درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۸۰: قدرت بر تسلیم ۱۰

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

فروش بیع آبق با ضمیمه و فروع یازده گانه

تذکر: صوت این درس موجود نیست و متن ذیل از استاد می‌باشد.

موضوع بحث این است که عبد آبق با ضمیمه فروخته شده است. مثلاً زید عبدی دارد که فرار کرده است. زید این عبد فراری را به ضمیمه یک گوسفند به عمرو به پنج هزار تومان می‌فروشد. در این رابطه مرحوم شیخ یازده فرع بیان کرده است:

فرع اول این است که فروش آبق با ضمیمه صحیح می‌باشد. دلیل بر صحّت اولاً اجماع می‌باشد و ثانیاً صحیحه نخّاس و موثقه سماعه می‌باشد و ثالثاً گفته شده است که این بیع با این خصوصیت غرری نمی‌باشد.

این دلیل سوم را مرحوم شیخ قبول ندارد و لذا دلیل بر صحّت به نظر مرحوم شیخ اجماع و روایات می‌باشد.

فرع دوم این است که فروش آبق دو فرض دارد:

تارة متعاقدین از پیدا شدن آبق مأیوس می‌باشند یعنی ۹۹% فروشنده احتمال می‌دهد که پیدا نشود خریدار احتمال می‌دهد که پیدا نشود.

فرض دوم این است که متعاقدین مأیوس نمی‌باشند.

آیا بیع آبق در هر فرض صحیح است یا در یک فرض صحیح می‌باشد؟

مختار مرحوم شیخ این است که فقط در فرض دوم صحیح می‌باشد. دلیل آن ظاهر روایات است که در صورت امید به پیدا شدن آبق با ضمیمه بیع صحیح است.

فرع سوم این است در صورت یأس از پیدا شدن آبق فروش آن بالتبع چگونه است. مثلاً زید به عمرو گوسفند را می‌فروشد در ضمن فروش گوسفند عمرو شرط می‌کند که اگر عبد آبق شما پیدا شد ملک من باشد. فروشنده با این شرط می‌فروشد. در این مثال فروش گوسفند بالاصالة است، فروش آبق بالتبع است. در این فرض که از پیدا شدن آبق مأیوس بوده‌اند فروش آبق بالتبع جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: مانعی ندارد.

فرع چهارم در این است آنچه که ضمیمه به آبق می‌شود باید از اعیان باشد یا اینکه ضمیمه از منافع هم باشد جایز است؟

تارة آنچه که ضمیمه آبق شده است از اعیان است مثل گوسفند، گاو، عبا، مکاسب و... و أخری آنچه که ضمیمه شده است از منافع می‌باشد. زید گفته است عبد آبق خودم را با منافع در این خانه در ظرف دو ماه می‌فروشم.

مرحوم شیخ می‌فرمایند ظاهر ادله این است که ضمیمه باید از اعیان باشد و لذا در فرض دوم که ضمیمه منفعت بوده است بیع باطل می‌باشد.

احتمال دومی در مسأله وجود دارد و آن این است که در هر دو فرض بیع آبق صحیح باشد. دلیل آن این است اینکه در روایات آمده است که اگر عبد به شما نرسید ضمیمه می‌رسد. این تعبیر کنایه از این است که اگر عبد پیدا نشد چیزی به شما رسیده است.

فرع پنجم این است که از پیدا شدن آبق مأیوس شده‌اند. مثلاً فرض کنید در اول ماه امید پیدا شدن آبق بوده است و لذا زید و عمرو اقدام بر معامله کرده‌اند در بیستم ماه هر دو مأیوس شده‌اند.

در اینجا فقها می‌گویند یأس از پیدا شدن آبق به منزله تلف شدن آبق است. سؤال این است که آیا در این مورد ثمن تقسیط می‌شود یا نه؟ اگر قائل به تقسیط شدیم زید سه هزار تومان را به مشتری برگرداند. اگر قائل به عدم تقسیط شدیم همه پنج هزار تومان از زید باشد.

مرحوم شیخ می‌فرماید: در این فرض ثمن تقسیط نمی‌شود. دو راه برای عدم تقسیط در نظر گرفته شده است. تبعاً قبل از بیان این دو راه این نکته را توجه داشته باشید که مقتضای قواعد تقسیط می‌باشد. اینکه در این مورد تقسیط نمی‌گوییم دو راه دارد:

راه اول این است که قاعده کل مبیع تلف قبل قبضه در این بیع تخصیص خورده است. مخصص آن صحیحه رفاعه و موثقه سماعه بوده است. این دو روایت می‌گوید آنچه که در مقابل عبد قرار گرفته است به مشتری برنمی‌گردد. یعنی قاعده کل مبیع تلف قبل قبضه در این مورد جاری نمی‌شود.

راه دوم که کاشف الرموز انتخاب کرده است این است که تمام پنج تومان در مقابل گوسفند بوده است در مقابل آبق چیزی قرار نگرفته است. تقریب آن این است اینکه می‌گوید این آبق را با این گوسفند به شما به پنج تومان می‌فروشم معنای این کلام این است که اگر آبق پیدا شد پنج تومان در مقابل آبق و گوسفند باشد و اگر آبق پیدا نشد پنج تومان عوض گوسفند باشد. پس ثمنی که در مقابل آبق بوده است مراعی بوده است. اگر واقع این بیع این طور بوده است در مورد فرض آبق پیدا نشده است تمام پنج تومان در مقابل گوسفند بوده است. آبق مقابلی نداشته است.

فرع ششم این است در اول ماه بیع واقع شده است. در پانزدهم ماه آبق مرده است. در بیستم ماه یأس پیدا شده است. بیست و دوم فهمیده‌اند که آبق مرده است. تلف قبل از یأس بوده است. آیا در این مورد ثمن تقسیط می‌شود یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: عدم تقسیط ثمن در این مورد فی غاية الاشکال است.

فرع هفتم این است گوسفند با آبق در اول ماه فروخته شده است. پانزدهم آبق به دست مشتری رسیده است. گوسفند قبل از تحویل به مشتری مرده است. یا فرض کنید مشتری در پانزدهم ماه آبق را کشته است. آیا تقسیط می‌شود یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: تقسیط می‌شود یعنی زید پنج هزار تومانی را که گرفته است دو هزار تومان در مقابل گوسفند را به مشتری برمی‌گرداند.

فرع هشتم این است که ضمیمه قبل از وصول آبق به دست مشتری تلف شده است. اول ماه عبد با گوسفند فروش شده است، دهم ماه گوسفند تلف شده است. پانزدهم ماه احتمال دارد آبق پیدا شود. آیا بیع آبق باطل شده است یا نه؟

یک احتمال این است که بیع آبق باطل شده است چون مصحّح بیع آبق در این فرض فروش گوسفند بوده است. فروش گوسفند با تلف گوسفند موجب انفساخ عقد نسبت به گوسفند شده است. به تبع نسبت به آبق هم باطل می‌شود.

احتمال دوم این است که در این فرض بیع نسبت به آبق به هم نخورده است. دلیل بر این احتمال این است که عبد آبق فروش آن حدوثاً تابع عقد بر ضمیمه بوده است و لکن فروش آبق بقاءً تابع عقد بر ضمیمه نمی‌باشد.

فرع نهم این است که در وقت فروش آبق فروشنده نسبت به ضمیمه جعل خیار فسخ کرده است. مثلاً در روز اول ماه چنین گفته است این آبق را با این گوسفند به شما به پنج تومان می‌فروشم به شرط اینکه تا دهم ماه اگر خواستم بیع این گوسفند را فسخ بکنم. روز ششم ماه بیع را نسبت به گوسفند فسخ می‌کند. پس از فسخ آیا بیع نسبت به آبق منفسخ می‌شود یا نه؟

یک احتمال این است که نسبت به آبق نیز فسخ می‌شود و یک احتمال این است که به هم نمی‌خورد.

فرع دهم این است که زید عبد آبق خودش را به ضمیمه مکاسب خالد به عمرو فروخته است. جزء مبیع مکاسب خالد بوده است. بیع نسبت به مکاسب خالد فضولی بوده خالد فروش مکاسب را اجازه نکرده است. آیا بیع آبق صحیح است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: عقد نسبت به آبق باطل است.

فرع یازدهم این است زید عبد آبق را با گوسفند به عمرو فروخته است. بعد رسیدن آبق به دست عمرو معلوم شد که چشم عبد کور بوده است. مشتری چه باید بکند؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: ارش آن را می‌گیرد.

مسألة

جواز بيع الآبق مع الضميمة

يجوز بيع الآبق مع الضميمة في الجملة‌ كما عن الانتصار (١) وكشف الرموز (٢) والتنقيح (٣) ، بل بلا خلاف كما عن الخلاف (٤) حاكياً فيه كما عن الانتصار إطباق العامّة على خلافه.

وظاهر الانتصار خروج البيع بالضميمة عن كونه غرراً ، حيث حكى احتجاج العامّة ب «الغرر» ، فأنكره عليهم مع الضميمة. وفيه إشكال.

الاستدلال على ذلك

والأولى لنا التمسّك قبل الإجماعات المحكيّة ، المعتضدة بمخالفة من جُعل الرشد في مخالفته بصحيحة رفاعة النخّاس : «قال : قلت لأبي الحسن عليه‌السلام : أيصلح لي أن أشتري من القوم الجارية الآبقة وأعطيهم‌

__________________

(١) الانتصار : ٢٠٩.

(٢) كشف الرموز ١ : ٤٥٣.

(٣) التنقيح الرائع ٢ : ٣٥.

(٤) استدلّ عليه في الخلاف بإجماع الفرقة ، راجع الخلاف ٣ : ١٦٨ ، كتاب البيوع ، المسألة ٢٧٤.

الثمن وأطلبها أنا؟ قال : لا يصلح شراؤها إلاّ أن تشتري منهم [معها شيئاً (١)] ثوباً أو متاعاً ، فتقول لهم : أشتري منكم جاريتكم فلانة وهذا المتاع بكذا وكذا درهماً ، فإنّ ذلك جائز» (٢).

وموثّقة سماعة عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «في الرجل قد يشتري العبد وهو آبقٌ عن أهله؟ قال : لا يصلح إلاّ أن يشتري معه شيئاً [آخر (٣)] ، فيقول : " أشتري منك هذا الشي‌ء وعبدك بكذا وكذا (٤) " ، فإن لم يقدر على العبد كان الذي نقده فيما اشترى معه» (٥).

اختصاص الجواز بصورة رجاء الوجدان

وظاهر السؤال في الأُولى والجواب في الثانية : الاختصاص بصورة رجاء الوجدان ، وهو الظاهر أيضاً من معاقد الإجماعات المنقولة ، فالمأيوس عادةً من الظفر به الملحق بالتالف لا يجوز جعله جزءاً من المبيع ؛ لأنّ بذل جزءٍ من الثمن في مقابله لو لم يكن سفهاً أو أكلاً للمال بالباطل لجاز جعله ثمناً (٦) يباع به مستقلا ، فالمانع عن استقلاله بالبيع مانع عن جعله جزء مبيع (٧) ، للنهي عن الغرر ، السليم عن‌

__________________

(١) من المصدر.

(٢) الوسائل ١٢ : ٢٦٢ ، الباب ١١ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث الأوّل.

(٣) من المصدر.

(٤) في غير «ف» زيادة : درهماً.

(٥) الوسائل ١٢ : ٢٦٣ ، الباب ١١ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٢.

(٦) في «ص» : مثمناً.

(٧) لأنّ بذل إلى جزء مبيع» لم ترد في «ف» ، وكتب عليها في ما عدا «ص» و «ش» : «كذا في نسخة». قال الشهيدي قدس‌سره بعد أن قال : إنّ العبارة غلط ، وفي بعض النسخ المصحّحة من القاري : إنّ المصنّف شطب عليها بقلمه الشريف ـ : وجه الغلطيّة : أنّ مقتضى ما ذكره من الملازمة بين جواز جعل الشي‌ء جزء المبيع وبين جواز جعله تمام المبيع : جواز بيع الآبق منفرداً عن الضميمة مع رجاء الوجدان ، مع أنّه باطل إجماعاً ونصّاً. انظر هداية الطالب : ٣٧٥.

المخصّص (١).

نعم ، يصحّ تملّكه على وجه التبعيّة للمبيع باشتراطٍ ونحوه.

اعتبار كون الضميمة ممّا يصحّ بيعها

وأيضاً الظاهر اعتبار كون الضميمة ممّا يصحّ بيعها ، وأمّا صحّة بيعها منفردة فلا يظهر (٢) من الرواية (٣) ، فلو أضاف إلى الضميمة مَن تعذّر تسليمه كفى (٤) ، ولا (٥) يكفي ضمّ المنفعة إلاّ إذا فهمنا من قوله : «فإن لم يقدر .. إلى آخر الرواية» تعليل الحكم بوجود ما يمكن مقابلته بالثمن ، فيكون ذكر اشتراط الضميمة معه من باب المثال أو كناية عن نقل مالٍ أو حقٍّ إليه مع الآبق ؛ لئلاّ يخلو الثمن عن المقابل ؛ فتأمّل.

لو بقي الآبق على إباقه وصار في حكم التالف

ثمّ إنّه لا إشكال في انتقال الآبق إلى المشتري ، إلاّ أنّه لو بقي على إباقه وصار في حكم التالف لم يرجع على البائع بشي‌ء وإن اقتضى‌

__________________

(١) في «ف» : التخصيص ، وعبارة «للنهي عن الغرر السليم عن المخصِّص» مشطوب عليها في «ن».

(٢) كذا ، والمناسب : فلا تظهر.

(٣) كتب في «ش» على عبارة «وأمّا صحّة بيعها إلى من الرواية» : نسخة.

(٤) لم ترد «فلو أضاف إلى كفى» في «ش» ، وشُطب عليها في «ن» ، وعلى فرض وجودها في الأصل فالصواب : .. ما تعذّر تسليمه كفى.

(٥) في «خ» ومصحّحة «ن» : فلا.

قاعدة «التلف قبل القبض» استرداد ما قابلة من الثمن ، فليس معنى الرواية : أنّه لو لم يقدر على الآبق وقعت المعاوضة على الضميمة والثمن (١) ، ليكون (٢) المعاوضة على المجموع مراعاةً بحصول (٣) الآبق في يده ، كما يوهمه ظاهر المحكي عن كاشف الرموز : من أنّ الآبق ما دام آبقاً ليس مبيعاً في الحقيقة ، ولا جزءَ مبيع (٤) ، مع أنّه ذكر بعد ذلك ما يدلّ على إرادة ما ذكرنا (٥) ، بل معناها : أنّه لا يرجع المشتري بتعذّر الآبق الذي هو في حكم التلف الموجب للرجوع بما يقابله التالف بما يقابله (٦) من الثمن.

لو تلف الآبق قبل اليأس

ولو تلف قبل اليأس ، ففي ذهابه على المشتري إشكال.

لو تلفت الضميمة قبل القبض

ولو تلفت الضميمة قبل القبض :

فإن كان بعد حصول الآبق في اليد ، فالظاهر الرجوع بما قابلة الضميمة ، لا مجموع الثمن ؛ لأنّ الآبق لا يوزّع عليه الثمن ما دام آبقاً ،

__________________

(١) في مصحّحة «ن» : للثمن.

(٢) في «ف» : فيكون.

(٣) كذا في «ص» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : لحصول.

(٤) حكاه عنه صاحب الجواهر في الجواهر ٢٢ : ٣٩٨ ، ولم نعثر عليه في كشف الرموز ، بل وجدناه في التنقيح الرائع (٢ : ٣٦) ، كما حكاه عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٢٦٨.

(٥) عبارة : «كما يوهمه إلى ما ذكرنا» لم ترد في «ف».

(٦) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، والعبارة في «ف» هكذا : «الموجب للرجوع إلى مقابل التالف لا مقابله» ، وفي سائر النسخ : «الموجب للرجوع بما يقابله التالف ممّا لا يقابله» ، نعم شطب في «ص» على كلمة «لا».

لا بعد الحصول في اليد. وكذا لو كان بعد إتلاف المشتري له مع العجز عن التسليم ، كما لو أرسل إليه طعاماً مسموماً ؛ لأنّه بمنزلة القبض.

وإن كان قبله ، ففي انفساخ البيع في الآبق تبعاً للضميمة ، أو بقائه بما قابلة من الثمن ، وجهان :

من أنّ العقد على الضميمة إذا صار كأن لم يكن تبعه العقد على الآبق ؛ لأنّه كان سبباً في صحّته.

ومن أنّه كان تابعاً له في الحدوث ، فإذا (١) تحقّق تملّك المشتري له ، فاللازم من جعل الضميمة كأن لم يعقد عليها رأساً ، هو انحلال المقابلة الحاصلة بينه وبين ما يخصّه من الثمن ، لا الحكم الآخر الذي كان يتبعه في الابتداء.

لكن ظاهر النصّ (٢) أنّه لا يقابل الآبق بجزءٍ من الثمن أصلاً ، ولا يوضع له شي‌ءٌ منه أبداً على تقدير عدم الظفر به.

لو فسخ العقد من جهة الضميمة فقط

ومن هنا ظهر حكم ما لو فرض فسخ العقد من جهة الضميمة فقط ، لاشتراط خيارٍ يخصّ بها (٣).

لو عقد على الضميمة فضولاً

نعم ، لو عقد على الضميمة فضولاً ولم يجز مالكها انفسخ العقد بالنسبة إلى المجموع.

لو وجد المشتري في الآبق عيباً سابقاً

ثمّ لو وجد المشتري في الآبق عيباً سابقاً ، إمّا بعد القدرة عليه أو قبلها ، كان له الرجوع بأرشه ، كذا قيل (٤).

__________________

(١) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي غيرهما : فيما إذا.

(٢) تقدّم في الصفحة ٢٠١ ٢٠٢.

(٣) في غير «ش» : به.

(٤) قاله المحدّث البحراني في الحدائق ١٨ : ٤٣٨.