درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۳۶: آداب بیع (۵)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

توضیح جلسه قبل

آخرین مطلب طلب شخص سوم برای کنارگیری یکی از طرفین معامله بود که برخی این را مکروه نمی دانستند چرا که دخول در معامله نیست و طلب است و برخی مکروه دانستن.

اما در قبول کردن این درخواست برای یکی از طرفین کراهتی نیست چرا که قبول درخواست مومنی است و امکان دارد بگویند این فعل نیز مکروه است چرا که کمک به عمل مکروه دیگری است که این سخن پذیرفتنی نیست و اگر مکروه باشد نفس طلب کردن مکروه است که واقع شده است.

۴

نوزدهمین مورد از آداب بیع

گاهی اشخاصی که اطراف شهر زندگی می کنند برای فروش کالاهای خویش به شهر می آیند. نوزدهمین مورد از آداب بیع این است که وکیل این چنین اشخاصی نشویم. یعنی ترک توکل حاضر برای بادی و روستا نشین. زیرا در روایات از این عمل نهی شده است.

پیامبر فرمودن :«لا يتوكّل حاضر لباد، دعوا الناس يرزق اللّٰه بعضهم من بعض» 

شهر نشین وکالت روستا نشین را قبول نکند، مردم را رها کنید چرا که خداوند برخی را بواسطه برخی روزی می دهد.

در نسخه روایت دارد که لایتوکل اما برخی نسخه لایبیع دارد که بین این دو روایت تفاوتی در نکته های آتی بوجود می آید:

لا يبيع حاضر لباد، والمسلمون يرزق الله بعضهم من بعض.

نکته اول: برخی نهی در این روایت را حمل بر تحریم کرده اند و اگر این روایت صحیح السند باشد کار صحیحی است ولی اگر صحیح نباشد و ما تسامح در ادله سنن را بپذیریم باید روایت را حمل بر کراهت کرد.

نکته دوم: این کراهت یا حرمت شروطی دارد و این گونه نیست که در هر صورت وکیل شدن برای روستا نشین مکروه یا حرام باشد.

شرط اول: حاضر و شهر نشین از بادیه نشین درخواست کند که جنس را به او بفروشد اما مثلا اگر یک روستا نشین به شهر آمده و نمی داند جنس خویش را در کجا و به چه قیمتی بفروشد و از شهر نشینی درخواست کمک کند تا بتواند جنس هایش را بفروشد، در این صورت قبول کردن وکالت کراهتی ندارد.

شرط دوم: بادیه نشین جهل به قیمت بلد داشته باشد. یعنی اگر جاهل در قیمت است به شهر بیاید تا قیمت را کشف کند.

این چنین شخصی شاید در ابتدا کمی ارزان تر بفروشد واین بشود روایت رسول خدا که خداوند بواسطه برخی، دیگری را روزی می دهد. اما اگر قیمت شهر را می داند وکالت گرفتن مکره یا حرام نیست.

نکته سوم: این وکالت نگرفتن حتی در صورتی که حرام باشد آیا حرمت تکلیفی است برای وکالت گرفتن؟ یعنی اگر وکالت را پذیرفتی کار حرامی انجام داده ای؟ حال اگر اجناس را فروخت آیا بیع باطل است؟ خیر زیرا نهی به وکالت تعلق گرفته است و این شخص که به نهی توجه نکرد و وکالت را پذیرفت، دیگر دلیلی بر بطلان معاملاتش نداریم چرا که امر به چیزی خارج از معامله تعلق گرفته است. (این در صورتی است که بگوییم نهی در معامله مفسد عقد است. در این مورد نهی به خود معامله نخورده است و الا اگر نهی را موجب بطلان معامله ندانیم که هیچ مشکلی در میان نیست).

اما اگر نسخه روایت لایبع را بپذیریم نهی به خود معامله خورده است که در این صورت معامله می شود معامله فضولی و با اجازه صحیح می شود.

نکته چهارم: آیا غیر از بیع یعنی شراء برای بادیه و روستا نشین هم همین گونه است؟ شهید می فرماید تفاوتی ندارد و در روایت  دلیلی برای کراهت شراء نداریم که یعنی متن روایت لا یبیع را شهید در نظر گرفته است. اما طبق نسخه لایتوکل، هر دو صورت را در بر می گیرد و لا یتوکل عام و مطلق است و هر دو صورت خرید و فروش را شامل می شود

۵

تطبیق مورد نوزدهم از آداب بیع

﴿ التاسع عشر: ترك توكّل حاضر لبادٍ ﴾ (ترک کند پذیرفتن وکالت {حاضر یعنی در مکانی که معامله انجام می خواهد بشود حضور دارد که ما به او شهر نشین گفتیم} بادیه نشین را {بادیه یعنی صحرا نشین که البته خصوصیتی ندارد}) وهو (بادی) الغريب الجالب للبلد (کسی که اهل این شهر نیست و وارد کننده کالایی است به شهری {جالب یعنی وار کننده جنسی به شهری. که امروزه وارد کننده به او می گویند}) وإن كان قرويّاً، (هرچند روستا نشین باشد نه صحرا نشین) قال النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله: «لا يتوكّل حاضر لباد، (پیامبر فرمودن وکالت نگیرد شهر نشین برای روستا نشین) دعوا الناس يرزق اللّٰه بعضهم من بعض» (مردم را رها کنید چرا که خداوند برخی را بواسطه برخی دیگر روزی می دهد) وحمل بعضهم النهي على التحريم (برخی نهی در این روایت را به معنای حرمت دانسته اند) وهو حسن لو صحّ الحديث، (این حرف و سخن نیکویی است اگر ما حدیث را صحیح و سند آن ر امعتبر بدانیم چرا که اصل نهی در حرمت است) وإلّا (اگر روایت را سندا صحیح ندانیم) فالكراهة أوجه، (کراهت وجیه تر است) للتسامح في دليلها. (چون در دلیل کراهت تسامح می کنند، البته اگر قاعده تسامح در ادله سنن را بپذیریم)

وشرطه: (حکم به کراهت دو شرط دارد:) ابتداء الحضريّ به، (یکی این که شخص حاضر و شهر نشین درخواست وکالت بکند و سراغ بادیه نشین برود و از او درخواست وکالت بکند) فلو التمسه منه الغريب (اما اگر شخص غریب و بادیه نشین توکیل را درخواست بکند) فلا بأس به. (در این صورت اشکالی ندارد) وجهل الغريب بسعر البلد، (دومین شرط این است که شخص بادیه نشین به قیمت شهر جهل داشته باشد) فلو علم به لم يكره، (و اگر قیمت بلد را بداند دیگر کراهتی در میان نیست) بل كانت مساعدته محض الخير. (بلکه اگر روستا نشین قیمت را بداند دیگر این وکالت کمک به بادیه نشین می باشد) ولو باع مع النهي (اگر با این حال که گفتیم نهی شده است باز هم این شخص وکیل شد و اجناس را فروخته است) انعقد (عقد صحیح است و منعقد می شود) وإن قيل بتحريمه، (هرچند قائل به حرمت توکیل باشیم) ولا بأس بشراء البلديّ له؛ للأصل. (تا بحال سخن در بیع بود اما اگر در خرید که برای این روستا نشین اجناسی را بخر تا او به روستا ببرد اشکالی ندارد بخاطر اصل که وکالت کار مکروه یا حرامی نیست. البته بیان شد که طبق نسخه لا یبع این سخن صحیح است و اگر نسخه روایت لا یتوکل را بپذیریم نهی هر دو صورت را شامل می شود)

۶

بیستمین مورد از آداب بیع

مقدمه: در گذشته کاروان های تجاری به شهر ها رفت و آمد می کردند و مشخص بود که چه روزی تاجر ها می آیند و وارد شهر می شوند.

عده ای زودتر به استقبال می رفتند تا قبل از آشنایی کاروان و تاجران با قیمت شهر معامله کنند تا سود بیشتری بدست بیاورند.

بیستمین مورد از آداب بیع خارج نشدن مردم از شهر برای تجارت با کاروان است.

شهید نه نکته در ذیل این بحث ذکر می کنند.

  1. حد خروج از شهر تا چهار فرسخ است یعنی برای رسیدن به کاروان اگر بیش از چهار فرسخ راه را طی کند دیگر کراهتی ندارد چرا که این کار خودش سفر تجاری حساب می شود. اما کمتر از چهار فرسخ خیر.
  2. کراهت در جایی است که به قصد خرید خارج بشود اما اگر قصدش در خروج از شهر تجارت با کاروان نباشد کراهتی ندارد.
  3. کراهت در جایی است که بایع و خریداری که به سوی شهر می آیند جاهل به قیمت بلد باشند اما اگر قیمت شهر را می دانند کراهتی در میان نیست. همان گونه که تعلیل روایت نیز همین نکته را می فهماند. لا يتلقّ أحدكم تجارة خارجاً من المصر والمسلمون يرزق اللّٰه بعضهم من بعض  ملاقات نکند هیچ یک از شما تاجران را خارج از شهر و خداوند روزی می دهد بعضرا بواسطه برخی دیگر. نکته و تعلیل پایان روایت همین مورد را می رساند و وقتی قیمت شهر را می داند دیگر زرنگی معنایی ندارد. البته این در صورتی است که قسمت پایانی را ناظر به همین زرنگی ها بدانیم اما اگر شخصی بگوید که قیمت بلد را می دانند اما کالا در این شهر کم است و اگر به شهر برسند کالا شاید به این شخص نرسد که در این صورت حتی با دانستن قیمت باز هم کراهت باقی است. یعنی اگر جهت خروج از شهر قیمت باشد با دانستن قیمت شهر کراهت برطرف می شود اما اگر دلایل دیگری هم در میان باشد خیر کراهت از بین نمی رود. روایت می فرماید: الصادق عليه‌السلام: «لا تلقَّ ولا تشتر ما يتلقّى ولا تأكل منه»  گاهی اصل خرید و فروش را با استقبل از کاروان مکروه می دانیم اما این روایت می فرماید اولا استقال نکنید و ثانیا آن چه را که استقبال کنند خریده از او نخرید و از آن نخورید. از این روایت استفاده می شود که حتی کالای در استقبال خریده شده اگر چند دست هم جابجا بشود باز آن را معامله نکنید و از آن نخورید.
  4. در دانستن قیمت بلد مهم شخصی است که از آن خرید می کنیم نه بقیه کاروان.
  5. چه قائل به حرمت باشیم و چه قائل به کراهت معامله باطل نیست زیرا نهی به استقبال و خارج از معامله خورده است و البته اگر هم نهی به معامله خورده بود باز باید بحث می شد که آیا نهی مقتضی فساد است یا خیر.
  6. هیچ کدام از طرفین با استقبال برایش خیار ثابت نمی شود. یعنی طرف مقابل نمی تواند بگوید چون استقبال شما حرام یا مکروه بود من خیار فسخ دارم. خیار در معامله نیست مگر این که غبنی در میان باشد.
  7. اگر کاروان تجاری به ابتدای شهر و حدود شهر رسیده باشد دیگر کراهتی در میان نیست چرا که دیگر استقبالی صورت نگرفته است.
  8. هرچند در صورت رسیدن کاروان به شهر کاروانیان جاهل به قیمت شهر باشد نیز کراهتی درمیان نیست چرا که به شهر رسیده اند.
  9. بیع ماکول و علف حیوانات استثنا شده است. یعنی اگر به استقبال بروی و به آن ها غذا یا علوفه بفروشی اشکالی ندارد.
۷

تطبیق مورد بیستم از آداب بیع

﴿ العشرون: ترك التلقّي ﴾ للركبان وهو الخروج إلى الركب القاصد إلى بلد للبيع عليهم أو الشراء منهم (ترک مواجه شدن و به استقبال رفتن برای راکب ها و سواره یعنی ترک بکند به استقبال کاروان رفتن را. تلقی آن ها را ترک بکند یعنی خروج به سمت آن هارا ترک بکند در صورتیکه آن کاروان قصد دارد به آن شهر بیاید اما اگر کاروان از نزدیک شهر رد می شود رفتن و خرید در وسط راه اشکالی ندارد. به این قصد به استقبال برود که از آن ها خرید و فروش کنند ) ﴿ وحدّه: أربعة فراسخ ﴾ (یعنی حدش این است که چهار فرسخ یا کمتر به استقبال بروند) فما دون، (کمتر از چهر فرسخ) فلا يكره ما زاد؛ لأنّه سفر للتجارة. (اگر بیشتر از چهر فرسخ برود خود این فعل یک سفر تجاری است و  اشکالی ندارد) وإنّما يكره ﴿ إذا قصد ﴾ الخروج لأجله، (کراهت در جایی است که برای خرید و فروش از شهر خارج بشود) فلو اتّفق مصادفة الركب (اگر در میان راه بصورت اتفاقی با آن ها مصادف شد)  في خروجه لغرض (و خارج شدنش از شهر بخاطر کار دیگری بوده است) لم يكن به بأس. (خرید و فروش اشکالی ندارد) و ﴿ مع جهل البائع أو المشتري ﴾ القادم ﴿ بالسعر ﴾ في البلد، (شرط دیگر این است که بایع یا مشتری که به سمت شهر می آید و در کاروان است جاهل به قیمت باشد) فلو علم به (اگر قیمت شهر را می داند) لم يُكره، (دیگر کراهتی در میان نیست) كما يشعر به تعليله صلى‌الله‌عليه‌وآله في قوله: (هم چنان که رسول خدا در قولشان به این نکته نیز اشاره کرده اند) «لا يتلقّ أحدكم تجارة خارجاً من المصر، والمسلمون يرزق اللّٰه بعضهم من بعض» (هیچ یک از شما برای تجارت به استقبال کاروان تجاری نرود که خداوند برخی از مسلمین را بواسطه برخی دیگر روزی می دهد، یعنی می فرماید شما این گونه زرنگی ها را انجام ندهید و زرنگی در جایی است که جاهل به قیمت است و در جایی که قیمت را می داند دیگر زرنگی معنایی ندارد. البته اشکال کردیم که دلایل دیگری بجز قیمت مثل کم یا زیادی جنس در شهر باشد می تواند در خروج از شهر و استقبال دخیل باشد) والاعتبار بعلم من يعامله خاصّة. (ملاک در علم داشتن، علم همان شخصی است که با آن معامله می کنیم و اگر بقیه کاروان علم به قیمت نداشته باشند مهم نیست)

﴿ و ﴾ كذا ينبغي ﴿ ترك شراء ما يتلقّى ﴾ ممنّ اشتراه من الركب بالشرائط (و هم چنین سزاوار است ترک بشود خریدن مالی که با تلقی و به استقبال رفتن خریداری شده است در صورتی که شرایط کراهت در خرید وجود داشته است) ومن ترتّبت يده على يده وإن ترامى، (و هرکسی که دستش بر دست این شخص ترتب پیدا کرده است. یعنی ولو این که این کالا چند دست هم گشته باشد باز خریدنش راترک کن. البته اگر بدانیم این کالا در گذشته با چنین شرایطی خریداری شده است) لقول الصادق عليه‌السلام: «لا تلقَّ ولا تشتر ما يتلقّى (بخاطر روایتی که از امام صادق علیه السلام روایت شده است: نه استقبال کن و نه بخر آن چه را که با استقبال خریداری شده است) ولا تأكل منه» (حتی از آن نخور) وذهب جماعة إلى التحريم لظاهر النهي في هذه الأخبار. (عده ای نیز قائل به حرمت استقبال شده اند بخاطر ظاهر اخبار و نهی در حرمت) 

ما يدلّ على عدمه فلا كراهة ولا تحريم.

﴿ ولو كان السوم بين اثنين سواء دخل أحدهما على النهي أم لا، بأن ابتدآ فيه معاً قبل محلّ النهي ﴿ لم يجعل نفسه بدلاً من أحدهما لصدق الدخول في السوم.

﴿ ولا كراهية فيما يكون في الدلالة لأنّها موضوعة عرفاً لطلب الزيادة ما دام الدلّال يطلبها، فإذا حصل الاتّفاق بين الدلّال والغريم (١) تعلّقت الكراهة؛ لأ نّه لا يكون حينئذ في الدلالة وإن كان بيد الدلّال.

﴿ وفي كراهية طلب المشتري من بعض الطالبين الترك له نظر من عدم صدق الدخول في السوم من حيث الطلب منه، ومن مساواته له في المعنى حيث أراد أن يحرمه مطلوبه. والظاهر القطع بعدم التحريم على القول به في السوم، وإنّما الشكّ في الكراهة ﴿ ولا كراهية في ترك الملتمس منه لأنّه قضاء حاجة لأخيه، وربما استحبّت إجابته لو كان مؤمناً، ويحتمل الكراهة لو قلنا بكراهة طلبه؛ لإعانته له على فعل المكروه. وهذه الفروع من خواصّ الكتاب.

﴿ التاسع عشر: ترك توكّل حاضر لبادٍ وهو الغريب الجالب للبلد وإن كان قرويّاً، قال النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله: «لا يتوكّل حاضر لباد، دعوا الناس يرزق اللّٰه بعضهم من بعض» (٢) وحمل بعضهم النهي على التحريم (٣) وهو حسن لو صحّ الحديث،

__________________

(١) معناه: الدائن، المديون، الخصم. ويصحّ استعماله في المشتري باعتبار كلّ من المعاني.

(٢) الوسائل ١٢:٣٢٨، الباب ٣٧ من أبواب آداب التجارة، الحديث ٣، وفيه: «لا يبيع حاضر لباد» ولم نعثر على غيره.

(٣) وهو الشيخ في المبسوط ٢:١٦٠، والخلاف ٣:١٧٢، المسألة ٢٨١ من كتاب البيوع، وابن إدريس في السرائر ٢:٢٣٦، وغيرهما، وقال المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤:٥٢: والأصح التحريم.

وإلّا فالكراهة أوجه، للتسامح في دليلها.

وشرطه: ابتداء الحضريّ به، فلو التمسه منه الغريب فلا بأس به. وجهل الغريب بسعر البلد، فلو علم به لم يكره، بل كانت مساعدته محض الخير. ولو باع مع النهي انعقد وإن قيل بتحريمه، ولا بأس بشراء البلديّ له؛ للأصل.

﴿ العشرون: ترك التلقّي للركبان (١) وهو الخروج إلى الركب القاصد إلى بلد للبيع عليهم أو الشراء منهم ﴿ وحدّه: أربعة فراسخ فما دون، فلا يكره ما زاد؛ لأنّه سفر للتجارة. وإنّما يكره ﴿ إذا قصد الخروج لأجله، فلو اتّفق مصادفة الركب في خروجه لغرض لم يكن به بأس. و ﴿ مع جهل البائع أو المشتري القادم ﴿ بالسعر في البلد، فلو علم به لم يُكره، كما يشعر به تعليله صلى‌الله‌عليه‌وآله في قوله: «لا يتلقّ أحدكم تجارة خارجاً من المصر، والمسلمون يرزق اللّٰه بعضهم من بعض» (٢) والاعتبار بعلم من يعامله خاصّة.

﴿ و كذا ينبغي ﴿ ترك شراء ما يتلقّى ممنّ اشتراه من الركب بالشرائط ومن ترتّبت يده على يده وإن ترامى، لقول الصادق عليه‌السلام: «لا تلقَّ ولا تشتر ما يتلقّى ولا تأكل منه» (٣) وذهب جماعة إلى التحريم (٤) لظاهر النهي في هذه الأخبار.

__________________

(١) لم يرد «للركبان» في (ش) و (ف).

(٢) أورد صدره في الوسائل ١٢:٣٢٦، الباب ٣٦ من أبواب آداب التجارة، الحديث ٥، وذيله في ٣٢٧، الباب ٣٧ من الأبواب، الحديث الأوّل.

(٣) الوسائل ١٢:٣٢٦، الباب ٣٦ من أبواب آداب التجارة، الحديث ٢.

(٤) منهم الشيخ في المبسوط ٢:١٦٠، والخلاف ٣:١٧٢، المسألة ٢٨٢ من كتاب البيوع، وابن إدريس في السرائر ٢:٢٣٧ ـ ٢٣٨، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤:٣٧ وغيرهم.

وعلى القولين يصحّ البيع ﴿ ولا خيار للبائع والمشتري ﴿ إلّا مع الغبن فيتخيّر المغبون على الفور في الأقوى.

ولا كراهة في الشراء والبيع منه بعد وصوله إلى حدود البلد بحيث لا يصدق التلقّي وإن كان جاهلاً بسعره؛ للأصل. ولا في بيع نحو المأكول والعلف عليهم وإن تلقّى.

﴿ الحادي والعشرون: ترك الحُكرة ـ بالضمّ ـ وهو جمع الطعام وحبسه يتربّص به الغلاء. والأقوى تحريمه مع حاجة الناس إليه؛ لصحّة الخبر بالنهي عنه عن النبيّ (١) صلى‌الله‌عليه‌وآله وأ نّه «لا يحتكر الطعام إلّاخاطئ» (٢) و «أنّه ملعون» (٣).

وإنّما تثبت الحكرة ﴿ في سبعة أشياء: ﴿ الحنطة والشعير والتمر والزبيب والسَمن والزيت والملح وإنّما يكره إذا وجد باذل غيره يكتفي به الناس ﴿ ولو لم يوجد غيره وجب البيع مع الحاجة. ولا يتقيّد بثلاثة أيّام في الغلاء وأربعين في الرُخص. وما روي من التحديد بذلك (٤) محمول على حصول الحاجة في ذلك الوقت؛ لأنّه مظنّتها ﴿ ويسعّر * عليه حيث يجب عليه البيع ﴿ إن أجحف في الثمن؛ لما فيه من الإضرار المنفيّ ﴿ وإلّا فلا ولا يجوز التسعير في الرخص مع عدم الحاجة قطعاً. والأقوى أنّه مع الإجحاف

__________________

(١) اُنظر الوسائل ١٢:٣١٥، الباب ٢٧ من أبواب آداب التجارة، الحديث ١٣ وغيره في نفس الباب، وكنز العمّال ٤:١٨٢، الحديث ١٠٠٦٩ و ١٠٠٧١.

(٢) الوسائل ١٢:٣١٤، الباب ٢٧ من أبواب آداب التجارة، الحديث ٨.

(٣) المصدر المتقدّم:٣١٣، الحديث ٣.

(٤) الوسائل ١٢:٣١٢ ـ ٣١٣، الباب ٢٧ من أبواب آداب التجارة، الحديث الأوّل.

(*) في (ق) و (س) : سعّر.