در صدد اثبات دو نکته هستیم که از آنها نکته سومی بدست میآید:
اولا علم با معلوم اتحاد دارد.
ثانیا معلوم با عالم اتحاد دارد
و از کنار هم قرار دادن این دو نکته، نکته سوم بدیهی بدست میآید: اگر علم با معلوم اتحاد دارد و معلوم هم با عالم اتحاد دارد، بدیهی است که علم و عالم و معلوم با یکدیگر اتحاد دارند.
اما بیان اینکه علم با معلوم وحدت دارد
ـ البته معلوم بالذات مراد است، یعنی آنچه که بدون واسطه برای ما معلوم میشود که در علم حضوری وجود شیء بلاواسطه برای ما معلوم میشود و در علم حضوری صورت شیء بلاواسطه برای ما روشن میشود. ـ
علم عبارت است از حصول معلوم عند العالم و حصول معلوم عند العالم یعنی وجود المعلوم عند العالم، پس علم همان وجود معلوم است، و علم با معلوم بالذات اتحاد دارد.
نکته: تفاوت اتحاد با وحدت این است که در اتحاد دو شیء متمایز و ممتاز داریم که در جهتی با یکدیگر اشتراک دارند، مثلا زید ضاحک، زید با ضاحک در جهتی اتحاد دارد و همین جهت اتحاد باعث حمل میشود. اما در وحدت در واقع دو چیز نداریم که حقیقتا ممتاز باشند و در جهتی اتحاد داشته باشند؛ بلکه در وحدت رابطه عینیت داریم و دو حقیقت ممتاز نیستند. اما اینکه علم با معلوم بالذات وحدت دارد یا اتحاد، بیان خواهیم کرد که وحدت دارند،
اما بیان اینکه معلوم با عالم وحدت دارد
چون علم شخص عالم یا حضوری است یا حصولی، اگر علم او حضوری باشد، هنگامی علم محقق میشود که نحوه اتحادی معلوم با عالم پیدا کند و اگر علم او حصولی باشد، در این صورت هم هنگامی علم تحقق پیدا میکند که معلوم با عالم یک نحوه اتحادی پیدا کند.
در علم حضوری: وقتی علم حضوری به معلومی حاصل میشود، معلوم از دو حال خارج نیست:
یا معلوم یک امر جوهری است مثل علم من به خودم که وجود من یک امر جوهری است، و امر جوهری وجود لنفسه دارد، و معلوم برای عالم است، یعنی برای عالم هم وجودی دارد، پس یک وجود لغیره هم برای عالم دارد، پس از این میفهمیم که معلوم با عالم وحدت دارد و الا لازم میآید که شیء واحد هم وجود لنفسه و هم وجود لغیره دارد و هذا محال.
یا معلوم یک امر عرضی است مثل علم من به احوال نفس خودم، و این امر عرضی از طرفی وجود لغیره هم دارد، چون معلوم نزد عالم است، پس میفهمیم که معلوم با عالم اتحاد دارد، و الا لازم میآید موجود واحد حال در دو محل باشد، یا حلول در عالم داشته باشد و یا حلول برای غیر خودش داشته باشد ـ چون وجود لغیره است ـ و هذا محال.
در علم حصولی: وقتی علم حصولی به معلومی حاصل میشود که اتحاد داشته باشد، و همین بیان قبلی جاری میشود که معلوم از دو حال خارج نیست:
یا معلوم یک امر جوهری است، مثل علم به وجود این شخص که از طرفی این شخص وجود لنفسه دارد و از طرفی وجود لغیره دارد، چون من علم به این شخص پیدا کردم و این معلوم با عالم اتحاد دارد و الا لازم میآید که شیء واحد هم وجود لنفسه و هم وجود لغیره داشته باشد.
یا معلوم یک امر عرضی است، مثل رنگ لباس این شخص سفید است، که علم به سفیدی این لباس، وجود لغیره است و از طرفی هم علم به این سفیدی یک وجود عند العالم هم دارد، و شیء واحد نمیتواند حال در دو محل باشد، پس معلوم میشود که عالم با معلوم اتحاد دارد.
البته در علم حصولی دلیل دومی هم بر اتحاد وجود دارد: در علم حصولی، حضور صورة المعلوم عند العالم است و وقتی حضور شد، یعنی وجود آن در العالم است، و وجود آن در عالم، به معنای اتحاد آن با عالم است.
پس نتیجه این دو بحث اینچنین میشود که از طرفی علم با معلوم بالذات اتحاد دارد و از طرفی عالم با معلوم هم اتحاد دارند، پس نتیجه قهری این است که علم و عالم و معلوم با هم اتحاد دارند.
اما مراد از حصول در تعریف علم که حصول معلوم عند العالم است، چیست؟
این حصول، حصولی است که من جمیع الجهات بالفعل است و هیچ قوهای در ان نیست؛ لذا صورت علمی در نزد ما ثابت است و هیچ رشد و تکامل ندارد. پس نتیجه میتوان گرفت که صورت علمی یک امر مجرد است و لذا فعلی من جمیع الجهات است.
اما دلیل اینکه صورت علم فعلی من جمیع الجهات است، وجدان است، ولی اینکه چرا مجرد است، چون صورت ذهنی من جمیع الجهات فعلیت دارد و آنچه که من جمیع الجهات فعلیت دارد، مجرد است؛ پس علم یک امر مجرد است.
پس علم مجرد است، اما آیا عالم هم مجرد است یا میتواند مادی باشد؟
جواب این است که عالم هم باید مجرد باشد، چون اگر علم که امری مجرد است برای ماده حاصل شود، لازم میآید که علم تبدل پیدا کند و مادی شود و عوارض ماده مثل خروج تدریجی از قوه به فعل داشته باشد و حال آنکه این اعراض را ندارد، پس همانطور که خود علم امر مجرد است، عالم هم یک امر مجرد و غیر مادی است.
پس علم عبارت است از حصول مجرد لمجرد. پس معلوم میشود که علم در مغز نیست، بلکه در نفس است گرچه نفس به وسیله مغز و چشم و گوش و... عالم میشود. ۳۳///۴۰