درس مکاسب - خیارات

جلسه ۶۴: خیار غبن ۱۴

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

مسقط سوم: تصرف بعد از علم به غبن

«الثالث: تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخیارات المتقدّمة بعد علمه بالغبن. و یدلّ علیه ما دلّ على سقوط خیاری المجلس و الشرط به مع عدم ورود نصٍّ فیهما و اختصاص النصّ بخیار الحیوان»

۳- تصرف بعد از علم به غبن

بحث در مسقطات خیار غبن بود، مسقط سوم عبارت از این است که مغبون بعد از آن که علم به غبن پیدا کرد، تصرفی انجام دهد.

مرحوم شیخ (ره) فرموده: در خیارات سابقه، مثل خیار مجلس، خیار شرط و خیار حیوان، تصرف را مسقط آن خیارات قرار می‌دادیم، مثل اینکه مثلاً مبیع را بفروشد و و یا تصرف دیگری انجام دهد، لذا این تصرف که مغبون بعد از علم به غبن انجام می‌دهد، مسقط خیار غبن است.

دو دلیل بر مسقطیت این تصرف

ایشان فرموده: برای دلیل این مطلب دو دلیل داریم؛ یکی إطلاق مقعد إجماع و دوم عمومیت علت.

اما در دلیل اول فرموده­ اند که: فقهاء إجماع دارند بر اینکه تصرف ذو الخیار در مالی که به وی منتقل شده، إجازه است و تصرفش در مالی که از وی منتقل شده، فسخ است، اگر ذو الخیار در معامله‌ای که خیار دارد و می‌تواند آن معامله را بر هم بزند، در منتقل إلیه تصرف کرد، إجماع داریم بر اینکه این تصرف إجازه است و اگر در منتقل عنه تصرف کرد، این تصرف فسخ است.

حال این مقعد إجماع إطلاق دارد، یعنی فرقی بین خیار غبن و خیار مجلس و خیار شرط نگذاشته است، لذا اگر کسی خیار غبن هم داشته باشد، این داخل در إطلاق مقعد إجماع است، یعنی اگر در منتقل إلیه تصرف کرد، این عنوان إجازه را دارد و دیگر خیارش ساقط است.

دلیل دوم هم عموم تعلیل بود، که در روایت خیار حیوان وارد شده بود که «و إن أحدث فیه المشتری حدثاً فذلک رضا منه و لا خیار»، که این «فذلک رضا منه» تعلیل برای این بود که چرا در خیار حیوان بعد از تصرف، خیار مشتری ساقط می‌شود؟ که چون تصرف دال بر رضایت به معامله است.

حال این تعلیل عمومیت دارد، یعنی هر جا، هر تصرفی که دال بر رضایت به معامله باشد، اگر ذو الخیار آن را انجام داد، خیارش ساقط است، که در اینجا هم مغبون، بعد از علم به غبن این تصرف را انجام داده و این تصرف هم، دال بر رضایت به عقد است، لذا خیار مغبون ساقط می‌شود.

۳

دو دلیل بر عدم جریان ادله خیار غبن در ما نحن فیه

دو دلیل بر عدم جریان ادله خیار غبن در ما نحن فیه

بعد شیخ (ره) دو دلیل آورده بر اینکه اصلاً در چنین موردی ادله‌ی خیار غبن جریان ندارد.

۱- عدم جریان قاعده لا ضرر در ما نحن فیه

ایشان فرموده: برای خیار غبن دو دلیل مهم اقامه کردیم؛ -البته شش دلیل اقامه کرده‌اند، اما چهار دلیلش مورد خدشه بود، اما این دو دلیل تا حدی مورد پذیرش شیخ (ره) واقع شد- دلیل اول قاعده‌ی لاضرر بود، که از آن استفاده کرده‌اند که در معامله‌ی غبنیه، مغبون خیار غبن دارد، که اگر بگوییم معامله لازم است، این لزوم معامله یک حکم ضرری بر مشتری هست و لاضرر هم، هر حکم ضرری بر شخص را نفی می‌کند، لذا از جریان لاضرر نتیجه گرفتیم که مغبون دارای خیار غبن است.

شیخ (ره) فرموده: در موردی که مغبون بعد از علم به غبن در آن شیء تصرف کند، دیگر قاعده‌ی لاضرر جاری نمی‌شود، برای اینکه قاعده‌ی لاضرر در موردی که شخص، خودش اقدام بر ضرر می‌کند، یقیناً جاری نیست و این را همه فقهاء قبول دارند، لذا اگر مشتری از اول احتمال می‌داده که بایع چند برابر قیمت به او می‌فروشد، اما گفته: عیبی ندارد، در اینجا خود مشتری اقدام بر ضرر کرده، یعنی ضرر را پذیرفته و آمادگی پذیرفتن ضرر را دارد، که در چنین مواردی قاعده‌ی لاضرر جاری نمی‌شود.

بعد شیخ (ره) فرموده: همان طور که در مورد إقدام بر ضرر، قاعده‌ی لاضرر جریان ندارد، در موردی که کسی علم به ضرر پیدا می‌کند و به آن رضایت می‌دهد، -این تصرفی که انجام داده، به معنای رضایت به ضرر است- در چنین مواردی هم، قاعده‌ی لاضرر جریان ندارد.

پس دلیل اول خیار غبن که قاعده‌ی لاضرر بود، در اینجا جریان ندارد و در جایی که مغبون تصرف می‌کند، بعد از علم به غبن، بر خیار غبن دلیل نداریم.

۲- عدم جریان اجماع در ما نحن فیه

دلیل دوم إجماع است، که قائم شده بر اینکه در معامله‌ی غبنیه خیار وجود دارد، که اگر این إجماع مطلق باشد، یعنی چه در جایی که علم به غبن دارد و چه در جایی که علم ندارد و در جایی هم که علم به غبن دارد، باز مطلق باشد، یعنی چه رضایت به غبن بدهد و چه رضایت ندهد، که اگر یک إجماع مطلق این چنینی داشتیم، در اینجا می‌گفتیم که: إجماع داریم و إجماع هم إطلاق دارد و إطلاقش می‌گوید که: اگر مغبون بعد از علم به غبن، تصرف هم کرد، باز خیار غبن دارد، در حالی که شیخ (ره) فرموده: چنین إجماعی نداریم.

إجماع یک دلیل لبّی است و قدر متیقن از إجماع جایی است که شخص بعد از علم به غبن، رضایت به آن نداشته باشد، که در این مورد خیار غبن دارد، اما در جایی که مغبون بعد از علم به غبن، رضایت به آن پیدا می‌کند، که در ما نحن فیه تصرف را علامت رضایت به غبن قرار دادیم، دیگر إجماعی بر ثبوت خیار غبن وجود ندارد.

لذا شیخ (ره) فرموده: این دو دلیلی که برای خیار غبن آوردیم؛ یکی قاعده‌ی لاضرر و دوم إجماع، این دو دلیل در چنین موردی جریان ندارد.

فرق بین دو دلیل اول با دو دلیل دوم

تا اینجا بحث این شد که در ابتدا شیخ (ره) دو دلیل بر مسقطیت تصرف آورده و بعد دو دلیل دیگر بر عدم ثبوت خیار غبن آورده­اند، که بین آن دو دلیل و این دو دلیل فرق اساسی وجود دارد.

در دو دلیل اول می‌گفتیم که: تصرف خیار غبن را از بین می‌برد، اما این دو دلیل می‌گوید که: در موردی که تصرف هست، اصلاً مقتضی برای خیار غبن وجود ندارد، دلیل بر خیار غبن نداریم، لذا بین آن دلیل اول و دوم و این دو دلیل آخر این فرق اساسی وجود دارد.

نقد و بررسی دو دلیل اخیر

بعد مرحوم شیخ (ره) هر دو نوع دلیل را مورد خدشه قرار داده و فرموده: اما این دو دلیل آخر در صورتی درست است که شک در دفع داشته باشیم، یعنی در صورتی که در موقع تصرف مغبون، شک داشته باشیم که آیا در اینجا قاعده‌ی لاضرر جریان دارد یا نه؟ آیا إجماع جریان دارد یا نه؟ این حرف‌هایی که زده شد، حرف خوبی است و درست است، در حالی که شک ما در رفع است و نه در دفع.

قبل از علم مغبون به غبن، خیار غبن مسلم بوده و بعد از آن هم که مغبون علم پیدا کرد، باز هم یقیناً این خیار غبن بوده است، لکن می‌خواهیم بدانیم که آیا با تصرف خیار غبن از بین رفته یا نه؟ لذا شک در رفع داریم و با وجود شک در رفع، باید سراغ استصحاب رفته و بگوییم: مغبون قبل از تصرف خیار داشت، بعد از تصرف شک می‌کنیم که آیا خیار غبن باقی است یا نه؟ بقاء خیار غبن را استصحاب می‌کنیم.

در اینجا مرحوم شیخ (ره) یک «فتأمل» دارد که اشاره به این دارد که در استصحاب باید موضوع باقی باشد، اما در اینجا موضوع باقی نیست، برای اینکه قبل از تصرف که می‌گفتیم: خیار غبن وجود دارد، در موردی بود که خود مغبون اقدام بر غبن و ضرر نکرده باشد، اما وقتی مغبون تصرف می‌کند، تصرف معنایش اقدام بر ضرر است، پس دو موضوع است و لذا بقاء موضوع در اینجا نداریم، بنابراین وجهی برای استصحاب در کار نیست و استصحاب جریان ندارد.

نقد و بررسی دو دلیل اول

بعد شیخ (ره) اشکالی هم راجع به دلیل اول و دوم بیان کرده و فرموده: در کلمات فقهاء یک إطلاق و عمومیتی وجود دارد، که گفته­اند: در خیار غبن تصرف مسقط نیست، که عبارتشان مطلق است، یعنی چه قبل از علم به غبن و چه بعد از علم به غبن، حال اطلاق این عبارت که گفته ­اند: تصرف در خیار غبن مسقط نیست، إطلاق معقد إجماع را مقید کند.

در دلیل اول گفتیم که: فقهاء گفته ­اند: اگر ذو الخیار در منتقل إلیه تصرف کرد، این تصرف اجازه هست، که نتیجه‌اش این شد که اگر ذو الخیار به خیار غبن، در مالی که به وی منتقل شده تصرف کرد، این إجازه است، یعنی دیگر خیار ندارد.

اما این إطلاق عبارات علماء که گفته­اند: تصرف در خیار غبن مسقط نیست، این هم إطلاق دارد، یعنی چه قبل از علم به غبن و چه بعد از علم به غبن، که با این إطلاق معقد آن إجماع را مقید کرده و بگوییم: آن إجماعی که اگر ذو الخیار در منتقل إلیه تصرف کرد، این اجازه است، شامل خیار غبن نمی‌شود و ذو الخیار به غیر خیار غبن است.

بعد مرحوم شیخ (ره) مؤیدی هم برای این مسئله آورده ­اند.

۴

تطبیق مسقط سوم: تصرف بعد از علم به غبن

«الثالث: تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخیارات المتقدّمة بعد علمه بالغبن.»، مسقط سوم تصرف مغبون به یکی از تصرفات مسقطه‌ی خیارات گذشته بعد از علم به غبن است، که در اینجا مرحوم ایروانی (ره) نکته‌ای داشته و فرموده: مراد از تصرفی که اینجا محل بحث است، یعنی تصرفی که متصرف قصد انشاء اجازه به وسیله‌ی آن تصرف نمی‌کند، یعنی گاهی تصرفی می‌کند و در ضمن این تصرف قصد می‌کند که معامله‌ی قبلی را اجازه کند، که این از محل بحث خارج است، چون چنین تصرفی یقیناً مسقط است، فعلاً بحث در تصرفی است که مغبون با این تصرف، نه قصد اجازه داشته و نه قصد فسخ، که می‌خواهیم ببینیم که آیا این تصرف به خودی خود مسقط هست یا نه؟

«و یدلّ علیه ما دلّ على سقوط خیاری المجلس و الشرط به»، که بر مسقط بودن تصرف دلالت می­کند، آنچه که بر سقوط خیار مجلس و شرط به سبب تصرف دلالت دارد، «مع عدم ورود نصٍّ فیهما»، در حالی که نصّی در خیار مجلس و شرط وارد نشده، یعنی در این دو نصّ نداریم، که اگر تصرف شود، مسقط خیار شرط باشد، «و اختصاص النصّ بخیار الحیوان»، و نصّ در مسقط بودن تصرف، فقط در خیار حیوان است.

«و هو: إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذی الخیار فیما انتقل إلیه إجازةٌ»، این عطف بر «ما دل» است که فرموده: «یدّل علیه ما دل»، یعنی مرحوم شیخ (ره) در ابتدا دو دلیل آورده بر اینکه تصرف در خیار غبن، بعد از علم مغبون به غبن مسقط است، اول إطلاق بعضی از معاقد اجماع، که معقد إجماع این است که تصرف ذو الخیار در ما انتقل إلیه إجازه است، یعنی اگر ذو الخیار در مالی که به وی منتقل شده تصرف کرد، این اجازه است، «و فیما انتقل عنه فسخٌ»، و اگر در آن مالی که از او به دیگری منتقل شده تصرف کرد، این فسخ است.

«و العلّةُ المستفادة من النصّ فی خیار الحیوان»، این عطف به آن إطلاق است، یعنی دلیل دوم عموم تعلیلی است، که مستفاد از روایتی است، که در خیار حیوان وارد شد، «المستدلّ بها فی كلمات العلماء على السقوط»، که به این علت در کلمات علماء بر سقوط خیار استدلال می‌شود، «و هی الرضا بلزوم العقد.»، که آن علت عبارت از رضایت به لزوم عقد است.

۵

تطبیق دو دلیل بر عدم جریان ادله خیار غبن در ما نحن فیه و بررسی آن

«مع أنّ الدلیل هنا إمّا نفی الضرر و إمّا الإجماع»، دلیل در خیار غبن؛ یا قاعده‌ی لاضرر بود و یا إجماع، «و الأوّل منتفٍ»، یعنی قاعده‌ی لاضرر منتفی است، یعنی در اینجا که مغبون، بعد از علم به غبن تصرف کرده، قاعده‌ی لاضرر جاری نیست، «فإنّه كما لا یجری مع الإقدام علیه»، چون همان طور که در صورت اقدام بر ضرر، لا ضرر جریان ندارد، «كذلك لا یجری مع الرضا به بعده.»، در صورت رضایت به ضرر، بعد از عقد یا بعد از علم به ضرر هم، -فرقی نمی‌کند، ضمیر در «بعده» را هم می‌شود به عقد زد و هم به علم به ضرر- دیگر قاعده‌ی لاضرر جریان ندارد.

«و أمّا الإجماع فهو غیر ثابتٍ مع الرضا.»، اما إجماع، که یکی از ادله خیار غبن بود، چون دلیل لبّی است، لذا إطلاقی ندارد و لذا فقط در موردی که کسی تصرف نکند، خیار غبن را اثبات می‌کند، اما در مورد کسی که تصرف می­کند، دیگر إجماع نداریم، چون تصرف معنایش این است که رضایت به ضرر دارد و لذا دیگر إجماع ثابت نیست.

«إلّا أن یقال: إنّ الشكّ فی الرفع لا الدفع»، حال می‌خواهد این دو دلیل را از بین ببرد، لذا فرموده: شک ما در دفع نیست، که شما این حرف را می‌زنید، شک در رفع است، وقتی که این مغبون معامله‌ی غبنیه کرد، یقیناً خیار غبن دارد، بعد از علم به غبن خیار غبن وجود دارد.

حالا بعد از تصرف شک می‌کنیم که آیا خیار غبن از بین رفت یا نه؟ که شک در رفع داریم، «فیستصحب»، و در موارد شک در رفع باید استصحاب کرد.

«فتأمّل.»، یعنی اینکه موضوع متعدد شده و استصحاب در صورتی جاری است که موضوع باقی باشد، اما در اینجا موضوع متعدد است، چون قبل از تصرف مغبون، موضوع معامله‌ی غبنیه‌ای است که إقدام بر غبن در آن وجود ندارد، اما بعد از تصرف، موضوع معامله غبنیه‌ای می­شود که مشتری در آن إقدام به غبن کرده است، پس بین زمان تصرف و قبل از تصرف فرق وجود دارد و دو موضوع است و لذا استصحاب جاری نیست.

«أو ندّعی أنّ ظاهر قولهم فیما نحن فیه: «إنّ هذا الخیار لا یسقط بالتصرّف»»، این «أو ندعی» مربوط به دلیل اول است، یعنی یا اینکه ادعا کنیم که ظاهر قول علماء در ما نحن فیه که گفته­اند: خیار غبن با تصرف ساقط نمی­شود، «شموله للتصرّف بعد العلم بالغبن»، این است که این إطلاق دارد، یعنی چه قبل از علم به غبن و چه بعد از علم به غبن، که اگر تصرف کرد، در اینجا خیار ثابت است و ساقط نیست.

«و اختصاص هذا الخیار من بین الخیارات بذلك.»، یعنی این خیار غبن، اختصاص به این حکم دارد، که بعد از علم به غبن هم اگر تصرف کرد، ساقط نمی‌شود. پس «أو ندعی» کارش این شد که این قول علماء إطلاق دارد و إطلاق معقد إجماع را مقید می‌کند.

بعد شیخ (ره) فرموده: «لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف فی كلماتهم لما بعد العلم بالغبن»، انصاف این است که کلمات فقهاء در مورد تصرف در خیار غبن، شامل بعد از علم به غبن نمی‌شود، «و غرضهم من تخصیص الحكم بهذا الخیار»، و غرض از تخصیص حکم به خیار غبن این است که «أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خیارٍ»، تصرف مسقط در هر خیاری است، «و لو وقع قبل العلم بالخیار كما فی العیب و التدلیس سوى هذا الخیار.»، ولو قبل از علم به خیار باشد، کما اینکه در خیار عیب و در خیار تدلیس مسئله این چنین است.

اگر کسی قبل از آنکه علم پیدا کند که این مال معیوب است و یا در این معامله تدلیسی بوده، در مال تصرف کرد، این تصرف مسقط است، پس اگر قبل از علم در خیارات دیگر تصرف شود، مسقط است، فقط در خیار غبن است که اگر قبل از علم به غبن تصرف شد، مسقط نیست.

«و یؤید ذلك ما اشتهر بینهم: من أنّ التصرّف قبل العلم بالعیب و التدلیس ملزمٌ»، این مطلب را که می‌گوییم: فقط در خیار غبن، اگر قبل از علم به غبن تصرف شد، این مسقط نیست، اما در خیارات دیگر مسقط است، تایید می‌کند آنچه که مشهور است که تصرف قبل از علم به عیب و قبل از تدلیس، این تصرفات ملزم است، «لدلالته على الرضا بالبیع فیسقط الردّ»، چون دال بر رضایت به بیع است، لذا رّد ساقط می‌شود، «و إنّما یثبت الأرش فی خصوص العیب لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعیب.»، اما در خصوص خیار عیب، ارش باقی است، چون تصرف دلالت بر نگرفتن ارش ندارد و فقط دلالت بر این دارد که به این مال معیوب پیش من بماند، اعم از این است که راضی باشم که ارش را بدهی یا ندهی؟

«و كیف كان، فاختصاص التصرّف الغیر المسقط فی كلامهم بما قبل العلم لا یكاد یخفى على المتتبّع فی كلماتهم.»، یعنی حالا در خیار عیب هر چه می‌خواهد باشد، اما این تصرفی که در کلمات فقهاء مسقط نیست، مختص به ما قبل از علم است، یعنی اینکه گفته­اند: «إن هذا الخیار لایسقط بالتصرف»، این اختصاص به ما قبل از علم دارد، که این بر متتبع در کلمات فقهاء مخفی نیست.

بعد فرموده: «نعم، لم أجد لهم تصریحاً بذلك عدا ما حكی عن صاحب المسالك و تبعه جماعةٌ»، بله من کسی را ندیدم که به این اختصاص و به اینکه این تصرف غیر مسقط إختصاص به ما قبل از علم دارد تصریح کند، مگر آنچه که از صاحب مسالک (ره) حکایت شده و جماعتی هم از وی تبعیت کرده­اند.

«مع أنّه إذا اقتضى الدلیل للسقوط فلا ینبغی الاستشكال من جهة ترك التصریح.»، حال از یک طرف به علماء إشکال وجود دارد که چرا تصریح نکرده­اند به اینکه این غیر مسقط بودن، إختصاص به قبل از علم به غبن دارد، که این اشکال با وجود دلیل سزاوار نیست، برای اینکه از آن طرف دلیل داریم که بعد از علم به غبن تصرف مسقط است و با وجود دلیل بر اینکه بعد از علم به غبن تصرف مسقط است، دیگر جایی برای چنین إشکالی باقی نمی‌ماند.

«بل ربما یستشكل فی حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خیار التدلیس و العیب بالتصرّف قبل العلم.»، بلکه ترقی کرده و فرموده: اشکال در این طرف قضیه و در حکمشان به عدم سقوط خیار به سبب تصرف قبل الز علم است، در حالی که در خیار تدلیس و عیب حکم کرده­اند که با تصرف قبل از علم، خیار ساقط می­گردد، که شیخ (ره) فرموده: اگر اشکال این باشد، این اشکال جا دارد که چه فرقی بین خیار غبن از یک طرف و خیار عیب و التدلیس از طرف دیگر هست؟

اما اینها عذر آورده­اند به وجود روایت و گفته­اند که: در اینجا دو روایت داریم که اگر قبل از علم به غبن تصرف کرد، این مسقط است، که شیخ (ره) فرموده: «و الاعتذار بالنصّ إنّما یتمّ فی العیب دون التدلیس»، این اعتزار نسبت به عیب درست است و در خیار عیب روایت داریم، اما در خیار تدلیس روایت نداریم، «فإنّه مشتركٌ مع خیار الغبن فی عدم النصّ»، برای اینکه خیار تدلیس با غبن در عدم نصّ مشترک است، «و مقتضى القاعدة فی حكم التصرّف قبل العلم فیهما واحدٌ.»، لذا نتیجه این است که مقتضای قاعده در خیار غبن و تدلیس یک چیز است، اگر مقتضای قاعده این است که قبل از علم هم تصرف مسقط باشد، هم در غبن باید بگوییم و هم در تدلیس، اما اگر بگوییم که: مقتضای قاعده این است که مسقط نباشد، باید در هر دو این را بگوییم.

«و التحقیق أن یقال: إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط»، تحقیق این است که گفته شود که: مقتضای قاعده این است که اگر قبل از علم تصرف کرد، تصرف مسقط نیست، «لبقاء الضرر»، چون اولاً ضرر وجود دارد، «و عدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد و تحمّل الضرر.»، و تصرف هم در صورت جهل به خیار، دلالت بر رضایت به لزوم عقد و رضایت به تحمل ضرر ندارد.

«نعم، قد ورد النصّ فی العیب على السقوط و ادّعی علیه الإجماع»، بله این قاعده است و حتی باید آن را در خیار عیب هم جاری کنیم، اما چون در آنجا نصّ و إجماع داریم، که در عیب، اگر قبل از علم به عیب تصرف کرد، مسقط است، لذا از قاعده صرف نظر می­کنیم، «مع أنّ ضرر السقوط فیه متدارَكٌ بالأرش»، در حالی که در عیب، از راه ارش هم آن ضرر جبران می‌شود، «و إن كان نفس إمساك المعیب قد یكون ضرراً»، ولو اینکه ممکن است که نفس نگه داشتن این مال معیوب هم یک ضرری باشد، اما سقوط قیمت و مالیت از راه ارش هم جبران می­شود، «فإن تمّ دلیلٌ فی التدلیس أیضاً قلنا به»، در عیب نصّ و اجماع داریم، که اگر چنبن دلیلی در تدلیس هم مثل عیب بیاید، به آن قائل می­شویم، «و إلّا وجب الرجوع إلى دلیل خیاره.»، و الا باید به دلیل خیار تدلیس رجوع شود.

آخرین بحث این است که اینکه تصرف مسقط را کردند، حال آیا تصرفی که نوعاً دال بر رضایت به عقد باشد یا تصرفی که بالفعل دال بر رضایت به عقل باشد؟ کدام یک ملاک است؟ شیخ (ره) فرموده: حکم همان است که قبلا در خیار مجلس گفتیم.

«ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخیار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنی على ما تقدّم فی الخیارات السابقة»، این «ثم» ربطی به ۴ سطر قبل ندارد، بلکه مربوط به اصل مطلب است که اینکه تصرف مسقط است، مبنی بر آن چیزی است که در خیارات سابق گذشت، «من تسلیم كون التصرّف دلیلًا على الرضا بلزوم العقد»، که این کبری را قبول کردیم که تصرف دلالت نوعیه بر رضایت به لزوم عقل دارد، «و إلّا كان اللازم فی غیر ما دلّ فعلًا على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف»، و الا اگر از افراد تصرف شخصاً و بالفعل دلالت بر التزام به عقد نداشته باشد، تصرفی کرده که دلالت فعلیه بر لزوم عقد ندارد، «الرجوع إلى أصالة بقاء الخیار.»، که در چنین مواردی باید به همان اصالت بقاء الخیار عمل شود.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

لم يصحّ البيع مع الشكّ في القيمة ، وأيضاً فإنّ ارتفاع الغرر عن هذا البيع ليس لأجل الخيار حتّى يكون إسقاطه موجباً لثبوته ، وإلاّ لم يصحّ البيع ، إذ لا يجدي في الإخراج عن الغرر ثبوت الخيار ؛ لأنّه حكمٌ شرعيٌّ لا يرتفع به موضوع الغرر ، وإلاّ لصحّ كلّ بيعٍ غرريٍّ على وجه التزلزل وثبوت الخيار ، كبيع المجهول وجوده والمتعذّر تسليمه.

وأمّا خيار الرؤية ، فاشتراط سقوطه راجعٌ إلى إسقاط اعتبار ما اشترطاه من الأوصاف في العين الغير المرئيّة ، فكأنهما تبايعا سواءً وجد فيها تلك الأوصاف أم لا ، فصحّة البيع موقوفةٌ على اشتراط تلك الأوصاف ، وإسقاط الخيار في معنى إلغائها الموجب للبطلان.

مع احتمال الصحّة هناك أيضاً ؛ لأنّ مرجع إسقاط خيار الرؤية إلى التزام عدم تأثير تخلّف تلك الشروط ، لا إلى عدم التزام ما اشترطاه من الأوصاف ، ولا تنافي بين أن يُقدم على اشتراء العين بانياً على وجود تلك الأوصاف ، وبين الالتزام بعدم الفسخ لو تخلّفت ، فتأمّل. وسيجي‌ء تمام الكلام في خيار الرؤية (١).

وكيف كان ، فلا أرى إشكالاً في اشتراط سقوط خيار الغبن [من حيث لزوم الغرر (٢)] ؛ إذ لو لم يشرع الخيار في الغبن أصلاً لم يلزم منه غررٌ.

٣ ـ تصرّف المغبون بعد العلم بالغبن

الثالث : تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخيارات المتقدّمة بعد علمه بالغبن.

__________________

(١) لم يرد في «ق».

(٢) كما ادّعاه في الجواهر ٢٣ : ٦٨ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٨٨ و ٦٠٠.

ويدلّ عليه ما دلّ على سقوط خياري المجلس والشرط به مع عدم ورود نصٍّ فيهما واختصاص النصّ بخيار الحيوان وهو : إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذي الخيار فيما انتقل إليه إجازةٌ وفيما انتقل عنه فسخٌ (١) ، و (٢) العلّةُ المستفادة من النصّ في خيار الحيوان المستدلّ بها في كلمات العلماء على السقوط ، وهي الرضا بلزوم العقد.

مع أنّ الدليل هنا إمّا نفي الضرر وإمّا الإجماع ، والأوّل منتفٍ ، فإنّه كما لا يجري مع الإقدام عليه كذلك (٣) لا يجري مع الرضا به بعده. وأمّا الإجماع فهو غير ثابتٍ مع الرضا.

إلاّ أن يقال : إنّ الشكّ في الرفع لا الدفع ، فيستصحب ، فتأمّل. أو ندّعي أنّ ظاهر قولهم فيما نحن فيه : «إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف» شموله للتصرّف بعد العلم بالغبن واختصاص هذا الخيار من بين الخيارات بذلك.

لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف في كلماتهم لما بعد العلم بالغبن ، وغرضهم من تخصيص الحكم بهذا الخيار أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خيارٍ ولو وقع قبل العلم بالخيار كما في العيب والتدليس سوى هذا الخيار. ويؤيّد ذلك ما اشتهر بينهم : من أنّ التصرّف قبل العلم بالعيب والتدليس ملزمٌ ؛ لدلالته على الرضا بالبيع فيسقط الردّ ، وإنّما يثبت الأرش في خصوص العيب لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعيب.

__________________

(١) في «ش» زيادة : «عموم».

(٢) في «ش» : «فكذلك».

(٣) المسالك ٣ : ٢٠٧.

وكيف كان ، فاختصاص التصرّف الغير المسقط في كلامهم بما قبل العلم لا يكاد يخفى على المتتبّع في كلماتهم.

نعم ، لم أجد لهم تصريحاً بذلك عدا ما حكي عن صاحب المسالك (١) وتبعه جماعةٌ (٢) ، مع أنّه إذا اقتضى الدليل للسقوط فلا ينبغي الاستشكال من جهة ترك التصريح (٣). بل ربما يستشكل في حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خيار التدليس والعيب بالتصرّف قبل العلم. والاعتذار بالنصّ إنّما يتمّ في العيب دون التدليس ، فإنّه مشتركٌ مع خيار الغبن في عدم النصّ ، ومقتضى القاعدة في حكم التصرّف قبل العلم فيهما واحدٌ.

والتحقيق أن يقال : إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط ؛ لبقاء الضرر ، وعدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد وتحمّل الضرر.

نعم ، قد ورد النصّ في العيب على السقوط (٤) ، وادّعي عليه الإجماع (٥) ، مع أنّ ضرر السقوط فيه متدارَكٌ بالأرش وإن كان نفس إمساك‌

__________________

(١) صرّح به النراقي في المستند ١٤ : ٣٩٥ ، ولم نعثر على غيره ، نعم جاء في مجمع الفائدة ٨ : ٤٠٤ : «وأمّا تصرّف المغبون في مال الغابن فيحتمل ذلك أيضاً ؛ لأنّ الجهل عذر» ، ونحوه ما ورد في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٢) كذا وردت العبارة في «ق» ، ووردت في «ش» هكذا : «لكن الاستشكال من جهة ترك التصريح مع وجود الدليل ممّا لا ينبغي».

(٣) الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب الخيار.

(٤) ادّعاه في الغنية : ٢٢٢ ، والمختلف ٥ : ١٨٣ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٦٢٦.

(٥) في «ش» : «العين».

المعيب (١) قد يكون ضرراً ، فإن تمّ دليلٌ في التدليس أيضاً قلنا به ، وإلاّ وجب الرجوع إلى دليل خياره.

ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخيار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنيٌّ على ما تقدّم في الخيارات السابقة : من تسليم كون التصرّف دليلاً على الرضا بلزوم العقد ، وإلاّ كان اللازم في غير ما دلّ فعلاً على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف ، الرجوع إلى أصالة بقاء الخيار.

٤ ـ تصرّف المشتري المغبون تصرّفاً مخرجاً عن الملك

الرابع من المسقطات : تصرّف المشتري المغبون قبل العلم بالغبن تصرّفاً مخرجاً عن الملك على وجه اللزوم كالبيع والعتق. فإنّ المصرَّح به في كلام المحقّق (٢) ومن تأخّر عنه (٣) هو سقوط خياره حينئذٍ ، وقيل : إنّه المشهور (٤). وهو كذلك بين المتأخّرين.

نعم ، ذكر الشيخ في خيار المشتري مرابحةً عند كذب البائع : أنّه لو هلك السلعة أو تصرّف فيها ، سقط الردّ (٥).

والظاهر اتّحاد هذا الخيار مع خيار الغبن ، كما يظهر من جامع‌

__________________

(١) الشرائع ٢ : ٢٢.

(٢) مثل العلاّمة في التذكرة ١ : ٥٢٣ ، والشهيد في غاية المراد ٢ : ٩٩ ، والفاضل المقداد في التنقيح ٢ : ٤٨ ، وابن فهد الحلّي في المهذّب البارع ٢ : ٣٧٦ ، وانظر مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٢.

(٣) قاله الشهيد الثاني في الروضة ٣ : ٤٦٥ ، والمحدث الكاشاني في المفاتيح ٣ : ٧٤ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٤) المبسوط ٢ : ١٤٣.

(٥) في «ش» : «ولا يبطل».