بحث اخلاقي هفته
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ: فِي مُنَاجَاةِ مُوسَى (علي نبينا وآله و عليه السلام) يَا مُوسَى إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ عُقُوبَةٍ»، در مناجات موسي کليم با خداوند آمده، که وجه کليم بودنش هم در مورد حضرت موسي روشن است، در مناجاتهاي که موسي با خداوند داشت، خداوند توصيهها، نصيحتها و تذکرهايي را به حضرت موسي ميداد، که يکي از آن مطالب اين است که خداوند ميفرمايد: «يَا مُوسَى إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ عُقُوبَةٍ عَاقَبْتُ فِيهَا آدَمَ عِنْدَ خَطِيئَتِهِ» دنيا محل عقوبت است و آدم را در هنگام خطايش معاقبه و عقاب کردم.
البته اين عقاب، عقاب بر عمل حرام نيست، بلکه عقاب به معناي سزاي هر عملي هست، ولو ترک اولي هم باشد.
«وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً»، نکتهاي که خيلي در آن مطلب دارد، اين عبارت است.
معناي دار عقوبت بودن دنيا روشن است، که انسان هر عملي را که در اين دنيا انجام ميدهد، تا حدي عقوبتش در همين دنيا به سراغش ميآيد و اين چنين نيست که انسان عملي را انجام دهد و هيچ عقوبت و سزايي از آن عمل به سراغش نيايد.
البته عقوبت هم درجاتي دارد، که بعضي از درجاتش در همين عالم دنياست و بعضي از درجات شديدترش، که اين عالم گنجايش آن درجات را ندارد، در عالم ديگر است، که حال روي اين عبارت نميخواهم صحبت کنم، گرچه خيلي بحث دارد.
در جمله بعد ميفرمايد: «وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً»، دنيا را يک دار ملعونه قرار دادم، «مَلْعُونٌ مَا فِيهَا إِلَّا مَا كَانَ فِيهَا لِي»، هر چه در اين دنيا هست ملعون است، مگر آنچه که در اين دنيا براي من انجام شود.
اين يک کبري و ضابطهي کليه است که هر عملي در اين دنيا، چه تحصيل باشد و چه اشتغالات ديگر، سخن گفتن باشد، خوردن باشد، نگاه کردن باشد، نشست و برخواست باشد، برخوردها و هر چيزي که در اين دنياست، اين عنوان ملعون را دارد، که براي ملعون را معانيمطرح شده است که عرض ميکنيم که چيست؟ تنها آنچه که مرز بين ملعون بودن و غير ملعون بودن هست، «إِلَّا مَا كَانَ فِيهَا لِي»، است، يعني مگر آنچه که براي من انجام شود.
در دنبالهاش هم ميفرمايند: «يَا مُوسَى إِنَّ عِبَادِيَ الصَّالِحِينَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ»، بندگان صالح من در دنيا به اندازهي علمشان زاهد هستند، که از آن ميفهميم که زهد نياز به علم دارد، البته نه اين علم رسمي که ميخوانيم، گرچه اين هم مقدمه است، بلکه اين علمي که در اينجاست، يعني اينکه انسان بصيرت باطني پيدا کند و باطن، عيوب و نواقص دنيا را ببيند، و آن کنه گنديدهو فاسد دنيا را انسان ببيند، که هر مقدار علم انسان نسبت به باطن دنيا بيشتر باشد، خداوند ميفرمايد که: زهدش در آن بيشتر است.
«وَ سَائِرَ الْخَلْقِ رَغِبُوا فِيهَا بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ»، اما بقيهي مردم در دنيا رغبت دارند که آن هم به اندازهي جهلشان است، يعني هر مقداري که نسبت به باطن دنيا جاهلتر هستند، نسبت به خود دنيا رغبت بيشتري دارند، نسبت به اينکه امکانات مالي فراوان، مقامات و قدرت بالايي به دست بياورند تا استفادههايي بکنند.
اين حرفي که گاهي اوقات هست که ميگويند: چند روزي در دنيا هستيم، تا بتوانيم از اين دنيا استفاده کنيم، استفادهي از دنيا براي خودشان و نه براي خدا، براي رشد هواهاي نفساني خودشان نه براي خدا است.
«وَ مَا مِنْ أَحَدٍ عَظَّمَهَا فَقَرَّتْ عَيْنَاهُ فِيهَا»، أحدي نيست که دنيا را بزرگ بشمارد و چشم او از دنيا روشن شود، دنيا موجب روشني چشم انسان نخواهد بود، «وَ لَمْ يُحَقِّرْهَا أَحَدٌ إِلَّا انْتَفَعَ بِهَا»، و احدي دنيا را تحقير نکرد، مگر اينکه از آن نفع برد.
حال نکته اين است که اين جمله «مَلْعُونٌ مَا فِيهَا إِلَّا مَا كَانَ فِيهَا لِي» را بايد در ذهنمان بسپاريم، «وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً»، يعني من ذات دنيا را ملعون قرار دادم، و ملعون در جايي است که يک چيزي باطني دارد، که موجب کراهت انسان است و با فطرت اوليهي انسان سازگاري ندارد.
بالاتر از اين وقتي به لغت عرب مراجعه ميکنيم، عرب ميگويد: «الشجرة الملعونه»، به چه درختي ميگويد شجرهي ملعونه، درختي که انسان از ميوهي آن استفاده کند و بعد معلوم شود که اين ميوه مضر براي او بوده است و لذا نسبت به آن کراهت پيدا ميکند.
هر چيزي که براي انسان ضرر داشته باشد، مصداق براي ملعون است، هر چيزي که انسان بچشد و بعد از چشيدن متوجه شود که براي او ضرر داشته، با توجه به اين معنايي که عرب ميکند، ملعون است،
پس اين جمله معنايش اين است که هر چيزي که در اين عالم، در غير مسير خداوند باشد، براي انسان ضرر دارد، حتي قرآن، اينکه خود قرآن ميفرمايد: *وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً*، خواندن قرآن براي قلب ظالم جز خسران چيزي نيست و قلب و ظرفي که از مسير خداوند منحرف شده، اين اگر قرآن هم بخواند، اگر روزه هم بگيرد و اگر دعاها را هم انجام دهد، *وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً* ميشود.
بايد خودمان را تربيت کنيم، به طوري که واقعاً و دائماً دغدغهي اين را داشته باشيم، که آيا اين کاري که انجام ميدهيم، اين براي خدا هست يا نيست؟ در هر کاري که باشد، البته خيلي هم مشکل است و با يک روز و دو روز، يا يک سال و دو سال انسان به نتيجه نميرسد.
مثلا کاري که انسان در ضمن يک ساعت انجام ميدهد، اين يک ساعت را محاسبه کند و ببيند که در اين يک ساعت، چه مقدار لله بوده و چه مقدار لله نبوده و آنچه مهم است، اين است که خداوند ميفرمايد» آنچه که «لله و لي» است، ملعون نيست، که مفهومش اين است آنچه که براي من نباشد، ولو براي غير هم نباشد، که ممکن است انسان توجه نداشته باشد به اينکه اين کاري که انجام ميدهد، براي خداست يا براي غير خدا، اين مهمل است و اين هم از اسباب لعن ميشود و از اسباب اين ميشود که انسان جزء ملعونين قرار بگيرد.
يک لعن ظاهري داريم که وقتي انسان از کسي بدش ميآيد، او را لعن ميکند، لعن يعني صبّ و نفرين بر او، *أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ*، اما لعن واقعي اين است که باطن يک چيزي، با انسان منافات داشته باشد و انسان از باطن آن شيئ کراهت داشته باشد، که دنيا يک چنين داري است، که به تعبير خود خداوند، «وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً»، يعني من دنيا را اين چنين قرار دادم، که هر کسي به طرف دنيا برود، جزء اينکه به طرف ضرر، فساد و بد عاقبت شدن ميرود، جز اين راه ديگري را نميرود، يعني کسي فکر نکند که به سوي دنيا رفتن، براي انسان اهميت و ارزش دارد و نفعي عائدش ميشود.
«من عظمها» کسي که دنيا را بزرگ بشمارد، فکر نکند که چشمش روشن ميشود، يعني يک روزي ممکن است تمام دنيا هم در اختيار او باشد، اما چشم او باز به هيچ ذرهاي از اين ذرّات دنيا روشن نباشد، يعني اميد به هيچي نداشته باشد، که هيچ کدام يک از اينها او را قانع نميکند.
بنابراين اين ماهها که مقدمهي ماه مبارک رمضان است، که اصليترين موطن و بهترين موقف است، که انسان بايد وقوف کند و رذائل نفساني را در درونش از بين ببرد، که اينها نياز به معرفت دارد که دنيا را بشناسد و بفهمد که دنيا يک باطن تاريک و گنديدهاي دارد.
واقعاً اگر ميبينيد که در يک جا تعريف انسان را ميکنند و انسان خوشش آمد، اين خودش دنياست، يا اگر پول زيادي به انسان دادند و انسان خوشش آمد، اين دنياست، همچنين هر کسي به حسب خودش يک تعلقات و مسائل و اطلاعاتي را خداوند براي او قرار ميدهد، که بايد همهي اينها را ملعونه بدانيم.
اين روايت در مرآه العقول، جلد دهم، صفحهي ۲۳۵ بيان شده است.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین