وممّا ذكرنا: يظهر الكلام في ما لو دار الأمر بين التخيير والتعيين، كما لو دار الواجب في كفّارة رمضان بين خصوص العتق للقادر عليه وبين إحدى الخصال الثلاث، فإنّ...
بحث در شك در قيد زائد بود.
مطالب مرحوم شيخ انصارى در اين زمينه تمام شد.
خلاصه نظر شيخ انصارى اين شد كه: در شك در جزء چه جزء خارجى و چه جزء ذهنى، در صورت فقدان نص و اجمال نص براءة جارى است.
در پايان اين بحث شيخ انصارى متعرض به سه نكته مىشوند:
نكته اول:
اگر يقين داشتيم كه امرى واجب است ولى شك كرديم معيّنا واجب است يا مخيّرا واجب مىباشد، به تعبير علمى اگر دوران امر بين تعيين و تخيير بود بايد چه كنيم؟
مثال: شخصى شك دارد كفاره ماه رمضان در خصوص عتق و بنده آزاد كردن است يا اينكه كفاره عتق و يا اطعام و يا روزه دو ماه مىباشد؟
آيا اين باب را بايد به متباينين ملحق كنيم و بگوييم مكلّف بايد احتياط كند و همان معيّن را انجام دهد يا اينكه اين مورد ملحق به شك در جزئيت و مطلق و مؤيد شود و از تعيين براءة جارى كنيم و بگوييم شخص مخيّر است.
در اين مسأله دو قول است:
قول اول: بايد جانب براءة را بگيريم و بگوييم گرفتن جانب تعيين يك نوع محدوديت است و مشقّت زائده است، زيرا تخيير يك نوع آزادى و راحتى است، مخيّرى دوست دارى بنده آزاد كنى يا اينكه شصت مسكين طعام دهى يا شصت روز روزه بگيرى و آزادى، ولى جانب تعيين مشقت و محدوديت دارد، اصل براءة ذمه از محدوديت است، بنابراين جانب تخيير را مىگيريم.
قول دوم: اصل براءة از تعيين جارى نمىشود زيرا معارض دارد، شما مىگوييد اصل اين است كه كفاره معيّن نيست، ما هم مىگوييم اصل اين است كه كفاره مخير نيست، در مسأله هيچ قدر مشترك و متيقن نداريم كه نسبت به قيد زائد براءة جارى كنيم، بنابراين جريان براءة معارض دارد و عقل نمىتواند مستقلا حكم به براءة ذمه كند، نص خاص و روايتى نيز نداريم در نتيجه حكم كردن در اين مسأله مشكل است ولى بعدا مىفرمايند: لعلّ حكم به وجوب احتياط و گرفتن جانب تعيين خالى از قوّت نباشد.
بنابراين در اينجا بايد تعيين را گرفت.
نكته دوم:
مقدّمه: معمولا چهار چيز در هر واجبى دخالت دارد:
۱ ـ جزء: شيئى كه در كنار واجب مطرح است و داخل در ماهيت اوست. مانند ركوع كه در كنار نماز مطرح است و داخل در ماهيت نماز است.
۲ ـ شرط: شيئى كه در كنار واجب مطرح است ولى خارج از ماهيت واجب مىباشد. مانند وضوء در كنار نماز به عنوان واجب مطرح است ولى خارج از ماهيت نماز است.
۳ ـ مانع: شيئى كه عدمش و نبودش در كنار واجب مطرح است و اين شيء اگر قبل و يا در حين عمل وجود بگيرد، آن عمل را باطل مىكند، يعنى عدمش شرط عمل است. مانند حدث مانع صلاة است، يعنى نبودش شرط است، اگر قبل و يا حين نماز وجود بگيرد نماز باطل مىشود.
۴ ـ قاطع: شيئى كه عدمش شرط عمل است ولى اگر در حين عمل وجود گرفت آن عمل را باطل مىكند ولى اگر قبل از عمل وجود گرفت موجب بطلان عمل نمىشود. مانند قهقهه و خند با صداى بلند كه قاطع نماز مىباشد، اگر حين نماز وجود گرفت هيئت اتصاليه نماز را به هم مىزند و نماز باطل مىشود ولى اگر كسى قبل از نماز با صداى بلند خنديد اتفاقى براى نمازش پيش نمىآيد.
بيان نكته دوم شيخ انصارى:
اگر در شرط شك كردى اصالة العدم جارى كن و بگو شرط نماز نيست.
اگر در شيئى شك كردى كه مانع است يا نه، مثلا شك كردى حدث مانع نماز ميت است يا نه، باز هم اصالة العدم جارى كن و بگو اصل عدم مانعيت است.
اگر شك در قاطعيت داشتى، مثلا خنده آرام قاطع نماز است يا نه، در اينجا دو اصل جارى مىشود كه يكى اصالة العدم ـ اصل اين است كه قاطع نمىباشد ـ است، و ديگرى اصل استصحاب است، شك داريم اين خنده آرام هيئت اتصاليه را به هم زده يا نه و آن اجزاء سابق را از مدار نماز خارج كرده يا نه، قابليت را استصحاب مىكنيم و مىگوييم اجزاء قبلى قابليت استمرار براى نماز را دارد، نتيجه مىگيريم اين شيء قاطع نبوده است.
نكته سوم:
تارة شك در جزئيت يا شرطيت كه يك حكم وضعى مىباشند ناشى و مسبب از شك در يك حكم تكليفى است.
مثال: شك داريم آيا مولى فرموده يجب السورة في الصلاة يا نه؟ اگر فرمود يجب السورة، از اين حكم تكليفى نتيجه مىگيريم سوره جزء نماز است، و اگر نفرموده يجب السورة في، نتيجه مىگيريم سوره جزء نماز نمىباشد.
در اين مورد شما در جزئيت بحث نكن، بلكه شما در مورد سبب و علت بحث كن و بررسى كن كه اگر حكم تكليفى وجود داشت بنابراين جزئيت هم هست و اگر حكم تكليفى ولو با اصل عدم وجوب منتفى شد، جزئيت نيز خودبخود منتفى مىشود.
در سابق خوانديم كه اگر سبب و مسببى داشتيم تا جاييكه اصل در سبب جارى مىشود نوبت به اصل در مسبب نمىرسد.
با ذكر اين نكته مطالب بحث اقل و اكثر و شك در قيد به پايان مىرسد.