این مبحث، شش مقدمه دارد که باید آنها را ذکر کنیم، قبل از ورود به این ملقدمات، نکتهای اشاره میکنیم، در این مسئله دو قول وجود دارد:
قول اول: مشتق برای خصوص متلبس بالمبدا فی الحال وضع شده است.
قول دوم: مشتق برای اعم از متلبس بالمبدا فی الحال و ما انقضی عنه التلبس وضع شده است.
فرق قول اول و دوم، اخص و اعم بودن است و قول دوم اعم است.
مثال: ضارب از دید قول اول، فقط مال کسی است که در وقت نسبت متلبس به ضرب است و از نگاه قول دوم اعم از این است که شخص در حین نسبت، متلبس به ضرب باشد یا اینکه قبلا متلبس بوده و الان متلبس نیست.
اما مقدمات شش گانه:
مقدمه اول: مراد از مشتق
ما حصل بحثهای ایشان این است: مشتق اصولی با مشتق صرفی فرق دارد، مشتق اصولی عبارت است از هر لفظی (چه در صرف مشتق گفته شود یا جامع گفته شود) که معنا و مفهومش دو ویژگی داشته باشد:
ویژگی اول: وصف جاری بر ذات باشد؛ یعنی بشود آن وصف را بر ذات، حمل کرد، یعنی بشود ذات را موضوع قرار داد و لفظ را محمول قرار داد و قابلیت حمل باشد.
نکته: وصفی که جاری بر ذات است، به این معنا که قابل حمل بر ذات است، باید منتزع از ذات باشد، تا وصفی منتزع از ذات نباشد، قابل حمل بر ذات نیست. اوصافی که از یک ذات انتزاع میشوند، بر این ذات قابل حمل هستند و اتحاد وجودی با این ذات دارند.
ما در اینجا پنج حالت داریم که در طی آنها یک وصف را از ذات انتزاع میشود:
حالت اول: گاهی یک وصف از ذات، به ملاحظه خود ذات انتزاع میشود، مثل انسان، زید انسانٌ، با ملاحظه ذات زید که انسانیت است، انسان از او انتزاع میشود.
حالت دوم: گاهی یک وصف از ذات به ملاحظه ذاتیات این ذات انتزاع میشود، گفته میشود زید حیوانٌ، یا زید ناطقٌ، این حیوانیت و ناطقیت، جزء ذاتیات زید است که از زید به ملاحظه ذاتیاتی که دارد، عنوان حیوان یا ناطق را انتزاع میکنیم و بر آن حمل میکنیم.
حالت سوم: گاهی وصف منتزع از ذات، به ملاحظه اتصاف این ذات به عرض ذاتی میباشد. گفته میشود زید ممکن الوجود، امکان وجودی زید، عرض ذاتی زید است، با ملاحظه اتصاف زید به امکان وجودی، مشتق ممکن الوجود انتزاع میشود.
حالت چهارم: گاهی وصف منتزع از ذات به ملاحظه اتصاف ذات، به عرض خارج از ذات. مقولات عشر، نه تای آن مربوط به اعراض خارج از ذات است، مثلا به این اعتبار که رنگ پوست زید، سفید است که ربطی به ذات زید ندارد، ما به اعتبار زید به این سفیدی پوستش میگوئیم، زید ابیض، وصف ابیض را از زید به ملاحظه اتصاف زید به بیاضی که خارج از ذاتش است، اتصاف میکنیم.
حالت پنجم: گاهی یک وصف از ذات به ملاحظه اتصاف این ذات به امر اعتباری انتزاع میشود. شما الان متصف به ملکیت منزلتون هستید، ملکیت امر اعتباری است، یعنی یک امری است که معتبِر، اعتبارش کرده است و میتواند این امر اعتباری را لغو کند، گفته میشود انت مالک، این مالک یک مشتقی است که انتزاع شده از اتصاف شما به امر اعتباری. یعنی از ذات شما انتزاع شده با ملاحظه شما به امر اعتباری به نام ملکیت. یا گفته میشود انت زوج، این زوجیت در حقیقت اتصاف از ذات شما به اعتبار اتصافتان از امر اعتباری به نام زوجیت شده است.
ویژگی دوم: امکان انفکاک آن از ذات باشد. بتوان آن را از ذات منفک کرد.
حال اگر وصف منقضی شد و ذات هم به دنبالش برود، دیگر جای این بحث نیست. پس باید ذات به گونهای باشد اگر وصفش رفت، ذاتش باقی بماند.
با دقت به این شرط، معلوم میشود سه حالت اول از حالات پنجگانه بالا، قابل انفکاک از ذات نیست. یعنی وصفی که ملاحظه خود ذات یا ذاتیات ذات یا عرض ذاتی انتزاع میشود، بدون ذات نمیتوانند باشند و با از بین رفتن، ذات هم از بین میروند و خارج از بحث میباشد.
پس دو حالت باقی میماند، نسبت به عرض خارج از ذات باید گفت که دو قسم است، یا لازم است که از محل بحث خارج است، گفته میشود از انسان ضاحک، ضحک قابلیت انفکاک از ذات نیست و خارج میباشد، یا عرضی مفارق خارج از ذات است که داخل در بحث است.
و قسم پنجم هم در بحث داخل است.
مقدمه دوم: در این امر یک بحث مختصری میخواهیم کنیم که آیا نزاع در مشتق، شامل اسم زمان هم میشود یا خیر؟
دو قول وجود دارد:
قول اول: اسم زمان وصف خود زمان است و در نزاع داخل نیست. مثلا مغرب به معنای زمان غروب یا مشرق به معنای زمان طلوع، مغرب وصف خود زمان در یک مقطعی است و زمان هم یک حقیقت متصرم الوجود است، به تعبیر دیگر غیر غار است. یعنی به محض اینکه این وصف متجلی در اسم زمان، زائل شود، خود این ذات که زمان باشد هم منقضی میشود، نمیتوان وصفی که وصف زمان است، از زمان منفک کرد، چون زمان به وجود میآید و معدوم میشود و متصرم الوجود است. بنابراین زمانی که مغرب زائل شد، ذاتی که متصف به مغرب بود به نام زمان، منقضی شده و شرط دوم مشتقات که باید وصفی باشد که از ذات قابل انفکاک باشد، وجود ندارد.
جواب مرحوم آخوند و قول دوم: نزاع در مشتق شامل اسم زمان میشود. چون با حرفهای شما یک چیز ثابت میشود و آن این است که مصداق اسم زمان، یک چیز است، مصداق مغرب یک مقطع زمان است و با از بین رفتن آن زمان، مصداق از بین میرود و لحظه بعدش نمیتواند مصداق مغرب باشد، به تعبیر دیگر اسم زمان، در هر مقطعی از زمان، فقط تک مصداق است و مصداق دومی ندارد، حال وحدت مصداق، مخل کلیت یک مفهوم نیست. اینکه یک مفهوم، تک مصداقی باشد، به این معنا نیست که این مفهوم کلی نیست. واژه خورشید، تک مصداقی است اما کلی است، به تعبیر دیگر، کلی آن است که قابلیت صدق بر کثیرین باشد نه اینکه بالفعل صادق بر کثیرین باشد. حال شرط جریان نزاع در یک مفهوم این است که این مفهوم کلی باشد، مفهوم اسم زمان هم اگرچه تک مصداق است، اما کلی است و میتواند مجرای نزاع واقع شود.
مقدمه سوم: بیان شد که لفظ مشتق، لفظی است که دو ویژگی معنوی داشته باشد یکی این بود که جاری بر ذات باشد، حال افعال و مصادر، چون جاری بر ذات نیستند، داخل در نزاع نیستند.
اما مصدر جاری بر ذات نیست، چون معنای جاری بر ذات این است که جریان بر ذات باشد و نمیتوان گفت زید ضربٌ.
اما فعل، فعل از نگاه اصولی، مرکب از دو چیز است: ماده و هیئت، اصولی فقط اسم و حرف را میشناسد، ماده اسم است و هیئت حرف است. حال ماده فعل، همان مصدر است که قابل حمل بر ذات نیست و هیئت آن، دلالت بر این دارد که ذات متصف به مبدا شود که در افعال خبری مثل ماضی و مضارع است، ضرب دلالت بر اتصاف زید به مصدر و مبدا و ماده میکند یا دلالت بر این دارد که طلب فعل یا ترک مبدا از ذات داشته، اضرب طلب میکند ایجاد مبدا که ضرب است از ذات که مخاطب باشد، لا تضرب طلب انعدام مبدا که ضرب از ذات باشد، میکند.
هیچکدام از این دو معنا، جاری بر ذات محسوب نمیشود و قابل حمل بر ذات نیست، اتصاف ذات به مبدا، قابل حمل بر ذات نیست و ذات موصوف میشود و موصوف غیر از اتصاف است و اتصاف را نمیتوان بر موصوف حمل کرد، طلب ایجاد یا انعدام مبدا، غیر از ذات مطلوب منه است و نمیشود طلب ایجاد یا انعدام مبدا از ذات را بر خود ذات حمل کرد.
نمیتوان گفت زید طلب ضرب و نه میتوان گفت زید اتصاف ضرب.
بعد ایشان ازاحه شبهه دارد که خلاصه میگوئیم چون فایده ندارد: افعال دال بر زمان نیستند، نحوی نباید بگوید افعال دلالت بر زمان میکنند و فرق ندارد افعال ماضی و مضارع باشد یا امر و نهی باشد. چون اگر فعل دال بر زمان بود، اسناد حقیقی این فعل به خود زمان، یا مجردات که فاقد زمان هستند، جایز نبود و التالی فاسد قطعا، یعنی اسناد حقیقی فعل به خود زمان یا به مجردات جایز است. مثلا گفته میشود مضی الدهر، زمان گذشت، فعل حقیقتا به دهر و زمان نسبت داده شده است یا گفته شود علم الله، الله جزء مجردات فاقد زمان است، اگر علم دال بر زمان بود، اسناد حقیقی به خداوندی که فارق از زمان است، درست نبود، در حالی که درست است.
مقدمه چهارم: مبادی هیئات مشتقه یا به تعبیر دیگر مبدئی که در مشتق است، مثلا مبدا زوج، زوجیت است یا مبدا ابیض، بیاض است، مبدا طبیب، طب است، مبدا عالم، علم است و... این مبادی سه قسم هستند: یا افعال هستند یا ملکات هستند یا حِرَف هستند. اگر افعال باشند، به دو شک میتوانند لحاظ شوند: به شکل فعلی و به شکل شانی. پس ۴ قسم شد.
توضیح: گاهی مبدا، فعل بالفعل است نه شانیت آن، مبداء ضارب که ضرب باشد، از همین قسم است، ضرب یک فعل بالفعل لحاظ شده نه بالقوه و مبدا ضارب قرار گفته است و گاهی مبدا فعل است اما بالقوه، اره، مبداش، بریدن است و این بالفعل در اره نیست و اگر این بریدن هیچگاه محقق نشود، به اره، اره گفته میشود، به این معنا که این شیء قابلیت بریدن دارد اگرچه فعلی نشده است. در اولی، فعلیت مهم است اما در دومی شانی است و نیاز فعلیت نیست.
گاهی مبدا، ملکه است، گفته میشود مجتهد، مجتهد کسی است که دارای ملکه اجتهاد است.
گاهی مبدا، حرفه است، مبدا نجار، نجاره است که حرفه است. شما ممکن است در منزل نجاری به عنوان یک فعل از شما سر زده باشد اما به شما نجار نمیگویند، همه قابلیت نجاری دارید، اما به شما نجار نمیگویند، به محض اینکه شما نجاری را به عنوان شغل برای خودتان انتخاب کردید، از همان لحظه به شما نجار گفته میشود. پس مبدا نجار، یک حرفه است که باید به عنوان شغل انتخاب کرد تا بر فرد، صدق کند.
نکته این است که نزاع ما در بحث مشتق، مربوط به هیئت مشتقات است که آیا این هئیت خاص متلبس به مبدا است یا اعم از متلبس و منقضی است و اینکه مبدا چیست، اهمیتی ندارد. یعنی نوع مبدا در بحث ما اهمیتی ندارد و نگاه ما فقط و فقط در موضوع له مشتق است که آیا برای متلبس بالمبدا فی الحال وضع شده یا برای اعم از آن و از متلبس بالمبدا فی ما انقضی، بله نوع این مبدا در نحوه تلبس به مبدا تاثیر دارد که با تامل فهمیده میشود. مثلا اگر ضرب را بالفعل در نظر بگیرید، وقتی ضرب به شما صدق میکند بالفعل این کار را کنید اما در بالقوه، قابلیت است اگرچه بریدن انجام نشود، یا مجتهد، مجتهد است گرچه خواب باشد اما اگر ضارب خواب باشد، ضارب نیست.
لذا میتوان بحث کرد اگر کسی قوه اجتهاد داشت و از دست داده، آیا حقیقتا مجتهد است یا مجازا مجتهد است، یا ارهای که صاف شده، آیا حقیقتا اره است یا مجازا اره به آن گفته میشود.