درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۸۱: کتاب المتاجر:‌ خیارات ۱۰

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مواردی که در خیار عیب، حق ردّ ساقط می‌شود ولی حقّ ارش باقی است

مواردی که در خیار عیب، حق ردّ ساقط می‌شود ولی حقّ ارش باقی است:

  • مورد اول: تصرّف
  • مورد دوم: حدوث عیب جدید مضمون علی المشتری.
  • مورد سوم: اگر مشتری چند کالا را خریداری کند، سپس معلوم شود که این کالا‌ها معیوب اند، و بعد یکی از این کالا‌ها در دستان مشتری تلف شود، در این صورت تنها حق ارش برای مشتری ثابت است و حق فسخِ او ساقط می‌شود. زیرا رد کردن مابقی (که تلف نشده‌اند) لازمه‌اش تبعّض صفقه برای بایع است.[۱] 
  • مورد چهارم: اگر دو یا چند مشتری یک یا چند کالا را از بایعی بخرند ولی بعد این کالا معیوب در بیاید. حالا اگر یکی از این مشتری‌ها بگوید: من نمی‌خواهم این کالا را ردّ کنم (حالا یا ارش بخواهد یا اینکه ارش هم طلب نکند و به معیوب راضی باشد) در این صورت سایر مشتری‌ها نمی‌توانند طلب فسخ و ردّ کنند. دلیل‌ این مورد هم، همان تبعّض صفقة می‌باشد. 

نکته: از مصادیق مورد چهارم، جایی است یک مشتری، کالایی را بخرد که معیوب است ولی این مشتری بمیرد و این کالای معیوب به ورّاث برسد. در اینجا اگر یکی از ورثه نخواهد کالا را ردّ کند، حق فسخ از جمیع ورثه منتفی است و تنها حق ارش باقی می‌ماند.

  • مورد پنجم: اگر مشتری، دو کالا را بخرد که یکی معیوب و دیگری سالم باشد و مشتری تصمیم بگیرد سالم را نگه دارد و معیوب را پس بدهد، در این صورت مشتری حق ردّ معیوب را هم نخواهد داشت![۲] زیرا اگر فقط معیوب را به بایع برگرداند، بایع تبعّض صفقة پیدا می‌کند. 
  • مورد ششم: اگر مشتری عبدی را بخرد که خود به خود بعد از خرید، این عبد آزاد شود[۳]، در این صورت اگر مشتری متوجه شود که این عبد معیوب بوده است، دیگر حق فسخ معامله را نخواهد داشت و تنها می‌تواند ارش دریافت کند. زیرا امکان فسخ و ردّ عبدی که آزاد شده است وجود ندارد. 
  • مورد هفتم: اگر مشتری حقّ ردّ خود را اسقاط کند، تنها حق ارش برای او باقی می‌ماند[۴].

یعنی این کار باعث می‌شود که بایع بخشی از مالش را پس بگیرد ولی بخشی دیگر را نه!

برای مثال اگر مشتری، یک کتاب و یک انگشتر را باهم خرید، ولی کتاب را معیوب یافت، نمی‌تواند تنها کتاب را برگرداند و انگشتر را نگه دارد! یعنی یا باید هر دو را پس بدهد (معامله را نسبت به هر دو فسخ کند) و یا هر دو را نگه دارد و ارش کتاب معیوب را بگیرد! ولی نمی تواند فقط کتابِ معیوب را پس بدهد. 

مانند جایی که شخصی پدرش را بخرد. 

در سایر خیارات، اگر کسی حق فسخ را اسقاط کند در واقع کلّ خیار را اسقاط کرده است ولی در خیار عیب، اینگونه نیست! زیرا با سقوطِ حقّ ردّ همچنان حق ارش باقی خواهد ماند (خیار عیب شما را مخیّر می‌کند بین فسخ یا دریافت ارش).

۴

تطبیق مواردی که در خیار عیب، حق ردّ ساقط می‌شود ولی حقّ ارش باقی است

(مورد سوم:) وفي حكمه (در حکمِ حدوثِ عیب بعد از عقد است ـ مورد دوم ـ) ما لو اشترى صفقةً متعدّداً (آن جایی که بخرد کالای متعددی را) وظهر فيه عيب (بعد معیوب در آمد) وتلف أحدها (یکی از آن‌ها تلف شد، دیگر نمی‌تواند مابقی را برگرداند) ، أو (مورد چهارم:) اشترى اثنان صفقةً (دو نفر کالایی را بخرند) فامتنع أحدهما من الردّ (یکی از این دو نفر از ردّ این کالا امتناع کند) ، فإنّ الآخر (مشتری دوم ـ شریک ـ) يُمنع منه (منع از رد می‌شود) وله الأرش (می‌تواند ارش بگیرد) وإن أسقطه الآخر (اگرچه ارش را نفر دیگر ساقط کرده باشد) ، سواءٌ اتّحدت العين أم تعدّدت، اقتسماها أم لا (فرقی نمی‌کند این عینی که این دونفر خریده‌اند یکی باشد یا متعدد، یا اینکه آن را تقسیم کرده باشند یا تقسیم نکرده باشند) (استاد: فکر نکنید اگر تقسیم کردند که دیگر سهمشان جداست و هر کسی می‌تواند به تنهایی در سهم خودش تصمیم گیری کند! خیر! زیرا این تقسیم بعداً انجام شده است ولی هنگام خرید، بایع همه این‌ها را با هم به این ‌ها داد!) .

وأولى بالمنع (اولی به منع است از تفرّق) من التفرّق (اختلاف نظر بین دو مشتری) الورّاثُ عن واحد (چند نفر وارث از یک نفر ـ آن یک نفر مشتری بوده است ـ) ؛ لأنّ (دلیل اولویت) التعدّد هنا طارئٌ على العقد (این اولویت به خاطر این است که از اول یک مشتری بیشتر وجود نداشت! بعدا که این مشتری از دنیا رفت، این تعدد به واسطه ورّاث عارض بر این عقد شد! به خلاف حالت قبلی که از اول چند مشتری در کار بود) ، سواء في ذلك خيار العيب وغيره (در این حالت، خیار عیب و غیر خیار عیب تفاوتی ندارد) .

و (مورد پنجم:) كذا الحكم (همچنین است حکمِ به سقوطِ ردّ) لو اشترى شيئين فصاعداً (اگر کسی دو کالا را بخرد) فظهر في أحدهما عيب (اگر یکی از این ها معیوب در بیاید و دیگری سالم باشد) ، فليس له ردّه (معیوب) (نمی‌تواند معیوب را پس بدهد و سالم را نزد خودش نگه‌دارد) ، بل ردّهما أو إمساكهما وأرش المعيب (یا هر دو را ردّ کند یا اینکه هر دو را نگه‌دارد و ارش معیب را بگیرد) .

و (مورد ششم:) كذا يسقط الردّ دون الأرش (همچنین رد کردن ساقط می‌شود ولی ارش باقی است) إذا اشترى من ينعتق عليه (مثلِ پدر) (اگر شخصی پدرش را بخرد، دیگر این حقّ رد از او ساقط می‌شود) ؛ لانعتاقه بنفس الملك (به محض این‌که این پسر مالک شد، پدر از ملک او خارج می‌شود ـ زیرا آزاد می‌شود ـ) . ويمكن ردّه إلى التصرّف (این مورد ششم را می‌توان به مورد اول برگرداند! زیرا در مورد اول گفتیم تصرّف باعث سقوطِ خیار است! حالا می گوییم ولو این تصرّف بدون اختیار باشد) . و (مورد هفتم:) كذا يسقط الردّ بإسقاطه (ردّ ساقط می‌شود با اسقاطِ حقّ رد) مع اختياره الأرش أو لا معه (چه به جای این حق فسخ، حق ارش را اختیار کند و چه این کار را هم نکند).

﴿ و ﴾ حيث يسقط الردّ ﴿ يبقى الأرش ﴾. (اگر ردّ ساقط شود، این‌گونه نیست که لزوماً ارش هم ساقط شود)

۵

مواردی که هم ردّ و هم ارش ساقط است

مواردی که هم ردّ و هم ارش ساقط است

مورد اول: وقتی مشتری می‌خواهد این کالای معیوب را بخرد، با علمِ به معیوب بودن آن‌ را بخرد. در اینجا مثلِ معروفِ «هر که خربزه می‌خورد پای لرزش هم می‌نشیند» جاری می‌شود! لذا هم حق ارش و هم حق فسخ از مشتری ساقط می‌شود. 

نکته1: البته این علمِ مشتری به معیوب بودن کالا و اقدامِ او به معامله، از ابتدا اساساً جلوی تولّد و به وجود آمدن خیارِ عیب را می‌گیرد! نه اینکه خیارِ عیب بیاید و سپس ساقط شود. 

مورد دوم: رضایت به معیب بعد از عقد. البته منظور از رضایت، رضایتی است که مقیّد به ارش نباشد! زیرا ممکن است مشتری بگوید: «من در صورت دریافت ارش به این معامله راضی هستم!» این مورد منظور ما نیست. بلکه منظور جایی است که به صورت مطلق مشتری راضی به آن شود.

مورد سوم: اولی از این مورد دوم، در جایی است که مشتری اسقاطِ خیار کند! زیرا در مورد دوم، مشتری رضایت می‌دهد که لازمه این رضایت اسقاطِ خیار است. ولی در مورد سوم به طور مستقیم مشتری خودِ خیارِ عیب را ساقط می‌کند. 

مورد چهارم: وقتی بایع می‌خواهد کالایی را به مشتری بفروشد، بگوید: «این کالا عیب داشته باشد یا نداشته باشد، من از عیوب آن بریء هستم». در این صورت خیارِ عیب (اعمّ از رد و ارش) ساقط خواهد بود. 

نکته2: گاهی بایع عیوبِ این مبیع را یکی یکی می‌شمارد و خود را از همه این‌ها بریء می‌کند، در این صورت قطعا و بلاخلاف خیارِ عیب در این موارد ساقط است. ولی گاهی هم بایع به صورت اجمالی خود را بریء می‌کند (یعنی عیوب را نمی‌شمارد) و می‌گوید: «اگر این کالا عیبی داشت من از تمامِ عیوبِ این کالا بریء هستم». شهید می‌فرمایند: در این مورد اصحّ قولین این است که بازهم ردّ و ارش ساقط است. ولی در مقابل برخی گفته‌اند: این طوری گفتن سبب سقوطِ ارش و ردّ نمی‌شود و بایع باید یکی یکی عیوب را بشمارد و خود را نسبت به آن‌ها بریء کند. 

نکته3: در تبرّی بایع از عیوب، فرقی نمی‌کند که بایع و مشتری هر دو عالم به عیب باشند یا هر دو جاهل به عیب باشند یا یکی عالم و دیگری جاهل باشد. 

نکته4: در این حکم، فرقی نمی‌کند بین اینکه مبیع حیوان باشد یا غیر حیوان. زیرا اگر حیوان باشد، سه روز خیار حیوان دارد ولی به هر حال شهید معتقدند که تفاوتی نمی‌کند. 

همچنین در این حکم، فرقی نمی‌کند که عیوب، عیوبِ ظاهری باشد یا باطنی. 

همچنین در این حکم، فرقی نمی‌کند این عیوب در زمانِ عقد موجود باشند یا اصلاً بعد از زمانِ عقد به وجود بیایند[۱].


مثلا در خیارِ حیوان، بایع که حیوان را می‌فروشد برای مشتری، سه روز خیار حیوان ثابت است. در این سه روز، جدای از خیارِ حیوان اگر این حیوان عیبی پیدا کند، این عیب بازهم گردن بایع است ـ البته به شرطی که این عیب را مشتری ایجاد نکرده باشد ـ و مشتری می‌تواند طلب ارش کند! ولی اگر بایع از عیوب تبرّی بجوید دیگر لازم به پرداخت ارش نیست!

۶

تطبیق مواردی که هم ردّ و هم ارش ساقط است

﴿ ويسقطان ﴾ أي الردّ والأرش معاً (ساقط می‌شود ردّ و ارش باهم به واسطه 4 چیز) (مورد اول:) ﴿ بالعلم به ﴾ أي بالعيب (علمِ به عیب توسّط کسی که دارد معیوب را دریافت می‌کند، باعث سقوطِ ردّ و ارش می‌شود) (استاد: تعبیر به «یسقطان» در اینجا مسامحی است! زیرا در مورد اول اصلا خیارِ عیب نیامده است که بخواد ساقط شود) ﴿ قبلَ العقد ﴾ (اگر قبل از عقد مشتری این علم را داشته باشد، دیگر کفایت می‌کند که ردّ و ارش وجود نداشته باشد) فإنّ قدومه عليه (همانا اقدام کردن مشتری بر شراء معیب) عالماً به (عیب) رضا بالمعيب (اینکه با علم به معیب بودن، بر این معامله اقدام کرد، نشان‌دهنده این است که از اول رضایت به معیب داشته است!) ﴿ و (مورد دوم:) بالرضا به بعدَه ﴾ (اگر بعد از اینکه فهمید کالا معیب است، اظهار رضایت کرد) غير مقيّد بالأرش (منظور صورتی نیست که مشتری بگوید: من راضی هستم به این معیب ولی در صورتی که ارش بگیرم!) ، و (مورد سوم:) أولى منه إسقاط الخيار (اولی از اعلام رضایت است، اسقاطِ خیار که مورد سوم باشد) (وجه اولویت: زیرا رضایت بالدلالة التزامیّه دال بر سقوط است ولی اسقاطِ خیار به طور مستقیم این سقوط را می‌رساند) ﴿ و (مورد چهارم:) بالبراءة ﴾ أي براءة البائع ﴿ من العيوب ولو إجمالاً (اگر بایع از عیوب اعلام برائت کند، خیار عیب ساقط است ولو این برائت به صورت اجمالی باشد و تفصیلی و با ذکر موارد مختلف نباشد) ﴾ كقوله: «برئت من جميع العيوب (مثال برای برائت اجمالی) » على أصحّ القولين (مسئله در برائت از عیوب به صورت اجمالی اختلافی است) ولا فرق بين علم البائع والمشتري بالعيوب (فرقی نمی‌کند که بایع و مشتری عالم به عیوب باشند) وجهلهما (یا اینکه هر دو به عیوب جاهل باشند) والتفريق (یکی عالم باشد و دیگری جاهل باشد) ، ولا بين الحيوان وغيره (مبیع فروخته شده حیوان باشد که سه روز خیار دارد یا غیر حیوان باشد تفاوتی نمی‌کند!) ، ولا بين العيوب الباطنة وغيرها (فرقی نمی‌کند که عیوب، عیوب باطنی باشند یا عیوب ظاهری) ، ولا بين الموجودة حالةَ العقد (فرقی نمی‌کند که عیوب، عیوب موجوده در حالت عقد باشند) والمتجدّدة حيث تكون مضمونة على البائع (یا عیوب متجدّدة باشند که در آینده به وجود می‌آیند. البته عیوبی که ضمانش گردن بایع باشد ـ مثل عیوبی که در زمانِ سه روز خیار حیوان به وجود می‌آید البته به شرطِ اینکه از جانب مشتری به وجود نیامده باشد ـ) ؛ لأنّ الخيار بها ثابت بأصل العقد (چرا می‌گوییم این موارد باهم فرق ندارند؟ زیرا خیار به واسطه عیوب، ثابت است با اصلِ عقد) وإن كان السبب حينئذٍ غير مضمون (اگرچه سببِ خیار که عیب باشد موقع عقد ضمان ندارد).

۷

بیان مصادیقی از عیوبِ موجبِ خیار

بیان مصادیقی از عیوبِ موجبِ خیار

شهید می‌خواهند چند مورد از مواردی که عیب محسوب می‌شوند و باعثِ ایجادِ خیارِ عیب برای مشتری است را بیان کنند.

مصداق اول: إباق

اگر عبدی خریداری شد ولی بعد از عقد معلوم شد که این عبد، چند بار سابقه فرار داشته است. این سابقه إباق در پرونده عبد، سببِ خیارِ عیب برای مشتری است. 

نکته1: همچنین است اگر عبدی سابقه دزدی، قتل و.. داشته باشد، همه این‌ها چه بسا عیب به حساب بیایند. 

نکته2: شهید اول فرموده‌اند «الإباق عیب». شهید ثانی می‌فرمایند: معنی این حرف این است که اگر عبدی یک‌بار هم فرار کرده باشد، عیب به حساب می‌آید. و حال آنکه نظرِ من این است که إباق در صورتی برای عبد عیب حساب می‌شود که عادتِ او شده باشد! عادت کردن هم حداقل به دوبار حاصل می‌شود! لذا اگر عبدی فقط یکبار تا به حال فرار کرده باشد، این عیب محسوب نمی‌شود.

لازم هم نیست الآن که دست مشتری است فرار کند! بلکه همین که در سابقه و پرونده او باشد برای عیب بودن کافی است. 

مصداقِ دوم: عدم حیض در کنیز

اگر کنیزی در سنّ حیض باشد ولی حائض نشود، این عیب به حساب می‌آید.[۱] 

نکته3: برخی گفته‌اند در صورتی عیب به حساب می‌آید که 6 ماه از حائض نشدن او بگذرد. ولی شهید ثانی می‌فرمایند این مسئله لازم نیست! همین مقدار که یک مدّتی بگذرد که در آن مدّت همسالان این کنیز حائض می‌شوند[۲] ولی این کنیز حائض نشد، در این صورت عیب محسوب می‌شود.

مصداق سوم: لایه‌های ته نشین شده در تهِ روغن زیتون، آبغوره یا شیره

اگر این لایه‌های ته‌نشین شده از حدّ عرفی بیشتر باشد، عیب محسوب می‌شود. 


بحثِ ما در کنیزی که یا به سنّ حیض نرسیده یا یائسه شده است نیست. 

منظور هم‌سنّ و سالان کنیز در همان بلدی است که او زندگی می‌کند. زیرا وضعیّت جغرافیایی در حیض اثر دارد. 

۸

تطبیق بیان مصادیقی از عیوبِ موجبِ خیار

﴿ والإباق ﴾ عند البائع ﴿ وعدم الحيض ﴾ ممّن شأنها الحيض بحسب سنّها ﴿ عيب ﴾ (اباقِ نزد بایع ـ اباقِ نزد مشتری ملاک نیست ـ و عدمِ حیض از کنیزی که شان او حیض شدن است) ويظهر من العبارة الاكتفاء بوقوع الإباق مرّةً قبلَ العقد (عبارت شهید اول این را می‌رساند که اگر حتّی یکبار هم اباق اتفاق افتاده باشد، عیب محسوب می‌شود) ، وبه صرّح بعضهم والأقوى اعتبار اعتياده (معتبر این است که این فرار کردن عادت عبد شده باشد) ، وأقلّ ما يتحقّق بمرّتين (این اعتیاد هم حداقل با دوبار فرار متحقّق می‌شود) . ولا يشترط إباقه عند المشتري (شرط نیست اباق او نزد مشتری) ، بل متى تحقّق ذلك (اباق) عند البائع جاز الردّ (همین که اباق در نزد بایع تحقق پذیرد ردّ جایز است) . ولو تجدّد عند المشتري في الثلاثة (اگر در سه روز خیار حیوان در نزد مشتری، اباق رخ دهد) من غير تصرّف (اگر در سه روز خیار حیوان مشتری در عبد تصرّف کند، تصرّف او باعث سقوط خیار حیوان خواهد شد) فهو كما لو وقع عند البائع (مانند وقتی است که اباق در نزد بایع اتفاق افتاده است).

ولا يعتبر في ثبوت عيب الحيض مضيّ ستّة أشهر (معتبر نیست در ثبوت عیب حیض در کنیز گذشتن 6 ماه) كما ذكره جماعة بل يثبت بمضيّ مدّة تحيض فيها أسنانها في تلك البلاد (ثابت می‌شود خیار عیب به واسطه گذشتن مدّتی که حائض شود امثال این کنیز در آن مدت ـ البته امسالِ او در بلدِ خودش! زیرا تفاوت جغرافیایی در این مسئله مؤثّر است ـ) ﴿ وكذا الثُفل ﴾ بضمّ المثلّثة وهو ما استقرّ تحت المائع من كُدرة ﴿ في الزيت ﴾ وشبهه ﴿ غير المعتاد ﴾ أمّا المعتاد منه فليس بعيب؛ لاقتضاء طبيعة الزيت وشبهه كون ذلك فيه غالباً. ولا يشكل صحّة البيع مع زيادته عن المعتاد بجهالة قدر المبيع المقصود بالذات فيجهل مقدار ثمنه؛ لأنّ مثل ذلك غير قادح مع معرفة مقدار الجملة، كما تقدّم في نظائره .

﴿ ويسقط الردّ بالتصرّف في المبيع، سواء كان قبل علمه بالعيب أم بعده، وسواء كان التصرّف ناقلاً للملك أم لا، مغيّراً للعين أم لا، عاد إليه بعد خروجه عن ملكه أم لا. وما تقدّم في تصرّف الحيوان (١) آتٍ هنا.

﴿ أو حدوث عيب بعد القبض مضمونٍ على المشتري، سواء كان حدوثه من جهته أم لا. واحترزنا بالمضمون عليه عمّا لو كان حيواناً وحدث فيه العيب في الثلاثة من غير جهة المشتري، فإنّه حينئذٍ لا يمنع من الردّ ولا الأرش؛ لأنّه مضمون على البائع. ولو رضي البائع بردّه مجبوراً بالأرش أو غير مجبور جاز.

وفي حكمه ما لو اشترى صفقةً متعدّداً وظهر فيه عيب وتلف أحدها، أو اشترى اثنان صفقةً فامتنع أحدهما من الردّ، فإنّ الآخر يُمنع منه وله الأرش وإن أسقطه الآخر، سواءٌ اتّحدت العين أم تعدّدت، اقتسماها أم لا.

وأولى بالمنع من التفرّق الورّاثُ عن واحد؛ لأنّ التعدّد هنا طارئٌ على العقد، سواء في ذلك خيار العيب وغيره.

وكذا الحكم لو اشترى شيئين فصاعداً فظهر في أحدهما عيب، فليس له ردّه، بل ردّهما أو إمساكهما وأرش المعيب.

وكذا يسقط الردّ دون الأرش إذا اشترى من ينعتق عليه؛ لانعتاقه بنفس الملك. ويمكن ردّه إلى التصرّف. وكذا يسقط الردّ بإسقاطه مع اختياره الأرش أو لا معه.

﴿ و حيث يسقط الردّ ﴿ يبقى الأرش .

__________________

(١) من أنّه لو قصد به الاستخبار ولم يتجاوز مقدار الحاجة ففي منعه من الردّ وجهان، راجع الصفحة ٣٠٣.

﴿ ويسقطان أي الردّ والأرش معاً ﴿ بالعلم به أي بالعيب ﴿ قبلَ العقد فإنّ قدومه عليه عالماً به رضا بالمعيب ﴿ وبالرضا به بعدَه غير مقيّد بالأرش، وأولى منه إسقاط الخيار ﴿ وبالبراءة أي براءة البائع ﴿ من العيوب ولو إجمالاً كقوله: «برئت من جميع العيوب» على أصحّ القولين (١) ولا فرق بين علم البائع والمشتري بالعيوب وجهلهما والتفريق، ولا بين الحيوان وغيره، ولا بين العيوب الباطنة وغيرها، ولا بين الموجودة حالةَ العقد والمتجدّدة حيث تكون مضمونة على البائع؛ لأنّ الخيار بها ثابت بأصل العقد وإن كان السبب حينئذٍ غير مضمون.

﴿ والإباق عند البائع ﴿ وعدم الحيض ممّن شأنها الحيض بحسب سنّها ﴿ عيب ويظهر من العبارة الاكتفاء بوقوع الإباق مرّةً قبلَ العقد، وبه صرّح بعضهم (٢) والأقوى اعتبار اعتياده، وأقلّ ما يتحقّق بمرّتين. ولا يشترط إباقه عند المشتري، بل متى تحقّق ذلك عند البائع جاز الردّ. ولو تجدّد عند المشتري في الثلاثة من غير تصرّف فهو كما لو وقع عند البائع.

ولا يعتبر في ثبوت عيب الحيض مضيّ ستّة أشهر كما ذكره جماعة (٣) بل يثبت بمضيّ مدّة تحيض فيها أسنانها في تلك البلاد ﴿ وكذا الثُفل بضمّ المثلّثة وهو ما استقرّ تحت المائع من كُدرة ﴿ في الزيت وشبهه ﴿ غير المعتاد أمّا

__________________

(١) ذهب إليه المفيد في المقنعة:٥٩٨، والشيخ في النهاية:٣٩٢، وابن إدريس في السرائر ٢:٢٩٦. ومقابل الأصحّ هو قول ابن الجنيد على ما حكاه عنه في المختلف ٥:١٧٠، والقاضي في المهذّب ١:٣٩٢.

(٢) مثل العلّامة في التذكرة ١١:١٩١.

(٣) كالشيخ في النهاية:٣٩٥، وابن حمزة في الوسيلة:٢٥٦، والمحقّق في الشرائع ٢:٣٧.

المعتاد منه فليس بعيب؛ لاقتضاء طبيعة الزيت وشبهه كون ذلك فيه غالباً. ولا يشكل صحّة البيع مع زيادته عن المعتاد بجهالة قدر المبيع المقصود بالذات فيجهل مقدار ثمنه؛ لأنّ مثل ذلك غير قادح مع معرفة مقدار الجملة، كما تقدّم في نظائره (١).

﴿ التاسع: خيار التدليس ﴾

وهو تفعيل من الدَلَس محرّكاً، وهو الظلمة، كأنّ المُدلِّس يُظلم الأمر ويُبهمه حتّى يوهم غير الواقع.

ومنه اشتراط صفة فتفوت، سواء كان من البائع أم المشتري ﴿ فلو شرط صفة كمال كالبَكارة أو توهّمها المشتري كمالاً ذاتيّاً ﴿ كتحمير الوجه ووصلِ الشعر فظهر الخلاف تخيّر بين الفسخ والإمضاء بالثمن ﴿ ولا أرش لاختصاصه بالعيب والواقع ليس بعيب، بل فوات أمر زائد. ويشكل ذلك في البكارة من حيث إنّها بمقتضى الطبيعة وفواتها نقص يحدث على الأمة ويؤثّر في نقصان القيمة تأثيراً بيّناً فيتخيّر بين الردّ والأرش. بل يحتمل ثبوتهما وإن لم يشترط؛ لما ذكرناه، خصوصاً في الصغيرة التي ليست محلَّ الوطء، فإنّ أصل الخلقة والغالب متطابقان في مثلها على البَكارة فيكون فواتها عيباً. وهو في الصغيرة قويّ وفي غيرها متّجه، إلّا أنّ الغالب لمّا كان على خلافه في الإماء كانت الثيوبة فيهنّ بمنزلة الخلقة الأصليّة وإن كانت عارضة.

__________________

(١) تقدّم في الصفحة ٢٩٧.