درس مکاسب - خیارات

جلسه ۹: خیار غبن ۹

 
۱

اسقاط خیار با عوض

بحث بر سر این است که اگر شخصی مغبون شده و خیار حق خود را اسقاط کرد نه به صورت مجانی بلکه با عوض اسقاط کرد. من در معامله‌ای حق پیدا کردم و غبن خودم را میخواهم با شما مصالحه کنم و شما دویست میلیون گران فروختی من صد میلیون میگیرم و مصالحه میکنم. در اینجا مرحوم شیخ میفرمایند اگر این اقاط وقتی انجام بگیرد که غبن معلوم است و مقدارش هم معلوم است. این مصالحه کاملا صحیح است. اما اینکه اگر احیانا وقتی که هنوز معلوم نشده معامله انجام شده و احتمال دارد مغبون نشده باشه و اگر هم مغبون شده مقدار معلوم نیست. مجانی بله میشود اما اگر بگوید عوض میگیرم تا غبن احتمالی مردد و مشکوک را مصالحه کنم این اشکال دارد.

گفتیم سه وجه در اینجا هست: اول: این مصالحه باطل است. دوم: این مصالحه درست است. سوم: این مصالحه متزلزل است.

این مصالحه باطل است چون در مصالحه بایستی معلوم باشد عوضین. شما چقدر مغبون شدی که داری مصالحه میکنی. و این اکل مال به باطل است.

این مصالحه درست است. چون غبن، غبن است و اگر غبن است و من نمیدانم چقدر است ولی در کل غبن، غبن است و این اقا غبن را اصلاح میکند به صد میلیون حال ممکن است غبن صد میلیون باشد یا بیشتر یا کمتر اینها غبن را مصالحه میکنند.

این مصالحه غبن متزلزل است. چون این صلح باری اسقاط غبن است و همین صلح ممکن است دوباره ایجاد غبن کند. پس صلح شما نسبت به اسقاط غبن موکول میشود به اینکه صلح شما در اینجا در خود صلح مغبون شوید یا نه. پس اسقاط حق خیار منوط به این است که شما در صلح مغبون شوید یا نه.

مرحوم شیخ میفرمایند این سومی بهتر است.

۲

تطبیق اسقاط خیار با عوض

فلو ظهر كون التفاوت ثمانية عشر (بیست درهم خریده و غبن را صلح کرده به یک درهم چون فکر میکرده که چهار یا پنج درهم بیشتر خریده و غبن خودش را مصالحه کرده به یک درهم. و بعد فهمید هجده درهم مغبون شده)، وأنّ المبيع يسوي درهمين (مبیع دو درهم می‌ارزد)، ففي بطلان الصلح؛ لأنّه لم يقع على الحقّ الموجود. (وجه اول بطلان صلح است به خاطر اینکه صلح رو حق موجود نرفته).

أو صحّته مع لزومه (صحیح و لازم است معالمه)؛ لما ذكرنا: من أنّ الخيار حقّ واحدٌ له سببٌ واحدٌ وهو التفاوت الذي له أفرادٌ متعدّدةٌ فإذا أسقطه سقط. (تفاوت سبب خیار است و تفاوت افراد متعددی دارد. و وقتی که ساقط کرد ساقط شده).

أو صحّته متزلزلاً؛ لأنّ الخيار الذي صالح عنه (خیاری که صلح کرده) باعتقاد أنّ عوضه المتعارف درهمٌ (مقداری کلاه رفته سرش که با درهم میشود مصالحه کرد) تبيّن كونه ممّا يبذل في مقابله أزيد من الدرهم، (کشف شد که مقدار هجده درهم ضرر کرده) ضرورة أنّه كلّما كان التفاوت المحتمل أزيد (اگر میدانست تفاوت بیشتر است) يبذل في مقابله أزيد (بیشتر میگرفت در مصالحه) ممّا يبذل في مقابله لو كان أقلّ [فيحصل الغبن في المصالحة] (غبن در مصالحه شده)، ولا فرق في الغبن بين كونه للجهل بمقدار ماليّته مع العلم بعينه، وبين كونه لأجل الجهل بعينه. (فرقی نیست که میدانسته اصل غبن را ولی مقدار را نمیدانسته و بین اینکه اصلا نمیدانسته غبن هست.)[وجوهٌ]، وهذا هو الأقوى (وجه سوم) [فتأمّل].

۳

اسقاط خیار قبل از ظهور غبن

ایا میشود خیار غبن را قبل از ظهور غبن اسقاط کرد؟ غبن ظاهر نشده و اصلا معلوم نیست غبن بوده یا خیر. سقوط در متن عقد هم نیست.

در جلسه قبل بحث کردیم که ظهور غبن شرط در حدوث خیار است؟ یا کاشف است؟

در صورتی که شرط باشد ظهور غبن در خیار هنوز خیار نیست. تا غبن ظاهر نشود خیار نیست. مرحوم شیخ میفرمایند که اشکال ندارد. برای اینکه سبب حادث شده است. سبب عقد است. شرط ضمن عقد نیست و همین گونه میخواهد اسقاط کند و این اشکالی ندارد و لازم نیست خود حق ایجاد شده باشد.

دو اشکال در اینجا مطرح است و مرحوم شیخ میخواهند این دو اشکال را جواب دهند.

اشکال اول: اسقاط ما لم یجب. که جواب این اشکال را دادیم که ایرادی ندارد در صورتی که سببش باشد. و این عرفی است شرع هم قبول کرده و مواردی برای مثال ذکر میکنند.

اول: اقای قصد مسافرت دارد و فرش خود را امانت به کسی میدهد. و بعد طرف میگوید من امانت قبول نمیکنم. بعد این شخص میگوید هر اتفاقی افتاد ضامن نیستید. این اسقاط است و شرع پذیرفته. به این اسقاط ودعی مفرط می‌گویند.

دوم: شما قصد خرید فرش دارید و بعد میگوید که این ممکنه استت عیب و ایرادی داشته باشه فردا نیایی بگی فلان. و این شخص قبول کرد.

اشکال دوم: شما ایقاع معلق دارید انجام میدهید. شما میگویید خیار غبن را اسقاط کردم در حالی که هنوز خیار غبنی نیست. همانند اینکه بگویید فروختم خانه‌ای را که اگر خریدم.

شیخ میفرمایند این اشکال نیز وارد نیست: در ایقاع راحت‌تر است نسبت به عقود. خب تعلیق شود اشکالی ندارد. همچنین در جایی که مشکوک الزوجیه هست میشود بگوید اگر زنم هستی طلاق میدهم. حال اینجا هم همینطور. عقد را خواندم و در عالم واقع نمیدانم که مغبون شده ام یا خیر و خیار هنوز پیدا نشده و من هر حقی که داشتم را ساقط کردم.

۴

تطبیق اسقاط خیار قبل از ظهور غبن

وأمّا إسقاط هذا الخيار بعد العقد قبل ظهور الغبن، فالظاهر أيضاً‌جوازه، ولا يقدح (اشکال اسقاط ما لم یجب) عدم تحقّق شرطه بناءً على كون ظهور الغبن شرطاً لحدوث الخيار؛ (جواب) إذ يكفي في ذلك تحقّق السبب المقتضي للخيار (سبب مقتضی همان عقد است که غبن واقعی است)، وهو الغبن الواقعي وإن لم يعلم به. (اگر چه هنوز به آن علم پیدا نکرده).

وأمّا الإسقاط بعوضٍ بمعنى المصالحة عنه به ، فلا إشكال فيه مع العلم بمرتبة الغبن أو التصريح بعموم المراتب.

ولو أطلق وكان للإطلاق منصرفٌ ، كما لو صالح عن الغبن المحقَّق في المتاع المشترى بعشرين بدرهم ، فإنّ المتعارف من الغبن المحتمَل في مثل هذه المعاملة هو كون التفاوت أربعةً أو خمسةً في العشرين ، فيصالح عن هذا المحتمل بدرهم.

فلو ظهر كون التفاوت ثمانية عشر ، وأنّ المبيع يسوي درهمين ، ففي بطلان الصلح ؛ لأنّه لم يقع على الحقّ الموجود.

أو صحّته مع لزومه ؛ لما ذكرنا : من أنّ الخيار حقّ واحدٌ له سببٌ واحدٌ وهو التفاوت الذي له أفرادٌ متعدّدةٌ فإذا أسقطه سقط.

أو صحّته متزلزلاً ؛ لأنّ الخيار الذي صالح عنه باعتقاد أنّ عوضه المتعارف درهمٌ تبيّن كونه ممّا يبذل في مقابله أزيد من الدرهم ، ضرورة أنّه كلّما كان التفاوت المحتمل أزيد يبذل في مقابله أزيد ممّا يبذل في مقابله لو كان أقلّ [فيحصل الغبن في المصالحة (١)] ، ولا (٢) فرق في الغبن بين كونه للجهل بمقدار ماليّته مع العلم بعينه ، وبين كونه لأجل الجهل بعينه.

هل يجوز اسقاط هذا الخيار قبل ظهور الغبن؟

[وجوهٌ (٣)] ، وهذا هو الأقوى [فتأمّل (٤)].

وأمّا إسقاط هذا الخيار بعد العقد قبل ظهور الغبن ، فالظاهر أيضاً‌

__________________

(١) لم يرد في «ق».

(٢) في «ش» : «إذ لا».

(٣) لم يرد في «ق».

(٤) تقدّم في الجزء الثالث : ١٧٢ ١٧٣.

جوازه ، ولا يقدح عدم تحقّق شرطه بناءً على كون ظهور الغبن شرطاً لحدوث الخيار ؛ إذ يكفي في ذلك تحقّق السبب المقتضي للخيار ، وهو الغبن الواقعي وإن لم يعلم به. وهذا كافٍ في جواز إسقاط المسبَّب قبل حصول شرطه ، كإبراء المالك الودعيَّ المفرِّط عن الضمان ، وكبراءة البائع من العيوب الراجعة إلى إسقاط الحقّ المسبَّب عن وجودها قبل العلم بها. ولا يقدح في المقام أيضاً كونه إسقاطاً لما لم يتحقّق ؛ إذ لا مانع من ذلك إلاّ التعليق وعدم الجزم الممنوع عنه في العقود فضلاً عن الإيقاعات ، وهو غير قادحٍ هنا ، فإنّ الممنوع منه هو التعليق على ما لا يتوقّف تحقّق مفهوم الإنشاء عليه ، وأمّا ما نحن فيه وشبهه مثل طلاق مشكوك الزوجيّة ، وإعتاق مشكوك الرقّيّة منجّزاً ، والإبراء عمّا احتمل الاشتغال به فقد تقدّم في شرائط الصيغة (١) : أنّه لا مانع منه (٢) ، ومنه البراءة عن العيوب المحتملة في المبيع وضمان دَرَك المبيع عند ظهوره مستحقّاً للغير.

نعم ، قد يشكل الأمر من حيث العوض المصالح به ، فإنّه لا بدّ من وقوع شي‌ءٍ بإزائه وهو غير معلومٍ ، فالأولى ضمّ شي‌ءٍ إلى المصالح عنه المجهول التحقّق ، أو ضمّ سائر الخيارات إليه بأن يقول : «صالحتك عن كلّ خيارٍ لي بكذا» ، ولو تبيّن عدم الغبن لم يقسّط العوض عليه ؛ لأنّ المعدوم إنّما دخل على تقدير وجوده ، لا منجّزاً باعتقاد الوجود.

__________________

(١) في «ش» زيادة : «لأنّ مفهوم العقد معلّق عليها في الواقع من دون تعليق المتكلّم».

(٢) في «ش» : «يختصّ».