درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۹: واضع کیست؟

 
۱

خطبه

۲

چند آدرس برای تدریس اصول الفقه

راجع به حقیقه الوضع: حلقات/ ج ۱/ ۲۰۸، مفاتیح الاصول (مفصل‌ترین کتاب اصولی در مباحث الفاظ، تالیف سید محمد مجاهد است؛ استاد شیخ انصاری) /ص ۲، اجود التقریرات (دوره دوم درس خارج میرزای نایینی) / ۱/ ۱۰، تهذیب الاصول (تقریرات درس امام است که آقای سبحانی نوشته است.) /۱/ ۷، نهایه الافکار /۱ /۲۳، منتهی الدرایه /۱ /۲۳، قوانین /۱/ ۱۹۴

۳

مقدمه دوم: واضع کیست؟

۲. من الواضع؟

بحث در این است که واضع لغت در بدو پیدایش لغت که بوده است. روز اولی که عربی ۵۰-۶۰ تا لفظ بیشتر نبوده است، واضع که بوده است. بحث بر سر واضع اول است. واضع یعنی مخترع. در آن روز اول و ازل، در زمان پیدایش، چه کسی لغت را برای معنا وضع کرده است؟ (ما یک لفظ داریم؛ یک لغت. لفظ یکی است. حال آن که لغت به مجموعه‌ای از الفاظ می‌گویند.) واضع لغت کیست؟

پاسخ: مرحوم مظفر در اصول الفقه دو نظر گفته است. اما فردا آدرس می‌دهیم که چهار نظریه وجود دارد.

۱- ابوهاشم جبّایی. واضع هر لغتی از لغات، در بدو پیدایش، یک شخص است. یعنی لفظ اول را برای معنا وضع کرده، سپس دوم و سوم و... تا شده است یک لغت.

میرزای نایینی به این نظر اشکال گرفته است: قیاس: اگر واضع هر لغتی یک شخص باشد، باید نام او در تاریخ لغات برده شود. واللازم باطل --> فالملزوم مثله. لغت عرب تاریخ دارد. اگر می‌گویید مخترع لغت عرب یک شخص است، باید توی تاریخ لغت عرب اسمش برده شود.

دلیل [این که می‌بایست نام واضع در تاریخ ثبت می‌شد] را شاگرد میرزای نایینی گفته است. آقای خویی: به خاطر این که بزرگترین خدمت به بشر اختراع لغت است. چون همه می‌آیند از آن استفاده می‌کنند. وقتی اسم مخترعِ یک چیز کوچک در تاریخ می‌آید، پس اسم کسی که این خدمت بزرگ را به بشر کرده است باید به طریق اولی بیاید. ما به تاریخ لغات که نگاه می‌کنیم، اسم واضع نیامده است. واللازم باطل؛ دلیلش چیست؟ چراکه در تاریخ اسم شخص را نمی‌بینیم.

۲- نظریه ابوهاشم جبّایی و مشهور: واضع لغت، جماعتی از بشر هستند.

بهترین کسی که این نظر را توضیح داده است، ملاسعد تفتازانی در مطول است؛ بعد از ایشان علامه طباطبایی در شرح بر حاشیه بر کفایه.

قدم اول: به نص قرآن مجید، خدا در وجود هر انسانی بیان را قرار داده است: «خلق الانسان، علَّمه البیان». این کلمه‌ی بیان در آیه معنای لغوی اش منظور است؛ یعنی تکلم، درست کردن لفظ از حروف الفبا. می‌توان نام آن را «عنصر بیان» نهاد.

قدم دوم: این نیرو، اقتضا می‌کند که انسان هر وقت می‌خواهد مقصود خودش را به دیگران برساند، لفظی را بسازد و به دیگران برساند. ابوهاشم جبایی می‌گوید: مثلا روز اولی که اولین لفظ عربی درست شد، یک نفر رفته بود جنگل شیر را دیده بود، آمد بین قبیله و خواست به آن‌ها مفهوم شیر را بفهماند. با اشاره دید نمی‌تواند، با کتابت هم نمی‌تواند. چرا که نه او بلد است نه بقیه. اشراق هم که مثل افلاطون نمی‌تواند بکند. می‌آید لفظی را به آن اختصاص می‌دهد و شیر را هم به آن‌ها نشان می‌دهد و این گونه مقصود خود را بیان می‌کند. این به خاطر همان نیرویی است که د ر وجود آدمی هست.

قدم سوم: عنصر ارتباط با دیگران: این شخص با دیگران در ارتباط است. او برای فهماندن مقصود به دیگران از لفظ بهره برد، دیگران به شرح ایضا> یعنی دیگران نیز هنگامی که می‌خواهند مقصود خود را به او بفهمانند به واسطه‌ی نیرویی که در وجودشان هست، از لفظ استفاده می‌کنند. (توجه: همیشه وضع الفاظ عند النیاز بوده است.)

قدم چهارم: در اثر گذشت زمان به واسطه‌ی نیاز افراد مختلف و اختراع الفاظ جدید، مجموعه‌ای از الفاظ شکل می‌گیرد که بدان «لغت» می‌گویند. که قواعد مخصوص به خودش دارد.

قدم پنجم: گاهی مردم می‌خواهند از یکدیگر جدا شوند. این جاست که دوباره شروع به اختراع الفاظ می‌کنند. نیاز که جدید شود اختراع الفاظ هم جدید می‌شود. طائفه‌ای که جدا می‌شوند، یا الفاظی همگون با الفاظ اولیه اختراع می‌کنند، که می‌شود مکاتب مختلف از یک لغت: مثلا قبایل مختلف اعراب. یا اینکه نه، الفاظ جدیدی از نو اختراع می‌کنند. یک لغت جدیدی درست می‌کنند. مثلا عربی و انگلیسی.

بنابراین واضع لغت بالوجدان می‌شود جماعتی از افراد.

حقیقت این است که در این بحث چهار نظر هست:

الف و ب) واضع بشر است. اعم از این که یک بشر باشد یا جماعتی.

ج) واضع خداوند است: مثلا میرزای نایینی این نظر را دارد. این حرف بسیار باطل است. چرا که اگر واضع آن لغت خداوند است، لازمه‌اش تقدیم ارسال بر لغت است. یعنی رسولی را بفرستد تا لغت را به مردم یاد دهد. حال آن که این صریحا خلاف قرآن است: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه». این آیه نشان می‌دهد که ابتدا لغتی بوده است و بعد رسولی به لسان قوم فرستاده می‌شود.

د) هم بشر هم خدا: ابواسحاق اسفراینی.

۴

تطبیق واضع کیست؟

۲. من الواضع (مخترع لغت در بدو پیدایش)؟

و لكن من ذلك الواضع (مخترع) الأوّل (بحث ما در واضع‌های بعدی نیست. چرا که ممکن است یک نفر یک دستگاه جدیدی اختراع می‌کند و یک لفظ جدیدی برای آن انتخاب می‌کند. بحث ما در این نیست. بحث ما در آن روز اولی است که اولین لفظ عربی و دوم و سومین لفظ عربی درست شد، است. این مباحث ثمره‌ای ندارد. منتها حرف دقیق این است: بالضروره بالوجدان مخترع هر لفظی یک شخص است. این که جماعتی باهم جمع شوند یک جا و همه از زبانشان یک چیز برای یک معنا بیرون آید، نادر است. و النادر کالمعدوم. و بالضروره و بالوجدان واضع لغت شخص واحد نیست. جماعتی از بشر است.) في كلّ لغة من اللغات (لغت به مجموعه‌ای از الفاظ گفته می‌شود. چند تا باشد؟ نمی‌دانیم. به آن مقداری که به آن لغت می‌گفتند.)؟

قيل (ابوهاشم جبّایی): إنّ الواضع (مخترع اولین لغت) لا بدّ أن يكون شخصا واحدا يتبَعه جماعةٌ من البشر في التفاهم‏ بتلك اللغة (در به یک دیگر فهماندن به واسطه‌ی آن لغت از آن شخص پیروی می‌کنند. یعنی همه وقتی می‌خواهند مقصودشان را به دیگیر بفهماند از همین لغت استفاده می‌کنند. حالا بعدا از میرزای نایینی رد می‌زند: و مما یدلّ (دوبند پایین‌تر).) .

و قيل (ابوهاشم جبایی (نظریه دوم) و مشهور. این که گفته است قیل دال بر ضعف نیست. چون فعل مجهول گایه آورده می‌شود به خاطر معلوم بودن مطلب. علامه طباطبایی در حاشیه شان از این نظر بسیار تعریف کرده‌اند.): - و هو (قول) الأقرب إلى الصواب – إنّ (مقول قول) الطبيعة (ذات) البشريّة حسب (حَسبَ؛ نه حَسَبَ) القوّة (نیرو) المودعة من اللّه (تعالى) (به اعتبار آن نیرویی که به امانت گذاشته شده است. از ناحیه خداوند تبارک و تعالی) فيها (در طبیعت بشریه؛ که بیان باشد.) تقتضي (خبر برای إنّ) إفادة مقاصد الإنسان بالألفاظ (برساند مقصود انسان را به واسطه‌ی الفاظ؛ صحبت از الفاظ است؛ نه لغت)، فيخترع (فاء نتیجه. اختراع می‌کند انسان) من عند نفسه لفظا مخصوصا عند إرادة معنى مخصوص- كما هو (اختراع من عند نفسه) المشاهد من الصبيان عند أوّل أمرهم (ابتدای بچگی شان؛ به خاطر آن نیرویی که خداوند در وجودایشان قرار داده است. منتها فرق این بچه با آن انسان نخستین چیست؟ فرق این است که این بچه وقتی از دهانش آمد فَ فَ، مادر و پدرش روز به روز این را برایش درست می‌کنند می‌کنند بابا. ولی برای انسان نخستین این نبوده است.) - فيتفاهم (انسان. ای کاش به جای یتفاهم می‌گفت یفهم. چون تفاهم دو طرفه است و نوبت به آن نرسیده است.) مع الآخرين الذين يتّصلون (آخرین) به (در ارتباط می‌باشند با او)، و الآخرون كذلك (مثل این انسان) يخترعون من أنفسهم (بدون تعلیم و تعلم) ألفاظا لمقاصدهم (آخرون؛ مقصود‌هایشان)، و تتألّف على مرور الزمن من مجموع ذلك (الفاظ اختراع شده) طائفة (مجموعه‌ی کوچکی از الفاظ) صغيرة من الألفاظ، حتى تكون (طائفه) لغة خاصّة، لها (برای این لغت) قواعدها (لغت) يتفاهم (صفت برای لغه خاصه) بها (این لغت) قوم من البشر (یعنی همه مقصود‌هایشان را به واسطه‌ی این لغت به دیگری می‌فهمانند). و هذه اللغة (همان مجموعه‌ی کوچک از الفاظ) قد تتشعّب بين أقوام متباعدة (از یکدیگر جدا شده. حالا گروهی که رفته‌اند جای دیگر یا همین روندی که در این طائفه داشتند ادامه می‌دهند. این جا می‌شود لغت حجاز آن جا می‌شود لغت بنی تمیم؛ یا اصلا روند اختراع لغات را تغییر می‌دهند. این جا می‌شود لغت عربی آن جا می‌شود لغت انگلیسی. موقعی که الفاظ دو طایفه را نگاه می‌کنیم می‌بینیم که در بعضی الفاظ با هم اشتراک دارند؛ این اشتراک یا مال روز اول است یا چیز دیگری که می‌رسیم.)، و تتطوّر (تتطور به تغییر تکاملی می‌گویند) عند كلّ قوم بما يحدث فيها (آن لغت) من التغيير و الزيادة، حتى قد تنبثق (پیدا می‌شود.) منها (از این زیادت. شما به زیادت بزنید در شکم زیادت تغییر هم خوابیده است.) لغاتٌ أخرى، فيصبح لكلّ جماعة لغتُهم (جماعت) الخاصّة.

۵

تعریف وضع و تطبیق آن و بیان حقیقت وضع

و عليه (بیان قول دوم)، (این می‌خواهد بگوید اصلا وضع یعنی چه؟ یادتان است در یک می‌گفتیم حقیقه الوضع. این را باید آن جا می‌گفت. این جا گفت. وجهی ندارد. پنج تعریف برای وضع شده است. تعریف علامه مظفر برای وضع، فقط وضع تعیینی را شامل می‌شود: تعیین کردن لفظ برای معنا. به قول قدما اختصاص لفظ به معنا. دلیلش هم این است که ایشان اعتقادش این است که اصل در وضع، وضع تعیینی است. بهترین تحقیق وضع تعریف محقق نهاوندی است. صاحب کفایه طور دیگری تعریف کرده است: «هو نحو اختصاص للفظ بالمعنی و ارتباط خاص بینهما ناشئ من تعیین احد او من کثره الاستعمال.» مثل مرحوم بروجردی و کمپانی اشکال گرفته‌اند که این مخصوص شدن لفظ به معنا، معنای وضع نیست. بلکه اثر وضع است. بعد گفته‌اند که نظر صاحب کفایه غلط است. ما در خارجمان اثبات کردیم که آقای بروجردی و مرحوم کمپانی بد متوجه شده‌اند. اگر به کلمه‌ی ناشئ دقت می‌کردند این را نمی‌گفتند.) تكون حقيقة الوضع هو (حقیقت وضع) جعل اللفظ بإزاء المعنى (معنا چیست؟ وجود خارجی یا ذهنی؟ اگر بگویی ذهن است که غلط است. چون که غرض از وضع الفاظ این است که موضوع له را به ذهن مخاطب منتقل کند. اگر موضوع له صورت ذهنی باشد: انّ المماثل لا یقبل المماثل»» نمی‌شود تصوری که در ذهن ماست به ذهن مخاطب انتقال داد. اگر بگوییم موضوع له در خارج است: هدف ار وضع الفاظ این است که شخص از طریق لفظ محتوایش را منتقل کند به ذهن طرف مقابل؛ انّ المقابل لا یقبل المقابل. وجود خارجی نمی‌شود به ذهن مخاطب وارد شود. میرزا حبیب الله رشتی سی صفحه توضیح داده است. ظاهرش ساده است. چهار نظریه در این مسئله هست که توان کلاس در توضیح آن نیست.)، و تخصيصه (تعبیر قدما) به. و ممّا يدلّ على اختيار القول الثاني (جماعتی از بشر) في الواضع أنّه لو كان الواضع (مخترع لغظ اولیه) شخصا واحدا لنقل ذلك في تأريخ (تاریخ یا تأریخ؛ دو وجه جایز است.) اللغات، و لعُرف عند كلّ لغة واضعها.

المقدّمة

تبحث عن أمور لها علاقة بوضع الألفاظ واستعمالها ودلالتها ، وفيها أربعة عشر مبحثا :

١. حقيقة الوضع

لا شكّ أنّ دلالة الألفاظ على معانيها ـ في أيّة لغة كانت ـ ليست ذاتيّة ، كذاتيّة دلالة الدخان ـ مثلا ـ على وجود النار ـ وإن توهّم ذلك بعضهم (١) ـ لأنّ لازم هذا الزعم أن يشترك جميع البشر في هذه الدلالة ، مع أنّ الفارسيّ ـ مثلا ـ لا يفهم الألفاظ العربيّة ولا غيرها من دون تعلّم ، وكذلك العكس في جميع اللغات ، وهذا واضح.

وعليه ، فليست دلالة الألفاظ على معانيها إلاّ بالجعل والتخصيص من واضع تلك الألفاظ لمعانيها. ولذا تدخل الدلالة اللفظيّة هذه في الدلالة الوضعيّة.

٢. من الواضع؟

ولكن من ذلك الواضع الأوّل في كلّ لغة من اللغات؟

قيل : (٢) إنّ الواضع لا بدّ أن يكون شخصا واحدا يتبعه جماعة من البشر في التفاهم

__________________

(١) ومنهم سليمان بن عباد الصيمريّ على ما في بعض الكتب ، كالفصول : ٢٣ ، ومفاتيح الأصول : ٢.

وذهب المحقّق النائينيّ أيضا إلى أنّها ذاتيّة ولكن لا بحيث يلزم من تصوّره تصوّر المعنى. راجع أجود التقريرات ١ : ١٩ ، فوائد الأصول ١ : ٣٠ ـ ٣١.

(٢) من قال به هو الأشاعرة ، فإنّهم قالوا بأنّ الواضع هو الله (تعالى) على ما في الكتب ، كالفصول : ٢٣ ، ـ

بتلك اللغة.

وقيل : (١) ـ وهو الأقرب إلى الصواب ـ إنّ الطبيعة البشريّة حسب القوّة المودعة من الله (تعالى) فيها تقتضي إفادة مقاصد الإنسان بالألفاظ ، فيخترع من عند نفسه لفظا مخصوصا عند إرادة معنى مخصوص ـ كما هو المشاهد من الصبيان عند أوّل أمرهم ـ فيتفاهم مع الآخرين الذين يتّصلون به ، والآخرون كذلك يخترعون من أنفسهم ألفاظا لمقاصدهم ، وتتألّف على مرور الزمن من مجموع ذلك طائفة صغيرة من الألفاظ ، حتى تكون لغة خاصّة ، لها قواعدها يتفاهم بها قوم من البشر. وهذه اللغة قد تتشعّب بين أقوام متباعدة ، وتتطوّر عند كلّ قوم بما يحدث فيها من التغيير والزيادة ، حتى قد تنبثق (٢) منها لغات أخرى ، فيصبح لكلّ جماعة لغتهم الخاصّة.

وعليه ، تكون حقيقة الوضع هو جعل اللفظ بإزاء المعنى ، وتخصيصه به. وممّا يدلّ على اختيار القول الثاني في الواضع أنّه لو كان الواضع شخصا واحدا لنقل ذلك في تأريخ اللغات ، ولعرف عند كلّ لغة واضعها.

٣. الوضع تعيينىّ وتعيّنىّ

ثمّ إنّ دلالة الألفاظ على معانيها الأصل فيها أن تكون ناشئة من الجعل والتخصيص ، ويسمّى الوضع حينئذ : «تعيينيّا» ، وقد تنشأ الدلالة من اختصاص اللفظ بالمعنى الحاصل هذا الاختصاص من الكثرة في الاستعمال على درجة من الكثرة أنّه تألفه الأذهان على وجه إذا سمع اللفظ ينتقل السامع منه إلى المعنى ، ويسمّى الوضع حينئذ : «تعيّنيّا» (٣).

__________________

ـ وإرشاد الفحول : ١٢ ، ومنتهى الوصول والأمل : ٣٨.

واختاره المحقّق النائينيّ وقال بأنّ الواضع هو الله (تعالى) بتوسيط الوحي إلى أنبيائه والإلهام إلى غيرها من البشر. راجع فوائد الأصول ١ : ٣٠.

(١) والقائل هو المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٢٤. واختاره السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ١ : ٣٦ و ٣٧ ، والسيّد الإمام الخمينيّ في تنقيح الأصول ١ : ٢٩.

(٢) تنبثق أي تفيض وتصدر.

(٣) ولا يخفى أنّ هذا التقسيم لا يستقيم على مبنى المصنّف رحمه‌الله من أنّ الوضع جعل اللفظ بإزاء المعنى ـ