درس مکاسب - بیع

جلسه ۹۹: شروط متعاقدین ۸

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

اشکال مرحوم شیخ به صاحب مقابیس

«و لو اشترى عن زيد بشي‏ءٍ في ذمّته فضولًا و لم يجز، فأجاز عمرو، لم يصحّ عن أحدهما».

مرحوم صاحب مقابیس اشتراط تعیین مالکین را مطرح کردند در جایی که عین کلی فی الذمه باشد بلا اشکال تعیین واجب است و اگر کلی فی المعین باشد سه احتمال دادند که احتمال سوم را پذیرفتند.

مرحوم شیخ در پاسخ می‌‌فرمایند:

ما به دنبال شروط عقد بودیم آنهم شروطی که در صحت عقد دخیل هستند مانند بلوغ نه شروطی که محقق عنوان بیع است، این شرط در اصل نقل و انتقال و کلیه عقود است که قوام آنها به تعیین است. در مثل بیع مال از ملک کسی خارج و به ملک دیگری داخل می‌‌شود و اگر معین نباشند عنوان بیع محقق نیست. لذا تعیین جزء شرایط عقد نیست. رد فرض معین در خارج نیاز به این شرط نیست بایع و مشتری و جنس هر یک مشخص هستند که در مقام بیع و معامله حاضر شده‌اند.

در فرض کلی در ذمه نیز تعیین لازم نیست. چون تا زمانی که کلی در ذمه تعیین پیدا نکند مالیت ندارد تا مورد معامله واقع شود. یک من گندم به صورت کلی مال نیست وقتی اضافه می‌‌شود به ذمه معین مالیت پیدا می‌‌کند. این معنایش اشتراط نیست بلکه لازمه معامله انتقال جنسی است که مال باشد و تا زمانی که تعیین پیدا نکرده است مال بر او صدق نمی‌‌کند.

۳

تطبیق ادامه کلام صاحب مقابیس

«و لو اشترى عن زيد»، این تتمه کلام مقابیس باقی ماند، «و لو اشتری عن زید بشیء فی ذمّته»، اگر چیزی را بخرد برای زید یعنی لزید یک چیزی را بخرد برای زید در ذمه خودش «فضولاً» برای زید بخرد ثمن را در ذمه خودش قرار دهد فضولاً این فی ذمه دو احتمال در آن هست هر دو درست است یکی فی ذمه البایع آنی که فی ذمته مشتری آنی که الان می‌‌خرد.

زید می‌‌آید کتاب امر را برای بکر می‌‌خرد؛ اما پولش را در ذمه خودش قرار می‌‌دهد. این یک احتمال است، احتمال دوم فی ذمّة ضمیر به زید بازگردد کتاب بکر را برای زید می‌‌خرد به ذمه زید، کتاب دیگری را برای زید در ذمه زید، آن وقت فرض مسئله این است که این معامله در هر دو صورت عنوان فضولی را دارد. اینکه انسان بیاید مالی را برای دیگری بخرد این فضولی است.

اگر دیگری آمد اجازه داد که معامله تصحیح می‌‌شود، فرض این است که زیدی که کتاب برای او خریداری شده است، اجازه نکرده است. می‌‌رویم سراغ شخص دیگری می‌‌گوییم تو کتاب را می‌‌خواهی و آن اجازه بکند و بگوید حال که زید اجازه نکرد من اجازه می‌‌دهم معامله برای من واقع بشود. صاحب مقابیس فرموده معامله برای هیچ کدام واقع نمی‌‌شود. چون به قصد او این مال را نخریده بوده است.

«والشّراء عن زید» یعنی «لزید بشی فی ذمته»، فی ذمته زید این یک احتمال است یک چیزی را برای زید می‌‌خرد و پولش گردن زید فضول و زید اجازه کرد، اما امر آمد اجازه کرد «فأجاز عمرو، لم يصحّ عن أحدهما»، این واو اضافی است و این معامله از هیچ کدام واقع نمی‌‌شود. شاید ضمیر فی ذمته به زید برگردد، اولی به خود بایع و مشتری بزنیم.

«و قسّ علی ما ذکر حال ما یرد هذا الباب»، قیاس کن بر آنچه ما ذکر کردیم حال آنچه وارد می‌‌شود از این باب «ولا فرق علی الأوسط فی الأحکام المذکورة»، بنا بر قول اوسط که در آنجایی که عوضین معینین یا در حکم معینه است نیازی به تعیین ندارد «لا فرق» در احکام مذکوره «بین النیّة المخالفة»، و نیت کند مال داخل در ملک دیگری بشود «و التسمية»، یعنی تلفظ به مخالف است.

تسمیه یعنی تلفظ کند به جایی اینکه بگوید: این دو مال مالکش معین است و بگوید: این مال از ملک آن خارج بشود و داخل ملک کس دیگری بشود که مال آن خارج نشود و نیت مخالفت بکند. «و یفرّق بینهما علی الأخیر»، بین آنجایی که نیت مخالفت می‌‌کند و آنجایی که نیت مخالفت نمی‌‌کند و همچنین بین آنجایی که تلفظ به مخالفت می‌‌کند و یا تلفظ نمی‌‌کند روی قول اخیر که تفصیل در مسئله بود فرق است.

بنا بر قول اوسط تعیین مطلقا لازم نیست. حال که تعیین لازم نشد اینجا این عوض داخل در ملک کسی می‌‌شود که معوض از ملک او خارج شده است و حال بگویم عوض معین داخل در ملک شخص ثالث بشود و معوض به ملک دیگری خارج شود و می‌‌فرماید اینجا نیت مخالفت بکند فرقی نمی‌‌کند و طبق قانون معاوضه انجام می‌‌شود.

«و یبطل الجمیع» بنا بر اول جمیع فروعی که تا اینجا بیان کردیم، «وعن مال نفسه ان الغیر» مال خودش را برای غیر بفروشد باغ مال الغیر لنفسه مال غیر را برای خودش بفروشد چه مال خودش را برای غیر و یا مال غیر را برای خودش و همچنین فروعاتی که گفتیم بنا بر قول اوسط که درست بود. بنا بر قول اخیر، باید فرق می‌گذاشتیم و بنا بر قول اول یبطل «و یبطل الجمیع» بنا بر «قول الاول». «انتها کلام» صاحب مقابیس بود.

در آن صورت دوم که باع مال زید ان امر، که مال زید را بیاید به امر بفروشد، دیروز اینطور معنا کردیم ولو باع مال عن عمرو یعنی امر مشتری است و مال زید را می‌‌فروشد و اینجا مرحوم شیخ فرمود: اگر وکیل از طرف زید است معامله صحیح است و اگر وکیل از طرف زید نباشد وقف علی اجازه، آن وقت باید روی فرع دوم بطلان را نه به معنای بطلان مطلق معنا کنیم، «یبطل» نسبت به فرع دوم یعنی یبطل در صورتی که زید اجازه ندهد و قید اینطوری بزنیم.

۴

تطبیق اشکال مرحوم شیخ به صاحب مقابیس

این تحقیقی که شیخ دارد و فهم مراد شیخ در اینجا مشکل است که توضیحی که در خارج مطلب دادیم روشن کرده است مسئله را، «اقول مقتضی المعاوضة و المبادلة» به ملک معادل مقتضای حقیقت معاوضه این است که هر کدام از عوضین در ملک مالک ملکیه مالک عوض آخر «و الاّ» اگر این چنین نباشد «لم یکن کلّ منهما عوضاً و بدلا» هیچ کدام عوض نیست «و علی هذا» بنا بر این بیان «فالقصد إلي العوض و تعیینه یغني عن تعیین المالک»، قصد عوض و تعیین عوض بی‌نیاز می‌‌کند از تعیین مالک این و تعیینه «اما بالخارج و اما بالاضافة الی ذمته معینه». (ادامه صوت مفهوم نبود).

معيّنين ، ولا يقع العقد فيهما على وجهٍ يصحّ إلاّ لمالكهما ، ففي وجوب التعيين أو الإطلاق المنصرف إليه ، أو عدمه مطلقاً ، أو التفصيل بين التصريح بالخلاف فيبطل ، وعدمه فيصحّ ، أوجه ، أقواها (١) الأخير ، وأوسطها الوسط ، وأشبهها للأُصول الأوّل.

وفي حكم التعيين ما إذا (٢) عيّن المال بكونه في ذمّة زيدٍ مثلاً.

وعلى الأوسط :

لو باع مال نفسه عن الغير ، وقع عنه ولغى قصد كونه عن الغير.

ولو باع مال زيد عن عمرو ، فإن كان وكيلاً عن زيد صحّ عنه ، وإلاّ وقف على إجازته.

ولو اشترى لنفسه بمالٍ في ذمّة زيد ، فإن لم يكن وكيلاً عن زيد وقع عنه وتعلّق المال بذمّته ، لا عن زيد ؛ ليقف على إجازته ، وإن كان وكيلاً فالمقتضي لكلٍّ من العقدين منفرداً موجود ، والجمع بينهما يقتضي إلغاء أحدهما ، ولمّا لم يتعيّن احتمل البطلان ؛ للتدافع ، وصحّته عن نفسه ؛ لعدم تعلّق الوكالة بمثل هذا الشراء وترجيح جانب الأصالة ، وعن الموكل ؛ لتعيّن العوض في ذمّة الموكل ، فقصد كون الشراء لنفسه لغو كما في المعيّن.

ولو اشترى عن زيد بشي‌ءٍ في ذمّته فضولاً ولم يجز ، فأجاز عمرو ، لم يصحّ عن أحدهما.

__________________

(١) في المصدر : أحوطها.

(٢) في «ش» : المعيّن إذا ما.

وقس على ما ذكر حال ما يرد من هذا الباب ، ولا فرق على الأوسط في الأحكام المذكورة بين النيّة المخالفة والتسمية ، ويفرّق بينهما على الأخير ، ويبطل الجميع على الأوّل (١) ، انتهى كلامه رحمه‌الله (٢).

المناقشة فيما أفاده صاحب المقابس

أقول : مقتضى المعاوضة والمبادلة دخول كلٍّ من العوضين في ملك مالك الآخر ، وإلاّ لم يكن كلٌّ منهما عوضاً وبدلاً.

وعلى هذا ، فالقصد إلى العوض وتعيينه يغني عن تعيين المالك ، إلاّ أنّ ملكيّة العوض وترتّب آثار الملك عليه قد يتوقّف على تعيين المالك ؛ فإنّ من الأعواض ما يكون متشخّصاً بنفسه في الخارج كالأعيان. ومنها ما لا يتشخّص إلاّ بإضافته إلى مالك ك‍ «ما في الذمم» ؛ لأنّ (٣) ملكيّة الكلّي لا يكون (٤) إلاّ مضافاً إلى ذمّة ، وإجراء أحكام الملك على ما في ذمّة الواحد المردّد بين شخصين فصاعداً غير معهود.

فتعيين (٥) الشخص في الكلّي إنّما يحتاج إليه لتوقّف اعتبار ملكيّة ما في الذمم على تعيين (٦) صاحب الذمّة.

فصحّ على ما ذكرنا أنّ تعيين المالك مطلقاً غير معتبرٍ سواء في‌

__________________

(١) مقابس الأنوار : ١١٥ ١١٦.

(٢) الترحيم من «ف».

(٣) في «ف» ، «خ» ، «ع» و «ص» : ولأنّ.

(٤) كذا ، والمناسب : لا تكون.

(٥) كذا في «ف» ، «ن» و «ص» ، وفي سائر النسخ : فتعيّن.

(٦) في «ف» بدل «على تعيين» : على اعتبار.

العوض المعيّن أو في (١) الكلّي ، وأنّ اعتبار التعيين فيما ذكره من الأمثلة في الشقّ الأوّل من تفصيله (٢) إنّما هو لتصحيح ملكيّة العوض بتعيين من يضاف الملك إليه ، لا لتوقّف المعاملة على تعيين ذلك الشخص بعد فرض كونه مالكاً ، فإنّ من اشترى لغيره في الذمّة إذا لم يعيّن الغير لم يكن الثمن مِلكاً ؛ لأنّ ما في الذمّة ما لم يضف إلى شخصٍ معيّن لم يترتّب عليه أحكام المال : من جعله ثمناً أو مثمناً ، وكذا الوكيل أو الولي العاقد عن اثنين ؛ فإنّه إذا جعل العوضين في الذمّة بأن قال : «بعت عبداً بألف» ، ثمّ قال : «قبلت» فلا يصير العبد قابلاً للبيع ، ولا الألف قابلاً للاشتراء به حتّى يُسنِد كلاّ منهما إلى معيّن ، أو إلى نفسه من حيث إنّه نائب عن ذلك المعيّن ، فيقول : «بعت عبداً من مال فلان بألف من مال فلان» فيمتاز البائع عن المشتري.

عود إلى مناقشة صاحب المقابس

وأمّا ما ذكره من الوجوه الثلاثة (٣) فيما إذا كان العوضان معيّنين ، فالمقصود إذا كان هي المعاوضة الحقيقيّة التي قد عرفت أنّ من لوازمها العقليّة دخول العوض في ملك مالك المعوّض تحقيقاً لمفهوم العوضيّة والبدليّة ، فلا حاجة إلى تعيين من يُنقل عنهما وإليهما العوضان ، وإذا‌

__________________

(١) في «ف» : وفي.

(٢) يعني تفصيل صاحب المقابس ، والمراد من الشقّ الأوّل هو ما أفاده بقوله : «إن توقّف تعيّن المالك على التعيين» ، راجع الصفحة ٢٩٦.

(٣) إشارة إلى ما ذكره صاحب المقابس في الشقّ الثاني من تفصيله ، وهو قوله : «ففي وجوب التعيين أو الإطلاق المنصرف إليه ، أو عدمه مطلقاً ، أو التفصيل بين التصريح بالخلاف فيبطل ، وعدمه فيصحّ ..» ، راجع الصفحة ٢٩٨.

لم يقصد المعاوضة الحقيقية فالبيع غير منعقد ؛ فإن جعل العوض من عين مال غير المخاطب الذي ملّكه المعوّض (١) فقال : «ملّكتك فرسي هذا بحمار عمرو» ، فقال المخاطب : «قبلت» ، لم يقع البيع لخصوص المخاطب ؛ لعدم مفهوم المعاوضة معه ، وفي وقوعه اشتراءً فضوليّاً لعمرو كلامٌ يأتي.

وأمّا ما ذكره من مثال «مَن باع مال نفسه عن غيره» (٢) فلا إشكال في عدم وقوعه عن غيره ، والظاهر وقوعه عن البائع ولغوية قصده عن الغير ؛ لأنّه أمر غير معقول لا يتحقّق القصد إليه حقيقة ، وهو معنى لغويّته ؛ ولذا لو باع مال غيره عن نفسه وقع للغير مع إجازته كما سيجي‌ء ولا يقع عن نفسه أبداً.

نعم ، لو ملكه فأجاز ، قيل بوقوعه له (٣) ، لكن لا من حيث إيقاعه أوّلاً لنفسه ؛ فإنّ القائل به لا يفرّق حينئذٍ بين بيعه عن نفسه أو عن مالكه ، فقصد وقوعه عن نفسه لغو دائماً ووجوده كعدمه.

إلاّ أن يقال : إنّ وقوع بيع مال نفسه لغيره (٤) إنّما لا يعقل إذا فرض قصده للمعاوضة الحقيقية ، لِمَ لا يجعل هذا قرينة على عدم إرادته‌

__________________

(١) في «ف» و «خ» : العوض.

(٢) راجع الصفحة ٢٩٨.

(٣) الظاهر أنّ القائل به كثير ، منهم : المحقّق القمّي في الغنائم : ٥٥٤ ناسباً إلى الأكثر ، ومنهم : كاشف الغطاء في شرحه على القواعد ، حيث قال في ذيل كلام العلاّمة : «وكذا لو باع مال غيره ثمّ ملكه» : «والأقوى عدم الاشتراط» ، راجع شرح القواعد (مخطوط) : الورقة ٦١.

(٤) في «ف» : بيع مال الغير لغيره.

من البيع المبادلة الحقيقية ، أو على تنزيل الغير منزلة نفسه في مالكيّة المبيع كما سيأتي أنّ المعاوضة الحقيقيّة (١) في بيع (٢) الغاصب لنفسه لا يتصوّر إلاّ على هذا الوجه؟ وحينئذٍ فيحكم ببطلان المعاملة ؛ لعدم قصد المعاوضة الحقيقيّة مع المالك الحقيقي.

ومن هنا ذكر العلاّمة (٣) وغيره (٤) في عكس المثال المذكور : أنّه لو قال المالك للمرتهن : «بعه لنفسك» بطل ، وكذا لو دفع مالاً إلى من يطلبه الطعام وقال : اشترِ به لنفسك طعاماً.

هذا ، ولكنّ الأقوى صحّة المعاملة المذكورة ولغوية القصد المذكور ؛ لأنّه راجعٌ إلى إرادة إرجاع فائدة البيع إلى الغير ، لا جعله أحد ركنَي المعاوضة.

وأمّا حكمهم ببطلان البيع في مثال الرهن واشتراء الطعام ، فمرادهم عدم وقوعه للمخاطب ، لا أنّ المخاطب إذا قال : «بعته لنفسي» ، أو «اشتريته لنفسي» لم يقع لمالكه إذا أجازه.

وبالجملة ، فحكمهم بصحّة بيع الفضولي وشرائه لنفسه ، ووقوعه للمالك ، يدلّ على عدم تأثير قصد وقوع البيع لغير المالك.

ثمّ إنّ ما ذكرنا كلّه حكم وجوب تعيين كلٍّ من البائع والمشتري من يبيع له ويشتري له.

__________________

(١) لم ترد «أو على تنزيل الغير إلى المعاوضة الحقيقية» في «ف».

(٢) في «ف» : فبيع.

(٣) القواعد ١ : ١٥١ و ١٦٦.

(٤) مثل الشهيد في الدروس ٣ : ٢١١ و ٤٠٩.