«اذا عرفت ما ذکرنا»، «ما ذکرنا»، يعني اینکه محل نزاع در معاطاتي است که طرفين قصد تمليک دارند، «فالاقوال في المعاطاة علي ما يساعده ظواهر کلماتهم»، اقوال بنابر آنچه که از ظاهر کلمات استفاده ميشود «ستّة». «ما يساعده ظواهر»، معنايش اين است که تصريح به اين اقوال وجود ندارد، بلکه ظاهر عباراتشان دلالت دارد.
قول اول: «اللزوم مطلقا»، «مطلقا»، يعني چه دال بر تراضي، لفظ باشد چه لفظ نباشد. «کما هو ظاهرٌ عن المفيد»، شيخ مفيد «و يکفي في وجود القائل به، قول العلامه»، مرحوم شیخ «يکفي» را براي اين ميآورند که اگر کسي در عبارت شيخ مفيد خدشه کند که ظهور ندارد، از راه ديگري براي شما قائل ميآوريم. در وجود قائل به اين قول، قول علامه در تذکره کفايت ميکند، علامه فرموده: «الاشهر عندنا انّه لابد من الصيغه»، «عندنا»، یعنی «عند الاماميه»، مشهور این است که بيع نياز به صيغه دارد. در مقابل «اشهر» مشهور است، يعني مشهور ميگويند: بيع نياز به صيغه ندارد. اگر بيع نياز به صيغه نداشت يعني بيع بدون صيغه که معاطات است هم مفيد ملکيت لازمه است.
قول دوم: «واللزوم، اما بشرط کون الدال علي التراضي أو المعاملة لفظاً»، به شرطي که دال بر تراضي يا معامله لفظ باشد. «حُکي عن بعض معاصر الشهيد الثاني و بعض متأخر المحدثين»، مراد از «بعض»، مرحوم شيخ يوسف بحراني در کتاب «حدائق» است. به این نکته دقت فرماييد که چه فرقي بين دال علي التراضي يا دال علي المعامله وجود دارد؟ چرا «أو» در اينجا آورده شده است؟ «أو» براي اين است که در باب معاطات دو مبنا وجود دارد، يک مبنا اين است که در معاطات مطلق التراضي کافي است و موضوعي است که محقق معاطات است، مبناي دوم اين است که مجرد تراضي کافي نيست بايد قصد معامله هم باشد. با اين قول اشاره ميکند به اینکه اگر دال بر تراضي لفظ باشد يا دال بر قصد معامله لفظ باشد، اين معاطات مفيد ملکيت لازمه است. شيخ ميفرمايد: «لکن في عدّ هذا من الاقوال في المعاطاة تأمّلٌ واشکالٌ». وجه تأمل این است که اين نظريه اصلا ربطي به معاطات ندارد، بلکه مربوط به نزاعي ديگر است و آن نزاع اين است آيا در «بيع به صيغه»، صيغه خاص معتبر است يا مطلق اللفظ کفايت مي کند؟ نزاع در غير بيع معاطاتي است.
قول سوم: ملکيت غير لازمه است، «ذهب اليه المحقق الثاني» و نسبت داده به هر کسي که قائل به اباحه است. محقق ثانی فرمود: هر کس ميگويد: اباحه مرادش ملکيت جائزه است. «وفي النسبة ما عرفت». قبلا در این نسبت اشکال کرديم.
قول چهارم: «و عدم الملک»، ملک نباشد، «مع اباحة جميع التصرفات»، حتي تصرفات متوقف بر ملک، کما اينکه اين قول «ظاهر عبائر کثير»، ظاهر عبارتهاي زيادي است، بلکه «ذکر فی المسالک»، شهيد ثاني «أنّ کل من قال بالاباحة»، هر کسي که قائل به اباحه است، «يصوّغ»، يعني يجوّز «جميع التصرفات».
قول پنجم: اباحه است، اما اباحه تصرفاتي که متوقف بر ملک نباشد، «و اباحة ما لا يتوقف علي الملک وهو الظاهر من الکلام المتقدم عن حواشي الشهيد»، ظاهر از کلامي در حواشي شهيد بر قواعد که گذشت. «وهو المناسب لما حکينا عن الشيخ»، اين قول مناسب با آن نظريه اي است که از شيخ طوسي حکايت کرديم، «في اهداء الجارية من دون ايجاب و قبول»، اگر مولا جاريهاي را بدون ايجاب و قبول هديه معاطاتی کرد، گيرنده حق وطي او را ندارد. تصرف متوقف بر ملک در آن جائز نيست.
قول ششم: «والقول بعدم اباحة التصرف مطلقا»، معاطات يک بيع فاسد است، يک معامله فاسده است، اباحه مطلقا تصرف نميآورد، «مطلقا»، يعني نه تصرفات متوقف بر ملک نه غير متوقف. «نُسِب الي ظاهر النهايه»، به مرحوم علامه در نهايه، «لکن ثبت رجوعه عنه في غيرها»، ولی رجوع علامه از اين قول، در غیر کتاب نهایه، یعنی«مختلف» روشن شده است.
«والمشهور بين علمائنا عدم ثبوت الملک بالمعاطاة». مشهور ميگويند: معاطات مفيد ملک نيست، «بل لم نجد قائلاً به الي زمان المحقق الثاني الذي قال به»، تا زمان محقق ثاني که قائل به ملک شده، قائل نداريم. «ولن يقتصر علي ذلک»، محقق ثاني اکتفا نکرده «علي ذلک»، يعني بر مجرد ابراز نظريه خودش؛ بلکه «حتي نسبه الي الاصحاب»، گفته فقها هم همين نظريه را دارند و قائل به ملکیت شدهاند.
«لم نجد» به قرینه عبارت «علي ما يساعده ظواهر کلماتهم»، یعنی کسي که تصريح کرده باشد را نیافتم، اما با قطع نظر از تصريح، از ظاهر بعضي عبارات مثل عبارت شیخ مفيد یا عبارت علامه ملکیت اعم از لزوم استفاده میشود. «نعم ربما يوهمه ظاهر عبارة التحرير». ظاهر عبارت تحرير، قول به ملک را اشعار دارد. مرحوم علامه در تحرير که قبل از محقق ثاني است، «حيث قال فيه: الاقوی انّ المعاطاة غير لازمة»، عبارت علامه را خوب دقت کنيد علامه فرموده «المعاطاة غير لازمةٍ؛ بل لکلّ منهما فسخ المعاوضه»، هر کدام ميتوانند معاوضه را فسخ کنند. «ما دامت العين باقية». مادامي که عين مال باقي است، ميتواند رجوع کند و آن را بگيرد. «فإن تلفت»، اگر عين تلف شود «لزم»، اين معامله لازم میشود.
بعضيها گفتند عبارت علامه بالاتر از اشعار است، حتي ميفرمايد: «المعاطاة غير لازمة»، غير لازمه يعني ملکيت هست، اما ملکيت غير لازمه، پس مرحوم علامه، معاطات را مفيد ملکيت مي داند. «انتهي» کلام علامه. «ولذا نسب ذلک اليه في المسالک»، قول به ملکيت نسبت داده شده «اليه»، به علامه در کتاب مسالک. شيخ انصاري ميفرمايند: مرحوم علامه بعد از اين، عبارتي دارد که قرينه ميشود بر اينکه مرادش ملکيت نيست، «لکن قوله» قول علامه بعد از اين عبارت که فرموده «ولا يحرم علي کلّ منهما الانتفاع بما قبض، بخلاف البيع الفاسد»، حرام نيست «علي کلّ منهما»، بر هر کدام يک از متعاطيين، انتفاع به آنچه که قبض ميکند، ميتواند انتفاع ببرد، «بخلاف البيع الفاسد» که انتفاع در آن حرام است، «ظاهرٌ في انّ مراده مجرد الانتفاع». ظهور در اين دارد که مراد علامه مجرد انتفاع است، نه ملکيت. اگر ملکيت باشد، در باب «بيع به صيغه»، هيچ فقيهي نميگويد که بعد از اينکه بيع انجام شد، بر هيچکدام تصرف در آن مال و انتفاع به آن حرام است، گفتن چنين مطلبي در باب بيع، لغو است، چون معلوم است بيع موجب نقل و انتقال است، وقتي هم نقل و انتقال شد، معنايش اين است که ميتواند تصرف کند. در «بيع به صيغه» هيچ وقت گفته نمي شود: انتفاع بعد از بيع حرام نيست، اما اينکه علامه در اينجا گفته «ولا يحرم الانتفاع»، معنايش اين است که معاطات را مفيد ملکيت نميداند، بلكه بگويد فقط انتفاع جاير است. انتفاع اعم از ملکيت است. انتفاع فرع ملکيت نيست، بلكه اعم است، در عاريه، عاريهگيرنده ميتواند استفاده ببرد، در حالي که مالک نيست. «إذ لا معنا لهذه العبارة بعد الحکم بالملک»، بعد از حکم به ملک، ديگر اين عبارت معنايي ندارد. «و اما قوله والاقوي»، سوال پيش مي آيد پس چرا فرمود: اقوي اين است که معاطات غير لازم است، «فهو اشارة الي خلاف المفيد»، شيخ مفيد مخالفت کرده و سنيها هم مخالفت کردند و قائل به لزوم شدند. اين که ميگويد: «الاقوي أن المعاطاة غير لازمة»، درصدد رد كردن نظريه آنها است، نه اينکه بخواهد بگويد ملکيت هست، اما غير لازمه است.
اشكال مقدّر و جواب آن
ممكن است مستشکلي بگويد: در عبارت علامه سه کلمه وجود دارد كه با ملکيت سازگاري دارد، نه با اباحه. يکي کلمه «معاوضه» است معاوضه در جايي است که نقل و انتقال و تمليکي تحقق پيدا کرده باشد.
دوم کلمه «فسخ» است، در جايي که مالي از ملک بايع به ديگري منتقل شده باشد، بايع ميتواند فسخ کند، فسخ يعني اين مال را از ملک مشتري برگرداند به ملک خودش، اما جايي که اباحه تصرف است، فسخ معنا ندارد. ميوه را جلوي مهمان بگذاريد، با همين عملتان مباح کرديد که مهمان در اين ميوه تصرف کند، حالا اگر پشيمان شويد، ظرف ميوه را برميداريد، آيا اينجا اطلاق ميکنند که شما فسخ کرديد؟
کلمه سوم، کلمه «لزوم» است، لزوم يکي از اقسام ملک است، «الملک امّا لازمٌ وامّا جائز». اين سه کلمه قرينه است بر اينکه مراد علامه ملکيت است.
مرحوم شيخ جواب ميدهند: اين سه کلمه در جايي که قصد تمليک هم باشد، صحيح است، جايي که قصد تمليک است ميشود گفت معاوضه، جايي که قصد تمليک است ولو تمليک هم محقق نشود ميشود گفت فسخ و همچنين مسئله لزوم، «واطلاق المعاوضه عليها»، جواب از اين اشکال مقدر است، اطلاق معاوضه بر معاطات «باعتبار ما قصده المتعاطيان»، که متعاطيان قصد تمليک کردند وهمچنين «اطلاق الفسخ علي الرد»، اينکه رد ميکند، بر آن اطلاق فسخ مي شود، چون علامه گفت: «لکلٍّ منهما، فسخٌ المعاوضه»، اين هم «بهذا الاعتبار ايضا»، يعني به اعتبار اينکه قصد تمليک وجود دارد «وکذا اللزوم»، لزوم هم به همين اعتبار است که قصد تمليک کردند. «ويؤيّد ما ذکرنا»، «ما ذکرنا»، يعني مراد علامه از اين عبارت، ملکيت نيست. مؤيد و بلكه «بل يدلّ»، بالاتر از مؤيد دليلي مي آورند، «انّ الظاهر من عبارة التحرير، في باب الهبه». علامه در کتاب تحرير در قسمت هبه فرموده: «توقفها علي الايجاب والقبول»، هبه متوقف بر ايجاب و قبول است. «ثمّ قال العلامه، وهل يستغني عن الايجاب والقبول في هدية الاطعمه»، آيا هديه طعام به ديگري، مستغني از ايجاب وقبول است، «الاقرب عدمه»، فرموده نه آنجا هم مستغني از ايجاب و قبول نيست.
«نعم يباح التصرف»، در هديه اطعمه، اگر ايجاب و قبول نباشد، فقط براي گيرنده اباحه تصرف ثابت است، آن هم «بشاهد الحال»، يعني به قرينه حاليه. طعامي که ممکن است دوساعت ديگر از بين برود را به ديگري مي دهد، قرينه ميشود بر اينکه ميتواند در آن تصرف کند. پس اينجا که ايجاب و قبول نيست، فرموده اباحه تصرف است. «انتهي» کلام علامه در تحرير «و صرّح بذلک»، بذلک يعني به توقف بر ايجاب و قبول در هديه. «فإذا» استدلال شيخ انصاري است. شيخ ميگويد: اگر در هبه يا هديه ميگويد تا ايجاب و قبول نيايد، ملکيت نميآيد، در بيع به طريق اولي است. چرا؟ چون در نظر شارع بيع از اهميت خاصي برخوردار است، هبه و همچنين هديه سهل المؤنه هستند، از عقود جائزه هم هستند، اگر براي عقود جائزه گفته شود: تا ايجاب و قبول نيايد ملکيت نمي آيد، در بيع به طريق اولي، «فإذا لم يقل في الهبه بصحة المعاطاة»، اگر معاطات را در هبه جاري نداند، «فکيف يقول بها في البيع»، چگونه معاطات را در بيع صحيح بداند و بگويد مفيد ملکيت است.