درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۷: مقدمات استصحاب ۱۷

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمئ لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

۲

حکم شرعی بر دو نوع است

بیان یک مطلب: فهرست مطلب 

۱. حکم شرعی بر دو نوع است

۲. اشکال بر نوع دوم و جواب از اشکال

۳. تبصره

حکم شرعی بر دو نوع است:

۱. حکم شرعی مستند: حکمی است که از راه حکم عقل به ضمیمه قانون ملازمه به دست می‌آید؛ یعنی ابتداء عقل انسان یک حکمی می‌کند و بعد ما قانون ملازمه (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع) را ضمیمه می‌کنیم به ان حکم عقل و بعد با این دو (حکم عقل و قانون ملازمه) به حکم شرع می‌رسیم؛ به این حکم شرعی حکم شرعی مستند می‌گویند.

مثال: عقل می‌گوید تصرف در ملک غیر بدون إذن غیر قبیح است؛ قانون ملازمه می‌گوید کل ما حکم به لعقل حکم به الشرع؛ این دو را اگر در کنار هم بگذاریم به این نتیجه می‌رسیم که تصرف در ملک غیر بدون إذن غیر حرام است.

استصحاب در حکم شرعی مستند جاری نیست؛ مثلاً اگر شک کردید که آیا هنوز تصرف در ملک غیر حرام است یا خیر؛ حق استصحاب حرکت را ندارید؛ زیرا حکم شرعی مستند موضوعش کاملا برای ما معلوم است؛ و وقتی که این موضع برای ما معلوم بود، در زمان دوم یا این موضوع وجود دارد یا وجود ندارد؛ پس شک در چیزی است؟. دیگر شکی وجود ندارد.

۲. حکم شرعی مستقل: حکمی است که از دلیل شرعی به دست آمده است و پای عقل و قانون ملازمه در میان نیست. مثال: شارع به خمر در حال مسکر بودنش حکم به حرمت می‌کند و می‌گوید الخمر حرام.

استصحاب در این نوع از حکم شرعی جاری است. یعنی اگر این خمر مسکر بود حرام بود. علت جریان استصحاب در این نوع از حکم شرعی این است که موضوع حقیقی حکم شرعی مستقل برای معلوم نیست؛ یعنی آن چیزی که حرمت روی آن رفته برای ما مشخص نیست که آیا خمر است بدون اسکار و یا خمر است با اسکار؟. و چون موضوع حقیقی کم شرعی برای ما معلوم نیست لذا این شک قابل تصوّر است که آیا در زمان دوم این موضوع هست که حکم باشد و یا اینکه موضوع نیست که حکم نباشد.

۳

بیان اشکال و جواب از آن

اشکال بر نوع دوم حکم شرعی 

همان طور که استصحاب در حکم شرعی مستند جاری نیست در حکم شرعی مستقل هم جاری نیست؛ یعنی همانطور که نمی‌توانستید استصحاب حرمت تصرف بکنید نمی‌توانید نمی‌توانید استصحاب حرمت خمر بکنید؛ و علت جاری نبودن هم یک چیز است و آن اینکه:

(مقدمه: عدلیه (در مقابل اشاعره) یک عقیده دارند و آن اینکه احکام شرعیه تابع علل است که اگر عقل آن علت‌ها را بفهمد عقل هم بر طبق حکم شرع حکم می‌کند؛ مثلاً شارع می‌فرماید نماز صبح دو رکعت است؛ این وجوب نماز یک علت دارد؛ حال اگر عقل انسان این علت را متوجه بشود همین عقل عیناً حکم می‌کند به وجوب نماز صبح.

اگر کسی شک در حکم کرد بایستی شک در موضوع هم بکند؛ زیرا معقول نیست که انسان شک در معلول بکند اما شک در علت نکند و نسبت به آن یقین داشته باشد.)

زیرا بر اساس قول عدلیه حکم شرعی مستقل هم تابع علت است که آن علت می‌شود موضوع حقیقی حکم؛ حال که تابع علت بود اگر شما شک کردید در حکم شرعی مستقل این شک باعث می‌شود که شما شک کنید در علت و موضوع حقیقی؛ و با شک در موضوع استصحاب جاری نمی‌شود زیرا در استصحاب بقاء موضوع شرط است.

جواب: مرحوم شیخ (ره) می‌فرماید در استصحاب دو نظریه است:

۱. نظریه قدماء: استصحاب جزء أمارات ظنیه است و استصحاب از باب اینکه افاده ظن نوعی می‌کند حجّت است؛ به این معنا که چون استصحاب برای نوع مردم افاده ظن می‌کند لذا آن را حجّت دانسته‌اند.

طبق این نظریه کلام شمای مستشکل صحیح است؛ زیرا اگر من شک کردم در حکم شرعی این باعث می‌شود که من در علت حقیقی و موضوع حقیقی این حکم شرعی؛ و با شک در موضوع، برای نوع مردم ظن به بقاء این موضوع پیدا نمی‌شود و ظن که پیدا نشد دیگر استصحاب صحیح نیست.

۲. نظریه متأخرین: استصحاب جزء اصول عملیه است و در این صورت حاکم به این استصحاب روایات است و روایات بر طبق فهم عرف حرف می‌زند و زمانی که بر طبق عرف حرف زد بقاء عرفی موضوع در استصحاب شرط است (و عرف می‌گوید موضوع باقی است و لو اینکه بعضی از قیودی که احتمال دخالتش در موضوع می‌رفت از بین برود.) و بقاء عرفی در حکم شرعی مستقل وجود دارد.

۴

تبصره

تبصره: مرحوم شیخ (ره) می‌فرماید بله اگر حکم شرعی مستقل موضوع حقیقی اش کاملا روشن شود که چیست؛ مانند اینکه شارع فرموده حرّمت الخمر لکونها مسکرة (در اینجا موضوع حقیقی خمر مسکر است) دیگر در این صورت استصحاب حکم شرعی جاری نیست؛ زیرا مانند حکم شرعی مستند است؛ چون موضوع حکم شرعی مستقل کاملا برای ما معلوم است در زمان شک یا موضوع هست و یا موضوع نیست، اگر موضوع بود حکم هم هست و اگر نبود حکم هم نیست.

۵

تطبیق عبارت مطلب اول (مربوط به توضیحات جلسه گذشته)

(نتیجه و تکرار مطالب گذشته:) و لا فرق فيما ذكرنا (عدم جریان استصحاب در حکم عقلی و حکم شرعی مکشوف)، بين أن يكون الشكّ (شک در حکم عقلی و حکم شرعی مکشوف) من جهة الشكّ في وجود الرافع (مثلاً إذن مالک در حرمت تصرّف)، و بين أن يكون (شک در حکم) لأجل الشكّ في استعداد الحكم (مقتضی حکم = تصرّف در ملک غیر)؛ لأنّ ارتفاع الحكم العقليّ لا يكون إلّا بارتفاع موضوعه (از هر جهتی)، فيرجع الأمر (بر هر دو تقدیر، یعنی چه شک در رافع باشد و چه شک در مقتضی) بالأخرة إلى تبدّل العنوان (موضوع)؛ أ لا ترى أنّ العقل إذا حكم بقبح الصدق الضارّ، فحكمه (عقل) يرجع إلى أنّ الضارّ من حيث إنّه (ضارّ) ضارّ حرام، و معلوم أنّ هذه القضيّة (حرمت و قبح مضرّ) غير قابلة للاستصحاب عند الشكّ في الضرر مع العلم بتحقّقه سابقا؛ لأنّ قولنا: «المضرّ قبيح» حكم دائميّ (حکم دائمی عقل) لا يحتمل ارتفاعه (حکم) أبدا، و لا ينفع (و نفعی نمی‌دهد این قولنا) في إثبات القبح عند الشكّ في بقاء الضرر.

و لا يجوز أن يقال: إنّ هذا الصدق كان قبيحا سابقا فيستصحب قبحه؛ لأنّ الموضوع في حكم العقل (حکم عقل سابق) بالقبح ليس هذا الصدق (من حیث هو هو)، بل عنوان المضرّ.

 

۶

تطبیق عبارت مطلب دوم (ابتدای بحث این جلسه)

(مطلب دوم در الثانی:) و هذا (حکم عقلی و حکم شرعی مکشوف) بخلاف الأحكام الشرعيّة؛ فإنّه (شأن) قد يحكم الشارع على الصدق بكونه حراما، و لا يعلم أنّ المناط (علت و موضوع) الحقيقيّ‏ فيه (حرمت) باق في زمان الشكّ أو مرتفع- إمّا من جهة جهل المناط أو من جهة الجهل ببقائه (مناط) مع معرفته (مناط)‏- فيستصحب الحكم الشرعيّ.

الإشكال في الاستصحاب مع ثبوت الحكم بالدليل العقلي

يرجع إلى الشكّ في موضوع الحكم ؛ لأنّ الجهات المقتضية للحكم العقليّ بالحسن والقبح كلّها راجعة إلى قيود فعل المكلّف ، الذي هو الموضوع. فالشكّ في حكم العقل حتّى لأجل وجود الرافع لا يكون إلاّ للشكّ في موضوعه ، والموضوع لا بدّ أن يكون محرزا معلوم البقاء في الاستصحاب ، كما سيجيء (١).

ولا فرق فيما ذكرنا ، بين أن يكون الشكّ من جهة الشكّ في وجود الرافع ، وبين أن يكون لأجل الشكّ في استعداد الحكم ؛ لأنّ ارتفاع الحكم العقليّ لا يكون إلاّ بارتفاع موضوعه ، فيرجع الأمر بالأخرة إلى تبدّل العنوان ؛ ألا ترى أنّ العقل إذا حكم بقبح الصدق الضارّ ، فحكمه يرجع إلى أنّ الضارّ من حيث إنّه ضارّ حرام ، ومعلوم أنّ هذه القضيّة غير قابلة للاستصحاب عند الشكّ في الضرر مع العلم بتحقّقه سابقا ؛ لأنّ قولنا : «المضرّ قبيح» حكم دائميّ لا يحتمل ارتفاعه أبدا ، ولا ينفع في إثبات القبح عند الشكّ في بقاء الضرر.

ولا يجوز أن يقال : إنّ هذا الصدق كان قبيحا سابقا فيستصحب قبحه ؛ لأنّ الموضوع في حكم العقل بالقبح ليس هذا الصدق ، بل عنوان المضرّ ، والحكم له مقطوع البقاء ، وهذا بخلاف الأحكام الشرعيّة ؛ فإنّه قد يحكم الشارع على الصدق بكونه حراما ، ولا يعلم أنّ المناط الحقيقيّ (٢) فيه باق في زمان الشكّ أو مرتفع ـ إمّا من جهة جهل المناط أو من جهة الجهل ببقائه مع معرفته (٣) ـ فيستصحب الحكم الشرعيّ.

__________________

(١) انظر الصفحة ٢٩١.

(٢) لم ترد «الحقيقي» في (ظ).

(٣) لم ترد «إمّا من ـ إلى ـ معرفته» في (ت) ، (ر) و (ه).

فإن قلت : على القول بكون الأحكام الشرعيّة تابعة للأحكام العقليّة ، فما هو مناط الحكم وموضوعه في الحكم العقليّ بقبح هذا الصدق فهو المناط والموضوع في حكم الشرع بحرمته ؛ إذ المفروض بقاعدة التطابق ، أنّ موضوع الحرمة ومناطها هو بعينه موضوع القبح ومناطه.

قلت : هذا مسلّم ، لكنّه مانع عن الفرق بين الحكم الشرعيّ والعقليّ من حيث الظنّ بالبقاء في الآن اللاحق ، لا من حيث جريان أخبار الاستصحاب وعدمه ؛ فإنّه تابع لتحقّق موضوع المستصحب ومعروضه بحكم العرف ، فإذا حكم الشارع بحرمة شيء في زمان ، وشكّ في الزمان الثاني ، ولم يعلم أنّ المناط الحقيقي واقعا ـ الذي هو المناط والموضوع (١) في حكم العقل ـ باق هنا أم لا ، فيصدق هنا أنّ الحكم الشرعيّ الثابت لما هو الموضوع له في الأدلّة الشرعيّة كان موجودا سابقا وشكّ في بقائه ، ويجري فيه أخبار الاستصحاب. نعم ، لو علم مناط هذا الحكم وموضوعه (٢) المعلّق عليه في حكم العقل لم يجر الاستصحاب ؛ لما ذكرنا من عدم إحراز الموضوع.

عدم جريان الاستصحاب في الأحكام العقليّة ولا في الأحكام الشرعيّة المستندة إليها

وممّا ذكرنا يظهر : أنّ الاستصحاب لا يجري في الأحكام العقليّة ، ولا في الأحكام الشرعيّة المستندة إليها ، سواء كانت وجوديّة أم عدميّة ، إذا كان العدم مستندا إلى القضيّة العقليّة ، كعدم وجوب الصلاة مع السورة على ناسيها ، فإنّه لا يجوز استصحابه بعد الالتفات ، كما صدر

__________________

(١) في (ه): «وعنوان الموضوع» ، وفي (ر) و (ص): «الذي هو عنوان الموضوع».

(٢) في (ر) و (ص) بدل «موضوعه» : «عنوانه».