف و ب) واضع بشر است. اعم از این که یک بشر باشد یا جماعتی.
ج) واضع خداوند است: مثلا میرزای نایینی این نظر را دارد. این حرف بسیار باطل است. چرا که اگر واضع آن لغت خداوند است، لازمهاش تقدیم ارسال بر لغت است. یعنی رسولی را بفرستد تا لغت را به مردم یاد دهد. حال آن که این صریحا خلاف قرآن است: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه». این آیه نشان میدهد که ابتدا لغتی بوده است و بعد رسولی به لسان قوم فرستاده میشود.
د) هم بشر هم خدا: ابواسحاق اسفراینی.