درس کفایة الاصول - بخش اول (فشرده)

جلسه ۱۵: جلسه ۱۵

 
۱

خطبه

۲

امر سیزدهم: مشتق

این مبحث، شش مقدمه دارد که باید آنها را ذکر کنیم، قبل از ورود به این ملقدمات، نکته‌ای اشاره می‌کنیم، در این مسئله دو قول وجود دارد:

قول اول: مشتق برای خصوص متلبس بالمبدا فی الحال وضع شده است.

قول دوم: مشتق برای اعم از متلبس بالمبدا فی الحال و ما انقضی عنه التلبس وضع شده است.

فرق قول اول و دوم، اخص و اعم بودن است و قول دوم اعم است.

مثال: ضارب از دید قول اول، فقط مال کسی است که در وقت نسبت متلبس به ضرب است و از نگاه قول دوم اعم از این است که شخص در حین نسبت، متلبس به ضرب باشد یا اینکه قبلا متلبس بوده و الان متلبس نیست.

اما مقدمات شش گانه:

مقدمه اول: مراد از مشتق

ما حصل بحث‌های ایشان این است: مشتق اصولی با مشتق صرفی فرق دارد، مشتق اصولی عبارت است از هر لفظی (چه در صرف مشتق گفته شود یا جامع گفته شود) که معنا و مفهومش دو ویژگی داشته باشد:

ویژگی اول: وصف جاری بر ذات باشد؛ یعنی بشود آن وصف را بر ذات، حمل کرد، یعنی بشود ذات را موضوع قرار داد و لفظ را محمول قرار داد و قابلیت حمل باشد.

نکته: وصفی که جاری بر ذات است، به این معنا که قابل حمل بر ذات است، باید منتزع از ذات باشد، تا وصفی منتزع از ذات نباشد، قابل حمل بر ذات نیست. اوصافی که از یک ذات انتزاع می‌شوند، بر این ذات قابل حمل هستند و اتحاد وجودی با این ذات دارند.

ما در اینجا پنج حالت داریم که در طی آنها یک وصف را از ذات انتزاع می‌شود:

حالت اول: گاهی یک وصف از ذات، به ملاحظه خود ذات انتزاع می‌شود، مثل انسان، زید انسانٌ، با ملاحظه ذات زید که انسانیت است، انسان از او انتزاع می‌شود.

حالت دوم: گاهی یک وصف از ذات به ملاحظه ذاتیات این ذات انتزاع می‌شود، گفته می‌شود زید حیوانٌ، یا زید ناطقٌ، این حیوانیت و ناطقیت، جزء ذاتیات زید است که از زید به ملاحظه ذاتیاتی که دارد، عنوان حیوان یا ناطق را انتزاع می‌کنیم و بر آن حمل می‌کنیم.

حالت سوم: گاهی وصف منتزع از ذات، به ملاحظه اتصاف این ذات به عرض ذاتی می‌باشد. گفته می‌شود زید ممکن الوجود، امکان وجودی زید، عرض ذاتی زید است، با ملاحظه اتصاف زید به امکان وجودی، مشتق ممکن الوجود انتزاع می‌شود.

حالت چهارم: گاهی وصف منتزع از ذات به ملاحظه اتصاف ذات، به عرض خارج از ذات. مقولات عشر، نه تای آن مربوط به اعراض خارج از ذات است، مثلا به این اعتبار که رنگ پوست زید، سفید است که ربطی به ذات زید ندارد، ما به اعتبار زید به این سفیدی پوستش می‌گوئیم، زید ابیض، وصف ابیض را از زید به ملاحظه اتصاف زید به بیاضی که خارج از ذاتش است، اتصاف می‌کنیم.

حالت پنجم: گاهی یک وصف از ذات به ملاحظه اتصاف این ذات به امر اعتباری انتزاع می‌شود. شما الان متصف به ملکیت منزلتون هستید، ملکیت امر اعتباری است، یعنی یک امری است که معتبِر، اعتبارش کرده است و می‌تواند این امر اعتباری را لغو کند، گفته می‌شود انت مالک، این مالک یک مشتقی است که انتزاع شده از اتصاف شما به امر اعتباری. یعنی از ذات شما انتزاع شده با ملاحظه شما به امر اعتباری به نام ملکیت. یا گفته می‌شود انت زوج، این زوجیت در حقیقت اتصاف از ذات شما به اعتبار اتصافتان از امر اعتباری به نام زوجیت شده است.

ویژگی دوم: امکان انفکاک آن از ذات باشد. بتوان آن را از ذات منفک کرد.

حال اگر وصف منقضی شد و ذات هم به دنبالش برود، دیگر جای این بحث نیست. پس باید ذات به گونه‌ای باشد اگر وصفش رفت، ذاتش باقی بماند.

با دقت به این شرط، معلوم می‌شود سه حالت اول از حالات پنجگانه بالا، قابل انفکاک از ذات نیست. یعنی وصفی که ملاحظه خود ذات یا ذاتیات ذات یا عرض ذاتی انتزاع می‌شود، بدون ذات نمی‌توانند باشند و با از بین رفتن، ذات هم از بین می‌روند و خارج از بحث می‌باشد.

پس دو حالت باقی می‌ماند، نسبت به عرض خارج از ذات باید گفت که دو قسم است، یا لازم است که از محل بحث خارج است، گفته می‌شود از انسان ضاحک، ضحک قابلیت انفکاک از ذات نیست و خارج می‌باشد، یا عرضی مفارق خارج از ذات است که داخل در بحث است.

و قسم پنجم هم در بحث داخل است.

مقدمه دوم: در این امر یک بحث مختصری می‌خواهیم کنیم که آیا نزاع در مشتق، شامل اسم زمان هم می‌شود یا خیر؟

دو قول وجود دارد:

قول اول: اسم زمان وصف خود زمان است و در نزاع داخل نیست. مثلا مغرب به معنای زمان غروب یا مشرق به معنای زمان طلوع، مغرب وصف خود زمان در یک مقطعی است و زمان هم یک حقیقت متصرم الوجود است، به تعبیر دیگر غیر غار است. یعنی به محض اینکه این وصف متجلی در اسم زمان، زائل شود، خود این ذات که زمان باشد هم منقضی می‌شود، نمی‌توان وصفی که وصف زمان است، از زمان منفک کرد، چون زمان به وجود می‌آید و معدوم می‌شود و متصرم الوجود است. بنابراین زمانی که مغرب زائل شد، ذاتی که متصف به مغرب بود به نام زمان، منقضی شده و شرط دوم مشتقات که باید وصفی باشد که از ذات قابل انفکاک باشد، وجود ندارد.

جواب مرحوم آخوند و قول دوم: نزاع در مشتق شامل اسم زمان می‌شود. چون با حرفهای شما یک چیز ثابت می‌شود و آن این است که مصداق اسم زمان، یک چیز است، مصداق مغرب یک مقطع زمان است و با از بین رفتن آن زمان، مصداق از بین می‌رود و لحظه بعدش نمی‌تواند مصداق مغرب باشد، به تعبیر دیگر اسم زمان، در هر مقطعی از زمان، فقط تک مصداق است و مصداق دومی ندارد، حال وحدت مصداق، مخل کلیت یک مفهوم نیست. اینکه یک مفهوم، تک مصداقی باشد، به این معنا نیست که این مفهوم کلی نیست. واژه خورشید، تک مصداقی است اما کلی است، به تعبیر دیگر، کلی آن است که قابلیت صدق بر کثیرین باشد نه اینکه بالفعل صادق بر کثیرین باشد. حال شرط جریان نزاع در یک مفهوم این است که این مفهوم کلی باشد، مفهوم اسم زمان هم اگرچه تک مصداق است، اما کلی است و می‌تواند مجرای نزاع واقع شود.

مقدمه سوم: بیان شد که لفظ مشتق، لفظی است که دو ویژگی معنوی داشته باشد یکی این بود که جاری بر ذات باشد، حال افعال و مصادر، چون جاری بر ذات نیستند، داخل در نزاع نیستند.

اما مصدر جاری بر ذات نیست، چون معنای جاری بر ذات این است که جریان بر ذات باشد و نمی‌توان گفت زید ضربٌ.

اما فعل، فعل از نگاه اصولی، مرکب از دو چیز است: ماده و هیئت، اصولی فقط اسم و حرف را می‌شناسد، ماده اسم است و هیئت حرف است. حال ماده فعل، همان مصدر است که قابل حمل بر ذات نیست و هیئت آن، دلالت بر این دارد که ذات متصف به مبدا شود که در افعال خبری مثل ماضی و مضارع است، ضرب دلالت بر اتصاف زید به مصدر و مبدا و ماده می‌کند یا دلالت بر این دارد که طلب فعل یا ترک مبدا از ذات داشته، اضرب طلب می‌کند ایجاد مبدا که ضرب است از ذات که مخاطب باشد، لا تضرب طلب انعدام مبدا که ضرب از ذات باشد، می‌کند.

هیچکدام از این دو معنا، جاری بر ذات محسوب نمی‌شود و قابل حمل بر ذات نیست، اتصاف ذات به مبدا، قابل حمل بر ذات نیست و ذات موصوف می‌شود و موصوف غیر از اتصاف است و اتصاف را نمی‌توان بر موصوف حمل کرد، طلب ایجاد یا انعدام مبدا، غیر از ذات مطلوب منه است و نمی‌شود طلب ایجاد یا انعدام مبدا از ذات را بر خود ذات حمل کرد.

نمی‌توان گفت زید طلب ضرب و نه می‌توان گفت زید اتصاف ضرب.

بعد ایشان ازاحه شبهه دارد که خلاصه می‌گوئیم چون فایده ندارد: افعال دال بر زمان نیستند، نحوی نباید بگوید افعال دلالت بر زمان می‌کنند و فرق ندارد افعال ماضی و مضارع باشد یا امر و نهی باشد. چون اگر فعل دال بر زمان بود، اسناد حقیقی این فعل به خود زمان، یا مجردات که فاقد زمان هستند، جایز نبود و التالی فاسد قطعا، یعنی اسناد حقیقی فعل به خود زمان یا به مجردات جایز است. مثلا گفته می‌شود مضی الدهر، زمان گذشت، فعل حقیقتا به دهر و زمان نسبت داده شده است یا گفته شود علم الله، الله جزء مجردات فاقد زمان است، اگر علم دال بر زمان بود، اسناد حقیقی به خداوندی که فارق از زمان است، درست نبود، در حالی که درست است.

مقدمه چهارم: مبادی هیئات مشتقه یا به تعبیر دیگر مبدئی که در مشتق است، مثلا مبدا زوج، زوجیت است یا مبدا ابیض، بیاض است، مبدا طبیب، طب است، مبدا عالم، علم است و... این مبادی سه قسم هستند: یا افعال هستند یا ملکات هستند یا حِرَف هستند. اگر افعال باشند، به دو شک می‌توانند لحاظ شوند: به شکل فعلی و به شکل شانی. پس ۴ قسم شد.

توضیح: گاهی مبدا، فعل بالفعل است نه شانیت آن، مبداء ضارب که ضرب باشد، از همین قسم است، ضرب یک فعل بالفعل لحاظ شده نه بالقوه و مبدا ضارب قرار گفته است و گاهی مبدا فعل است اما بالقوه، اره، مبداش، بریدن است و این بالفعل در اره نیست و اگر این بریدن هیچگاه محقق نشود، به اره، اره گفته می‌شود، به این معنا که این شیء قابلیت بریدن دارد اگرچه فعلی نشده است. در اولی، فعلیت مهم است اما در دومی شانی است و نیاز فعلیت نیست.

گاهی مبدا، ملکه است، گفته می‌شود مجتهد، مجتهد کسی است که دارای ملکه اجتهاد است.

گاهی مبدا، حرفه است، مبدا نجار، نجاره است که حرفه است. شما ممکن است در منزل نجاری به عنوان یک فعل از شما سر زده باشد اما به شما نجار نمی‌گویند، همه قابلیت نجاری دارید، اما به شما نجار نمی‌گویند، به محض اینکه شما نجاری را به عنوان شغل برای خودتان انتخاب کردید، از همان لحظه به شما نجار گفته می‌شود. پس مبدا نجار، یک حرفه است که باید به عنوان شغل انتخاب کرد تا بر فرد، صدق کند.

نکته این است که نزاع ما در بحث مشتق، مربوط به هیئت مشتقات است که آیا این هئیت خاص متلبس به مبدا است یا اعم از متلبس و منقضی است و اینکه مبدا چیست، اهمیتی ندارد. یعنی نوع مبدا در بحث ما اهمیتی ندارد و نگاه ما فقط و فقط در موضوع له مشتق است که آیا برای متلبس بالمبدا فی الحال وضع شده یا برای اعم از آن و از متلبس بالمبدا فی ما انقضی، بله نوع این مبدا در نحوه تلبس به مبدا تاثیر دارد که با تامل فهمیده می‌شود. مثلا اگر ضرب را بالفعل در نظر بگیرید، وقتی ضرب به شما صدق می‌کند بالفعل این کار را کنید اما در بالقوه، قابلیت است اگرچه بریدن انجام نشود، یا مجتهد، مجتهد است گرچه خواب باشد اما اگر ضارب خواب باشد، ضارب نیست.

لذا می‌توان بحث کرد اگر کسی قوه اجتهاد داشت و از دست داده، آیا حقیقتا مجتهد است یا مجازا مجتهد است، یا اره‌ای که صاف شده، آیا حقیقتا اره است یا مجازا اره به آن گفته می‌شود.

۳

خلاصه مطالب از منظر مقرر

در این جلسه به این مباحث پرداخته شد:

۱. اقوال در مشتق

۲. معنای مشتق و ویژگی‌های آن

۳. آیا نزاع شامل اسم زمان هم می‌شود؟

۴. عدم دخول مصادر و افعال در نزاع

۵. اختلاف مبدا، دخالتی در نزاع ندارد

به في الاستقبال.

وقبل الخوض في المسألة ، وتفصيل الأقوال فيها ، وبيان الاستدلال عليها ينبغي تقديم امور :

أحدها : [المراد من المشتقّ]

انّ المراد بالمشتقّ هاهنا ليس مطلق المشتقّات (١) ، بل خصوص ما يجري منها على الذوات ممّا يكون مفهومه منتزعا عن الذات بملاحظة اتّصافها بالمبدإ واتّحادها معه بنحو من الاتّحاد ، كان بنحو الحلول (٢) أو الانتزاع (٣) أو الصدور (٤) والإيجاد (٥) ، كأسماء الفاعلين والمفعولين والصفات المشبّهات ، بل وصيغ المبالغة وأسماء الأزمنة والأمكنة والآلات ، كما هو ظاهر العنوانات وصريح بعض المحقّقين (٦). مع عدم صلاحيّة ما يوجب اختصاص النزاع بالبعض إلّا التمثيل به ،

__________________

ـ تابع للموضوع له سعة وضيقا ، فإن كان الموضوع له المشتقّ خصوص المتلبّس بالمبدإ فعلا كان صدقه على المنقضى عنه المبدأ مجازا ، وإن كان الموضوع له المشتقّ الأعمّ منه وممن انقضى عنه المبدأ كان صدقه على المنقضى عنه المبدأ حقيقة.

(١) المشتقّ يطلق لغة على مطلق أخذ شيء من شيء. ويطلق في اصطلاح الادباء على لفظ يؤخذ من لفظ آخر. فالمشتقّ على إطلاقيه يشمل المصادر المزيد فيها والأفعال. ولكن المراد من المشتقّ في المقام هو خصوص ما يكون مفهومه منتزعا عن الذات ويجري عليها بملاحظة اتّصافها بمبدإ ما.

(٢) بأن كان المبدأ حالّا في الذات ، كاتّحاد الذات مع البياض والسواد ، فينتزع عنها الأبيض بملاحظة اتّحادها مع البياض ـ مثلا ـ.

(٣) كاتّحاد الذات مع الفوقيّة والتحتيّة ، فإنّ اتّصاف الذات بهما يكون بنحو الانتزاع.

(٤) بأن يصدر المبدأ من الذات ، كالضرب ، فينتزع عنها الضارب بملاحظة صدور الضرب عنها.

(٥) والأولى أن يقول : «أو الإيجاد» ، كالشرب القائم بذات الفاعل ، فينتزع عنها الشارب بملاحظة قيامه بالفاعل ، ويسمّى : «إيجادا».

(٦) كما قال المحقّق الرشتيّ في بدائع الأفكار : ١٧٦ : «قضيّة ظاهر العنوانات وتصريح المحقّق القمّي عموم النزاع لسائر المشتقّات». ولكن المحقّق القمّي لم يصرّح في القوانين إلّا باسم الفاعل واسم المفعول والصفة المشبّهة.

وهو غير صالح ، كما هو واضح (١).

فلا وجه لما زعمه بعض الأجلّة (٢) من الاختصاص باسم الفاعل وما بمعناه من الصفات المشبّهة وما يلحق بها ، وخروج سائر الصفات.

ولعلّ منشؤه (٣) توهّم كون ما ذكره (٤) لكلّ منها ـ من المعنى ـ ممّا اتّفق عليه الكلّ ، وهو كما ترى (٥).

واختلاف أنحاء التلبّسات حسب تفاوت مبادئ المشتقّات بحسب الفعليّة والشأنيّة والصناعة والملكة ـ حسبما يشير إليه (٦) ـ لا يوجب تفاوتا في المهمّ من محلّ النزاع هاهنا ، كما لا يخفى.

ثمّ إنّه لا يبعد أن يراد بالمشتقّ في محلّ النزاع مطلق ما كان مفهومه ومعناه جاريا على الذات ومنتزعا عنها بملاحظة اتّصافها بعرض أو عرضيّ ولو كان جامدا ، كالزوج والزوجة والرقّ والحرّ (٧).

وإن أبيت إلّا عن اختصاص النزاع المعروف بالمشتقّ ـ كما هو قضيّة الجمود على ظاهر لفظه ـ فهذا القسم من الجوامد أيضا محلّ النزاع. كما يشهد به ما عن الإيضاح في باب الرضاع في مسألة من كانت له زوجتان كبيرتان أرضعتا زوجته

__________________

(١) تعريض بصاحب الفصول ، حيث ذهب إلى اختصاص النزاع باسم الفاعل وما بمعناه ، واستدلّ عليه حيث قال : «كما يدلّ عليه تمثيلهم به». الفصول الغرويّة : ٦٠. وجه التعريض أنّ التمثيل غير صالح لاختصاص النزاع بالمثال.

(٢) وهو صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٦٠.

(٣) أي : منشأ ما زعمه صاحب الفصول من الاختصاص.

(٤) أي : ما ذكره صاحب الفصول. راجع الفصول الغرويّة : ٥٩.

(٥) إذ كلّها مصبّ النزاع.

(٦) أي : حسبما يشير صاحب الفصول إليه ، فراجع الفصول : ٦١.

(٧) فالنسبة بين المشتقّ في مورد النزاع والمشتقّ بحسب اصطلاح النحاة هي العموم من وجه ، فيجتمعان في أسماء الفاعلين والمفعولين والصفات المشبّهة ، ويفترق الأوّل عن الثاني في الجوامد الجارية على الذات ، كالزوج والحرّ ، ويفترق الثاني عن الأوّل في بعض المشتقّات الاصطلاحيّة ، كالمصادر والأفعال المزيدة.

الصغيرة ، ما هذا لفظه :

«تحرم المرضعة الاولى والصغيرة مع الدخول بالكبيرتين (١) بالاجماع. وأمّا المرضعة الأخيرة ففي تحريمها خلاف ، فاختار والدي المصنّف رحمه‌الله وابن إدريس تحريمها ، لأنّ هذه يصدق عليها أنّها أمّ زوجته ، لأنّه لا يشترط في المشتقّ (٢) بقاء المشتقّ منه ، هكذا هنا»(٣).

وما عن المسالك في هذه المسألة : من ابتناء الحكم فيها على الخلاف في مسألة المشتقّ (٤).

فعليه كلّ ما كان مفهومه منتزعا من الذات بملاحظة اتّصافها بالصفات الخارجة عن الذاتيّات (٥) ـ كانت عرضا أو عرضيّا ، كالزوجيّة والرقيّة والحرّية وغيرها من الاعتبارات والإضافات ـ كان محلّ النزاع وإن كان جامدا. وهذا بخلاف ما كان مفهومه منتزعا عن مقام الذات (٦) والذاتيّات (٧) ، فإنّه لا نزاع في كونه حقيقة في خصوص ما إذا كانت الذات باقية بذاتيّاتها (٨).

ثانيها : [جريان النزاع في اسم الزمان]

قد عرفت أنّه لا وجه لتخصيص النزاع ببعض المشتقّات الجارية على الذوات ، إلّا أنّه ربما يشكل بعدم إمكان جريانه في اسم الزمان ، لأنّ الذات فيه

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والصحيح هكذا : «بإحدى الكبيرتين» كما في المصدر.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «في صدق المشتقّ».

(٣) إيضاح الفوائد ٣ : ٥٢.

(٤) مسالك الأفهام ١ : ٤٧٥.

(٥) مراده من الصفات الخارجة عن الذاتيّات هو المبادئ الخارجة عنها. والمراد من الذاتيّات هو الأعمّ من الذاتيّ في باب الإيساغوجيّ ـ أي الجنس والفصل والحدّ التامّ ـ والذاتيّ في باب البرهان ـ أي المحمول المنتزع عن نفس الذات بلا ضمّ ضميمة ، كإمكان الممكن ـ.

(٦) كالإنسانيّة المنتزعة عن الإنسان.

(٧) كالإنسانيّة المنتزعة عن الحيوان والناطق.

(٨) والوجه في عدم شمول النزاع للمفاهيم المنتزعة عن الذات والذاتيّات أنّ الذات منشأ لانتزاعها ، فارتفاع منشأ انتزاعها مساوق لارتفاع الذات ، ومع عدم بقاء الذات في صورة زوال التلبّس لا مجال للنزاع في صدق المشتقّ ، كما هو واضح.

ـ وهي الزمان بنفسه ـ تنقضي وتتصرّم (١). فكيف يمكن أن يقع النزاع في أنّ الوصف الجاري عليه حقيقة في خصوص المتلبّس بالمبدإ في الحال أو فيما يعمّ المتلبّس به في المضيّ؟(٢)

ويمكن حلّ الإشكال بأنّ انحصار مفهوم عامّ بفرد ـ كما في المقام ـ لا يوجب أن يكون وضع اللفظ بإزاء الفرد دون العامّ (٣) ، وإلّا لما وقع الخلاف فيما وضع له لفظ الجلالة (٤) ؛ مع أنّ الواجب موضوع للمفهوم العامّ مع انحصاره فيه تبارك وتعالى (٥).

ثالثها : [خروج الأفعال والمصادر من النزاع]

انّه من الواضح خروج الأفعال والمصادر المزيد فيها عن حريم النزاع ، لكونها غير جارية على الذوات ، ضرورة أنّ المصادر المزيد فيها كالمجرّدة في الدلالة على ما يتّصف به الذوات ويقوم بها كما لا يخفى (٦) ، وأنّ الأفعال إنّما تدلّ على قيام المبادئ بها قيام صدور (٧) أو حلول (٨) ، أو طلب فعلها (٩) أو تركها (١٠)

__________________

(١) وفي بعض النسخ : «ينصرم» أي : لا استقرار له.

(٢) فإنّ الذات غير محفوظة في كلتا الحالتين.

(٣) والحاصل : أنّ المبحوث عنه في المقام هو مفهوم المشتقّ ، وهذا البحث لا يرتبط بتحقّق مصداق العامّ خارجا وعدم تحقّقه ، كما لا يرتبط بانحصاره في فرد وعدم انحصار فيه ، فلا يكون انحصاره في فرد موجبا لنفي صحّة النزاع في المفهوم.

(٤) وقع الخلاف في ما وضع له لفظ «الله» ، فهل هو مفهوم واجب الوجود أو أنّه علم للذات المقدّسة؟ مع انحصاره خارجا في ذات البارئ.

(٥) واجيب عن الإشكال بوجوه أخر أيضا. فراجع نهاية الدراية ١ : ١١٨ ، فوائد الاصول ١ : ٨٩ ، بدائع الأفكار (للمحقّق العراقيّ) ١ : ١٦٢ ـ ١٦٤.

وذكرها السيّد الإمام الخمينيّ ثمّ ناقش في جميعها وذهب إلى خروج اسم الزمان عن محلّ النزاع ، فراجع مناهج الوصول ١ : ١٩٧ ـ ٢٠٠.

(٦) فالمصادر لا تدلّ إلّا على نفس الحدث والمبدأ مع نسبة الحدث إلى ذات ما ، فلا يصحّ حملها على الذات ، لتغاير الذات والمبدأ وجودا ، كتغايرهما مفهوما.

(٧) نحو : ضرب ويضرب.

(٨) نحو : حسن ومرض.

(٩) كقولنا : «صلّ» و «حجّ».

(١٠) نحو : لا تسرق ولا تشرب.

منها (١) على اختلافها (٢).

إزاحة شبهة

قد اشتهر في ألسنة النحاة دلالة الفعل على الزمان حتّى أخذوا الاقتران بها في تعريفه (٣). وهو اشتباه ، ضرورة عدم دلالة الأمر ولا النهي عليه (٤) ، بل على إنشاء طلب الفعل أو الترك ؛ غاية الأمر نفس الإنشاء بهما في الحال (٥) ، كما هو الحال في الإخبار بالماضي أو المستقبل أو بغيرهما كما لا يخفى. بل يمكن منع دلالة غيرهما من الأفعال على الزمان إلّا بالإطلاق والإسناد إلى الزمانيّات ، وإلّا لزم القول بالمجاز والتجريد عند الإسناد إلى غيرها من نفس الزمان (٦) والمجرّدات (٧).

نعم ، لا يبعد أن يكون لكلّ من الماضي والمضارع بحسب المعنى خصوصيّة اخرى موجبة للدلالة على وقوع النسبة في الزمان الماضي في الماضي ، وفي الحال أو الاستقبال في المضارع فيما كان الفاعل من الزمانيّات (٨).

__________________

(١) أي : من الذوات.

(٢) والحاصل : أنّه لا يصحّ حمل الأفعال على الذات ، لأنّها لا تدلّ إلّا على نسبة المبدأ إلى الذات وقيامه بها ، فالذات والنسبة متغايرتان وجودا ، ومعه لا يصحّ حملها على الذات.

(٣) كما قال في الفوائد الصمديّة : «الفعل كلمة معناها مستقلّ مقترن بأحدها» أي أحد الأزمنة الثلاثة. راجع جامع المقدّمات : ٤٤٨.

(٤) لا بمادّتهما ، لأنّها لا تدلّ إلّا على طبيعة الفعل ؛ ولا بهيئتهما ، لأنّها لا تدلّ إلّا على إنشاء الطلب أو الترك. فليس في فعل الأمر وفعل النهي ما يدلّ على الزمان.

(٥) وهو أجنبيّ عن الدلالة على الحال ، إذ هو يقع في الزمان قهرا.

(٦) مثل قولنا : «مضى الزمان» ، فلو دلّ الفعل على الزمان لم يصحّ إسناده إلى الزمان ، لأنّ الزمان لم يقع في الزمان ، والّا لدار أو تسلسل.

(٧) كقولنا : «علم الله» ، فلو دلّ الفعل على الزمان لم يصحّ إسناده إلى ما فوق الزمان من المجرّدات ، لأنّها غير محدودة بحدّ.

وأجاب المحقّق الاصفهانيّ عن معضل إسناد الفعل إلى نفس الزمان والمجرّدات بما لا يهمّ التعرّض لها ، وإن شئت فراجع نهاية الدراية ١ : ١٢١ ـ ١٢٢.

(٨) والحاصل : أنّه وقع الكلام في تلك الخصوصيّة وحقيقتها. ذهب المصنّف إلى أنّ ـ

ويؤيّده (١) أنّ المضارع يكون مشتركا معنويّا بين الحال والاستقبال ، ولا معنى له إلّا أن يكون له خصوص معنى صحّ انطباقه على كلّ منهما ، لا أنّه يدلّ على مفهوم زمان يعمّهما (٢) ، كما أنّ الجملة الاسميّة ك «زيد ضارب» يكون لها معنى صحّ انطباقه على كلّ واحد من الأزمنة ، مع عدم دلالتها على واحد منها أصلا ، فكانت الجملة الفعليّة مثلها.

وربما يؤيّد ذلك أنّ الزمان الماضي في فعله (٣) وزمان الحال أو الاستقبال في المضارع لا يكون ماضيا أو مستقبلا حقيقة لا محالة ، بل ربما يكون في الماضي مستقبلا حقيقة وفي المضارع ماضيا كذلك ، وإنّما يكون ماضيا أو مستقبلا في فعلهما بالإضافة ، كما يظهر من مثل قوله : «يجيء زيد بعد عام وقد ضرب قبله بأيّام» ، وقوله : «جاء زيد في شهر كذا وهو يضرب في ذلك الوقت أو فيما بعده ممّا مضى» ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ لا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما به يمتاز الحرف عمّا عداه بما يناسب المقام ، لأجل الاطّراد في الاستطراد في تمام الأقسام (٤).

فاعلم أنّه وإن اشتهر بين الأعلام أنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره ـ وقد

__________________

ـ تلك الخصوصيّة مأخوذة في المعنى على نحو دخول التقيّد ، فالمعنى في الفعل الماضي تحقّق المادّة مقيّدا بكونه قبل زمان التكلّم ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ والمعنى في المضارع تحقّق المادّة مقيّدا بكونه في زمان التكلّم أو فيما بعده ، بنحو دخول التقيّد وخروج القيد ؛ فيكون الزمان في كلّ منهما مدلولا التزاميّا فيما إذا كان الفاعل زمانيّا.

وذهب المحقّق الاصفهانيّ إلى أنّ اختلافهما في القيد ، وأمّا ذات المقيّد ـ وهي النسبة الصدوريّة ـ فواحدة ، غاية الأمر أنّها متقيّدة بالسبق الزمانيّ في الماضي ، بنحو يكون التقيّد والقيد خارجا ، ومتقيّدة بعدم السبق الزماني في المضارع كذلك ، فيكون الزمان فيهما مدلولا تضمّنيّا. نهاية الدراية ١ : ١٢٢ ـ ١٢٤.

(١) أي : عدم دلالة الفعل على الزمان تضمّنا.

(٢) لأنّ المقارن للحدث هو مصداق الزمان ، لا مفهومه.

(٣) أي : فعل الماضي.

(٤) أي : تمام أقسام الكلمة من الاسم والفعل والحرف. وقد مرّ الكلام في الفرق بين المعنى الاسميّ والحرفيّ بما لا مزيد عليه.

بيّنّاه في الفوائد (١) بما لا مزيد عليه ـ إلّا أنّك عرفت فيما تقدّم (٢) عدم الفرق بينه وبين الاسم بحسب المعنى ما لم يلحظ فيه (٣) الاستقلال بالمفهوميّة ولا عدم الاستقلال بها. وإنّما الفرق هو أنّه (٤) وضع ليستعمل واريد منه معناه حالة لغيره وبما هو في الغير ، ووضع غيره (٥) ليستعمل واريد منه معناه بما هو هو. وعليه يكون كلّ من الاستقلال بالمفهوميّة وعدم الاستقلال بها إنّما اعتبر في جانب الاستعمال ، لا في المستعمل فيه ، ليكون بينهما تفاوت بحسب المعنى ؛ فلفظ «الابتداء» لو استعمل في المعنى الآليّ ولفظة «من» في المعنى الاستقلاليّ لما كان مجازا واستعمالا له في غير ما وضع له ، وإن كان بغير ما وضع له (٦).

فالمعنى في كليهما في نفسه كليّ طبيعيّ يصدق على كثيرين ؛ ومقيّدا باللحاظ الاستقلاليّ أو الآليّ كليّ عقليّ (٧) ، وإن كان بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا كان جزئيّا ذهنيّا (٨) ، فإنّ الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد وإن كان بالوجود الذهنيّ ، فافهم وتأمّل فيما وقع في المقام من الأعلام من الخلط والاشتباه وتوهّم كون الموضوع له أو المستعمل فيه في الحروف خاصّا ، بخلاف ما عداها ، فإنّه عامّ.

وليت شعري إن كان قصد الآليّة فيها موجبا لكون المعنى جزئيّا فلم لا يكون قصد الاستقلاليّة فيه (٩) موجبا له؟! وهل يكون ذلك إلّا لكون هذا القصد ليس ممّا يعتبر في الموضوع له ولا المستعمل فيه ، بل في الاستعمال؟ فلم لا يكون فيها كذلك؟! كيف؟ وإلّا لزم أن يكون معاني المتعلّقات غير منطبقة على الجزئيّات

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ٦٦.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة : ٢٨.

(٣) أي : في المعني.

(٤) أي : الحرف.

(٥) أي : الاسم.

(٦) أي : وإن كان بغير النحو الّذي وضع له اللفظ.

(٧) وفي النسخة الأصليّة : «أو الآليّ الكلّيّ كلّيّ عقليّ».

(٨) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «جزئيّا ذهنيّا» ، فإنّ لفظة «كان» مستدركة ، حيث إنّ قوله : «جزئيّا ذهنيّا» خبر كان في قوله : «وإن كان» ، فكان الأولى أن يقول : «وإن كان جزئيّا ذهنيّا بملاحظة أنّ لحاظه وجوده ذهنا».

(٩) أي : في الاسم.

الخارجيّة ، لكونها ـ على هذا ـ كلّيّات عقليّة ، والكلّيّ العقليّ لا موطن له إلّا الذهن ؛ فالسير والبصرة والكوفة في : «سرت من البصرة إلى الكوفة» لا يكاد يصدق على السير والبصرة والكوفة ، لتقيّدها بما اعتبر فيه القصد (١) ، فتصير عقليّة ، فيستحيل انطباقها على الامور الخارجيّة.

وبما حقّقناه يوفّق بين جزئيّة المعنى الحرفيّ بل الاسميّ والصدق على الكثيرين ، وأنّ الجزئيّة باعتبار تقيّد المعنى باللحاظ في موارد الاستعمالات آليّا أو استقلاليّا ، وكلّيّته بلحاظ نفس المعنى.

ومنه ظهر عدم اختصاص الإشكال والدفع بالحرف ، بل يعمّ غيره. فتأمّل في المقام ، فإنّه دقيق ومزالّ الأقدام للأعلام ، وقد سبق في بعض الامور (٢) بعض الكلام ، والإعادة مع ذلك لما فيها من الفائدة والإفادة (٣) ، فافهم.

رابعها : [اختلاف المبادئ لا يوجب اختلافا في دلالة المشتقّ]

أنّ اختلاف المشتقّات في المبادئ ـ وكون المبدأ في بعضها حرفة وصناعة (٤) ، وفي بعضها قوة وملكة (٥) ، وفي بعضها فعليّا (٦) ـ لا يوجب اختلافا في دلالتها بحسب الهيئة أصلا ، ولا تفاوتا في الجهة المبحوث عنها ، كما لا يخفى (٧). غاية الأمر أنّه يختلف التلبّس به في المضيّ أو الحال ، فيكون التلبّس به فعلا لو اخذ حرفة أو ملكة ولو لم يتلبّس به إلى الحال أو انقضى عنه ، ويكون ممّا مضى أو يأتي

__________________

(١) أي : لتقيّد السير والبصرة والكوفة بالمعنى الحرفيّ الّذي اعتبر فيه قصد الآليّة.

(٢) في الأمر الثاني من المقدّمة : ٢٨.

(٣) ومن الفوائد المترتّبة على الإعادة ثبوت عدم المنافاة بين كون الشيء كلّيّا عقليّا وكونه جزئيّا ذهنيّا أو كونه كلّيّا طبيعيّا وكونه جزئيّا ذهنيّا.

(٤) كالخياطة في الخيّاط.

(٥) كالاجتهاد في المجتهد.

(٦) كالضرب في الضارب.

(٧) بخلاف الفاضل التونيّ ـ على ما في بدائع الأفكار (للمحقّق الرشتيّ) : ١٧٨ ، وحاشية قوانين الاصول ١ : ٧٨ ـ ، فإنّه توهّم أنّ النزاع لا يجري في المشتقّات الّتي مبدؤها حرفة ـ كالنجّار والخيّاط ـ والمشتقّات الّتي مبدؤها ملكة ـ كالاجتهاد ـ ، بل المتّفق عليه أنّ المشتقّ في هذه الموارد موضوع للأعمّ.

لو اخذ فعليّا ، فلا يتفاوت فيها (١) أنحاء التلبّسات وأنواع التعلّقات ، كما أشرنا إليه.

خامسها : [المراد من كلمة «الحال» في العنوان]

انّ المراد بالحال في عنوان المسألة هو حال التلبّس (٢) لا حال النطق (٣) ، ضرورة أنّ مثل : «كان زيد ضاربا أمس» ، أو «سيكون غدا ضاربا» حقيقة إذا كان متلبّسا بالضرب في الأمس في المثال الأوّل ، ومتلبّسا به في الغد في الثاني ، فجري المشتقّ حيث كان بلحاظ حال التلبّس ـ وإن مضى زمانه في أحدهما ، ولم يأت بعد في آخر ـ كان حقيقة بلا خلاف.

ولا ينافيه الاتّفاق على أنّ مثل «زيد ضارب غدا» مجاز ، فإنّ الظاهر أنّه فيما إذا كان الجري في الحال (٤) ـ كما هو قضيّة الإطلاق ـ ، والغد إنّما يكون لبيان زمان التلبّس ، فيكون الجري والاتّصاف في الحال والتلبّس في الاستقبال (٥).

ومن هنا ظهر الحال في مثل : «زيد ضارب أمس» وأنّه داخل في محلّ الخلاف والإشكال. ولو كانت لفظة «أمس» أو «غد» قرينة على تعيين زمان النسبة والجري أيضا (٦) كان المثالان حقيقة.

وبالجملة : لا ينبغي الإشكال في كون المشتقّ حقيقة فيما إذا جرى على الذات بلحاظ حال التلبّس ، ولو كان في المضيّ أو الاستقبال ؛ وإنّما الخلاف في كونه حقيقة في خصوصه (٧) أو فيما يعمّ ما إذا جرى عليها في الحال بعد ما انقضى عنه التلبّس ، بعد الفراغ عن كونه مجازا فيما إذا جرى عليها فعلا بلحاظ التلبّس في الاستقبال.

__________________

(١) أي : في دلالة الهيئة.

(٢) ليس المقصود من حال التلبّس زمان التلبّس كما استظهره المحقّق النائينيّ من كلام المصنّف ، بل المقصود هو فعليّة التّلبس واتّحاد الإسناد والتلبّس.

(٣) فلا يعتبر في صدق المشتقّ حقيقة تلبّس الذات بالمبدإ حال النطق ، كما لا يعتبر فيه تلبّسها بالمبدإ حال الجري وإطلاق المشتقّ على الذات.

(٤) أي : حال النطق.

(٥) فالمجازيّة في المثال المزبور انّما هو لأجل انفكاك الجري عن فعليّة التلبّس.

(٦) بحيث يتّحد زمان الجري مع زمان التلبّس.

(٧) أي : في خصوص حال التلبّس.