درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۰۱: عقل مفارق و کثرت حصول کثرت در آن

 
۱

خطبه

۲

عالم عقل

در فصل گذشته سخن از فعل باری بود و گفتیم که مخلوقات در سه عالم کلی طبقه بندی می‌شوند: عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده یا عالم طبیعت.

اکنون تک تک این عوالم مورد بحث قرار می‌گیرد اما عالم عقل:

بحث در این است که آیا کثرتی در عقل هست یا نه و اگر هست به چه کیفیتی است. از باب مقدمه می‌گوییم: کثرت عددی و تعدد امکان ندارد مگر اینکه یک نوع، مادی باشد (این نکته را در مبحث ماهیّت بیان کردیم.) بنا بر این اگر نوعی مجرد بود و با ماده رابطه‌ای نداشت کثرت عددی و اینکه افراد زیادی داشته باشد در مورد او محال است. محال است مجرد بیش از یک فرد داشته باشد بنا بر این هر مجرد و مفارقی، نوعش منحصر در یک فرد است. بر خلاف انواع مادیه مانند انسان که یک نوع است ولی افراد زیادی دارد.

دلیل آن نیز همانی است که قبلا گذشت که کثرت اگر بخواهد محقق شود به یکی از چهار نوع باید محقق شود و این احتمالات، عقلا منحصر در همین چهار نوع است:

۱. یا باید کثرت از ذاتش بر خیزد یعنی تمام ذات این اقتضاء را دارد که کثیر باشد.

۲. یا کثرت از بعض ذاتش نشئت می‌گیرد که به آن ذاتی می‌گویند مثلا جنس یک ذات یا فصلش اقتضای کثرت دارد.

۳. یا کثرت بر اثر لازم ماهیّت ایجاد می‌شود یعنی کثرت بر اثر یک امری خارجی است ولی این امر خارجی لازم ماهیّت است و نمی‌تواند از ماهیّت جدا شود که به آن عرض لازم می‌گویند.

۴. یا کثرت بر اثر امر خارجی غیر لازم یعنی مفارق است که به آن عرض مفارق می‌گویند.

کثرت در سه صورت اول امکان پذیر نیست و کثرت از ذات یا جزء ذات و از لازم ذات نمی‌تواند نشئت گیرد زیرا در این صورت چون ذاتش اقتضای کثرت دارد، هر فردی که از آن نوع بخواهد محقق شود چون این فرد از همان نوع و ماهیّت است باید کثیر باشد. حتی اگر از قسم سوم باشد آن فردی که ایجاد می‌شود هم باید لازم ذاتش کثیر باشد و در نتیجه خود فرد باید کثیر باشد. از آن سو کثیر مؤلف از آحاد است و تا چند فرد جداگانه نباشد کثرت محال است و این در حالی است که امکان ندارد که آن ماهیّت یک فرد داشته باشد زیرا ماهیّت مزبور به گونه‌ای است که بر یک فرد قابل تطبیق نیست. بنا بر این ماهیّت فوق که نمی‌تواند یک فرد واحد داشته باشد چگونه می‌تواند چند تا از این فرد، فردها را داشته باشد که در کنار هم کثرت را تشکیل دهند. بنا بر این ماهیّت فوق که حتی یک فرد هم نمی‌تواند داشته باشد نمی‌تواند در خارج موجود شود.

بنا بر این اگر ماهیّتی بخواهد دارای کثرت باشد حتما باید از قسم چهارم باشد یعنی کثرت از طریق عرض مفارق ایجاد شده باشد. مانند اینکه انسان در یک جا سفید است و در یک جا سیاه و در یک جا موجود روی آن مکان خاص است و در جایی روی مکانی دیگر. بودن انسان روی صندلی و مکان خاص عرض مفارق است چون می‌تواند از آنجا بلند شود و در جایی دیگر بنشیند. اگر عرض لازم همه یکی بود هرگز کثرت محقق نمی‌شد مگر اگر عرض لازم انسان این بود که همواره در جای خاصی باشد چون این عرض از انسان قابل جدا شدن نبود همواره یک فرد بیشتر نداشت.

عرض مفارق در جایی تصور می‌شود که آن نوع یا ماهیّت قابل عروض و قبول آن عرض را داشته باشد به گونه‌ای که یک جا آن را بپذیرد و یک جا نپذیرد. حال که چنین شد قبلا هم گفتیم که پذیرش و قبول فقط شأن ماده است و اصلا ماده از طریق همین قبول ثابت شده است که عبارت بود از استعداد جوهری که می‌توانست چیزهایی را قبول کند که نام آن را ماده گذاشته بودیم.

نتیجه این می‌شود که کثرت فقط در انواع مادیه است و بس. بنا بر این اگر در عقل کثرتی هست به این معنا است که این فرد از عقل یک نوع و آن یکی نوع دیگری است نه اینکه دو فرد از یک نوع وجود داشته باشد. بنا بر این کثرت در عقول به نحو تباین است زیرا نوع‌ها در عقول متباین است.

کثرت مزبور در عقل از نظر تصویر دو گونه است (تحقق خارجی آن را بعدا بحث می‌کنیم) این کثرت یا عرضی است یعنی یک عقل داریم که در عرض آن، عقل دیگری از نوعی دیگر هست و هکذا و این انواع با هم مباین است. اینکه اینها در عرض هم هستند یعنی هیچ کدام علت و معلول برای دیگری نیستند بلکه همه معلول عقل یا عقل‌های ما فوق می‌باشند. یعنی در ما فوق آنها چند فاعل عالی وجود دارد که آنها در عرض هم هستند و بالطبع معلول‌های آنها هم در عرض هم هستند. به اینها عقول عرضیه یا متکافئه می‌گویند یعنی عقولی که هم شانه و کفو هم می‌باشند.

نوع دیگر کثرت طولی است یعنی یک عقل اول هست و نوع دیگر که معلول آن است و آن را مثلا عقل دوم می‌نامیم و هکذا و این عقل‌ها نوع‌هایشان با هم متباین است.

۳

عالم عقل

الفصل العاشر في العقل المفارق وكيفية حصول الكثرة فيه، لو كانت فيه كثرة (فصل دهم در عقل مفارق (که قسمت اول در مخلوقات است.) و کیفیت حصول کثرت در آن اگر قبول کنیم که در عقل کثرتی وجود دارد. الآن در صدد این نیستیم که اثبات کنیم در عقل مفارق کثرتی هست یا نه الآن فقط بحث می‌کنیم که اگر کثرتی در عقل تصور می‌شود به چه کیفیتی می‌تواند باشد.)

وليعلم: (باید دانسته شود که) أن الماهية لا تتكثر تكثرا أفراديا إلا بمقارنة المادة، (ماهیّت نمی‌تواند کثرت افرادی داشته باشد مگر به سبب اینکه مادی باشد. کثرت نوعی بلا اشکال است یعنی یک نوع باشد و نوع دیگری هم در کنارش باشد. عقل می‌تواند کثیر باشد ولی کثرت در آن انواعی است نه افرادی.) والبرهان عليه: أن الكثرة العددية إما أن تكون تمام ذات الماهية، أو بعض ذاتها، أو خارجة من ذاتها إما لازمة أو مفارقة، (برهان آن این است که کثرت عددی که همان کثرت افرادی است یعنی جایی که نوع افراد یکی باشد و همان نوع تکرار شده باشد و کثرت را محقق کند (در مقابل وحدت عددی یعنی یک نوع یک فرد بیشتر ندارد) یا منشأ آن تمام ذات ماهیّت است یا بعض آن و یا عرض لازم است و یا مفارق. (البته مخفی نماند که علامه در صفحه‌ی ۶۶ همین مضمون را با عبارت بهتری بیان کرده است و فرموده است: لان کثرة افراد النوع اما ان تکون تمام ماهیة النوع او بعضها او لازمة لها و علی جمیع هذه التقادیر لا یتحقق لها فرد و اما ان تکون لعرض مفارق. در این عبارت از کلمه‌ی لام در لعرض مفارق استفاده می‌شود که کثرت همان عرض مفارق نیست بلکه علت کثرت عرض مفارق است. زیرا کثرت و وحدت از مفاهیم ماهوی نیست بلکه از معقولات ثانیه‌اند یعنی معنا ندارد که ماهیّت باشد بنا بر این عرض مفارق نمی‌تواند کثرت باشد بلکه می‌تواند علت کثرت باشد.)) والأقسام الثلاثة الأول يستحيل أن يوجد لها فرد، (در سه قسم اول محال است که ماهیّت بتواند یک فرد داشته باشد زیرا چیزی که کثرت جزء ذات یا بعض ذاتش یا عرض لازمش باشد هرجا بخواهد محقق شود باید کثرت باشد و نمی‌تواند یک فرد واحد داشته باشد از این رو حتی یک فرد ندارد تا بتواند چند فرد داشته باشد که کثرت محقق شود.) إذ كلما وجد لها فرد كان كثيرا، (زیرا هر وقت فردی برای آن موجود شود باید کثیر باشد و نمی‌تواند فرد واحد داشته باشد.) وكل كثير مؤلف من آحاد، (و هر کثیری از آحاد تشکیل می‌شود.) والواحد منها يجب أن يكون كثيرا، (و حال آنکه هر فردی باید کثیر باشد.) لكونه مصداقا للماهية، (زیرا آن فرد مصداق ماهیّت است) وهذا الكثير أيضا مؤلف من آحاد، (و همان یکی که که باید کثیر باشد باید از آحادی تشکیل شده باشد.) فيتسلسل ولا ينتهي إلى واحد، (و این سلسله تا بی‌نهایت ادامه دارد و به واحد منتهی نمی‌شود.) فلا يتحقق لها واحد، فلا يتحقق كثير، (و چنین فردی واحد ندارد بنا بر این کثیر هم ندارد زیرا کثیر یعنی چیزی که از چند واحد محقق شده است.) هذا خلف، (زیرا این خلاف فرض است زیرا فرض این بود که کثرت ذات یا جزء ذات عرض لازم آن بوده باشد.) فلا تكون الكثرة إلا خارجة مفارقة، (بنا بر این کثرتی وجود ندارد مگر بر اثر عرضی که خارج از ذات باشد و لازم آن هم نباشد.) يحتاج لحوقها إلى مادة قابلة، (در این صورت لحوق این امر خارج مفارق، احتیاج به ماده‌ای دارد که آن را قبول کند. قابلیت همواره مخصوص امور مادی است زیرا ماده است که شأن قبول دارد و اگر چیزی مادی نبود هر چه بخواهد داشته باشد و ذاتش اقتضاء داشته باشد از اول تا آخر همان است و تغییر نمی‌کند. و این است که خداوند در قرآن در مورد ملائکه می‌فرماید: (وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُوم‌)[۱] و این انسان است که گاه (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ)[۲] است و گاه (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم‌)[۳]فكل ماهية كثيرة الأفراد فهي مادية، (بنا بر این هر ماهیّتی که افراد زیاد دارد باید مادی باشد) وينعكس عكس النقيض إلى أن كل ماهية غير مادية، وهي المجردة وجودا، لا تتكثر تكثرا أفراديا، وهو المطلوب. (عکس نقیض قضیه‌ی موجبه‌ی کلیه‌ی فوق موجبه‌ی کلیه‌ی دیگری است به این گونه که جای موضوع و محمول را عوض می‌کنیم و نقیض هر کدام را استعمال می‌کنیم که می‌شود: کل ماهیّتی که مادی نیست یعنی ماهیّتی که مجرد است هرگز کثرت افرادی ندارد و مطلوب ما هم همین است.)

۴

نکته

بعد علامه اضافه می‌کند که عقل حتی اگر یک نوع بیشتر نداشته باشد می‌تواند از یک راه برای آن کثرت محقق شود و آن اینکه مثلا انسانی که در عالم ماده است و نطفه بودن حرکت خود را آغاز کرده است احیانا به مرحله‌ای می‌رسد که مجرد محض می‌شود و حتی از ملائکه هم بالاتر می‌رود و به مرحله‌ی عقل می‌رسد.

ماهیّت مزبور که انسان بوده است یک وجودی است که از جمادی شروع کرده و به عقل رسیده است. ما وقتی به این حرکت نگاه می‌کنیم همواره یک صورتی می‌بینیم که صورت قبلی آن منقضی شده است و صورت بعدی آن هنوز محقق نشده است ولی وقتی یک موجود مجرد که حاکم بر آن و مافوق آن است آن را نگاه می‌کند همه‌ی این سلسله را در یک لحظه می‌نگرد زیرا او زمان ندارد بلکه احاطه بر کل جهان دارد و کل این حرکت را در قالب یک موجودی می‌بینند که هم خصوصیات جمادی داشت و هم مجرد است. بنا بر این یک عقل اول در ابتدا بوده است که وجود جمادی این انسان را افاضه کرده است و الآن همان انسان بر اثر حرکت، تکامل یافته و عقل اول شده است و کثرت از این طریق محقق می‌شود.

۵

تطبیق نکته

نعم، تمكن الكثرة الأفرادية في العقل المفارق (بلکه کثرت افرادی که الآن آن را نفی کردیم به نوع دیگری در عقل مفارق امکان پذیر است.) فيما لو استكملت أفراد من نوع مادي، كالإنسان، بالحركة الجوهرية (در جایی که افرادی از یک نوع مادی از انسان به وسیله‌ی حرکت جوهری کامل شوند) من مرحلة المادية والإمكان إلى مرحلة التجرد والفعلية، (یعنی از مرحله‌ی مادیه و امکان حرکت کنند و به مرحله‌ی تجرد و فعلیت برسند. ولی چنین موجودی در آن حال کماکان انسان است و خصوصیات انسانی را دارد ولی در مرحله‌ی عقل اول است.) فتستصحب التميز الفردي الذي كان لها عند كونها مادية. (که به همراه خود تمیز فردی ای که در زمانی که مادی بود در این حالت که عقل اول شده است را دارا است. ولی آن موجودی که از همان اول عقل اول بوده است این تمیزات مادی را نداشته است. تمامی اعراض سرآخر به صورت جوهر مجسم می‌شوند و در روز قیامت در قالب تجسم اعمال نمودار می‌شوند حتی امور اعتباریه مجسم می‌شوند مثلا تکان خوردن زبان برای غیبت یا تسبیح هرچند حرکتی است که در خارج اتفاق می‌افتد ولی اینکه غیبت در آن حرام باشد و تسبیح مستحب صرف اعتبار و قراداد است و در هر حال حرکت زبان در خارج محقق می‌شود ولی همین امر اعتباری در روز قیامت قالب جوهری به خود می‌گیرد و به سراغ انسان می‌آید و حتی همین الآن هم همان حالت را دارا است کما اینکه (إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا)[۴] یعنی ربا از همین الآن آتش است ولی آن را احساس نمی‌کنند ولی روزی می‌رسد که سوزش آن آتش را هم درک می‌کنند. به هر حال انسانی که در مرتبه‌ی عقل اول می‌رود تمیزاتی که اول داشته است را دارد ولی عقل اول آنها را ندارد و کثرت از همین جا ایجاد می‌شود.)

ثم إنه، لما استحالت الكثرة الأفرادية في العقل المفارق، (مسأله‌ی دیگر این است که از آنجا که کثرت افرادی در عقل مفارق معنا ندارد و نمی‌شود که دو فرد از عقل اول وجود داشته باشد.) فلو كانت فيه كثرة في الكثرة النوعية، (بنا بر این اگر کثرتی در عقل مفارق است کثرت نوعی است یعنی اگر دو عقل است هر کدام یک نوع مستقل است.) بأن توجد منه أنواع متباينة كل نوع منها منحصر في فرد، (به اینکه از عقل انواعی موجود می‌شود که هر نوع فقط یک فرد دارد.) ويتصور ذلك على أحد وجهين: (و اینکه کثرت در عقل اول نوعی است و هر نوع یک فرد بیشتر ندارد دو گونه تصور می‌شود.) إما طولا، وإما عرضا، (یا کثرت، طولی است و یا عرضی) والكثرة طولا، أن يوجد هناك عقل ثم عقل إلى عدد معين، كل سابق منها علة فاعلة للاحقه مباين له نوعا، (کثرت طولی نوعی به این است که در خارج عقلی یافت شود و بعدش عقل بعدی و هکذا تا مقدار معینی هرچند ما از تعداد آنها خبر نداریم و هر عقل مقدم از این عقول علت برای لاحق باشد و از نظر نوع هم با آن مباین باشد. این علت و معلول بودن همان است که این کثرت را طولی می‌کند.) والكثرة عرضا: أن يوجد هناك أنواع كثيرة متباينة، (و کثرت عرضی به این است که در خارج انواع کثیر متباینی موجود باشد که) ليس بعضها علة لبعض ولا معلولا، وهي جميعا معلولات عقل واحد فوقها. (که یکی از آنها علت برای بعض و معلول آن نباشد بلکه همه در عرض هم باشند و عقل بالاتر یا عقول بالاتر آنها را ایجاد کرده باشند و آن عقل‌ها (اگر چند عقل علت است) چون در عرض هم هستند معلول‌ها هم در عرض هم می‌باشند.)

۶

اثبات کثرت طولی

فصل یازدهم: اثبات کثرت طولی

در صدد اثبات این هستیم که عقول بسیاری داریم که هر کدام علت برای مرتبه‌ی ما دون هستند.

در بحث علیت گفتیم که الواحد من جمیع الجهات یعنی چیزی که هیچ کثرتی در آن نیست فقط می‌تواند علت برای واحد باشد. علت اول همان خداوند است که هیچ کثرتی در آن نیست بنا بر این یک موجود بیشتر از او صادر نمی‌شود.

ان قلت: خداوند بر همه چیز قادر است بنا بر این باید قادر باشد که دو چیز را در عرض هم و با هم ایجاد کند.

جواب این است که اگر چیزی محال باشد اصلا چیز نیست تا بگوییم خداوند بر آن چیز قادر است. مراد از چیز همان ماهیّت است نه چیزی که موجود است و الا اگر موجود باشد که معنا ندارد خداوند آن را خلق کند. بنا بر این قدرت خداوند بر هر چیز اگر حتی مورد اشکال شده را هم شامل شود باید بگوییم که خداوند باید بتواند اجتماع نقیضین را هم خلق کند.

خلاصه اینکه فقط یک موجود از خداوند بیشتر صادر نمی‌شود.

موجود فوق چون اولین صادر است قهرا بر سایر موجودات مقدم است و این تقدم تشریفاتی نیست بلکه یعنی چیزهای دیگر معلول او هستند آنچه توسط عقل اول ایجاد می‌شود باید مجرد باشد و مسانخ با آن باشد زیرا معلول باید با علت سنخیت داشته باشد. معلول اول این سنخیت را با علت اول که خداوند است دارد که تمامی کمالات خداوند را دارد بجز یک کمال و آن اینکه خداوند قیوم است و مستقل می‌باشد ولی معلول اول مستقل نیست بلکه وجودش ربطی است و اگر می‌خواست مستقل باشد این خلف در معلول بودن آن است زیرا معلول یعنی شیء وابسته به علت.

۷

تطبیق اثبات کثرت طولی

الفصل الحادي عشر في العقول الطولية وأول ما يصدر منها (فصل یازدهم در عقول طولیه و اولین چیزی که از آنها صادر می‌شود.)

لما كان الواجب (تعالى) واحدا بسيطا من جميع الجهات امتنع أن يصدر منه الكثير، (چون واجب تعالی واجب بسیط از جمیع جهات است ممتنع است از او کثیر صادر شود.) سواء كان الصادر مجردا كالعقول العرضية أو ماديا كالأنواع المادية، (چه آنچه که صادر می‌شود مانند عقول عرضیه مجرد باشد و یا مادی باشد مانند انواع مادیه. به هر حال دو عقل در عرض هم و دو امر مادی در عرض هم نمی‌تواند از خداوند صادر شود.) لأن الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد، (زیرا واحد از جمیع جهات فقط می‌تواند علت واحد باشد.) فأول صادر منه (تعالى) عقل واحد، (بنا بر این اولین صادر از خداوند یک موجود مجرد واحد است.) يحاكى بوجوده الواحد الظلي وجود الواجب (تعالى) في وحدته. (که با وجود واحد خودش که وحدت ظلی است یعنی سایه‌ی وجود خداوند است و معلول خداوند می‌باشد وجود واجب تعالی را با وحدتی که دارد نشان می‌دهد. البته این نشان دادن و حکایت به همان مقداری است که معلول می‌تواند علت را نشان دهد یعنی همه‌ی کمالات علت را نشان می‌دهد بجز قیومت واجب تعالی را.) ولما كان معنى أوليته هو تقدمه في الوجود على غيره من الوجودات الممكنة، (و از آنجا که معنای اولیت آن همان مقدم بودن آن در وجود بر غیر خودش از موجودات ممکنه است.) وهو العلية، (و این تقدم همان علت است زیرا آن اول خلق شده است و سپس او علت برای موجودات دگر است) كان علة متوسطة بينه (تعالى) وبين سائر الصوادر منه، (بنا بر این عقل اول می‌تواند علتی باشد که بین خداوند و بین سایر چیزهایی که از خداوند صادر می‌شود قرار گیرد یعنی بقیه‌ی صوادر به واسطه‌ی او صادر می‌شود.) فهو الواسطة في صدور ما دونه، (بنا بر این او واسطه‌ی فیض است و ما دون را صادر می‌کند.)

(ان قلت که شما با این کار خداوند را محدود کردید زیرا خداوند فقط می‌تواند یک موجود را خلق کند و نه بیشتر ولی جواب این است که) وليس في ذلك تحديد القدرة المطلقة الواجبية التي هي عين الذات المتعالية على ما تقدم البرهان عليها، (و نیست در اینکه ما می‌گوییم که خداوند فقط علت عقل اول است و عقل اول علت برای چیزهای دیگر، اینکه قدرت مطلقه‌ی واجب تعالی محدود شده باشد زیرا قدرت خداوند عین ذات خداوند است و ما بر این مطلب برهان اقامه کردیم.)

[۱] صافات/سوره۳۷، آیه۱۶۴.

[۲] تین/سوره۹۵، آیه۵.

[۳] اسراء/سوره۱۷، آیه۷۰.

[۴] نساء/سوره۴، آیه۱۰.

ثم العقل المفارق أقل حدودا وقيودا ، وأوسع وأبسط وجودا من المثال المجرد ، وكلما كان الوجود أقوى وأوسع ، كانت مرتبته في السلسلة المترتبة ، من حقيقة الوجود المشككة أقدم ، ومن المبدإ الأول ، الذي هو وجود صرف ، ليس له حد يحده ولا كمال يفقده ، أقرب فعالم العقل أقدم وجودا من الجميع ، ويليه عالم المثال ويليه عالم المادة.

ويتبين بما ذكر ، أن الترتيب المذكور ترتيب في العلية ، أي إن عالم العقل علة مفيضة لعالم المثال ، وعالم المثال علة مفيضة لعالم المادة.

ويتبين أيضا بمعونة ما تقدم ، من أن العلة مشتملة على كمال المعلول ، بنحو أعلى وأشرف ، أن العوالم الثلاثة متطابقة متوافقة ، ففي عالم المثال نظام مثالي يضاهي النظام المادي ، وهو أشرف منه وفي عالم العقل ما يطابقه ، لكنه موجود بنحو أبسط وأجمل ، ويطابقه النظام الربوبي ، الموجود في علم الواجب تعالى.

الفصل العاشر

في العقل المفارق وكيفية حصول

الكثرة فيه لو كانت فيه كثرة

وليعلم أن الماهية ، لا تتكثر تكثرا إفراديا إلا بمقارنة المادة ، والبرهان عليه ، إن الكثرة العددية ، إما أن تكون تمام ذات الماهية ، أو بعض ذاتها ، أو خارجة من ذاتها إما لازمة أو مفارقة ، والأقسام الثلاثة الأول يستحيل أن يوجد لها فرد ، إذ كلما وجد لها فرد كان كثيرا ، وكل كثير مؤلف من آحاد ، والواحد منها يجب أن يكون كثيرا ، لكونه مصداقا للماهية ، وهذا الكثير أيضا مؤلف من آحاد ، فيتسلسل ولا ينتهي إلى واحد ، فلا يتحقق لها واحد ، فلا يتحقق كثير هذا خلف ، فلا تكون الكثرة إلا خارجة مفارقة ، يحتاج لحوقها

إلى مادة قابلة ، فكل ماهية كثيرة الأفراد فهي مادية ، وينعكس عكس النقيض ، إلى أن كل ماهية غير مادية ، وهي المجردة وجودا ، لا تتكثر تكثرا إفراديا وهو المطلوب.

نعم تمكن الكثرة الأفرادية في العقل المفارق ، فيما لو استكملت أفراد من نوع مادي كالإنسان ، بالحركة الجوهرية من مرحلة المادية والإمكان ، إلى مرحلة التجرد والفعلية ، فتستصحب التميز الفردي ، الذي كان لها عند كونها مادية.

ثم إنه ، لما استحالت الكثرة الأفرادية في العقل المفارق ، فلو كانت فيه كثرة فهي الكثرة النوعية ، بأن توجد منه أنواع متباينة ، كل نوع منها منحصر في فرد ، ويتصور ذلك على أحد وجهين ، إما طولا وإما عرضا والكثرة طولا ، أن يوجد هناك عقل ثم عقل إلى عدد معين ، كل سابق منها علة فاعلة للاحقه مباين له نوعا ، والكثرة عرضا ، أن يوجد هناك أنواع كثيرة متباينة ، ليس بعضها علة لبعض ولا معلولا ، وهي جميعا معلولات عقل واحد فوقها.

الفصل الحادي عشر

في العقول الطولية وأول ما يصدر منها

لما كان الواجب تعالى ، واحدا بسيطا من جميع الجهات ، امتنع أن يصدر منه الكثير ، سواء كان الصادر مجردا كالعقول العرضية ، أو ماديا كالأنواع المادية ، لأن الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد ، فأول صادر منه تعالى عقل واحد ، يحاكي بوجوده الواحد الظلي ، وجود الواجب تعالى في وحدته.

ولما كان معنى أوليته هو تقدمه في الوجود ، على غيره من الوجودات الممكنة ، وهو العلية ، كان علة متوسطة بينه تعالى ، وبين سائر الصوادر منه ، فهو الواسطة في صدور ما دونه ، ما ليس في ذلك تحديد القدرة المطلقة الواجبية ،

التي هي عين الذات المتعالية ، على ما تقدم (١) البرهان عليها ، وذلك لأن صدور الكثير من حيث هو كثير ، من الواحد من حيث هو واحد ممتنع ، على ما تقدم (٢) ، والقدرة لا تتعلق إلا بالممكن ، وأما المحالات الذاتية الباطلة الذوات ، كسلب الشيء عن نفسه ، والجمع بين النقيضين ورفعهما مثلا ، فلا ذات لها حتى تتعلق بها القدرة ، فحرمانها من الوجود ، ليس تحديدا للقدرة وتقييدا لإطلاقها.

ثم إن العقل الأول ، وإن كان واحدا في وجوده بسيطا في صدوره ، لكنه لمكان إمكانه ، تلزمه ماهية اعتبارية غير أصيلة ، لأن موضوع الإمكان هي الماهية ، ومن وجه آخر ، هو يعقل ذاته ويعقل الواجب تعالى ، فيتعدد فيه الجهة ، ويمكن أن يكون لذلك مصدرا ، لأكثر من معلول واحد.

لكن الجهات الموجودة في عالم المثال ، الذي دون عالم العقل ، بالغة مبلغا لا تفي بصدورها الجهات القليلة ، التي في العقل الأول ، فلا بد من صدور عقل ثان ثم ثالث وهكذا ، حتى تبلغ جهات الكثرة عددا ، يفي بصدور العالم الذي يتلوه من المثال.

فتبين أن هناك عقولا طولية كثيرة ، وإن لم يكن لنا طريق إلى إحصاء عددها.

الفصل الثاني عشر

في العقول العرضية

أثبت الإشراقيون ، في الوجود عقولا عرضية ، لا علية ولا معلولية بينها ، هي

__________________

(١) في الفصل السادس.

(٢) في الفصل