درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۳: بیع فضولی (۲)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین

و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

تعدد عقود فضولی

ثمّ إن اتّحد العقد فالحكم كما ذكر، وإن ترتّبت العقود على الثمن أو المثمن أو هما وأجاز الجميع صحّ أيضاً.

در بیع فضولی گذشت که اگر مالک اجازه بدهد بیع صحیح است والا باید عین به مالک برگردد. اگر یک عقد باشد و دیگر عین دست به دست نشده باشد حکم مشخص شد اما اگر متعدد عقد روی مال رفته باشد و چند دست گشته باشد، اگر مالک تمام عقود را اجازه بدهد مشکلی نخواهد بود.

اما اگر مالک فقط یک عقد را اجازه داد مثلا فقط عقد وسطی را اجازه داد، عقد اولی باطل است و سومی؟ یا این که یعنی اولی و دومی صحیح است و سومی باطل است؟ یا یعنی دومی و سومی صحیح است و اولی باطل است؟

می فرماید صورت هایی داریم:

1). تعدد عقد روی مبیع باشد. مثلا کتاب برای زید بود و نفر اول کتاب را صد تومان فروخت و خریدار صدوده تومان فروخت و خریدار بعدی نیز صدوبیست تومان فروخت، عقدها روی کتاب که مبیع است واقع شده است، در این موارد (عقد روی مبیع و مثمن است) هر عقدی را که مالک اجازه بدهد آن عقد و بعدی هایش صحیح است اما قبلی ها خیر. مثلا اگر عقد دوم (110 تومان) را اجازه داد یعنی اولی باطل و دوتای بعد صحیح است. عقد دوم را اجازه داده پس صحیح است و وقتی صحیح است یعنی کتاب ملک او شده است و ملکش را به صدوبیست تومان فروخته است و عقد سوم در اختیار اجازه دهنده نیست. اگر عقد اول صحیح بود صد تومان به مالک اصلی می دادند در حالی که او می گوید باید صدوده تومان به من بدهید تا عقد را اجازه بدهم.

2). تعدد عقد بر روی ثمن باشد. کتاب برای مالک بود و فضولی در مقابل کتاب قلم گرفت (قلم ثمن است) بعد قلم را فروخت به شمشیر (شمشیر ثمن است) بعد  شمشیر را به لباس فروخت، تفاوت این دو فرع در این است که در مورد اول فضولی یک عقد انجام داد و سپس شخص فضولی دوم و سوم عقد های دیگری انجام دادند اما در این فرع یک شخص فضولی چند بیع فضولی انجام داده است. در این صورت اگر عقد دوم اجازه داده شد صحیح است و قبلی هایش اما بعدی ها باطل است. اگر بیع قلم به شمشیر را قبول کرد باید قبلی ها صحیح باشد زیرا این شخص قلمی نداشته است تا با شمشیر معاوضه کنند ولذا باید قبلی را قبول داشته باشد تا عقد واقع بشود، اگر قبلی را قبول نداشته باشد قلمی نداشته تا بخواهد عقد آن را اجازه بدهد. فقط با اجازه عقد اول می توان عقد دوم را اجازه داد. عقد های بعدی باطل است زیرا وقتی اجازه عقد دوم را داد یعنی شمشیر را می خواهد و اگر لباس می خواست عقد بعدی را اجازه می داد و اگر شمشیر را ببرد دیگر عقد بعدی را چطور اجازه بدهد.

3). تلفیقی از دو صورت. اول کتاب را به قلم می فروشد و سپس قلم را به صد تومان و سپس قلم به دویست تومان و سپس قلم به سیصد تومان. چهار عقد انجام شده است. می فرماید حکمش مانند صورت اول است (هر کدام را اجازه داد ما بعدی ها فقط صحیح است) در عین حال که معاملات روی ثمن است، کتاب برای مالک است و ثمن، اما روی آن عقود متعدد واقع شده است، این سخن برای سه معامله آخر است والا اولی صحیح است و این فرض اولیه است، می فرماید وقتی قلم به دویست را اجازه دادی یعنی قلم به سیصد نیز صحیح است چرا که ملک خریدار شده است، از قبلی ها باطل است مراد فروش قلم به صد تومان است نه معامله اول، زیرا معنای اجازه عقد قلم به دویست یعنی می خواهد دویست تومان پول بگیرد و اگر اولی صحیح باشد باید صدتومان را بپذیرد.

۳

تطبیق تعدد عقود فضولی

ثمّ إن اتّحد العقد (اگر فقط یک عقد فضولی داشته باشیم) فالحكم كما ذكر، (حکم همانی است که بیان شد، اگر مالک اجازه داد صحیح است والا خیر) وإن ترتّبت العقود على الثمن أو المثمن أو هما (اگر مالک گفت هر عقدی که به من مربوط است را اجازه دادم) وأجاز الجميع صحّ أيضاً. (مشکلی نیست و تمامی عقود صحیح است) وإن أجاز أحدها، (اگر در عقود متعدده فقط یکی را اجازه داد) فإن كان (اگر آن عقد اجازه داده شده) المثمن (عقود متعدد بر روی مثمن باشد) صحّ في المجاز وما بعده من العقود، (عقدی را که اجازه داده است و بعدی ها صحیح است {صورت اول}) أو الثمن (اگر عقود متعدده بر روی ثمن باشد و فقط یکی را اجازه داده باشد) صحّ وما قبله. (صحیح است عقد اجازه داده شده و عقود قبلی آن) والفرق: (فرق این دو صورت) أنّ إجازة المبيع توجب انتقاله عن ملك المالك المجيز إلى المشتري (اجازه در صورت اول موجب می شود که مبیع از ملک مالک خارج بشود و به ملک مشتری در می آید {عقد به صدوده تومان را اجازه داد و کتاب از ملکش خارج شد}) فتصحّ العقود المتأخّرة عنه (پس عقود بعدی صحیح است زیرا فروشنده مالکش بوده و ملکش را فروخته، دیگر به مالک قبلی ربطی ندارد) وتبطل السابقة؛ (بیع های قبلی باطل است {کتاب به صد تومان}) لعدم الإجازة. (اجازه نداده آن را و اگر اجازه داده بود به او فقط صد تومان می دادند، معنای اجازه دادن عقد دوم این است که عقد اول را قبول ندارم برید کتاب را از او بگیرید و بدهید به نفر دوم و صدوده تومان را به من بدهید) وإجازة الثمن (اگر عقود متعدده ی رفته روی ثمن را اجازه داد {مثال دوم است} مثلا بیع قلم به شمشیر را اجازه داد) توجب انتقاله إلى ملك المجيز (ثمن از ملک اجازه دهنده می رود، شمشیر به ملک او می رسد) فتبطل التصرّفات المتأخّرة عنه (دیگر تصرفات بعدی باطل است زیرا فرض بر این است که وقتی این عقد را اجازه داد یعنی شمشیر را می خواهد و اگر لباس می خواست عقد بعدی را اجازه می داد) حيث لم يجزها (زیرا آن متاخره را اجازه نداد) وتصحّ السابقة؛ (عقد قبلی {کتاب به قلم} صحیح است) لأنّ ملك الثمن المتوسّط (مالک شدن شمشیر) يتوقّف على صحّة العقود السابقة، (متوقف است بر صحیح بودن و اجازه دادن عقود قبلی، باید عقد قلم را بپذیر تا بتواند مالک شمشیر بشود) وإلّا لم يمكن تملّك ذلك الثمن. (اگر قبلی ها را نپذیرد نمی تواند مالک شمشیر بشود)

هذا (این صورت دوم) إذا بيعت الأثمان في جميع العقود، (در جایی است که ثمن هر عقدی را در عقد بعدی بفروشی) أمّا لو تعلّقت العقود بالثمن الأوّل مراراً (اگر تعلق بگیرد عقود متعدده به ثمن معامله اول به صورت متعدد {مثال سوم}) كان كالمثمن في صحّة ما اُجيز وما بعده. (مانند مثمن است در صحت عقد و ما بعدش) (علما بدون جدا کردن این دو مورد حکمش را بیان فرموده اند) وهذا القيد (این قیود و تفصیل بین این دو مورد) وارد (وارد است به عنوان اشکال) على ما أطلقه الجميع (بر علمایی که مطلق گفته اند اگر بر ثمن باشد صح ماقبله) في هذه المسألة كما فصّلناه أوّلاً. (همان گونه که ما اول توضیح دادیم) مثاله: (مثال قسم سوم ) لو باع مال المالك بثوب، (کتاب را به لباس داده است) ثم باع الثوب بمئة، (لباس را به صد فروخته است) ثم باعه المشتري بمئتين، (مشتری لباس را به دویست فروخته است) ثم باعه مشتريه بثلاثمئة، (لباس را به سیصد فروخته است) فأجاز المالك العقد الأخير، (اگر مالک، عقد آخر یعنی لباس به سیصد را اجازه دهد) فإنّه لا يقتضي إجازة ما سبق، (یعنی لباس به صد و دویست را قبول ندارد و معامله اول را قبول دارد {کتاب به لباس}) بل لا يصحّ سواه، (بلکه صحیح نیست این سه عقد آخر الا آخری) ولو أجاز الوسط ( لباس به دویست را اجازه داد) صحّ وما بعده (آن و بعدی ها صحیح است مانند جایی که عقد متعدده روی مثمن باشد {مثال اول}) كالمثمن. نعم لو كان قد باع الثوب بكتاب، (اگر لباس را به کتاب) ثم باع الكتاب بسيف، (وکتاب به شمشیر) ثم باع السيف بفرس، (شمشیر را به اسب بفروشد، {مثال مورد دوم است}) فإجازة بيع السيف بالفرس (اجازه دهد مورد آخر را) تقتضي إجازة ما سبقه من العقود؛ (معنای اجازه آخری این است که قبلی ها را هم پذیرفته است) لأنّه إنّما يملك السيف إذا ملك العوض الذي اشترى به وهو الكتاب، (وقتی سومی {معامله شمشیر به اسب} را پذیرفته ایم یعنی مالک عوض هستیم، مالک عوض نمی شویم مگر این که مالک عوضی باشیم که با آن اسب را خریده است، و آن هم همین گونه است نسبت به معامله قبلش یعنی باید مالک عوض معامله قبلی نیز باشیم تا صحیح باشد) ولا يملك الكتاب إلّا إذا ملك العوض الذي اشترى به وهو الثوب، (وقتی مالک کتاب می شود که در معامله اول مالک ثوب شده باشد) فهنا يصحّ ما ذكروه.

۴

سکوت مالک

(در بیع فضولی مالک ساکت باشد آیا نشاند دهنده رضایت است؟

خیر سکوت علامت رضایت نیست و باید به آن تصریح کند.)

﴿ ولا يكفي في الإجازة السكوت عند العقد ﴾ مع علمه به (کفایت نمی کند سکوت مالک در اجازه دادن هنگام عقد در حالی که از عقد خبر داشته باشد) ﴿ أو عند عرضها ﴾ (یا حاضر نیست در زمان عقد خواند و علم نداشته به معامله در زمان معامله اما در زمان اجازه گرفن سکوت کرده است) أي‌الإجازة ﴿ عليه ﴾ لأنّ السكوت أعمّ من الرضا (زیرا سکوت اعم از رضایت است، می شود که ساکت بوده باشد و ناراضی) فلا يدلّ عليه، (پس دلالت نمی کند سکوت بر رضایت) بل لابدّ من لفظ صريح فيها كالعقد (باید لفظ صریح در اجازه باشد مانند خود عقد) ﴿ ويكفي أجزت ﴾ (در الفاظ اجازه کفایت می کند اجزت {اجازه دادم}) العقد أو البيع ﴿ أو أنفذت، (نفوذ دادم) أو أمضيت، (امضا کردم) أو رضيت، (راضی شدم) وشبهه ﴾ كأقررته، (تثبیت کردم) وأبقيته، (باقی نگه داشتم عقد را) والتزمت به. (ملتزم به این عقد شدم)

۵

رجوع مالک فضولی به مشتری

اگر مالک عقد را اجازه نداد رد و بدل مال و نماء آن چه می شود؟

اگر عقد فضولی اجازه داده نشد مالک به چه کسی رجوع کند؟

فضولی گاو را به مشتری فروخته و مالک رضایت نداده است، مالک گاو را از فضولی پس بگیرد یا مشتری؟

هنگامی که گاو دست مشتری است به او رجوع می کند.

اگر در آن مال مشتری تصرفاتی کرده است که اجرت می گیرند، مثلا اگر خانه بود اجاره می دادند، مالک پس از یک سال به مشتری رجوع می کند و می گوید یک سال بر خانه تسلط داشته ای فلان مبلغ اجاره بده (حتی اگر در منزل سکونت نداشته باشد).

منافعی که استیفا کرده یا نکرده را می تواند از مشتری بگیرد، نماء را هم می تواند بگیرد حتی اگر نماء تلف شده باشد.

۶

تطبیق رجوع مالک فضولی به مشتری

﴿ فإن لم يجز (اگر مالک اجازه نداد) انتزعه من المشتري ﴾ (مالش را از مشتری جدا می کند ) لأنّه عين ماله (زیرا این عین مالش است) ﴿ ولو تصرّف ﴾ المشتري ﴿ فيه (مشتری اگر از منافعش استفاده کرده باشد) بما لَه اُجرة ﴾ (تصرفاتی که اجرت بردار است) كسكنى الدار وركوب الدابّة (مانند ساکن شدن در خانه و سوار شدن مرکب) ﴿ رجع بها عليه ﴾ (رجوع می کند مالک در اجرت به مشتری) بل له الرجوع بعوض المنافع (می تواند مالک عوض منافع را هم بگیرد) وإن لم يستوفها (هر چند مشتری از آن منافع استیفا نکرده باشد) مع وضع يده عليها؛ (به شرطی که می توانسته از آن منافع استفاده کند) لأنّه حينئذٍ كالغاصب وإن كان جاهلاً. (زیرا در این صورت مانند غاصب است مشتری هرچند نداند فروشنده مالک نیست) 

واحتياج الناس إليه، ونحو ذلك.

﴿ ويشترط في اللزوم الملك لكلّ من البائع والمشتري لما ينقله من العوض ﴿ أو إجازة المالك فبدونه يقع العقد موقوفاً على إجازة المالك، لا باطلاً من أصله على أشهر القولين (١) ﴿ وهي أي الإجازة اللاحقة من المالك ﴿ كاشفة عن صحّة العقد من حين وقوعه، لا ناقلة له من حينها؛ لأنّ السبب الناقل للملك هو العقد المشروط بشرائط (٢) وكلّها كانت حاصلة إلّا رضاء المالك، فإذا حصل الشرط عمل السبب التامّ عمله، لعموم الأمر بالوفاء بالعقود (٣) فلو توقّف العقد على أمر آخر لزم أن لا يكون الوفاء بالعقد خاصّة، بل هو مع الأمر (٤) ووجه الثاني (٥) توقّف التأثير عليه، فكان كجزء السبب.

وتظهر الفائدة في النماء، فإن جعلناها كاشفة ﴿ فالنماء المنفصل ﴿ المتخلّل بين العقد والإجازة الحاصل من المبيع ﴿ للمشتري، ونماء الثمن المعيّن للبائع ولو جعلناها ناقلة فهما للمالك المجيز.

ثمّ إن اتّحد العقد فالحكم كما ذكر، وإن ترتّبت العقود على الثمن أو المثمن أو هما وأجاز الجميع صحّ أيضاً. وإن أجاز أحدها، فإن كان المثمن صحّ في

__________________

(١) ذهب إليه المفيد في المقنعة:٦٠٦، والطوسيان في النهاية:٣٨٥، والوسيلة:٢٤٩، والمحقّق في الشرائع ٢:١٤، والعلّامة في المختلف ٥:٥٣، وغيرهم. والقول بالبطلان للشيخ في الخلاف ٣:١٦٨، المسألة ٢٧٥، وابن زهرة في الغنية:٢٠٧ ـ ٢٠٨، وابن إدريس في السرائر ٢:٢٧٤ ـ ٢٧٥.

(٢) في (ف) و (ر) : بشرائطه.

(٣) الوارد في سورة المائدة الآية الاُولى.

(٤) في (ف) و (ر) : الآخر.

(٥) يعني كون الإجازة ناقلة.

المجاز وما بعده من العقود، أو الثمن صحّ وما قبله.

والفرق: أنّ إجازة المبيع توجب انتقاله عن ملك المالك المجيز إلى المشتري فتصحّ العقود المتأخّرة عنه وتبطل السابقة؛ لعدم الإجازة. وإجازة الثمن توجب انتقاله إلى ملك المجيز فتبطل التصرّفات المتأخّرة عنه حيث لم يجزها وتصحّ السابقة؛ لأنّ ملك الثمن المتوسّط يتوقّف على صحّة العقود السابقة، وإلّا لم يمكن تملّك ذلك الثمن.

هذا إذا بيعت الأثمان في جميع العقود، أمّا لو تعلّقت العقود بالثمن الأوّل مراراً كان كالمثمن في صحّة ما اُجيز وما بعده. وهذا القيد وارد على ما أطلقه الجميع (١) في هذه المسألة كما فصّلناه أوّلاً. مثاله: لو باع مال المالك بثوب، ثم باع الثوب بمئة، ثم باعه المشتري بمئتين، ثم باعه مشتريه بثلاثمئة، فأجاز المالك العقد الأخير، فإنّه لا يقتضي إجازة ما سبق، بل لا يصحّ سواه، ولو أجاز الوسط صحّ وما بعده كالمثمن. نعم لو كان قد باع الثوب بكتاب، ثم باع الكتاب بسيف، ثم باع السيف بفرس، فإجازة بيع السيف بالفرس تقتضي إجازة ما سبقه من العقود؛ لأنّه إنّما يملك السيف إذا ملك العوض الذي اشترى به وهو الكتاب، ولا يملك الكتاب إلّا إذا ملك العوض الذي اشترى به وهو الثوب، فهنا يصحّ ما ذكروه.

﴿ ولا يكفي في الإجازة السكوت عند العقد مع علمه به ﴿ أو عند عرضها أي‌الإجازة ﴿ عليه لأنّ السكوت أعمّ من الرضا فلا يدلّ عليه، بل لابدّ من لفظ صريح فيها كالعقد ﴿ ويكفي أجزت العقد أو البيع ﴿ أو أنفذت، أو أمضيت، أو رضيت، وشبهه كأقررته، وأبقيته، والتزمت به.

__________________

(١) مثل عبارة الإيضاح ١:٤١٨، والدروس ٣:١٩٣.

﴿ فإن لم يجز انتزعه من المشتري لأنّه عين ماله ﴿ ولو تصرّف المشتري ﴿ فيه بما لَه اُجرة كسكنى الدار وركوب الدابّة ﴿ رجع بها عليه بل له الرجوع بعوض المنافع وإن لم يستوفها مع وضع يده عليها؛ لأنّه حينئذٍ كالغاصب وإن كان جاهلاً. ﴿ ولو نما كان النماء ﴿ لمالكه متّصلاً كان أم منفصلاً، باقياً كان أم هالكاً، فيرجع عليه بعوضه وإن كان جاهلاً، وكذا يرجع بعوض المبيع نفسه لو هلك في يده أو بعضه مع تلف بعضه بتفريط وغيره.

والمعتبر في القيمي قيمته يوم التلف إن كان التفاوت بسبب السوق، وبالأعلى إن كان بسبب زيادة عينيّة.

﴿ ويرجع المشتري على البائع بالثمن إن كان باقياً، عالماً كان أو جاهلاً لأنّه ماله ولم يحصل منه ما يوجب نقله عن ملكه، فإنّه إنّما دفعه عوضاً عن شيء لم يسلّم له.

﴿ وإن تلف، قيل والقائل به الأكثر (١) ـ بل ادّعى عليه في التذكرة الإجماع (٢) ـ : ﴿ لا رجوع به ﴿ مع العلم بكونه غير مالك ولا وكيل؛ لأنّه سلطّه على إتلافه مع علمه بعدم استحقاقه له، فيكون بمنزلة الإباحة، بل ظاهر كلامهم عدم الرجوع به مطلقاً؛ لما ذكرناه من الوجه ﴿ وهو مع بقاء العين في غاية البعد، ومع تلفه ﴿ بعيد مع توقّع الإجازة لأنّه حينئذٍ لم يبحه له مطلقاً بل دفعه متوقّعاً لكونه عوضاً عن المبيع فيكون مضموناً له، ولتصرّف البائع فيه تصرّفاً ممنوعاً منه فيكون مضموناً عليه. وأمّا مع بقائه فهو عين مال المشتري، ومع

__________________

(١) منهم العلّامة في القواعد ٢:١٩، وولده في الإيضاح ١:٤٢١، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤:٧٧.

(٢) التذكرة ١٠:١٨.