درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۸: احکام (اختلافات بایع و مشتری) ۸

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اختلاف ششم و هفتم

اختلاف ششم: تعیین مبیع

یعنی متبایعین در اینکه مبیع چیست و یا کدام یک از این دو جنس مبیع بوده است مورد اختلاف این‌ها نیست. شهید اول، در اینجا حکم به «تحالف» دادند. عبارت ایشان این بود:‌ «و في تعيين المبيع يتحالفان».

حال شهید ثانی می‌فرمایند:‌ در بعضی از نسخ لمعه، عبارت دیگری اضافه شده است ولی در نسخه‌هایی که بر شهید اول قرائت شده است، این بخش‌ها خط خورده‌اند[۱]. آن بخش بیان می‌کند که: «مرحوم شیخ طوسی و قاضی ابن براج، در بحث اختلاف در تعیین مبیع، نظرشان این است که قول بایع مقدّم است مانند اختلاف در ثمن» 

نکته1: در اختلاف ششم، حکم به تحالف شد که نتیجه آن، بطلان بیع است. حال سؤالی که در اینجا به وجود می‌آید این است که: آیا بیع از لحظه تحالف باطل محسوب می‌شود (یعنی تا قبل از تحالف ثمن در ملک بایع بود و مثمن در ملک مشتری ولی بعد از تحالف، این ملکیّت بر می‌گردد، لذا نتیجه این قول این است که نمائات منفصلِ ثمن تا قبل از تحالف ملکِ بایع است و نمائات منفصل مثمن تا قبل از تحالف ملک مشتری است) یا اینکه گفته شود: تحالف کشف می‌کند از این که این بیع از ابتدا باطل بوده است (که در این صورت به طور کلّی ثمن در ملک بایع نبوده است که بخواهد نماء منفصل آن هم ملکِ او باشد ـ و همین طور است مشتری نسبت به مثمن ـ)؟ لذا باید ببینیم که مبنای ما کدام است و بر اساسِ همان حکم کنیم (که به نظر می‌رسد شهیدین، بطلان را از لحظه تحالف می‌دانند).

البته در نماء مبیع، به راحتی نمی‌توان آن را برای مشتری ثابت دانست! زیرا اصلِ مبیع در نزد بایع و مشتری مورد اختلاف است. ولی در نماء ثمن، چنین مشکلی وجود ندارد.

نکته2: در اختلافِ اولی که مطرح شد (اختلاف در مقدار ثمن) برخی قائل به تحالف شدند. در آنجا، می‌توان قائل شد که نمائات تا قبل از تحالف برای مشتری است، زیرا در آنجا در تعیین مبیع اختلافی نبود (به خلاف ما نحن فیه). 

 

اختلاف هفتم:‌ اختلاف در شرطِ مفسد

گاهی بایع یا مشتری، ادّعا می‌کنند که: شرطی در این بیع واقع شده است که چنین شرطی مفسد عقد است.[۲] برای مثال، یکی از شروط صحت بیع، این است که زمان تحویل ثمن و مثمن باید معلوم و مشخص باشد. حالا اگر یکی از متبایعین ادّعا کرد و گفت: «ما در زمان اجراء عقد بیع، گفتیم که: ثمن باید در زمان نامعلومی داده شود!»

حکمِ این اختلاف: قولِ مدّعی صحّت در اینجا مقدّم می‌شود (چه بایع باشد و چه مشتری). شهید در دلیل این حکم می‌فرمایند: «لأنّها الأصل في تصرّفات المسلم» یعنی ایشان دارند به قاعده «اصالة الصحة فی فعل المسلم» تمسّک می‌کنند. 

استاد: البته در اینجا، می‌توان به استصحاب هم تمسّک کرد.[۳] هر چند در جایی که قاعده فقهی وجود داشته باشد، نمی‌توان سراغ استصحاب و اصول عملیه رفت! زیرا «الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل».

سؤال: اگر یکی از طرفین اختلاف یا هر دو طرف اختلاف از دنیا بروند، تکلیف چیست؟[۴]

پاسخ: هر آنچه در مورد مورّث گفته شد و ثابت شد، در مورد ورثه هم صادق است. یعنی اگر کسی در زمانِ حیاتش حکمِ به منکر بودن او می‌شد و باید قسم می‌خورد، الآن هم که از دنیا رفته است، ورثه‌ او می‌شوند منکر و باید قسم بخورند. یا اینکه هر جا مورّث مدّعی محسوب می‌شد و باید بیّنه اقامه می‌کرد، حالا هم که از دنیا رفته است، ورثه او می‌شوند مدّعی و باید بیّنه بیاورند. 

به طور کلّی هر گاه مورّثی از دنیا برود، از حیث قضائی و دادگاهی، ورثه‌اش به جای او می‌نشینند.

اشکال: در قولِ اول در اختلاف اول، گفتیم به خاطر وجود روایت، در صورت وجود عین، قول بایع مقدّم می‌شود و الا قول مشتری مقدم است. ولی باید دقّت کرد که روایت مذکور، تنها حکم را در مورد خود شخص مورّث ثابت کرد! یعنی نمی‌توان به وسیله این روایت، چنین حکمی را برای ورثه هم ثابت دانست (روایت در مقام بیان این حکم برای ورثه نیست!). لذا در صورت وجود ورثه در اختلاف اول، باید سراغ قواعد کلّی بابِ اختلافات رفت. یعنی باید در اینجا، اصلِ عدمِ زائد را در نظر بگیریم و چون قولِ مشتری موافق با این اصل است منکر محسوب شده و باید قسم بخورد. 

پاسخ: شهید ثانی می‌فرمایند: این حرف، روی حساب است و وجیه به نظر می‌رسد. اما از طرفِ دیگر، ما دلیلِ عامّی داریم که می‌گوید: «همیشه وارث جای مورّث می‌نشیند» ولو آن حکمی که برای مورّث ثابت شده باشد، به دلیلِ خاصی باشد! 


گویا شهید اول فرموده‌اند: روی این بخش‌ها خط بکشید و حذف کنید. 

در واقع مدّعی وجود این شرط، قصد دارد بیع را به واسطه اثبات این شرط باطل کند. 

البته استصحاب را به دو صورت می‌توان در اینجا جاری دانست: 

الف) صورت اول: می گوییم: «قبل از عقد، یقین داریم که نقل و انتقالی نبود، الآن شک می‌کنیم که نقل و انتقال اتّفاق افتاده است یا نه؟ استصحابِ عدم این نقل و انتقال می‌شود و لذا باید بگوییم قولِ منکرِ صحّت عقد مقدّم است»

ب) صورت دوم: می‌گوییم: «صحّت عقد، با قاعده اصالت صحّت فعل مسلم ثابت می‌شود و حالا آن صحّت را استصحاب می‌کنیم». استاد‌: در این صورت دوم به استصحاب نیازی نیست و همان اصاله صحّت فعل مسلم کفایت می‌کند. 

یا خودشان این دعوا را مطرح می‌کنند و از دنیا می‌روند و یا بعد از مرگشان، ورثه چنین دعوایی را مطرح می‌کنند.

۴

تطبیق اختلاف ششم و هفتم

وفي بعض نسخ الأصل (در بعضی از نسخه‌های اصلی لمعه) (منظور از نسخه‌های اصلی، نسخه‌های قدیمی است که مورد تایید مصنّف بوده است یا به قلمِ خودِ ایشان بوده است. تمامِ نسخه‌هایی که الآن در دسترس ماست، نسخه‌های اصلی نیستند! بلکه نسخه‌هایی هستند که بر اساسِ آن نسخه‌های اصلی نوشته شده‌اند. نسخه‌های اصلی، در موزه‌ها و... قرار دارند) : ﴿ وقال الشيخ والقاضي: يحلف البائع كالاختلاف في الثمن (٢)) (نظرِ این بزرگواران دیگر تحالف نیست! بلکه می‌گویند قولِ بایع مقدم است) وضُرب عليه (قلم گرفته شده است این عبارت، خط خورده است این عبارت) في بعض النسخ المقروءة على المصنّف رحمه‌الله (در قدیم، وقتی نسخه نگاران کتابی را نسخه برداری می‌کردند، برای اطمینان از نوشته‌شان گاهی برای خودِ مصنّف آن کتاب، آن را قرائت می‌کردند. در روایات هم این مسئله وجود داشته است که گاهی روات، روایات خود را بر امام عرضه می‌کردند تا امام اصلاح کنند) .

﴿ و ﴾ حيث يتحالفان ﴿ يبطل العقد من حينه (از زمانِ تحالف عقد باطل می‌شود) ﴾ أي حين التحالف ﴿ لا من أصله (از زمانِ عقد تا زمانِ تحالف، بیع صحیح بوده است) ﴾ فنماء الثمن المنفصل المتخلّل بين العقد والتحالف للبائع (ثمنی که از مشتری به بایع منتقل شده بود، اگر نماء منفصلی تا قبل از تحالف داشته است، ملکِ بایع محسوب می‌شود) ، وأمّا المبيع (آیا می‌توان نماء منفصل مبیع را هم تا قبل از تحالف، ملک مشتری دانست؟) فيشكل حيث لم يتعيّن (مشکل است! زیرا گفتیم در اختلاف ششم، اختلاف بر سر اصلِ مبیع است! یعنی هنوز مشخص نشده است که مبیعِ مورد معامله چه چیزی بوده است و بایع و مشتری بر سرِ اصلِ آن با یکدیگر اختلاف دارند) . نعم لو قيل به (تحالف) في مسألة الاختلاف في قدر الثمن (در اختلافِ اول که اختلافِ در قدرِ ثمن بود، سه قول وجود داشت که قولِ سوم، قولِ به تحالف بود) توجّه حكم نماء المبيع (در آنجا می‌توان قائل شد که نماء مبیع برای مشتری است ـ زیرا در آنجا دیگر در اصلِ مبیع که اختلافی وجود نداشت ـ) .

﴿ و ﴾ اختلافِهما (عطف بر تعیین المبیع در اختلاف ششم) ﴿ في شرط مفسد يُقدّم مدّعي الصحّة ﴾ (در جایی که اختلاف می‌شود بین بایع و مشتری در وجود شرطِ مفسد ـ یکی می‌گوید این معامله شرطِ مفسد داشته است و دیگری می‌گوید شرطِ مفسد نداشته است ـ در اینجا، قولِ کسی که می‌گوید معامله شرطِ مفسد نداشته است مقدّم می‌شود) لأنّها الأصل في تصرّفات المسلم (زیرا اصلِ در تصرّفات مسلم صحت است) .

﴿ ولو اختلف الورثة (اگر ورثه اختلاف کنند)‌ نُزّل كلّ وارث منزلة مورّثه (هر وارثی، به منزله مورّثش می‌شود) ﴾ فتحلف ورثة البائع لو كان الاختلاف في قدر المبيع (اختلاف پنجم) والأجل (عطف بر المبیع) (اختلاف سوم) وأصله (الاجل) (عطف بر قدر) (اختلاف دوم) وقدر الثمن مع قيام العين (اختلاف اول) ، وورثة المشتري (عطف بر ورثه البایع) مع تلفها (اگر مبیع هم در اختلاف اول تلف شده باشد، مشتری باید قسم بخورد)‌ . وقيل: يقدَّم قول ورثة المشتري في قدر الثمن مطلقاً (چه مع قیام عین و چه در صورت عدمِ قیام عین) لأنّه الأصل (تقدیم قولِ مشتری، مطابق است با اصلِ عدم زائد) ، وإنّما خرج عنه مورّثهم بالنصّ (ما اگر خود بایع یا مشتری را جدا کردیم، به جهت روایت بود) فيقتصر فيه على مورده المخالف للأصل (پس در خروج از اصل، باید اکتفا شود بر مورد نص) . وله وجه (برای این قیل، وجهی است ـ قولِ بی اعتبار و بی اساسی نیست ـ) ، غير أنّ قيام الوارث مقام المورّث مطلقاً أجود (اینکه بگوییم وارث همیشه ـ حتی در جایی که نسبت به مورّث دلیلِ خاصی حکم را ثابت کرده باشد ـ جای مورّث می‌نشیند اجود است)‌ ؛ لأنّه بمنزلته (وارث همیشه در اینگونه موارد، به منزله مورّث است) . ولو قلنا بالتحالف ثبت بين الورثة قطعاً (اگر در همان اختلاف اول قائل به تحالف شدیم، باید در بحث ورثه به تحالف مراجعه شود) .

۵

الخامس: تعیین مقادیر

الخامس: تعیین مقادیر

اگر معامله و معاوضه‌ای انجام شود و در آن نوعِ کیل یا وزن یا نقد معلوم شود (مثلا بایع گفت: من 10 منّ سه کیلویی به تو برنج می‌فروشم به 10 دینارِ عراقی) که مشکلی نیست و بر اساسِ آن عمل می‌شود. 

امّا مشکل در جایی است که یکی از این مقادیر مشترک، به صورت مطلق به کار برده شوند! در این فصل می‌خواهیم در این باره صحبت کنیم که در صورت حدوث چنین عقدی، باید چه کرد؟ برای مثال اگر بایع گفت: «من 10 من به تو برنج می‌فروشم به 10 دینار» باید منّ را در کلام او، منّ سه کیلویی حساب کنیم یا شش کیلویی؟ دینار را دینار عراقی حساب کنیم یا شامی؟

شهید می‌فرمایند:‌ در صورتی که این موارد به صورت مطلق بیان شوند، منصرف است به آنچه «معتاد و متعارف» است در بلدِ عقد نسبت به این مبیع خاص[۱].

سؤال1: اگر متعارف متعدّد بود چه کنیم؟

پاسخ: باید سراغ مورد اغلب رفت. حال این غلبه ممکن است:

  • غلبه از حیث استعمال باشد: یعنی در مقام عمل و به کارگیری در بازار، یکی بیشتر از سایر استفاده می‌شود.
  • غلبه از حیث اطلاق باشد: یعنی در مقام گفت‌و‌گو، یکی بیشتر از سایر موارد در موردش صحبت می‌شود. 

هر کدام از این دو غلبه وجود داشته باشد، همان اغلب را مدّ نظر قرار می‌دهیم. 

سؤال2: اگر غلبه در استعمال و اطلاق متفاوت بود حکم چیست؟ یعنی یک مورد استعمال بیشتری دارد ولی مورد دیگر بیشتر در گفتار و السنه واقع می‌شود.

پاسخ: در اینجا دو وجه است: یک وجه می‌گوید استعمال را باید مقدّم کنیم ولی وجه دیگر می‌گوید باید اطلاق و گفتار را مقدم کرد. البته شهید می‌فرمایند: در اینگونه موارد، بهتر است قائل شویم به اینکه تعیین واجب است و اگر تعیین نکنند، بیع باطل خواهد بود.

سؤال3: اگر به طور کلی، هیچ کدام از طرفین غلبه‌ای بر دیگری نداشتند، حکم چیست؟

پاسخ: بر طرفین واجب است که مراد را تعیین کنند و الا بیع باطل خواهد بود. 

سؤال4: اگر در معامله‌ای نیاز است که جنسی را کیل کنیم و این کیل کردن نیازمند هزینه‌ای باشد، این هزینه بر عهده کیست؟

پاسخ: در بحث بعدی خواهد آمد..


ممکن است یک مبیع را معمولا با منّ سه کیلویی بکشند ولی مبیع دیگری را معمولا با منّ شش کیلویی!

۶

تطبیق الخامس: تعیین مقادیر

﴿ الخامس ﴾

﴿ إطلاق الكيل والوزن ﴾ والنقد (کیل و وزن و نقد در معامله مطلق گذاشته شده است و معلوم نیست!) ﴿ ينصرف إلى المعتاد ﴾ في بلد العقد لذلك المبيع (آنچه متعارف است در بلد عقد برای این مبیع خاص را ملاک قرار می‌دهیم) إن اتّحد (البته اگر متعارف بین مردم واحد باشد) ﴿ فإن تعدّد (اگر معتاد و متعارف بین مردم متعدّد است) فالأغلب (از حیث استعمال و اطلاق، باید بیینیم چه چیزی اغلبیّت دارد) ﴾ استعمالاً (از حیث کاربرد بین مردم) وإطلاقاً (از حیث گفتار در بین مردم) ، فإن اختلفا في ذلك (اگر اطلاق و استعمال در کیل و وزن و.. مختلف باشند)‌ففي ترجيح أيّهما نظر (دو وجه داریم که کدام یک را باید ملاک قرار دهیم) ، ويمكن حينئذٍ وجوب التعيين (وجوب وضعی مراد است ـ یعنی اگر تعیین نکنی معامله باطل است و الا مرتکب حرام نشده‌ای ـ) كما لو لم يغلب (ممکن است مانند جایی که کلا غلبه وجود ندارد، قائل شویم که تعیین واجب است) ﴿ فإن تساوت ﴾ في الاستعمال (غلبه‌ای وجود نداشته باشد) في المبيع الخاصّ وجب التعيين؛ لاستحالة الترجيح بدونه (چون بدون تعیین اگر بخواهیم یکی را ترجیح دهیم، مصداقِ ترجیح بلا مرجّح است که باطل است) واختلاف الأغراض (اغراض هم نسبت به این کیل‌ها و وزن‌های مختلف، متفاوت است)‌ ﴿ و ﴾ لو ﴿ لم يعيّن بطل البيع ﴾ لما ذكر (اگر تعیین صورت نگیرد، بیع می‌شود باطل) .

قدر الثمن بالنسبة إلى المشتري لولا الرواية (١).

ولا فرق بين كونه مطلقاً ومعيَّناً، كهذا الثوب فيقول: بل هو والآخر.

هذا إذا لم يتضمّن الاختلاف في الثمن، كبعتك هذا الثوب بألف، فقال: بل هو والآخر بألفين. وإلّا قَوي التحالف؛ إذ لا مشترك هنا يمكن الأخذ به.

﴿ وفي تعيين المبيع كما إذا قال: بعتك هذا الثوب، فقال: بل هذا ﴿ يتحالفان لادّعاء كلّ منهما ما ينفيه الآخر بحيث لم يتّفقا على أمر ويختلفا فيما زاد، وهو ضابط التحالف، فيحلف كلّ منهما يميناً واحدة على نفي ما يدّعيه الآخر، لا على إثبات ما يدّعيه، ولا جامعةَ بينهما، فإذا حلفا انفسخ العقد، ورجع كلّ منهما إلى عين ماله أو بدلها. والبادي منهما باليمين من ادُّعي عليه أوّلاً، فإن حلف الأوّل ونكل الثاني وقضينا بالنكول يثبت ما يدّعيه الحالف، وإلّا حلف يميناً ثانية على إثبات ما يدّعيه.

ثمّ إذا حلف البائع على نفي ما يدّعيه المشتري بقي على ملكه، فإن كان الثوب في يده، وإلّا انتزعه من يد المشتري. وإذا حلف المشتري على نفي ما يدّعيه البائع وكان الثوب في يده لم يكن للبائع مطالبته به؛ لأنّه لا يدّعيه، وإن كان في يد البائع لم يكن له التصرّف فيه؛ لاعترافه بكونه للمشتري، وله ثمنه في ذمّته. فإن كان قد قبض الثمن ردّه على المشتري وله أخذ الثوب قصاصاً، وإن لم يكن قبض الثمن أخذ الثوب قصاصاً أيضاً، فإن زادت قيمته عنه فهو مال لا يدّعيه أحد.

وفي بعض نسخ الأصل: ﴿ وقال الشيخ والقاضي: يحلف البائع كالاختلاف في الثمن (٢)) وضُرب عليه في بعض النسخ المقروءة على المصنّف رحمه‌الله.

__________________

(١) الوسائل ١٢:٣٨٣، الباب ١١ من أبواب أحكام العقود، الحديث الأوّل.

(٢) المبسوط ٢:١٤٦، وجواهر الفقه:٥٩.

﴿ و حيث يتحالفان ﴿ يبطل العقد من حينه أي حين التحالف ﴿ لا من أصله فنماء الثمن المنفصل المتخلّل بين العقد والتحالف للبائع، وأمّا المبيع فيشكل حيث لم يتعيّن. نعم لو قيل به في مسألة الاختلاف في قدر الثمن توجّه حكم نماء المبيع.

﴿ و اختلافهما ﴿ في شرط مفسد يُقدّم مدّعي الصحّة لأنّها الأصل في تصرّفات المسلم.

﴿ ولو اختلف الورثة نُزّل كلّ وارث منزلة مورّثه فتحلف ورثة البائع لو كان الاختلاف في قدر المبيع والأجل وأصله (١) وقدر الثمن مع قيام العين، وورثة المشتري مع تلفها. وقيل: يقدَّم قول ورثة المشتري في قدر الثمن مطلقاً (٢) لأ نّه الأصل، وإنّما خرج عنه مورّثهم بالنصّ (٣) فيقتصر فيه على مورده المخالف للأصل. وله وجه، غير أنّ قيام الوارث مقام المورّث مطلقاً أجود؛ لأنّه بمنزلته. ولو قلنا بالتحالف ثبت بين الورثة قطعاً.

﴿ الخامس ﴾

﴿ إطلاق الكيل والوزن والنقد ﴿ ينصرف إلى المعتاد في بلد العقد لذلك المبيع إن اتّحد ﴿ فإن تعدّد فالأغلب استعمالاً وإطلاقاً، فإن اختلفا في ذلك ففي ترجيح أيّهما نظر، ويمكن حينئذٍ وجوب التعيين كما لو لم يغلب ﴿ فإن

__________________

(١) أي أصل الأجل.

(٢) قاله العلّامة في التحرير ٢:٣٦٢.

(٣) الوسائل ١٢:٣٨٣، الباب ١١ من أبواب أحكام العقود، الحديث الأوّل.

تساوت في الاستعمال في المبيع الخاصّ وجب التعيين؛ لاستحالة الترجيح بدونه واختلاف الأغراض ﴿ و لو ﴿ لم يعيّن بطل البيع لما ذكر.

﴿ واُجرة اعتبار المبيع بالكيل أو الوزن أو النقد ﴿ على البائع لأنّه لمصلحته ﴿ واعتبار الثمن على المشتري، واُجرة الدلّال على الآمر ولو أمراه فالسابق إن كان مراد كلّ منهما المماكسة معه ﴿ ولو أمراه بتولّي الطرفين الإيجاب والقبول ﴿ فعليهما اُجرة واحدة بالتنصيف، سواء اقترنا أم تلاحقا. ولو منعنا من تولّي الطرفين من الواحد امتنع أخذ اُجرتين. لكن لا يتّجه حمل كلام الأصحاب: «أنّه لا يجمع بينهما لواحد» (١) عليه؛ لأنّه قد عبّر به من يرى جوازه (٢) بل المراد: أنّه لا يجمع بينهما لعمل واحد وإن أمره البائع بالبيع والمشتري بالشراء، بل له اُجرة واحدة عليهما أو على أحدهما، كما فصّلناه (٣).

﴿ ولا يضمن الدلّال ما يتلف بيده من الأمتعة ﴿ إلّا بتفريط والمراد به ما يشمل التعدّي مجازاً أو اشتراكاً ﴿ فيحلف على عدمه لو ادّعي عليه التفريط؛ لأنّه أمين، فيُقبل قوله في عدمه ﴿ فإن ثبت التفريط في حقّه وضمن القيمة ﴿ حلف على مقدار ﴿ القيمة لو خالفه البائع فادّعى أنّها أكثر ممّا اعترف به؛ لأصالة البراءة من الزائد. ولا ينافيه التفريط وإن أوجب الإثم، كما يُقبل قول الغاصب فيها على أصحّ القولين (٤).

__________________

(١) ممّن عبّر بذلك المحقّق في المختصر:١٣٦، والفاضل المقداد في التنقيح الرائع ٢:١٦٢.

(٢) مثل المحقّق في الشرائع ٢:١٥، والعلّامة في المختلف ٥:٥٧ ـ ٥٨.

(٣) لم يتقدّم تفصيل، ولعلّ المراد به هو قوله: اُجرة واحدة بالتنصيف ...

(٤) كما اختاره الشيخ في المبسوط ٣:٧٥، وابن إدريس في السرائر ٢:٤٩٠، والمحقّق في الشرائع ٣:٢٤٩. والقول بتقديم قول المالك للشيخ في النهاية:٤٠٢، والمفيد في المقنعة:٦٠٧.