اختلاف ششم: تعیین مبیع
یعنی متبایعین در اینکه مبیع چیست و یا کدام یک از این دو جنس مبیع بوده است مورد اختلاف اینها نیست. شهید اول، در اینجا حکم به «تحالف» دادند. عبارت ایشان این بود: «و في تعيين المبيع يتحالفان».
حال شهید ثانی میفرمایند: در بعضی از نسخ لمعه، عبارت دیگری اضافه شده است ولی در نسخههایی که بر شهید اول قرائت شده است، این بخشها خط خوردهاند[۱]. آن بخش بیان میکند که: «مرحوم شیخ طوسی و قاضی ابن براج، در بحث اختلاف در تعیین مبیع، نظرشان این است که قول بایع مقدّم است مانند اختلاف در ثمن»
نکته1: در اختلاف ششم، حکم به تحالف شد که نتیجه آن، بطلان بیع است. حال سؤالی که در اینجا به وجود میآید این است که: آیا بیع از لحظه تحالف باطل محسوب میشود (یعنی تا قبل از تحالف ثمن در ملک بایع بود و مثمن در ملک مشتری ولی بعد از تحالف، این ملکیّت بر میگردد، لذا نتیجه این قول این است که نمائات منفصلِ ثمن تا قبل از تحالف ملکِ بایع است و نمائات منفصل مثمن تا قبل از تحالف ملک مشتری است) یا اینکه گفته شود: تحالف کشف میکند از این که این بیع از ابتدا باطل بوده است (که در این صورت به طور کلّی ثمن در ملک بایع نبوده است که بخواهد نماء منفصل آن هم ملکِ او باشد ـ و همین طور است مشتری نسبت به مثمن ـ)؟ لذا باید ببینیم که مبنای ما کدام است و بر اساسِ همان حکم کنیم (که به نظر میرسد شهیدین، بطلان را از لحظه تحالف میدانند).
البته در نماء مبیع، به راحتی نمیتوان آن را برای مشتری ثابت دانست! زیرا اصلِ مبیع در نزد بایع و مشتری مورد اختلاف است. ولی در نماء ثمن، چنین مشکلی وجود ندارد.
نکته2: در اختلافِ اولی که مطرح شد (اختلاف در مقدار ثمن) برخی قائل به تحالف شدند. در آنجا، میتوان قائل شد که نمائات تا قبل از تحالف برای مشتری است، زیرا در آنجا در تعیین مبیع اختلافی نبود (به خلاف ما نحن فیه).
اختلاف هفتم: اختلاف در شرطِ مفسد
گاهی بایع یا مشتری، ادّعا میکنند که: شرطی در این بیع واقع شده است که چنین شرطی مفسد عقد است.[۲] برای مثال، یکی از شروط صحت بیع، این است که زمان تحویل ثمن و مثمن باید معلوم و مشخص باشد. حالا اگر یکی از متبایعین ادّعا کرد و گفت: «ما در زمان اجراء عقد بیع، گفتیم که: ثمن باید در زمان نامعلومی داده شود!»
حکمِ این اختلاف: قولِ مدّعی صحّت در اینجا مقدّم میشود (چه بایع باشد و چه مشتری). شهید در دلیل این حکم میفرمایند: «لأنّها الأصل في تصرّفات المسلم» یعنی ایشان دارند به قاعده «اصالة الصحة فی فعل المسلم» تمسّک میکنند.
استاد: البته در اینجا، میتوان به استصحاب هم تمسّک کرد.[۳] هر چند در جایی که قاعده فقهی وجود داشته باشد، نمیتوان سراغ استصحاب و اصول عملیه رفت! زیرا «الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل».
سؤال: اگر یکی از طرفین اختلاف یا هر دو طرف اختلاف از دنیا بروند، تکلیف چیست؟[۴]
پاسخ: هر آنچه در مورد مورّث گفته شد و ثابت شد، در مورد ورثه هم صادق است. یعنی اگر کسی در زمانِ حیاتش حکمِ به منکر بودن او میشد و باید قسم میخورد، الآن هم که از دنیا رفته است، ورثه او میشوند منکر و باید قسم بخورند. یا اینکه هر جا مورّث مدّعی محسوب میشد و باید بیّنه اقامه میکرد، حالا هم که از دنیا رفته است، ورثه او میشوند مدّعی و باید بیّنه بیاورند.
به طور کلّی هر گاه مورّثی از دنیا برود، از حیث قضائی و دادگاهی، ورثهاش به جای او مینشینند.
اشکال: در قولِ اول در اختلاف اول، گفتیم به خاطر وجود روایت، در صورت وجود عین، قول بایع مقدّم میشود و الا قول مشتری مقدم است. ولی باید دقّت کرد که روایت مذکور، تنها حکم را در مورد خود شخص مورّث ثابت کرد! یعنی نمیتوان به وسیله این روایت، چنین حکمی را برای ورثه هم ثابت دانست (روایت در مقام بیان این حکم برای ورثه نیست!). لذا در صورت وجود ورثه در اختلاف اول، باید سراغ قواعد کلّی بابِ اختلافات رفت. یعنی باید در اینجا، اصلِ عدمِ زائد را در نظر بگیریم و چون قولِ مشتری موافق با این اصل است منکر محسوب شده و باید قسم بخورد.
پاسخ: شهید ثانی میفرمایند: این حرف، روی حساب است و وجیه به نظر میرسد. اما از طرفِ دیگر، ما دلیلِ عامّی داریم که میگوید: «همیشه وارث جای مورّث مینشیند» ولو آن حکمی که برای مورّث ثابت شده باشد، به دلیلِ خاصی باشد!