درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۸: خیار تاخیر ۶

 
۱

فوریت خیار یا تراخی؟

ایا این خیار از خیارات فوری است یا از خیار‌های تراخی است؟ مرحوم شیخ قبل از خیار تاخیر خیار غبن را بحث کردند و در مساله خیار غبن قایل به فوریت شدند. اولا ما در انجا درست است که مساله خیار غبن بود ولی میشود مثل نظریه باشد و در تمام خیار‌ها پیاده کرد.

نکته: ما در آنجا نسبت ب خیار غبن قایل به فوریت شدیم ولی در اینجا یک تفاوت عمیقی هست. در مساله خیار غبن گفته شد مهم‌ترین مساله استصحاب است و نمیدانیم در مرحله اول که قابلیت اعمال خیار بود الان شک داریم باقی است یا خیر به استصحاب عمل میکنیم. در اجا گفته شد که خیر اینجا استصحاب جاری نیست و اصاله الزومحاکم میشود. چون نزاع بین استصحاب است با اصاله الزوم ما در جلد سوم اصول فقه ما این مبحث را بحث کردیم. در مبحث خیار غبن مرحوم شیخ بیان کردند که استصحاب جاری نیست به این دلیل که یکی از شرایط استصحاب عدم تغییر موضوع است (مثل استصحاب بقا کریت) و وحدت موضوع شرط است. در خیار غبن ممکن است گفته شود که موضوع فرق کرده و شخصی که خیار غبن داره کیست. ایا ما احتمال نمیدیم که موضوع ما شخصی باشد که امکان جبران ضرر برای او نیست. چرا گفته میشود این شخص مغبون شده و خیار هست. آن کسی که مغبون شده بود و امکان جبران برای او نبوده حال این شخصی که مدتی گذشته و میتوانسته ضرر را از خود دفع کند و نکرده الان دیگر مغبونی نیست که نتوانسته جبران کند و آن وصف خاص او زائل شده.

مرحوم شیخ: لازم نیست اثبات کنیم بلکه احتمال هم بدهیم که شخص مغبون این قید را دارد که نتواند جبران کند برای ما کافی است که نتوانیم استصحاب کنیم و موضوع عوض شده. اما در ما نحن فیه شخصی است که سه روز گذشته و این شخصی که فروخته و مشتری ثمن را نیاورده و و سه روز گذشته خیار دارد. نه مغبونی که ضرر کرده و نمیتوانسته جبران ضرر کند اینجوری نبوده. پس در ما نحن فیه استصحاب باقی است و در این مورد میشود قائل به تراخی باشیم.

مرحوم شیخ از کلمه لا بیع له با چند مقدمه میخواهند مفهوم تراخی را ثابت کنند.

مقدمه اول: لا بیع له به معنب بطلان نیست و اگر به معنی بطلان بود که اصلا خیار تاخیری وجود ندارد. لابیع له لزوم را بر میدارد. چون اینگونه معنی کردیمم یعنی بایع حق قبض دارد حالا ولی کلمه لا بیع له ظهور دارد که هیچی برای آن نیست ولی مقدمه دیگر این است که خیلی از کلمه لا بیع له دور نشیم حال شما و وجدان شما که اگر لا بیع له به معنی یک روز باشه به معنی کلام شبیه‌تر است یا به معنی الی ابد باشد به معنی نزدیک‌تر است. انصافا عدم لزوم ممتد بیشتر نزدیک است به لا بیع له.

۲

تطبیق فوریت یا تراخی

في كون هذا الخيار على الفور أو التراخي قولان، وقد تقدّم ما يصلح أن يستند إليه (قبلا گفته شد برای هر دو قول فوریت و تراخی گفته شد) لكلٍّ من القولين في مطلق الخيار مع قطع النظر عن خصوصيّات الموارد (غبن یا....)، وقد عرفت أنّ الأقوى الفور. (اقوی در خیار غبن فوریت است)

ويمكن أن يقال في خصوص ما نحن فيه (خیار تاخیر ثمن): إنّ ظاهر قوله عليه‌السلام: «لا بيع له» نفي البيع رأساً (کلا نفی بیع است)، والأنسب بنفي الحقيقة بعد عدم إرادة نفي الصحّة (وقتی معنی حقیقی را بر میداریم و به نفی لزوم معنی میکنیم) هو نفي لزومه رأساً (نفی لزوم ممتد)، بأن لا يعود لازماً أبداً، (همیشه غیر لازم باشد یعنی تراخی) فتأمّل.

ثمّ على تقدير إهمال النصّ وعدم ظهوره في العموم يمكن التمسّك بالاستصحاب هنا (در خیار غبن نمیشود ولی در اینجا ممکن است)؛ لأنّ اللزوم إذا ارتفع عن البيع في زمانٍ (لزوم در مقطعی برداشته شد)، فعوده يحتاج إلى دليل (برگشت لزوم محتاج به دلیل قطعی است). وليس الشكّ هنا في موضوع المستصحب (موضوع شک در مستصحب نداریم) نظير ما تقدّم في استصحاب الخيار لأنّ الموضوع مستفادٌ من النصّ، فراجع. (در انجا مستند ما قاعده لاضرر بود ولی در اینجا دلیل ما روایت بود) مراجعه شود به اول خیار تاخیر.

۳

تقویت قول به تراخی

وكيف كان، فالقول بالتراخي لا يخلو عن قوّة، إمّا لظهور النصّ وإمّا للاستصحاب. (یا به خاطر ظهور روایات یا به خاطر استصحاب).

۴

تلف مبیع قبل از سه روز از مال بایع است

 اگر مبيع بعد از سه روز تلف شد مرحوم شیخ میفرمایند از مال بایع است. به دلایل مختفی مثل اجماع و روایت. حال اینجا در این خیار سه روز گذشته و الان اینجا قاعده دیگری داریم {التلف فی زمن الخیار ممن لا خیار له} و اینجا ذو الخیار ما بایع است و کسی که خیار ندارد مشتری است پس باید طبق قاعده تلف از مشتری باشد پس این دو قاعده با هم در تعارض هستن.

در اینجا قاعده‌ی دیگری هم داریم. الملازم بین النما و الدرک. بین نما و درک ملازمه است یعنی هرجا هر کس منفعت بر است خسارت هم برای اوست. و با عبارت‌های دیگری هم آمده است. که همین قاعده رو اهل سنت هم دارن ولی با عبارت الخراج بالضمان. الان اینجا مبیع دست بایع است ولی مال مشتری است اگر منافع منفصله داشت مال مشتری بود پس ریسک هم باید برای مشتری باشد. البته این قاعده با کل مبیع تلف قبل قبضه همیشه در تعارض است. برای اینکه منافع مال مشتری است زیان مال بایع است. پس ما که میگوییم تلف برای بایع است با دو قاعده در جنگ هستیم. یکی قاعده ملازمه بین درک و نما و یکی با قاعده التلف فی زمن خیار.

جواب: ما دو گونه تعارض داریم: بدوی و مستقر. تعارض بدوی تعارضی است که بایک مقدار دقت میشود یکی عام و دیگری خاص و بعد تخصیص میزنیم. ولی تعارض مستقر راه حل جمع ندارد. حال در اینجا بین قاعده من له الدرک فله النما با کل مبیع تلف قبل قبضه باید بین اینها دقت کنیم که از کدام نوع تعارض می‌باشد. ما میبینیم یکی عام است و دیگری خاص. قاعده قبل از قبض نسبت به قاعده نما اعم و اخص هستن. قاعده نما همه جا هست در بیع و غیر بیع ندارد پس اعم است. قاعده تلف مبیع اخص است پس اون تخصیص میزند این را. حال میرسیم به این دو قاعده کل مبیع تلف قبل قبضه با التلف فی زمن خیار بسنجیم و این بعدا بیان خواهد شد قاعده التلف فی زمن خیار سه تا خیار را بیشتر شامل نمی‌شود. و آن خیار‌های مختص به مشتری است یعنی خیار شرط خیار حیوان و خیار مجلسی که بایع نداشته باد. چون در این قاعده زمان خیار بیان شده.

۵

تلف مبیع بعد از سه روز

لو تلف المبيع بعد الثلاثة كان من البائع إجماعاً مستفيضاً (تلف قبل سه روز از مال بایع است به اجماع منقول مستفیض است)، بل متواتراً كما في الرياض (سید طباطبایی). ويدلّ عليه النبويّ المشهور (به جز اجماع روایت نبوی مشهور است) وإن كان في كتب روايات أصحابنا غير مسطور (هرچند در کتب روایی ما نیست ولی در کتب فقهی آمده است) ـ : «كلّ مبيعٍ تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه»، وإطلاقه كمعاقد الإجماعات [يعمّ] (اطلاقش عمومیت دارد) ما لو تلف في حال الخيار أم تلف بعد بطلانه (اگر فرقی نمیکند این روایات عام است خواه تلف در حال خیار باشد یا تلف بعد بطلان خیار)، كما لو قلنا بكونه على الفور فبطل بالتأخير (اگر ما قایل به فوریت هم باشیم و این اقا اعمال هم نکرده باشد باز هم به موجب این روایات اگر تلف شود باید از مال بایع یاشد چون قبض انجام نشده است)، أو بذل المشتري الثمن فتلف العين في هذا الحال. (مسقطات خیار این بود که مشتری ثمن را بدهد اگر هنوز بایع مبیع را نداده و در این مدت مبیع تلف شود باید از مال بایع باشد)

وقد يُعارض النبويّ بقاعدة (نبوی قبلی معارضه دارد با قاعده الملازمه) «الملازمة بين النماء والدَّرَك» المستفادة من النصّ (این قاعده را از روایات بدست آورده‌ایم) والاستقراء والقاعدة المجمَع عليها (نظریه پردازی کردیم {فرق نظریه و قاعده این است که قاعده مبنی بر نص و روایات هست ولی نظریه نیست} و وحدت ملاک گرفتیم و معارضه میشود با قاعده‌ای که مورد اجماع است): «بأنّ التلف في زمان الخيار ممّن لا خيار له». (این تعارض بدوی است و با مقداری دقت متوجه میشویم که تعارض وجود ندارد.

لكن النبويّ أخصّ من القاعدة الاولى فلا معارضة (با دقت متوجه میشویم که نبوی خاص است و قاعده ملازمه عام است و معارضه از بین میرود)، والقاعدة الثانية لا عموم فيها يشمل جميع أفراد الخيار (نسبت به قاعده التلف الخیار عمومی ندارد که شامل جمیع افراد خیار بشود) ولا جميع أحوال البيع حتّى قبل القبض (همه افراد خیار را نمیگیرد باید تلف در زمان خیار باشد و این مورد اجماع است پس خیاراتتی که زمان ندارد را شامل نمیشود)، بل التحقيق فيها كما سيجي‌ء إن شاء الله اختصاصها بخيار المجلس والشرط والحيوان مع كون التلف بعد القبض. (همین خیارات تلف بعد از قبض اینگونه است)

۶

تلف در حین سه روز

ولو تلف في الثلاثة، فالمشهور كونه من مال البائع أيضاً (از مال بایع است)، وعن الخلاف: الإجماع عليه.

خلافاً لجماعةٍ من القدماء (قرن ۲ و ۳) منهم المفيد والسيّدان (سید مرتضی و سید ابن زهره) مدّعين عليه الإجماع (اگر در سه روز تلف شد از مال مشتری است و گفته‌اند که بر این مطلب اجماع است)، وهو (اجماع) مع قاعدة «ضمان المالك لماله» يصحّ حجّةً لهذا القول. (و گفته‌اند که این مطلب طبق قاعده است و طبق اصل انتقال صحیح است این مطلب)

لكن الإجماع معارَضٌ بل موهونٌ. (اجماع‌ها در مقابل هم از بین میرود) والقاعدة (ضمان مالک لماله) مخصَّصةٌ بالنبويّ المذكور (کل مبیع) المنجبر من حيث الصدور (از جهت سند ضعیف است ولی عمل اصحاب جبران کرده است)، (قاعده کل مبیع تخصیص زد و گفت قبل از قبض ریسک به عهده طرف مقابل است و ملک بایع است) مضافاً إلى رواية عقبة بن خالد: «في رجلٍ اشترى متاعاً من رجلٍ وأوجبه (قطعی کرده بیع را) غير أنّه ترك المتاع عنده ولم يقبضه (مال را داده پیش خود بایع و قبض نکرده)، قال: آتيك غداً إن شاء الله، فسُرق المتاع (گفته فردا میام و مال به سرقت رفت)، من مال مَن يكون؟ قال: من مال صاحب المتاع الذي هو في بيته حتّى يُقبض (از مال صاحب متاعی که مال در خانه‌اش بوده تا وقتی که این مال را بایع به قبض مشتری در بیاورد و از بیت خود خارج کند و وقتی که مال را خارج کرد) المال ويخرجه من بيته، فإذا أخرجه من بيته فالمبتاع (مشتری ضامن و مسول حق خودش هست تا حقش به او برسد) ضامنٌ لحقّه حتّى يردّ إليه حقّه.

۷

بایع تسلیم کرد و مشتری نگرفت

ولو مكّنه من القبض فلم يتسلّم، فضمان البائع مبنيٌّ على ارتفاع الضمان بذلك، وهو الأقوى (اگر بایع مبیع را تحویل داد و او نگرفت و تلف شد این مساله مبنی است بر اینکه همینکه بایع گفت بیا بگیر ضمان مرتفع میشود یا نه؟ ایشان میفرمایند مرتفع میشود. قانون مدنی هم همین را میفرماید.

قال الشيخ في النهاية: إذا باع الإنسان شيئاً ولم يقبض المتاع ولا قبض الثمن ومضى المبتاع (نه متاع را قبض می‌کند و نه ثمن را میدهد و خریدار میرود پس عقد تا سه روز معلق است)، فإنّ العقد موقوفٌ ثلاثة أيّام، فإن جاء المبتاع في مدّة ثلاثة أيّامٍ كان المبيع له (اگر در این سه روز مشتری آمد و ثمن را آورد مبیع برای اوست)، وإن مضت ثلاثة أيّامٍ كان البائع أولى بالمتاع، (بعد از سه روز بایع اولویت دارد بر متاع) فإن هلك المتاع في هذه الثلاثة أيّام ولم يكن قبّضه إيّاه (متاع در این سه روز تلف شود و به قبض مشتری نرسیده باشد) كان من مال البائع دون المبتاع (از مال بایع است نه از مال مشتری)، وإن كان قبّضه إيّاه ثمّ هلك في مدّة الثلاثة (اگر داده به او در مدت سه روز تلف شد از مال مشتری است چون به قبض او بود أيّام كان من مال المبتاع، وإن هلك بعد الثلاثة أيّام كان من مال البائع على كلّ حالٍ، (این عبارت را اشکال میکنند علما) انتهى المحكيّ في المختلف، وقال بعد الحكاية: وفيه نظرٌ، إذ مع القبض يلزم البيع، انتهى.

مسألة

هل هذا الخيار على الفور أو التراخي؟

في كون هذا الخيار على الفور أو التراخي قولان ، وقد تقدّم ما يصلح أن يستند إليه لكلٍّ من القولين في مطلق الخيار مع قطع النظر عن خصوصيّات الموارد ، وقد عرفت أنّ الأقوى الفور (١).

ويمكن أن يقال في خصوص ما نحن فيه : إنّ ظاهر قوله عليه‌السلام : «لا بيع له» (٢) نفي البيع رأساً ، والأنسب بنفي الحقيقة بعد عدم إرادة نفي الصحّة هو نفي لزومه رأساً ، بأن لا يعود لازماً أبداً ، فتأمّل.

ثمّ على تقدير إهمال النصّ وعدم ظهوره في العموم يمكن التمسّك بالاستصحاب هنا ؛ لأنّ اللزوم إذا ارتفع عن البيع في زمانٍ ، فعوده يحتاج إلى دليل. وليس الشكّ هنا في موضوع المستصحب نظير ما تقدّم في استصحاب الخيار لأنّ الموضوع مستفادٌ من النصّ ، فراجع.

القول بالتراخي لا يخلو عن قوّة

وكيف كان ، فالقول بالتراخي لا يخلو عن قوّة ، إمّا لظهور النصّ وإمّا للاستصحاب.

__________________

(١) راجع الصفحة ٢١٢.

(٢) في رواية ابن عمّار المتقدّمة في الصفحة ٢١٨.

مسألة

تلف المبيع بعد الثلاثة من البائع

لو تلف المبيع بعد الثلاثة كان من البائع إجماعاً مستفيضاً ، بل متواتراً كما في الرياض (١). ويدلّ عليه النبويّ المشهور وإن كان في كتب روايات أصحابنا غير مسطور ـ : «كلّ مبيعٍ تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه» (٢) ، وإطلاقه كمعاقد الإجماعات [يعمّ (٣)] ما لو تلف في حال الخيار أم تلف بعد بطلانه ، كما لو قلنا بكونه على الفور فبطل بالتأخير ، أو بذل المشتري الثمن فتلف العين في هذا الحال.

وقد يُعارض النبويّ بقاعدة «الملازمة بين النماء والدَّرَك» المستفادة من النصّ (٤) والاستقراء والقاعدة المجمَع عليها : «بأنّ (٥) التلف في زمان الخيار ممّن لا خيار له».

__________________

(١) الرياض ٨ : ١٩٥.

(٢) عوالي اللآلي ٣ : ٢١٢ ، الحديث ٥٩١.

(٣) لم يرد في «ق».

(٤) مثل «الخراج بالضمان» الوارد في عوالي اللآلي ١ : ٢١٩ ، الحديث ٨٩.

(٥) في «ش» : «من أنّ».

لكن النبويّ أخصّ من القاعدة الاولى فلا معارضة ، والقاعدة الثانية لا عموم فيها يشمل جميع أفراد الخيار ولا جميع أحوال البيع حتّى قبل القبض ، بل التحقيق فيها كما سيجي‌ء (١) إن شاء الله اختصاصها بخيار المجلس والشرط والحيوان مع كون التلف بعد القبض.

لو تلف في الثلاثة

ولو تلف في الثلاثة ، فالمشهور كونه من مال البائع أيضاً ، وعن الخلاف : الإجماع عليه (٢).

خلافاً لجماعةٍ من القدماء منهم المفيد (٣) والسيّدان (٤) مدّعين عليه الإجماع ، وهو مع قاعدة «ضمان المالك لماله» يصحّ حجّةً لهذا القول.

لكن الإجماع معارَضٌ بل موهونٌ. والقاعدة مخصَّصةٌ بالنبويّ المذكور (٥) المنجبر من حيث الصدور ، مضافاً إلى رواية عقبة بن خالد : «في رجلٍ اشترى متاعاً من رجلٍ وأوجبه غير أنّه ترك المتاع عنده ولم يقبضه ، قال : آتيك غداً إن شاء الله ، فسُرق المتاع ، من مال مَن يكون؟ قال : من مال صاحب المتاع الذي هو في بيته حتّى يُقبض‌

__________________

(١) انظر الجزء السادس ، الصفحة ١٧٩ ١٨١.

(٢) حكاه السيّد الطباطبائي في الرياض ١ : ٥٢٦ ، والسيّد بحر العلوم في المصابيح (مخطوط) : ١٣٠ ، وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٥٨ ، لكنّ الموجود في الخلاف الذي بأيدينا : «أنّ التلف في الثلاثة من المبتاع» راجع الخلاف ٣ : ٢٠ ، المسألة ٢٤ من البيوع.

(٣) المقنعة : ٥٩٢.

(٤) الانتصار : ٤٣٧ ، المسألة ٢٤٩ ، والغنية : ٢١٩ ٢٢٠.

(٥) المذكور في الصفحة السابقة.

المال ويخرجه من بيته ، فإذا أخرجه من بيته فالمبتاع ضامنٌ لحقّه حتّى يردّ إليه حقّه (١).

لو مكّنه البائع من القبض فلم يتسلّم

ولو مكّنه من القبض فلم يتسلّم ، فضمان البائع مبنيٌّ على ارتفاع الضمان بذلك ، وهو الأقوى.

قال الشيخ في النهاية : إذا باع الإنسان شيئاً ولم يقبض المتاع ولا قبض الثمن ومضى المبتاع ، فإنّ العقد موقوفٌ ثلاثة أيّام ، فإن جاء المبتاع في مدّة ثلاثة أيّامٍ كان المبيع له ، وإن مضت ثلاثة أيّامٍ كان البائع أولى بالمتاع ، فإن هلك المتاع في هذه الثلاثة أيّام ولم يكن قبّضه إيّاه كان من مال البائع دون المبتاع ، وإن كان قبّضه إيّاه ثمّ هلك في مدّة الثلاثة أيّام كان من مال المبتاع ، وإن هلك بعد الثلاثة أيّام كان من مال البائع على كلّ حالٍ (٢) ، انتهى المحكيّ في المختلف ، وقال بعد الحكاية : وفيه نظرٌ ، إذ مع القبض يلزم البيع (٣) ، انتهى.

أقول : كأنه جعل الفِقرة الثالثة مقابلةً للفِقْرتين ، فيشمل ما بعد القبض وما قبله ، خصوصاً مع قوله : «على كلّ حال» لكنّ التعميم مع أنّه خلاف الإجماع منافٍ لتعليل الحكم بعد ذلك بقوله : «لأنّ الخيار له بعد الثلاثة أيّام» فإنّ من المعلوم أنّ الخيار إنّما يكون له مع عدم القبض ، فيدلّ ذلك على أنّ الحكم المعلّل مفروضٌ فيما قبل القبض.

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٣٥٨ ، الباب ١٠ من أبواب الخيار ، وفيه حديثٌ واحد.

(٢) النهاية : ٣٨٥ ٣٨٦. وفي «ش» والمصدر زيادة : «لأنّ الخيار له بعدها».

(٣) المختلف ٥ : ٦٩ ٧٠.