درس مکاسب - بیع

جلسه ۷۳: الفاظ عقد ۴۸

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ضمان قیمی در مقبوض به عقد فاسد

موضوع بحث در امر هفتم این است که: اگر مبیع به عقد فاسد خریده شده است و پیش مشتری تلف شده است، آیا خریدار و تالف قیمت آن را ضامن می‌باشد، در صورتی که مبیع از قیمیات باشد.

مثلاً عمرو گاوی یا عبدی از زید به بیع فاسد خریده است. مبیع شما که گاو یا عبد باشد از قیمیات است و بیع لجهة من الجهات فاسد بوده است. آیا تلف شدن این عبد یا گاو پیش مشتری ضمان به قیمت دارد یا ضمان به مثل؟

دو نظریه در این مسأله وجود دارد:

نظریه اولی این است که در این فرض عمرو مشتری ضمان به قیمت دارد و لذا می‌گویند (القیمی یضمن بالقيمة).

در این فرض دو بحث است:

یک بحث این است که: آیا ضمان به قیمت یا ضمان به مثل معتبر است.

و بحث دوم این است که: اگر قائل به ضمان به قیمت شدیم آیا مطلقاً ضمان به قیمت است چه مثل مجود باشد یا نه؟ یا اینکه بگوییم ضمان به قیمت در صورتی است که مثل موجود نباشد و متعذّر باشد.

در رابطه با بحث اول حق این است که قیمی فی الجمله ضمان به قیمت دارد، لذا مشتری قیمت گاو یا عبد را ضامن می‌باشد. پنج دلیل بر این مدّعا بیان شده است:

دلیل اول عبارت از اجماع است.

دلیل دوم عبارت از روایاتی است که در مورد بعضی از قیمیات مانند عبد و بغل و عین مرهونه وارد شده است که مفاد این روایات این است که تلف قیمیات موجب ضمان به قیمت می‌باشد.

دلیل سوم صحیحه أبی ولاّد است که می‌گوید: (القیمی یضمن بالقيمة).

دلیل چهارم روایت (من أعتق شقصاً من عبد قوّم علیه) می‌باشد، که می‌گوید شقص و جزء از عبد که فروخته شده است قیمت می‌شود و قیمت آن جزء باید داده بشود.

دلیل پنجم اطلاق ادلّه‌ای است که می‌گوید قیمیات ضمان به قیمت دارند.

فإذن به مقتضای ادلۀ خمسه باید گفت که: تلف قیمیات موجب ضمان به قیمت می‌باشد.

۳

ضمان قیمی در صورت تمکن از مثل

اما در رابطه با بحث دوم یعنی اینکه قیمیات ضمان به قیمت دارند، آیا مطلقاً ضمان به قیمت دارند یا عند تعذّر المثل ضمان به قیمت دارند؟

دو نظریه در مسأله وجود دارد:

نظریه اولی این است که مطلقاً ضمان به قیمت داشته باشد. در این رابطه استدلال به اطلاق ادلۀ ضمانات می‌شود أعم از اینکه مثل موجود باشد یا نه، کما اینکه یمکن که استدلال به اطلاق روایاتی که در موارد جزئیه حکم به ضمان قیمی بالقيمة کرده‌اند بشود.

مرحوم شیخ این دو دلیل را برای اثبات این نظریه قبول ندارند، و الوجه فی ذلک قدر متیقن از این دو اطلاق موردی است که مثل موجود نباشد. مثلاً در مثال عبدی که خریده شده است و از بین رفته است مثل آن عبد موجود نباشد. در این مورد اطلاق ادلۀ ضمانات و اطلاق روایات خاصه می‌گوید قیمی ضمان به قیمت دارد.

و اما اگر در همین فرض عبدی که صفات وخصوصیّات عبد تالف را دارد موجود باشد یا ده متر پارچه دیگر از همین طاقه موجود باشد، در این صورت مرحوم شیخ اطلاق ادلۀ ضمانات و روایات را برای شمول در این فرض قبول ندارند، بلکه مقتضای اطلاق آیه شریفه این است که در این مورد دادن مثل واجب باشد لما ذکرنا که أقرب به تالف مطلقاً مثل است.

لذا دلیلی بر اینکه قیمی یضمن بالقيمة مطلقاً نداریم مگر تمسّک به اجماع شود که بگوییم اجماع می‌گوید قیمی مطلقاً ضمان به قیمت دارد.

و اگر اجماع را نپذیرفتیم باید بگوییم عند تعذّر المثل قیمی ضمان به قیمت دارد.

نظریه دوم که از شیخ طوسی نقل شده است این است که: در مورد بحث تلف قیمی ضمان به مثل دارد، منتها اگر مثل موجود است مثل داده می‌شود و اگر مثل موجود نیست قیمت داده می‌شود، در نتیجه هیچ فرقی بین مثلیات و قیمیات وجود ندارد.

مرحوم شیخ این نظریه دوم را علی تقدیر قبول ندارد و علی تقدیر قبول دارد.

کسانی که می‌گویند قیمی ضمان به مثل دارد کلام آنها دو احتمال دارد:

احتمال اول این است که مرادشان این باشد که قیمی مطلقاً ضمان به مثل دارد، یعنی عند التمکن و التعذّر ضمان به مثل دارد. اگر این مرادشان باشد قطعاً باطل است، چون اولاً مخالف با روایتی است که در مورد ضمان بغل وارد شده است، و ثانیاً مخالف با فتوایی است که فقها در مورد تلف عین مرهونه داده‌اند، و ثالثاً مخالف با اجماع است.

و اگر مراد این باشد که قیمی با وجود مثل، ضمان به مثل دارد وبا نبود مثل ضمان به قیمت دارد. این قول فی الجمله صحیح است، اگر از اجماع مخالف آن چشم پوشی کنیم، چون قول به تفصیل احداث قول ثالث و مخالف با اجماع مرکب است.

کما اینکه روشن شد که اگر بگوییم (قیمی یضمن بالقيمة) قیمت بدل از عین می‌باشد و اگر بگوییم قیمی یضمن بالمثل هنگام تعذّر مثل که قیمت را باید بدهد قیمت بدل از مثل قرار می‌گیرد.

۴

تطبیق ضمان قیمی در مقبوض به عقد فاسد

السابع

لو كان التالف المبيع فاسداً قيميّاً، فقد حكي: الاتّفاق على كونه (مبیع) مضموناً بالقيمة، ويدلّ عليه (ضمان قیمت در قیمی): الأخبار المتفرّقة في كثيرٍ من القيميّات، فلا حاجة إلى التمسّك بصحيحة أبي ولاّد الآتية في ضمان البغل،

السابع

ضمان القيمي بالقيمة في المقبوض بالعقد الفاسد ، والدليل عليه

لو كان التالف المبيع فاسداً قيميّاً ، فقد حكي : الاتّفاق على كونه مضموناً بالقيمة (١) ، ويدلّ عليه : الأخبار المتفرّقة في كثيرٍ من القيميّات (٢) ، فلا حاجة إلى التمسّك بصحيحة أبي ولاّد الآتية في ضمان البغل (٣) ، ولا بقوله عليه‌السلام : «مَن أعتق شقصاً من عبدٍ قُوِّم عليه» (٤) بل الأخبار‌

__________________

(١) لم نعثر على حكاية الاتّفاق ، نعم استظهر السيّد المجاهد عدم الخلاف بين الأصحاب ، راجع المناهل : ٢٩٨.

(٢) انظر الوسائل ١٧ : ٣٧٢ ، الباب ٢٣ من أبواب اللقطة ، الحديث الأوّل ، و ١٨ : ٥٣٨ ، الباب ٣ من أبواب الحدود والتعزيرات ، الحديث الأوّل.

(٣) تأتي في الصفحة ٢٤٦ ٢٤٧.

(٤) رواه ابن أبي جمهور في عوالي اللآلي عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مع اختلافٍ في اللفظ ، انظر عوالي اللآلي ٣ : ٤٢٧ ، الحديث ٢٤ ، وعنه في مستدرك الوسائل ١٥ : ٤٦١ ، الباب ١٦ من أبواب العتق ، الحديث ٥ ، ولفظ الحديث موجود في الغنية : ٢٧٩.

كثيرة (١) ، بل قد عرفت (٢) أنّ مقتضى إطلاق أدلّة الضمان في القيميّات هو ذلك بحسب المتعارف ، إلاّ أنّ المتيقّن من هذا المتعارف (٣) ما كان المثل فيه متعذّراً ، بل يمكن دعوى انصراف الإطلاقات الواردة في خصوص بعض القيميّات كالبغل والعبد ونحوهما (٤) لصورة تعذّر المثل ، كما هو الغالب.

استظهار الاجماع على ضمان القيمي بالقيمة مع تيسّر المثل

فالمرجع في وجوب القيمة في القيمي وإن فرض تيسّر المثل له كما في مَن أتلف عبداً من شخص باعه عبداً موصوفاً بصفات ذلك العبد بعينه ، وكما لو أتلف عليه ذراعاً من مائة ذراع كرباس منسوج على طريقة واحدة لا تفاوت في أجزائه أصلاً هو الإجماع ، كما يستظهر.

لو تيسّر المثل من جميع الجهات

وعلى تقديره ، ففي شموله لصورة تيسّر المثل من جميع الجهات تأمّل ، خصوصاً مع الاستدلال عليه كما (٥) في الخلاف (٦) وغيره (٧) بقوله تعالى ﴿فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ (٨) ؛ بناءً على أنّ القيمة‌

__________________

(١) انظر الوسائل ١٦ : ٢٠ ٢١ ، الباب ١٨ من أبواب العتق ، الأحاديث ١ ، ٤ ، ٥ ، ٩ و ١٠ وغيرها.

(٢) في الصفحة ٢٢٨.

(٣) في «ف» : من التعارف.

(٤) تقدّمت الإشارة إلى مواردها في الصفحة السابقة.

(٥) لم ترد «كما» في «ف».

(٦) الخلاف ٣ : ٤٠٢ ، كتاب الغصب ، المسألة ١١ ، و ٤٠٦ ، المسألة ١٨.

(٧) مثل السرائر ٢ : ٤٨٠ ، والتذكرة ٢ : ٣٨٣.

(٨) البقرة : ١٩٤.

مماثلة (١) للتالف في المالية ، فإنّ ظاهر ذلك جعلها من باب الأقرب إلى التالف بعد تعذّر المثل.

وكيف كان ، فقد حكي الخلاف في ذلك عن الإسكافي (٢) ، وعن الشيخ والمحقّق في الخلاف والشرائع في باب القرض (٣).

فإن أرادوا ذلك مطلقاً حتّى مع تعذّر المثل فيكون القيمة عندهم بدلاً عن المثل حتّى يترتّب عليه وجوب قيمة يوم دفعها كما ذكروا ذلك احتمالاً في مسألة تعيّن القيمة (٤) متفرّعاً على هذا القول فيردّه إطلاقات (٥) الروايات الكثيرة في موارد كثيرة :

منها : صحيحة أبي ولاّد الآتية (٦).

ومنها : رواية تقويم العبد (٧).

ومنها : ما دلّ على أنّه إذا تلف الرهن بتفريط المرتهن سقط من ذمّته (٨)

__________________

(١) كذا في مصحّحة «ص» ، وفي غيرها : مماثل.

(٢) حكى عنه وعن ظاهر الشيخ والمحقّق ، السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٦ : ٢٤٣.

(٣) الخلاف ٣ : ١٧٥ ، كتاب البيوع ، المسألة ٢٨٧. والشرائع ٢ : ٦٨ ، لكنّه استحسن ضمان المثل بعد أن أفتى بضمان القيمة.

(٤) انظر مفتاح الكرامة ٦ : ٢٤٣ ، والجواهر ٢٥ : ٢٠.

(٥) في «ف» ، «ن» ، «خ» و «م» : إطلاق.

(٦) يأتي في الصفحة ٢٤٦ ٢٤٧.

(٧) المراد بها ظاهراً ما تقدّم في الصفحة ٢٤٠ من قوله عليه‌السلام : «مَن أعتق شقصاً من عبد قُوّم عليه».

(٨) في «ن» و «ش» : دينه.

بحساب ذلك (١) ، فلولا ضمان التالف بالقيمة لم يكن وجه لسقوط الدين بمجرّد ضمان التالف.

ومنها : غير ذلك من الأخبار الكثيرة (٢).

وإن أرادوا أنّه مع تيسّر المثل يجب المثل لم يكن بعيداً ؛ نظراً إلى ظاهر آية الاعتداء (٣) ونفي الضرر (٤) ؛ لأنّ خصوصيات الحقائق قد تقصد ، اللهم إلاّ أن يحقّق إجماع على خلافه ولو من جهة أنّ ظاهر كلمات هؤلاء (٥) إطلاق القول بضمان المثل ، فيكون الفصل بين التيسّر وعدمه قولاً ثالثاً في المسألة.

ما هو المعيار في تعيين القيمة في المقبوض بالعقد الفاسد؟

ثمّ إنّهم اختلفوا في تعيين القيمة في المقبوض بالبيع الفاسد.

فالمحكيّ في غاية المراد (٦) عن الشيخين وأتباعهما : تعيّن قيمة يوم التلف ، وعن الدروس (٧) والروضة (٨) نسبته إلى الأكثر.

والوجه فيه على ما نبّه عليه جماعة ، منهم العلاّمة في التحرير (٩) ـ : أنّ الانتقال إلى البدل إنّما هو يوم التلف ؛ إذ الواجب قبله‌

__________________

(١) انظر الوسائل ١٣ : ١٢٩ ، الباب ٧ من أبواب أحكام الرهن.

(٢) المشار إليها في هامش الصفحة ٢٤١.

(٣) البقرة : ١٩٤.

(٤) انظر الوسائل ١٧ : ٣٤٠ ، الباب ١٢ من أبواب إحياء الموات.

(٥) يعني الإسكافي والشيخ والمحقّق قدس‌سرهم.

(٦) غاية المراد : ٨٥.

(٧) الدروس ٣ : ١١٣.

(٨) الروضة البهية ٧ : ٤١ ، وانظر الجواهر ٣٧ : ١٠٥.

(٩) التحرير ٢ : ١٣٩.