درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۵۹: کتاب الاقرار ۵: شرایط مقر ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دو بحث مهم در اقرار

بحث اول: کیل و وزن

کیل و وزن، معانی متفاوتی در جاهای مختلف دارد. لذا اگر کیل و وزن توسط مقرّ گفته شد، باید حمل شود بر آنچه که متعارف است در بلد مقرّ (ولو اینکه با آنچه در بلد مقرّ له است متفاوت باشد).

سؤال: اگر در بلد مقرّ، کیل و وزن چند مدل داشت، تکلیف چیست؟

پاسخ: باید بررسی شود. اگر یکی بر دیگری از جهت استعمال غلبه دارد، حمل بر مورد غالب می‌شود. ولی اگر هیچ کدام بر دیگری در استعمال غلبه نداشتند، باید مقرّ تعیین کند که منظورش کدام بوده است. اگر هم امکان تعیین توسط مقرّ وجود نداشت، موردی انتخاب می‌شود که اقل است.

نکته: در «نقود» هم همین نکاتی که در کیل و وزن بود جاری میشود. یعنی مثلا اگر مقرّ گفت «من ۱۰۰۰ درهم به زید بدهکارم» باید دید که متعارف در بلد کدام است؟ درهم شامی یا عراقی؟ اگر متعدد بود چه؟ باید به غلبه در استعمال مراجعه شود و الا از خود مقرّ منظورش را بپرسیم. اگر هم نمی‌توانستیم از مقرّ بخواهییم تعیین کند، باید اقل را انتخاب کنیم.

بحث دوم: اقرار به لفظ مبهم

سؤال: اگر شخصی به لفظ مبهم اقرار کند، مثلا بگوید «من چیزی به زید بدهکارم» یا «من مال کثیری به زید بدهکارم» یا هر لفظ مبهم دیگری مثل «جزیل و حقیر و...» حکم چیست؟

پاسخ: اقرار باطل نیست و صحیح است ولی در تفسیر این الفاظ باید به مقر مراجعه کنیم. یعنی باید از او پرسده شود که منظور او از مال کثیر چیست؟

نکته۱: اگر مقرّ، مال عظیم یا کثیر را به مقدار کمی توصیف کرد، مثلا ابتداءاً گفت «من مال عظیمی به زید بدهکارم» و بعد که از او پرسیده شد که منظورت از مال کثیر چه مقدار است، گفت «منظورم ۱۰ درهم است»، این تفسیر از او پذیرفته می‌شود. زیرا هر مالی که شخص بدهکار باشد (ولو کم) خطر و حکم شرعی آن نزد خدواند متعال بزرگ و عظیم است. لذا می‌توان تفسیر مقرّ را از این باب پذیرفت.

نکته۲: نباید این تفسیر مقر از مال عظیم، به قدری کم باشد که اصلا مالیت نداشته باشد. مثلا مقر بگوید منظورم یک دانه گندم بوده است.

البته برخی حتی در جایی که مالیت نداشته باشد هم تفسیر مقر را قبول کرده‌اند. زیرا اگر چه مالیت ندارد ولی ملکیت دارد. (فرق مالیت و ملکیت: مال یعنی آنچه در عرف قابل قیمت گذاری است. مثلا یک دانه گندم نزد مردم مالیتی ندارد ولی یک خودکار مالیت دارد. ولی ملک نیاز به قیمت گذاری در عرف ندارد. یعنی ۱ دانه برنج هم می‌تواند ملک شخصی قرار بگیرد اگرچه مالیت ندارد.)

نظر شهید ثانی: آنچه مقرّ آن را تفسیر می‌کند باید مالیت داشته باشد (قول اول) زیرا بحث ما در باره مال عظیم و جزیل بود. لذا باید حتما بر این موارد مال اطلاق بشود. اگر به جای مال عظیم گفته بود شیء عظیم قول دوم هم درست می‌بود ولی تعبیر به مال عظیم کرده است.

سؤال: اگر مقر از کلمه «شیء» و یا «حق» در اقرارش استفاده کند (مثلا بگوید «له علی شیء»). بعد وقتی از او می‌خواهیم که کلامش را تفسیر کند بگوید: منظور من جواب سلام بود. (یعنی قبلا به من سلام کرده بود و حالا جواب سلام او حقی بر گردن من بود). یا بگوید «منظور من عیادت او در هنگام بیماری بود» یا «منظور من تسمیت العطاس (یرحمک الله هنگام عطسه) بود». آیا این قبیل تفاسیر از مقرّ پذیرفته می‌شود؟

پاسخ: وجهان:

  • این تفاسیر پذیرفته می‌شود: زیرا در روایات ما به جواب سلام و عیادت بیمار و تسمیت العطاس، اطلاق حق شده است.
  • این تفاسیر پذیرفته شده نیست: خلاف متعارف است.

شهید ثانی: وجه دوم، اشهر است.

نکته: اگر مقرّ، در جایی که نیاز به تفسیر کلام از جانب او داشتیم، از تفسیر کلامش امتناع کرد، باید او را حبس و عقاب کرد تا تفسیر کند. اگر مقرّ از دنیا رفت برای تفسیر سراغ وارث می‌رویم اگر می‌دانست که به همان عمل می‌کنیم و اگر نمی‌دانست و مقرّ له ادعای علم او را کرد باید قسم داد.

۴

تطبیق دو بحث مهم در اقرار

﴿ وإطلاق الكيل أو الوزن (در اقرار) ﴾ في الإقرار كأن قال: له عندي كيل حنطة أو رطل (پیمانه‌ای به ۸۴ مثقال) سمن ﴿ يُحمل على ﴾ الكيل والوزن ﴿ المتعارف في البلد ﴾ أي بلد المُقِرّ (این کیل و وزن، حمل می‌شود بر کیل و وزنی که در شهر مقرّ متعارف است) وإن خالف بلد المقَرّ له (حتی اگر این کیل و وزن متعارف در بلد مقر، با کیل و وزن متعارف در بلد مقرّ له متفاوت باشد) ﴿ فإن تعدّد ﴾ المكيال والميزان في بلده (مقرّ) (یعنی در بلد مقرّ دو مکیال متعارف بود) ﴿ عيّن المُقرّ ﴾ ما شاء منها (یعنی خود مقر باید تعیین کند) ﴿ ما لم يغلب ﴾ أحدها في الاستعمال على الباقي (اگر بین این دو ممیال متعارف، یکی در استعمال بر دیگری غلبه داشت، باید به همان اخذ کرد) ﴿ فيُحمل على الغالب ﴾ ولو تعذّر استفساره (اگر طلب تفسیر از مقرّ امکان نداشت) فالمتيقّن هو الأقلّ (در اقرار هر کجا شک داشتیم باید قدر متیقن را اخذ کنیم) وكذا القول في النقد (در بحث درهم و دینا نیز همانند بحث مکیال و موزون رفتار می‌کنیم).

﴿ ولو أقرّ بلفظ مبهم صحّ ﴾ إقراره (اقرار مبهم صحیح است) ﴿ واُلزم (مقر) تفسيره ﴾ واللفظ المبهم ﴿ كالمال والشيء والجزيل والعظيم والحقير ﴾ والنفيس، ومال أيّ مال. ويُقبل تفسيره بما قلّ (مقرّ می‌تواند این موارد را به مال کمی تفسیر کند)؛ لأنّ كلّ مال عظيم خطره شرعاً (اگرچه این مال، از لحاظ دنیوی ارزش کمی دارد ولی مال مردن از لحاظ شرعی، خطر و جایگاه بزرگ و حساسی دارد) كما ينبّه عليه كفر مستحلّه فيُقبل [في] هذه الأوصاف.

﴿ و ﴾ لكن ﴿ لا بدّ من كونه ممّا يتموَّل (مال کم پذیرفته می‌شود ولی به شرط اینکه مالیت داشته باشد. اگر مالیت نداشت دیگر قبول نمی‌کنیم) ﴾ أي يُعدّ مالاً عرفاً (یعنی عرفا قابلیت قیمت گذاری داشته باشد) ﴿ لا كقشر جوزة (پوست گردو)، أو حبّة دُخن (حبه ارزن) ﴾ أو حِنطة (گندم)؛ إذ لا قيمة لذلك عادة.

وقيل: يُقبل بذلك (حتی اگر مالیت هم نداشته باشد باز قبول می‌کنیم)؛ لأنّه مملوك شرعاً (مالیت ندارد ولی ملکیت دارد)، والحقيقة الشرعيّة مقدّمة على العرفيّة، ولتحريم أخذه بغير إذن مالكه ووجوب ردِّه.

ويشكل (قیل) بأنّ الملك لا يستلزم إطلاق اسم المال شرعاً (ملکیت داشته باشد ولی باز باعث نمی‌شود به آن مال اطلاق شود. زیرا بحث ما در جایی است که بگوید مال عظیم!)، والعرف يأباه (عرف حرف قیل را منع می‌کند). نعم، يتَّجه ذلك تفسيراً للشيء (اگر گفته بود شیء عظیم حرف قیل درست می‌بود)، وإن وصفه بالأوصاف العظيمة؛ لما ذُكر (کل مال عظیم خطره شرعا) ويقرب منه (شیء) ما لو قال: له عليَّ حقّ.

وفي قبول تفسيرهما (حق و شیء) بردّ السلام والعيادة وتسميت العطاس (یعنی بعد از عطسه مومن به او یرحمک الله گفته شود) وجهان: (چنین تفسیری درست است:) من إطلاق «الحقّ» عليها في الأخبار (در روایات به این موارد حق اطلاق شده است) فيُطلَق «الشيء» لأنّه أعمّ، و (چنین تفسری قبول نمی‌شود:) من أنّه خلاف المتعارف وبُعدِهما عن الفهم في معرض الإقرار وهو (قول دوم) الأشهر.

ولو امتنع (مقرّ) من التفسير حُبس وعُوقب عليه حتّى يفسِّر؛ لوجوبه (تفسیر) عليه (مقرّ).

ولو مات (مقرّ) قبله (تفسیر) طولب الوارث به إن علمه (وارث علم به تفسیر داشته باشد) وخلَّف تركة (میت مالی به جا گذاشته باشد)، فإن أنكر العلم وادّعاه عليه المُقَرُّ له (اگر وارث گفت علم ندارم ولی مقرّ له گفت که وارث می‌داند) حلف على عدمه (وارث باید قسم بخورد که نمی‌داند).

۵

تفسیر عظیم و کثیر

سؤال: آیا در اقرار، بین لفظ «عظیم» و «کثیر» تفاوتی وجود دارد؟

پاسخ: دو قول در مسئله است:

الف) میان این دو مورد فرقی نیست: زیرا هر دو این الفاظ مبهم اند و در هر دو باید برای تفسیر به مقرّ مراجعه کنیم. لذا فرقی میان این دو مورد نیست.

ب) میان این دو مورد فرق است: زیرا کثیر به معنای ۸۰ است به دلیل روایات! مثل این روایت «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَنَّهُ قَالَ فِي رَجُلٍ نَذَرَ أَنْ يَتَصَدَّقَ بِمَالٍ كَثِيرٍ فَقَالَ اَلْكَثِيرُ ثَمَانُونَ فَمَا زَادَ لِقَوْلِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ كَانَتْ ثَمَانِينَ.»

نظر شهید ثانی: ما قول دوم را قبول نداریم! زیرا اولا این روایات مرسله‌اند! ثانیا امام در نذر فرمود که کثیر را به ۸۰ معنی کنید! نه در اقرار. اگر در اقرار هم جاری کنید می‌شود قیاس!!! ثالثا: کثیر در جاهای دیگر قرآن به کار رفته ولی به معنای ۸۰ نیست مثل «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره» یا «اذکروا الله ذکرا کثیرا».

نکته۱: اگر کسی ادعا کند که این حمل کثیر بر ۸۰ عرف شرعی است و لذا پذیرفتن آن در اقرار قیاس نخواهد بود! در پاسخ می‌گوییم که این عرف شرعی بودن را ما قبول نداریم و خلاف ظاهر است.

نکته۲: برخی گفته‌اند که عظیم را ملحق به کثیر می‌کنیم (یعنی عظیم هم به معنای ۸۰ است) در پاسخ می‌گوییم ما در کثیر هم این حرف را قبول نکردیم چه برسد به عظیم!

۶

تطبیق تفسیر عظیم و کثیر

﴿ و (نظر اول:) لا فرق ﴾ في الإبهام والرجوع إليه (مقرّ) في التفسير ﴿ بين قوله: عظيم أو كثير *» لاشتراكهما في الاحتمال.

﴿ و (قول دوم:) قيل ﴾ والقائل الشيخ وجماعة بالفرق وإنّ ﴿ الكثير ثمانون ﴾ (منظور از کثیر ۸۰ است) كالنذر؛ للرواية الواردة به فيه (نذر) والاستشهاد بقوله تعالى (در آن روایت به این آیه استشهاد شده است): (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ) ويضعّف مع تسليمه ببطلان القياس، ولاستعمال الكثير في القرآن لغير ذلك مثل (فِئَةً كَثِيرَةً) و (ذِكْراً كَثِيراً) ودعوى أنّه عرف شرعيّ فلا قياس، خلاف الظاهر. وإلحاق «العظيم» به غريب (یعنی کسی اگر بگوید عظیم هم به معنای ۸۰ است این بعید و غریب است). ﴿ ولو قال: له عليَّ أكثر من مال فلان (مثلا بگوید من به عمرو بیش از مال زید بدهکارم) ﴾ لزمه بقدره وزيادة ﴿ و ﴾ لو ﴿ فسّره بدونه (یعنی تفسیر کرد به کمتر از مال زید مع الزیاده) وادّعى ظنَّ القلّة (بعد بگوید من نمی‌دانستم مال زید اینقدر زیاد است و تصور می‌کردم کمتر است) حلف ﴾ لأصالة عدم علمه به (استصحاب عدم) مع ظهور أنّ المال من شأنه أن يخفى (معمولا مال شخص بر دیگران مخفی است) (زیرا قول او هم مطابق اصل است و هم مطابق ظاهر لذا منکر است و باید قسم بخورد)، وفسَّر بما ظنّه وزاد عليه زيادة. وينبغي تقييده بإمكان الجهل به في حقّه (سزاوار بود که مصنف مقید کند به امکان جهل در حق او). ولا فرق في ذلك بين قوله قبل ذلك: «إنّي أعلم مال فلان» وعدمه.

﴿ وإطلاق الكيل أو الوزن في الإقرار كأن قال : له عندي كيل حنطة أو رطل سمن ﴿ يُحمل على الكيل والوزن ﴿ المتعارف في البلد أي بلد المُقِرّ وإن خالف بلد المقَرّ له ﴿ فإن تعدّد المكيال والميزان في بلده ﴿ عيّن المُقرّ ما شاء منها ﴿ ما لم يغلب أحدها في الاستعمال على الباقي ﴿ فيُحمل على الغالب ولو تعذّر استفساره فالمتيقّن هو الأقلّ (١) وكذا القول في النقد.

﴿ ولو أقرّ بلفظ مبهم صحّ إقراره ﴿ واُلزم تفسيره واللفظ المبهم ﴿ كالمال والشيء والجزيل والعظيم والحقير والنفيس ، ومال أيّ مال. ويُقبل تفسيره بما قلّ؛ لأنّ كلّ مال عظيم خطره شرعاً كما ينبّه عليه كفر مستحلّه (٢) فيُقبل [في] (٣) هذه الأوصاف.

﴿ و لكن ﴿ لا بدّ من كونه ممّا يتموَّل أي يُعدّ مالاً عرفاً ﴿ لا كقشر جوزة ، أو حبّة دُخن أو حِنطة؛ إذ لا قيمة لذلك عادة.

وقيل : يُقبل بذلك؛ لأنّه مملوك شرعاً ، والحقيقة الشرعيّة مقدّمة على العرفيّة ، ولتحريم أخذه بغير إذن مالكه ووجوب ردِّه (٤).

ويشكل بأنّ الملك لا يستلزم إطلاق اسم المال شرعاً ، والعرف يأباه. نعم ، يتَّجه ذلك تفسيراً للشيء ، وإن وصفه بالأوصاف العظيمة؛ لما ذُكر (٥) ويقرب منه (٦)

__________________

(١) في (ش) زيادة : قيمةً ووصفاً.

(٢) لم نعثر عليه بعينه.

(٣) لم يرد في المخطوطات.

(٤) قاله العلّامة في التذكرة (الحجريّة) ٢ : ١٥١ ـ ١٥٢ ، والشهيد في غاية المراد ٢ : ٢٥٩ ، ولكنّه في مورد حبّة من حنطة ومثلها ، ولم نعثر على القبول في القشر.

(٥) من أنّ كلّ مال عظيم خطره شرعاً (هامش ر).

(٦) أي من الإقرار بالشيء.

ما لو قال : له عليَّ حقّ.

وفي قبول تفسيرهما (١) بردّ السلام والعيادة وتسميت العطاس (٢) وجهان : من إطلاق «الحقّ» عليها في الأخبار (٣) فيُطلَق «الشيء» لأنّه أعمّ ، ومن أنّه خلاف المتعارف وبُعدُهما عن الفهم في معرض الإقرار وهو الأشهر.

ولو امتنع من التفسير حُبس وعُوقب عليه حتّى يفسِّر؛ لوجوبه عليه.

ولو مات قبله طولب الوارث به إن علمه وخلَّف تركة ، فإن أنكر العلم وادّعاه عليه المُقَرُّ له حلف على عدمه.

﴿ ولا فرق في الإبهام والرجوع إليه في التفسير ﴿ بين قوله : عظيم أو كثير *» لاشتراكهما في الاحتمال.

﴿ وقيل والقائل الشيخ (٤) وجماعة (٥) بالفرق وإنّ ﴿ الكثير ثمانون كالنذر؛ للرواية الواردة به فيه (٦) والاستشهاد بقوله تعالى : (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ) (٧) ويضعّف مع تسليمه ببطلان القياس ، ولاستعمال الكثير في القرآن

__________________

(١) الشيء والحقّ.

(٢) في (ع) : العاطس ، وفي نسخة بدلها : العطاس.

(٣) اُنظر الوسائل ٨ : ٤٥٩ ، الباب ٥٧ من أبواب أحكام العشرة ، الحديث ١ و ٤.

(*) في (ق) : بين كونه عظيماً أو كثيراً. وفي (س) : بين قوله : عظيماً أو كثيراً.

(٤) المبسوط ٣ : ٦ ، والخلاف ٣ : ٣٥٩ ، المسألة الاُولى من كتاب الإقرار.

(٥) مثل القاضي في المهذّب ١ : ٤٠٥ ، والكيدري في الإصباح : ٣٣٢ ، والسيّد ابن زهرة في الغنية : ٢٧١.

(٦) اُنظر الوسائل ١٦ : ١٨٦ ، الباب ٣ من أبواب كتاب النذر والعهد.

(٧) التوبة : ٢٥.

لغير ذلك مثل (فِئَةً كَثِيرَةً) (١) و (ذِكْراً كَثِيراً) (٢) ودعوى أنّه عرف شرعيّ فلا قياس ، خلاف الظاهر. وإلحاق «العظيم» به غريب (٣).

﴿ ولو قال : له عليَّ أكثر من مال فلان لزمه بقدره وزيادة ﴿ و لو ﴿ فسّره بدونه وادّعى ظنَّ القلّة حلف لأصالة عدم علمه به مع ظهور أنّ المال من شأنه أن يخفى ، وفسَّر (٤) بما ظنّه وزاد عليه زيادة. وينبغي تقييده بإمكان الجهل به في حقّه. ولا فرق في ذلك بين قوله قبل ذلك : «إنّي أعلم مال فلان» وعدمه.

نعم ، لو كان قد أقرّ بأنّه قدرٌ يزيد عمّا ادّعى ظنَّه ، لم يقبل إنكاره ثانياً ، ولو تأوّل بأنّ (٥) «مال فلان حرام أو شبهة أو عين ، وما أقررت به حلال أو دين ، والحلال والدين أكثر نفعاً أو بقاءً» ففي قبوله قولان (٦) : من أنّ المتبادر كثرة المقدار فيكون حقيقة فيها وهي مقدّمة على المجاز مع عدم القرينة الصارفة ، ومن إمكان إرادة المجاز ولا يُعلم قصده إلّامن لفظه فيرجع إليه فيه. ولا يخفى قوّة الأوّل. نعم لو اتّصل التفسير بالإقرار لم يبعد القبول.

﴿ ولو قال : له عليَّ كذا دراهم ، بالحركات الثلاث : الرفع والنصب والجرّ ﴿ والوقف بالسكون ، وما في معناه ﴿ فواحد لاشتراكه بين الواحد

__________________

(١) البقرة : ٢٤٩.

(٢) الأحزاب : ٤١.

(٣) الملحِق به ابن الجنيد [نقل عنه في المختلف ٦ : ٥٢ والدروس ٣ : ١٣٩]. (منه رحمه‌الله).

(٤) عطف على قول الماتن : حلف.

(٥) في (ر) : بأن قال.

(٦) القول بالقبول للعلّامة في الإرشاد ١ : ٤١٠ ، التحرير ٤ : ٤٠٧ ، الرقم ٥٩٩١ ، والتذكرة (الحجريّة) ٢ : ١٥٣ ، وولده في الإيضاح ٣ : ٤٤١. والقول الآخر منسوب في الدروس ٣ : ١٣٩ إلى الشيخ ، اُنظر الخلاف ٣ : ٣٦٢ ـ ٣٦٣ ، المسألة ٢ من الإقرار.