درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۶: اصول عملیه ۲۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مقدمه‌ی سوم

بحث در مقدماتی بود که مرحوم مظفر اقامه کردند برای اینکه بیان بفرمایند کیفیت دلالت روایات را، مقدمه‌ی اول و دوم را ذکر کردیم، که نتیجه این شد که نقض در روایات اسناد داده شوده است به یقین ولی کنایه است از نقض احکام متیقن.

مقدمه‌ی سوم: در حقیقت جواب از یک اشکال است، و آن اشکال این است که شما در مقدمه‌ی دوم فرمودید که «لا تنقض الیقین بالشک» کنایه است و در کنایه دو مراد وجود دارد: مراد استعمالی و مراد جدی، و بعد گفتید مراد استعمالی این است که نقض نسبت داده شده به خود یقین و از این طرف خودتان قبلا فرمودید که محال است نقض اسناد داده شود به خود یقین، و ادعای اجماع کردید و فرمودید اتفاق است بین علما که نقض نسبتش به یقین درست نیست، لذا بعد توجیه کردیم و علمای دیگر هم توجیه کردند که مراد از نقض، نقض حقیقی نیست یعنی ازبین بردن هیئت اتصالیه، بلکه مراد نقض عملی است، یعنی نقض نکن عمل به متیقن را، پس بنابراین علمای دیگر که میگویند مراد از نقض، نقض حقیقی نیست، خب حرفشان درست است، اما شما چطور ادعا میکنید که نقض حقیقتا اسناد داده شده است به یقین.

مرحوم مظفر میفرمایند: بر خلاف ادعای اکثر قریب به اتفاق علمای اصول ما میگوییم اسناد نقض حقیقی به خود یقین هیچگونه اشکالی ندارد، هیچ اشکالی ندارد که ما نقض حقیقی را به خود یقین نه متیقن اسناد بدهیم، چرا اشکالی ندارد؟ علت اینکه اشکالی ندارد یک نکته‌ی ادبی است، و آن نکته‌ی ادبی این است که علمای بلاغت میگویند در باب کنایه که دو مراد وجود دارد هیچ اشکالی ندارد که مراد استعمالی انسان محال باشد و یا کاذب باشد، هیچ اشکالی ندارد، مثلا در «زید کثیر الرماد» هیچ اشکالی ندارد که زید یک ذره خاکستر در خانه‌اش نباشد، ولی آدم با جود و سخایی باشد، هیچ اشکالی ندارد که کثرت رماد را به زید نسبت بدهید، و این معنا مراد استعمالی باشد و لازمه‌ی این معنای مراد جدی متکلم باشد، پس علمای علم بلاغت و ادب میگویند در باب کنایه مسئله‌ی مهم صدق مراد جدی است، مراد استعمالی محال یا کاذب باشد یا هر چه که باشد اشکالی ندارد، خب بنابراین چه اشکالی دارد که نقض نسبت داده بشود به خود یقین، خب محال باشد، مراد استعمالی است، اما مراد جدی درست است، مراد جدی مولا و امام معصوم این است که احکام متیقن را بار کن، این مراد جدی است، حالا نسبت دادن نقض به یقین محال باشد، اشکالی ندارد چون مراد استعمالی است و در باب کنایه مراد استعمالی اشکالی ندارد محال یا کاذب باشد، پس بنابراین لازم نیست ما نقض را بگوییم نقض حقیقی نیست یا به یقین نسبت ندارد و به متیقن اسناد دارد، نقض اسناد دارد به یقین و کنایه از یک معنای دیگری است و آن معنای دیگر درست است و صحیح است ولو این معنا محال باشد.

۴

تطبیق (مقدمه‌ی سوم)

ثالثا: بعد ما تقدّم (بعد از این دو مقدمه) ينبغي أن نسأل (سزاوار است که سوال کنیم) عن المراد من النقض في الأخبار (مراد از نقصض در اخبار چیست؟)، هل المراد النقض الحقيقيّ (آیا مراد نقض حقیقی است؟)، أو النقض العمليّ؟ (یا نقض عملی است؟) المعروف أنّ إرادة النقض الحقيقيّ محال (معروف این است که اراده‌ی نقض حقیقی محال است)، فلا بدّ أن يراد النقض العمليّ (پس چاره‌ای نیست که مراد نقض عملی متیقن باشد)؛ لأنّ نقض اليقين (بخاطر اینکه نقض یقین چنانچه گذشت) ـ كما تقدّم ـ ليس تحت اختيار المكلّف (نیست در اختیار مکلف، این یقین خودش نقض شده است پس امام بفرمایند نقض نکن یقینت را، یقین که خودش نقض شده است و تحت اختیار مکلف نیست)، فلا يصحّ النهي عنه. (پس صحیح نیست نهی از آن) وعلى هذا بنى الشيخ الأعظم (با همین مطلب بوده است که شیخ اعظم)، وصاحب «الكفاية» (و صاحب کفایه) وغيرهما قدس‌سرهم. (و غیر این دو بناء بر این مطلب گذاشته‌اند و این را بعنوان یک اصل مسلم قبول کرده‌اند، که نقض حقیقی به یقین درست نیست، بخاطر اینکه نقض یقین تحت اختیار مکلف نیست)

ولكنّ التدقيق في المسألة يعطي غير هذا (لکن دقت در مسئله عطا میکند غیر از این را)، [وهو] إنّما يلزم هذا المحذور (همانا لازم میاید این محذور) لو كان النهي عن نقض اليقين مرادا جدّيّا (اگر نهی از نقض یقین مراد جدی باشد، اگر بگویید مراد جدی متکلم این است که نهی کند از یقین خب میگوییم این محال است و درست نیست)، أمّا: على ما ذكرناه (اما بنابر توجیهی که ما ذکر کردیم) ـ من أنّه على وجه الكناية (که این توجیه بیان است از اینکه بر وجه کنایه آمده باشد) ـ فإنّه ـ كما ذكرنا ـ يكون مرادا استعماليّا فقط (چنانچه ذکر کردیم این نهی از نقض یقین مراد استعمالی است فقط)، ولا محذور في كون المراد الاستعماليّ ـ في الكناية ـ محالا، أو كاذبا في نفسه (هیچ اشکالی نیست در بودن مراد استعمالی در باب کنایه محال یا کاذب فی نفسه)، إنّما المحذور إذا كان المراد الجدّيّ المكنيّ عنه كذلك. (محذور در وقتی است که مراد جدی که این صفت را دارد کنّی عنه است این چنین باشد، یعنی اگر مراد جدی باشد و کاذب باشد درست نیست اما در مراد استعمالی اشکالی ندارد که کاذب باشد)

وعليه، فحمل النقض على معناه الحقيقيّ أولى (پس حمل نقض بر معنای حقیقی خودش اولی است)، ما دام أنّ ذلك يصحّ بلا محذور. (تا وقتی که بدون محذور درست است چرا ما نقض را حمل کنیم بر معنای غیر از خودش)

۵

نتیجه و خلاصه

{استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان...}

تا اینجا نتیجه این شد که اسناد نقض به یقین هیچ اشکالی ندارد، نقض به یقین اسناد داده میشود بدون اشکال و مراد از نقض هم نقض حقیقی است و در مقدمه‌ی اول گفتیم چون یقین مبرم و مستحکم است، شک متزلزل است، نقض نسبت داده شده است به یقین که یک امر ثابت و مستحکمی میباشد، و هیچ کاری هم ما به متیقن نداریم، میخواهد امر ثابت باشد تا اینکه شک ما بشود شک در رافع، میخواهد متیقن ثبوت و استمرار نداشته باشد، ما کاری به آن نداریم، که بشود شک در مقتضی، روایت میگوید احکام متیقن قبلی را بار کن، چه خود متیقن بقاء و استمرار داشته باشد و چه نداشته باشد، این خلاصه‌ی آن چیزی است که از روایات فهمیده میشود، و ما با صراحت گفتیم که نقض هم به یقین نسبت داده شده است نه به متیقن، حقیقتا نقض نسبت داده شده است به یقین اما از باب کنایه است، ذکر ملزوم است و اراده‌ی لازم میباشد.

این نتیجه‌ای است که تا اینجا گرفته‌ایم، در اینجا یک اشکال به ذهن مرحوم مظفر رسیده است که میخواهند از این اشکال هم جواب میدهند:

ان قلت: که در هر صورت شما قبول دارید که مراد جدی امام متیقن است، شما میگویید نقض به یقین نسبت داده شده است ولی لازمه‌اش این است که احکام متیقن را بر او بار کنیم، پس مراد جدی امام متیقن است، یعنی چه از باب کنایه یا مجاز مراد جدی امام این است که متیقن را نقض نکن، اگر مراد جدی متیقن باشد همان حرف شیخ پیاده میشود، یعنی متیقن باید امر ثابت باشد و اگر متیقن امر ثابت بود شک در مقتضی را شامل نمیشود و فقط شامل شک در رافع خواهد شد.

جواب: از این اشکال مرحوم مظفر دو جواب ذکر میکنند: ۱. جواب اول این است که میفرمایند دوباره تکرار میکنیم که نقض به یقین نسبت داده شده است و بس، ما قبول داریم که مراد جدی مولا متیقن است ولی نقض به متیقن نسبت داده نشده است، مراد امام نقض یقین است، چرا؟ میفرمایند بعلت اینکه در باب کنایه اراده‌ی لازم لبّی و به حکم عقل است، اصلا به نقض کاری ندارد، در باب کنایه چنین است که عقل میگوید کثرت رماد به زید نسبت داده شده است و نمیشود انسان منزلش کثرت رماد داشته باشد، مگر اینکه با جود و سخا باشد، مراد جدی به حکم عقل است به لفظ کاری ندارد، اینجا هم امام میفرمایند نقض نکن یقینت را به شک، نقض به یقین نسبت داده شده است، نه به چیز دیگری، بعد عقل است، عقل میگوید یقینت را به شک نقض نکن یعنی چه؟ یعنی احکام یقین را بار کن، کدام احکام یقین؟ قبلا توضیح دادیم که احکام خود یقین نمیشود، یعنی احکام متیقن را بار کن، لازمه‌ی اینکه یقینت را نقض نکن یعنی امروز به احکام متیقن سابق عمل کن، پس نقض به متیقن نسبت داده نشده است، تا اینکه شما بگویید نقض به متیقن نسبت داده شده است چون نقض به آن نسبت داده شده است باید یک ثابت کنارش بگذاریم، نقض متیقن ثابت شک در مقتضی را شامل نشود، خیر! نقض ابدا به متیقن نسبت داده نشده است، نقض به یقین نسبت داده شده است.

جواب دوم این است که اصلا کی گفته که متیقن مراد جدی ماست؟ مراد جدی امام متیقن نیست، مراد جدی امام ترتیب آثار احکام متیقن است، پس مراد جدی امام به ترتیب آثار است، یا بعبارت دیگر مراد جدی امام لزوم عمل است به آن متیقن سابق، مراد جدی متیقن نیست، مراد لزوم عمل است، شما باید عمل کنید به متیقن سابق، پس بنابراین جواب دوم این شد که مراد جدی متیقن نیست.

پس نتیجه میگیریم که متیقن نه مراد لفظی و استعمالی است و نه مراد جدی میباشد، مراد استعمالی نقض یقین است و مراد جدی هم لزوم عمل به متیقن است، نه اینکه مراد جدی خود متیقن بوده باشد.

بعد خلاصه گیری میکنند و خلاصه‌ی سه مقدمه را تکرار میکنند: میفرمایند نقض به خود یقین نسبت داده شده است و مجاز در کلمه و اسناد و مجاز در حذف هم نیست، این یک مطلب، مطلب دوم این کلام، کلام کنایی است، ذکر ملزوم است و اراده‌ی لازم، نقض نسبت داده شده است به خود یقین پس نقض به متیقن نسبت داده نشده است، که ما بگوییم متیقن باید ثابت باشد و یا ثابت نباشد، یقین امر مبرم و مستحکمی است، خلاصه پس مقتضای اخبار این است که استصحاب مطلقا حجت است، حرف شیخ انصاری که باطل شد، ریشه‌ی حرف این بود که لفظ اسناد داده شده است به متیقن، همه‌ی حرفهای شیخ از اینجا لحاظ شده است، ایشان میفرمایند نه، نقض به یقین نسبت داده شده است و یقین هم یک امر ثابت و مستحکمی است پس بنابراین متیقن ما چه ثابت باشد و چه ثابت نباشد هر دو مورد را ادله‌ی استصحاب شامل خواهد شد، پس نتیجه گرفتند اخبار باب استصحاب حجیت استصحاب را مطلقا میفهمانند چه شک در رافع و چه شک در مقتضی باشد.

۶

تطبیق (نتیجه)

النتيجة: أنّه إذا تمّت هذه المقدّمات (اگر این مقدمات تمام شد) فصحّ إسناد النقض الحقيقيّ إلى اليقين (صحیح است اسناد نقض حقیقی به یقین)؛ من أجل وثاقته من جهة ما هو يقين (بخاطر اینکه یقین مبرم و مسحکم است به علت اینکه یقین است)، وإن كان النهي عنه يراد به لازم معناه على سبيل الكناية. (ولو نهی از آن نقض یقین اراده میشود به آن نهی لازمه‌ی معنایش بر سبیل کنایه) فإنّا نقول: (ما میگوییم) إنّ اليقين لمّا كان في نفسه مبرما ومحكما (یقین چون فی نفسه مبرم و محکم میباشد) فلا يحتاج في صحّة إسناد النقض إليه (نیاز نداریم در صحیح بودن اسناد نقض به آن یقین) إلى فرض أن يكون متعلّقه ممّا له استعداد في ذاته للبقاء (به فرض اینکه متعلق آن یقین از چیزهایی باشد که برای آن چیز استعداد باشد فی ذاته برای بقاء، ما کاری به متعلق نداریم و کاری به متیقن نداریم، متیقن ذاتا استعداد بقاء داشته باشد یا نداشته باشد)، وإنّما يلزم ذلك (همانا لازم بود این مطلب که یعنی متیقن استعداد بقاء داشته باشد) لو كان الإسناد اللفظيّ إلى نفس المتيقّن (اگر بود اسناد لفظی به خود متیقن) ولو على نحو المجاز. (ولو بر نحو مجاز و ما گفتیم اسناد لفظی نقض به متیقن نمیباشد) وأمّا: كون أنّ المراد الجدّيّ هو النهي عن ترك مقتضى اليقين ـ الذي هو عبارة عن لزوم العمل بالمتيقّن ـ (و اما بودن اینکه مراد جدی متکلم نهی از ترک مقتضای یقین است، شما گفتید مراد جدی امام این است که امام نهی میکنند از ترک مقتضای یقین، امام میگویند به مقتضای یقین عمل کن، یعنی به خود متیقن عمل کن، پس مراد جدی امام متیقن است) فإنّ ذلك مراد لبّيّ (این یک مراد عقلی است)، وليس فيه إسناد للنقض إلى المتيقّن في مقام اللفظ (نمیباشد در این مراد لبّی اسناد نقض به خود متیقن در مقام لفظ)، حتى يكون ذلك قرينة لفظيّة على المراد من المتيقّن. (تا اینکه بوده باشد قرینه‌ی لفظیه بر مراد از متیقن، نه اینجا به این شکل نیست که بگوییم نقض به خود متیقن نسبت داده شده است و همین قرینه است بر اینکه مراد از نقض، نقض حقیقی نیست و مراد از متیقن هم امر ثابت است، میفرمایند خیر اینجا نقض به خود متیقن نسبت داده نشده است) والسرّ في ذلك (علتش این است) أنّ الكناية لا يقدّر فيها لفظ المكنيّ عنه (در باب مجاز در حذف خود آن لفظ در تقدیر گرفته میشود یعنی ما میگوییم «لا تنقض متعلق الیقین» خود کلمه‌ی متعلق در باب مجاز در حذف در تقدیر گرفته میشود اما در باب کنایه لفظ در تقدیر گرفته نمیشود، که بگوییم لفظ متیقن یک متعلق در تقدیر گرفته شده است، در باب کنایه ابدا تقدیری نیست، و عقل از نسبت بین این دو یک معنایی را استخراج میکند)، على أنّ المكنيّ عنه ليس هو حرمة نقض المتيقّن (جواب دوم این است که مراد جدی مولا متیقن نیست)، بل ـ كما تقدّم ـ (بلکه مراد جدی مولا) هو حرمة ترك مقتضى اليقين (حرمت ترک مقتضای یقین است، حرام است ترک کنید مقتضای یقین را، باید به احکام یقین ترتیب اثر بدهید) الذي هو عبارة عن لزوم العمل بالمتيقّن (آنچنان حرمت حرمت ترکی که عبارت است از لزوم عمل به متیقن)، فلا نقض مسند إلى المتيقّن (پس نقض نیست نقضی که نسبت داده شود به متیقن)، لا لفظا ولا لبّا (نه لفظا و نه لبّا)، حتى يكون ذلك قرينة على أنّ المراد من المتيقّن هو ما له استعداد في ذاته للبقاء (تا اینکه بوده باشد این نسبت قرینه بر اینکه مراد از متیقن چیزی است که برای او استعداد بقاء باشد)؛ لأجل أن يكون مبرما يصحّ إسناد النقض إليه. (بخاطر اینکه بوده باشد مبرم که صحیح باشد اسناد نقض به او، پس شما نمیتوانید این حرف را بزنید که نقض نسبت داده شده است به خود متیقن، متیقن وقتی نقض بهش نسبت داده میشود که خود مبرم و محکم و ثابت باشد، پس نقض نسبت داده شده است به متیقن سابق پس شک در مقتضی را شامل نمیشود، ما این حرف را از ریشه باطل کردیم و گفتیم که نقض به خود متیقن نسبت داده نشده است)

۷

تطبیق (خلاصه)

الخلاصة

وخلاصة ما توصّلنا إليه (خلاصه‌ی چیزی که به آن رسیدیم این است) هو أنّ الحقّ أنّ النقض مسند إلى نفس اليقين (حق این است که نقض نسبت داده شده است به خود یقین)، بلا مجاز في الكلمة (بدون اینکه مجاز در کلمه باشد)، ولا في الإسناد (و بدون اینکه مجاز در اسناد باشد)، ولا على حذف مضاف (و یا حذف مضاف باشد)، ولكنّ النهي عنه (لکن نهی نسبت داده شده است به یقین به نحو کنایه) جعل عنوانا على سبيل الكناية عن لازم معناه (نهی قرار داده شده است عنوان بر سبیل کنایه از لازمه‌ی معنا)، وهو لزوم الأخذ بالمتيقّن في ثاني الحال (که آن لازمه‌ی معنا لزوم اخذ به متیقن است در حالت دوم یعنی حالت شک) بترتيب آثاره الشرعيّة عليه (به سبب ترتیب دادن متیقن آثار شرعی را بر آن متیقن)، وهذا المكنيّ عنه عبارة أخرى عن الحكم ببقاء المتيقّن. (و این مکنّی عنه ما، مراد جدی ما عبارت اخری است از حکم به بقاء متیقن، یعنی مولا در حقیقت میگوید آن متیقن قبلی را باقی بگذار) وإذا كان النهي عن نقض اليقين من باب الكناية (اگر نهی {صدای استاد قطع میشود...}) فلا يستدعي ذلك أن نفرض في متعلّقه استعداد البقاء ليتحقّق معنى النقض؛ لأنّه متحقّق بدون ذلك. (بخاطر اینکه آن نقض محقق است بدون این متعلق)

وعليه، فمقتضى الأخبار حجّيّة الاستصحاب (پس مقتضی اخبار حجیت استصحاب است) في موردي الشكّ في المقتضي والرافع معا. (در هر دو مورد شک در مقتضی و شک در مانع)

ونحن إذا توصّلنا إلى هنا من بيان حجّيّة الاستصحاب مطلقا (اینجا که ما این تفصیل را باطل کردیم که تفصیل شیخ انصاری بود، دیگر نیازی نیست که زیاد حرف بزنیم) في مقابل التفصيل الذي ذهب إليه الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره، لا نجد كثير حاجة في التعرّض للتفصيلات الأخرى في هذا المختصر (دیگر نیازی به این نداریم که متعرض تفصیلات دیگری شویم)، ونحيل ذلك إلى المطوّلات (به کتب مطول احاله میدهیم)، لا سيّما رسالة الشيخ قدس‌سره في الاستصحاب؛ فإنّ فيما ذكره الغنى والكفاية. (مخصوصا رساله‌ی مرحوم شیخ که در آن غنی و کفایت است)

۸

تنبیهات استصحاب {تنبیه اول}

در پایان باب استصحاب مرحوم شیخ انصاری دوازده امر را در کتاب رسائل ذکر کرده‌اند که این دوازده امر مشهور شده است به تنبیهات باب استصحاب، مرحوم آخوند صاحب کفایه دو تنبیه بر آنها اضافه کرده‌اند و شده است چهارده تنبیه، مرحوم مظفر میفرمایند ما به مهم‌ترین این تنبیهات در پایان بحث اشاره میکنیم که در اینجا مرحوم مظفر فقط به دو تنبیه اشاره میکنند:

تنبیه اول: عبارت است از استصحاب کلی، آیا میتوانیم یک امر کلی را استصحاب کنیم؟ یا نه نمیتوانیم امر کلی را استصحاب کنیم؟ دقت کنید مثلا یقین داشته‌ایم که زید در این خانه وجود دارد، چون یقین داشتیم به وجود فرد، یک یقین کلی هم داریم، یعنی ضمنا یقین داریم که کلی انسان در این خانه وجود دارد، حالا بعد شک داریم که آیا زید در این خانه باقی ماند یا از خانه بیرون رفت؟ آیا میتوانیم استصحاب کنیم وجود کلی انسان را در این خانه؟

میفرمایند استصحاب کلی سه قسم دارد که در هر سه قسمش باید بحث شود:

۱. این است که منشأ شک ما در کلی بخاطر شک در بقاء فرد متیقن میباشد، ما شک داریم در کلی بخاطر اینکه شک داریم آن فرد متیقن هست یا نیست، مثلا در همین مثال شک داریم که کلی انسان در این خانه است یا نیست، بخاطر اینکه شک داریم آیا زید در این خانه است یا رفته است بیرون، شک در کلی داریم منشأ شکمان چیست؟ بقاء فرد متیقن است در این خانه.

۲. شک در بقاء کلی بخاطر این است که آن فرد ما محتمل الامرین و مردد است، شک داریم در بقاء کلی بخاطر اینکه فرد مردد میباشد، مثالش: فرض کنید که یقین داشتید در این جنگل یک حیوانی وجود دارد، شب هوا سرد شد، فردا شک کردید میگویید اگر آن حیوان دیروزی پشه بوده است که سردی هوا باعث شده است ازبین برود و اگر آن فرد شیر بوده است خب باقی است و کلی حیوان در جنگل وجود دارد، پس شک داریم در کلی حیوان بخاطر اینکه فردتان مردد است، شک در کلی است بخاطر تردد فرد.

۳. شک دارید در بقاء کلی بخاطر اینکه شک دارید در وجود فرد آخر، مثالش: در این خانه آقای زید بود، یقین دارید کلی انسان وجود دارد، زید از این خانه بیرون رفت، شک دارید آیا عمر وارد این خانه شد که کلی انسان موجود باشد، یا نه عمر وارد نشد تا اینکه کلی انسان در این خانه نباشد؟ پس شک دارید در بقاء کلی انسان بخاطر اینکه شک دارید در حدوث و وجود فرد دیگری، فرد متیقن رفت و معدوم شد و شک دارید که فرد دیگری جایش را پر کرد تا اینکه کلی باقی باشد یا جایه او را پر نکرد؟

این سه قسم است که باید بحث شود که آیا استصحاب کلی در اینها درست است یا خیر.

۹

تطبیق (تنبیهات استصحاب)

تنبيهات الاستصحاب

بعد فراغ الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره من ذكر الأقوال في المسألة ومناقشتها شرع في بيان أمور ـ تتعلّق به ـ بلغت اثني عشر أمرا (شروع نمود مرحوم شیخ انصاری به اموری که متعلق به استصحاب است که آن امور به دوازده امر میرسد)، واشتهرت باسم «تنبيهات الاستصحاب» (مشهور شده است به اسم تنبیهات استصحاب)، فصار لها شأن كبير عند الأصوليّين، وصارت موضع عنايتهم؛ لما لأكثرها من الفوائد الكبيرة في الفقه (بخاطر این موضع عنایت اصولیین شده است که این تنبیهات دوازده گانه فوائد زیادی در فقه دارد)؛ ولما لها من المباحث الدقيقة الأصوليّة. (مباحث دقیق اصولی دارد) وزاد فيها شيخ أساتذتنا في «الكفاية» تنبيهين (در کفایه هم مرحوم آخوند دو تنبیه به آن اضافه کرده است)، فصارت أربعة عشر تنبيها. ونحن ذاكرون بعون الله (تعالى) أهمّها، متوخّين الاختصار حدّ الإمكان (ما اهم آنها را بیان میکنیم بخاطر رعایت اختصار)، والاقتصار على ما ينفع الطالب المبتدئ. (و اکتفا کردن را بر چیزی که به نفع مبتدین است)

۱۰

تطبیق (تنبیه اول: استصحاب کلی)

التنبيه الأوّل: استصحاب الكلّيّ 

الغرض من استصحاب الكلّيّ (غرض از استصحاب کلی) هو استصحابه (استصحاب کلی است) فيما إذا تيقّن بوجوده (در جایی که یقین داریم به وجود آن کلی در ضمن فردی از افرادش) في ضمن فرد من أفراده ثمّ شكّ في بقاء نفس ذلك الكلّيّ. (سپس شک داریم در بقاء آن کلی) وهذا الشكّ في بقاء الكلّيّ في ضمن أفراده يتصوّر على أنحاء ثلاثة (و این شک در بقاء کلی در ضمن افرادش تصور میشود بر سه قسم)، عرفت باسم «أقسام استصحاب الكلّيّ»: (که شناخته شده به اسم اقسام استصحاب کلی)

١. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ (اینکه شک در بقاء کلی) من جهة الشكّ في بقاء نفس ذلك الفرد الذي تيقّن بوجوده. (از جهت شک در بقاء خود آن فرد متیقن باشد، شک داریم کلی انسان در این خانه وجود دارد یا نه، بخاطر اینکه شک داریم که زید هست یا نیست) 

٢. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ من جهة الشكّ في تعيين ذلك الفرد المتيقّن سابقا (اینکه شک در بقاء کلی از جهت شک در تعیین آن فرد متیقن سابق باشد)، بأن يتردّد الفرد بين ما هو باق جزما (به اینکه آن فرد ما محتمل الامرین است، آن فرد مردد است بین چیزی که باقی است حتما) وبين ما هو مرتفع جزما (و بین چیزی که مرتفع شده است)، أي إنّه كان قد تيقّن على الإجمال (مکلف یقین داشته است بر سبیل اجمال) بوجود فرد ما من أفراد الكلّيّ (به وجود فردی از افراد کلی)، فيتيقّن بوجود الكلّيّ في ضمنه (پس یقین دارد به وجود کلی در ضمن آن فرد)، ولكن هذا الفرد الواقعيّ مردّد عنده (لکن این فرد واقعی مردد است در نزد او) بين أن يكون له عمر طويل (بین اینکه عمر طویلی دارد) فهو باق جزما في الزمان الثاني (و او باقی است حتما در زمان ثانی، یعنی ان رافعی که آمده نتوانسته آن فرد را ازبین ببرد) وبين أن يكون له عمر قصير (و شاید آن فرد عمر کوتاهی داشته است) فهو مرتفع جزما في الزمان الثاني. (و قطعا رافع او را ازبین رفته است در زمان ثانی) ومن أجل هذا الترديد يحصل له الشكّ في بقاء الكلّيّ. (چون فرد مردد است و نمیدانیم فرد مردد کدام است شک داریم آیا کلی باقی است یا نیست)

مثاله ما إذا علم على الإجمال بخروج بلل مردّد بين أن يكون بولا أو منيّا (اجمالی میداند که رطوبت مشتبهی از او خارج شده است نمیداند آیا رطوبت بول بوده است یا منی بوده است)، ثمّ توضّأ (سپس وضو گرفته است)، فإنّه في هذا الحال (در این حالت) يتيقّن بحصول الحدث الكلّيّ في ضمن هذا الفرد المردّد (یقین داشته است به حصول فرد کلی در ضمن این فرد مردد، قبل از وضو یقین به حدث کلی داشته است حالا چه بول باشد و چه منی باشد)، فإن كان البلل بولا (اگر آن رطوبت بول بوده است) فحدثه أصغر (حدثش اصغر بوده است) قد ارتفع بالوضوء جزما (وقتی وضو گرفت آن حدث اصغر ازبین رفت، حالا طاهر است و آن کلی حدث نیست)، وإن كان منيّا فحدثه أكبر (و اگر آن رطوبت مشتبه منی بوده است حدثش اکبر است) لم يرتفع بالوضوء (و مرتفع نشده است به سبب وضو، آیا اینجا میتوانیم استصحاب کنیم کلی حدث را یا نمیتوانیم؟)، فعلى القول بجريان استصحاب الكلّيّ يستصحب هنا كلّيّ الحدث (بنابر قول بر جریان استصحاب کلی استصحاب میشود اینجا کلی حدث)، فتترتّب عليه آثار كلّيّ الحدث (پس مترتب میشود بر این استصحاب آثار کلی حدث)، مثل حرمة مسّ المصحف (مثل حرمت مسّ قرآن)، أمّا: آثار خصوص الحدث الأكبر أو الأصغر فلا تترتّب (اما آثار خصوص حدث اکبر یا حدث اصغر را جاری نمیکنیم)، مثل حرمة دخول المسجد، وقراءة العزائم. (پس مترتب نمیشود مثل حرمت دخول مسجد و حرمت قرائت عزائم، چون اینها مربوط به خصوص حدث اصغر میباشد)

٣. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ (اینکه شک در بقاء کلی) من جهة الشكّ في وجود فرد آخر مقام الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه (ار جهت شک در وجود فرد دیگری باشد مقام این فرد معلوم الحدوث و معلوم ارتفاع، یعنی یقین داریم که فرد قبلی حادث شد و ازبین رفت، شک داریم که در همان حالت «عمر» آمد که هنوز کلی انسان در خانه باشد یا نیامد)، أي إنّ الشكّ في بقاء الكلّيّ (یعنی شک در مقام کلی) مستند إلى احتمال وجود فرد ثان (مستند است به احتمال وجود فرد دومی)، غير الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه (غیر از فرد معلوم الحدوث و معلوم الارتفاع)؛ لأنّه إن كان الفرد الثاني قد وجد واقعا (بخاطر اینکه فرد دوم اگر وجود پیدا کرده باشد)، فإنّ الكلّيّ باق بوجوده. (کلی باقی میماند به وجود فرد دوم) وإن لم يكن قد وجد (اگر فرد دوم وجود نگرفته باشد) فقد انقطع وجود الكلّيّ بارتفاع الفرد الأوّل. (پس منقطع شده کلی به سبب ارتفاع فرد اول)

النائينيّ قدس‌سره أن يكون مقصوده ذلك كما تقدّم.

أمّا هو ـ أعني شيخنا النائينيّ قدس‌سره فلم يصرّح بإرادة أيّ من الوجهين الآخرين ، والأنسب ـ في عبارة بعض المقرّرين لبحثه ـ إرادة الوجه الثالث ؛ إذ قال : «إنّه يصحّ ورود النقض على اليقين بعناية المتيقّن» (١).

وعلى كلّ حال ، فالوجه الرابع ـ أعني الاستعمال الكنائي ـ أقرب الوجوه وأولاها ، (٢) وفيه من البلاغة في البيان ما ليس في غيره ، كما أنّ فيه المحافظة على ظهور الأخبار وسياقها في إسناد النقض إلى نفس اليقين ، وقد استظهرنا منها ـ كما تقدّم في المقدّمة الأولى ـ أنّ وثاقة اليقين بما هو يقين هي المقتضية للتمسّك به. وفي الكناية ـ كما هو المعروف ـ بيان للمراد ، مع إقامة الدليل عليه ، فإنّ المراد الاستعماليّ هنا ـ الذي هو حرمة نقض اليقين بالشكّ ـ يكون كالدليل والمستند للمراد الجدّيّ المقصود الأصليّ في البيان ، والمراد الجدّيّ هو لزوم العمل على وفق المتيقّن بلسان النهي عن نقض اليقين.

ثالثا : بعد ما تقدّم ينبغي أن نسأل عن المراد من النقض في الأخبار ، هل المراد النقض الحقيقيّ ، أو النقض العمليّ؟ المعروف أنّ إرادة النقض الحقيقيّ محال ، فلا بدّ أن يراد النقض العمليّ ؛ لأنّ نقض اليقين ـ كما تقدّم ـ ليس تحت اختيار المكلّف ، فلا يصحّ النهي عنه. وعلى هذا بنى الشيخ الأعظم ، وصاحب «الكفاية» وغيرهما قدس‌سرهم (٣).

ولكنّ التدقيق في المسألة يعطي غير هذا ، [وهو] إنّما يلزم هذا المحذور لو كان النهي عن نقض اليقين مرادا جدّيّا ، أمّا : على ما ذكرناه ـ من أنّه على وجه الكناية ـ فإنّه ـ كما ذكرنا ـ يكون مرادا استعماليّا فقط ، ولا محذور في كون المراد الاستعماليّ ـ في الكناية ـ محالا ، أو كاذبا في نفسه ، إنّما المحذور إذا كان المراد الجدّيّ المكنيّ عنه كذلك.

__________________

(١) هذا حاصل العبارة الموجودة في فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤. وإليك نصّ عبارته : «وبالجملة لا إشكال في أنّ العناية المصحّحة لورود النقض على اليقين ...».

(٢) كما هو مختار أستاذه المحقّق الأصفهانيّ ، كما مرّ.

(٣) راجع فرائد الأصول : ٢ : ٥٧٤ ؛ كفاية الأصول : ٤٤٤ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤.

وعليه ، فحمل النقض على معناه الحقيقيّ أولى ، ما دام أنّ ذلك يصحّ بلا محذور.

النتيجة : أنّه إذا تمّت هذه المقدّمات فصحّ إسناد النقض الحقيقيّ إلى اليقين ؛ من أجل وثاقته من جهة ما هو يقين ، وإن كان النهي عنه يراد به لازم معناه على سبيل الكناية. فإنّا نقول : إنّ اليقين لمّا كان في نفسه مبرما ومحكما فلا يحتاج في صحّة إسناد النقض إليه إلى فرض أن يكون متعلّقه ممّا له استعداد في ذاته للبقاء ، وإنّما يلزم ذلك لو كان الإسناد اللفظيّ إلى نفس المتيقّن ولو على نحو المجاز. وأمّا : كون أنّ المراد الجدّيّ هو النهي عن ترك مقتضى اليقين ـ الذي هو عبارة عن لزوم العمل بالمتيقّن ـ فإنّ ذلك مراد لبّيّ ، وليس فيه إسناد للنقض إلى المتيقّن في مقام اللفظ ، حتى يكون ذلك قرينة لفظيّة على المراد من المتيقّن. والسرّ في ذلك أنّ الكناية لا يقدّر فيها لفظ المكنيّ عنه ، على أنّ المكنيّ عنه ليس هو حرمة نقض المتيقّن ، بل ـ كما تقدّم ـ هو حرمة ترك مقتضى اليقين الذي هو عبارة عن لزوم العمل بالمتيقّن ، فلا نقض مسند إلى المتيقّن ، لا لفظا ولا لبّا ، حتى يكون ذلك قرينة على أنّ المراد من المتيقّن هو ما له استعداد في ذاته للبقاء ؛ لأجل أن يكون مبرما يصحّ إسناد النقض إليه.

الخلاصة

وخلاصة ما توصّلنا إليه هو أنّ الحقّ أنّ النقض مسند إلى نفس اليقين ، بلا مجاز في الكلمة ، ولا في الإسناد ، ولا على حذف مضاف ، ولكنّ النهي عنه جعل عنوانا على سبيل الكناية عن لازم معناه ، وهو لزوم الأخذ بالمتيقّن في ثاني الحال بترتيب آثاره الشرعيّة عليه ، وهذا المكنيّ عنه عبارة أخرى عن الحكم ببقاء المتيقّن. وإذا كان النهي عن نقض اليقين من باب الكناية فلا يستدعي ذلك أن نفرض في متعلّقه استعداد البقاء ليتحقّق معنى النقض ؛ لأنّه متحقّق بدون ذلك.

وعليه ، فمقتضى الأخبار حجّيّة الاستصحاب في موردي الشكّ في المقتضي والرافع معا.

ونحن إذا توصّلنا إلى هنا من بيان حجّيّة الاستصحاب مطلقا في مقابل التفصيل الذي ذهب إليه الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره ، لا نجد كثير حاجة في التعرّض للتفصيلات الأخرى في هذا

المختصر ، ونحيل ذلك إلى المطوّلات ، لا سيّما رسالة الشيخ قدس‌سره في الاستصحاب ؛ (١) فإنّ فيما ذكره الغنى والكفاية.

تمرينات (٦٨)

١. هل يدلّ بناء العقلاء على حجّيّة الاستصحاب؟ بيّن وجه دلالته.

٢. ما هي المناقشة التي ذكرها المحقّق النائيني في الاستدلال ببناء العقلاء؟

٣. اذكر المناقشة التي ذكرها المحقّق الخراساني في الاستدلال ببناء العقلاء؟ واذكر الجواب عنه.

٤. هل الآيات والأخبار الناهية عن اتّباع غير العلم تصلح للردع عن اتّباع بناء العقلاء أو لا تصلح؟

٥. هل تصلح أدلّة البراءة أو الاحتياط للردع عن اتّباع بناء العقلاء أو لا تصلح؟

٦. هل يدلّ حكم العقل على حجّيّة الاستصحاب؟ اذكر المستدلّين به ، واذكر المناقشات الموجودة فيه.

٧. هل يدلّ الإجماع على حجّيّة الاستصحاب؟

٨. اذكر الصحيحة الأولى من زرارة ، واذكر فقهها.

٩. بيّن تقريب الاستدلال بصحيحة زرارة الأولى.

١٠. بيّن ما أفاده الشيخ الأنصاريّ في المناقشة في الاستدلال بالصحيحة الأولى. واذكر الجواب عنه.

١١. اذكر المناقشة الثانية في الاستدلال بالصحيحة الأولى ، واذكر الجواب عنها.

١٢. اذكر الصحيحة الثانية وتقريب الاستدلال بها على الاستصحاب.

١٣. اذكر الصحيحة الثالثة وتقريب الاستدلال بها على الاستصحاب.

١٤. بيّن ما أفاده الشيخ الأنصاري في المناقشة في الاستدلال بالصحيحة الثالثة ، واذكر الجواب عنه.

١٥. ما هي رواية محمد بن مسلم؟ وهل تدلّ على الاستصحاب؟

١٦. اذكر مكاتبة على بن محمد القاساني ، وتقريب الاستدلال بها.

١٧. ما هو إيراد المحقّق الخراساني على الاستدلال بالمكاتبة؟

١٨. ما هو المنسوب إلى الأخباريّين؟ وما هو دليلهم؟ وما الجواب عنه؟

١٩. من القائل بالتفصيل بين الشكّ في المقتضي والشكّ في الرافع؟

٢٠. ما مراد القائلين بالتفصيل من المقتضي والمانع؟ وما هو دليلهم عليه؟

٢١. ما هي المناقشة الأولى في التفصيل بين المقتضي والمانع؟ وما هو الجواب عنها؟

٢٢. اذكر المناقشة الثانية فى التفصيل المذكور.

٢٣. ما هو رأي المصنّف في المقام؟

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٨٨ ـ ٦٣٧.

تنبيهات الاستصحاب

بعد فراغ الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره من ذكر الأقوال في المسألة ومناقشتها شرع في بيان أمور ـ تتعلّق به ـ بلغت اثني عشر أمرا ، (١) واشتهرت باسم «تنبيهات الاستصحاب» ، فصار لها شأن كبير عند الأصوليّين ، وصارت موضع عنايتهم ؛ لما لأكثرها من الفوائد الكبيرة في الفقه ؛ ولما لها من المباحث الدقيقة الأصوليّة. وزاد فيها شيخ أساتذتنا في «الكفاية» تنبيهين ، فصارت أربعة عشر تنبيها (٢). ونحن ذاكرون بعون الله (تعالى) أهمّها ، متوخّين (٣) الاختصار حدّ الإمكان ، والاقتصار على ما ينفع الطالب المبتدئ.

التنبيه الأوّل : استصحاب الكلّيّ

الغرض من استصحاب الكلّيّ هو استصحابه فيما إذا تيقّن بوجوده في ضمن فرد من أفراده ثمّ شكّ في بقاء نفس ذلك الكلّيّ. وهذا الشكّ في بقاء الكلّيّ في ضمن أفراده يتصوّر على أنحاء ثلاثة ، عرفت باسم «أقسام استصحاب الكلّيّ» :

١. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ من جهة الشكّ في بقاء نفس ذلك الفرد الذي تيقّن بوجوده. (٤)

٢. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ من جهة الشكّ في تعيين ذلك الفرد المتيقّن سابقا ، بأن يتردّد الفرد بين ما هو باق جزما وبين ما هو مرتفع جزما ، أي إنّه كان قد تيقّن على الإجمال بوجود فرد ما من أفراد الكلّيّ ، فيتيقّن بوجود الكلّيّ في ضمنه ، ولكن هذا الفرد الواقعيّ مردّد عنده بين أن يكون له عمر طويل فهو باق جزما في الزمان الثاني وبين أن

__________________

(١) راجع فرائد الأصول ٢ : ٦٣٨ ـ ٦٨٩.

(٢) كفاية الأصول : ٤٥٩ ـ ٤٨٩.

(٣) أي : قاصدين.

(٤) سواء كان من جهة الشكّ في المقتضي أو الرافع. مثاله ما إذا علم بوجود الإنسان في الدار لعلمه بوجود زيد ـ مثلا ـ فيها ، ثمّ شكّ في بقاء زيد في الدار ، فيلزم منه الشكّ في بقاء الإنسان الكلّي.

يكون له عمر قصير فهو مرتفع جزما في الزمان الثاني. ومن أجل هذا الترديد يحصل له الشكّ في بقاء الكلّيّ.

مثاله ما إذا علم على الإجمال بخروج بلل مردّد بين أن يكون بولا أو منيّا ، ثمّ توضّأ ، فإنّه في هذا الحال يتيقّن بحصول الحدث الكلّيّ في ضمن هذا الفرد المردّد ، فإن كان البلل بولا فحدثه أصغر قد ارتفع بالوضوء جزما ، وإن كان منيّا فحدثه أكبر لم يرتفع بالوضوء ، فعلى القول بجريان استصحاب الكلّيّ يستصحب هنا كلّيّ الحدث ، فتترتّب عليه آثار كلّيّ الحدث ، مثل حرمة مسّ المصحف ، أمّا : آثار خصوص الحدث الأكبر أو الأصغر فلا تترتّب ، مثل حرمة دخول المسجد ، وقراءة العزائم.

٣. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ من جهة الشكّ في وجود فرد آخر مقام الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه ، أي إنّ الشكّ في بقاء الكلّيّ مستند إلى احتمال وجود فرد ثان ، غير الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه ؛ لأنّه إن كان الفرد الثاني قد وجد واقعا ، فإنّ الكلّيّ باق بوجوده. وإن لم يكن قد وجد فقد انقطع وجود الكلّيّ بارتفاع الفرد الأوّل. (١)

أمّا القسم الأوّل : فالحقّ فيه جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ ، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ ، كما لا كلام في جريان استصحاب نفس الفرد ، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ بما له من الخصوصيّة الفرديّة. وهذا لا خلاف فيه.

وأمّا القسم الثاني : فالحقّ فيه أيضا جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ ، وأمّا : بالنسبة إلى الفرد فلا يجري قطعا ، بل الفرد يجري فيه استصحاب عدم خصوصيّة الفرد ، ففي المثال المتقدّم يجري استصحاب كلّيّ الحدث بعد الوضوء ، فلا يجوز له مسّ المصحف ، أمّا : بالنسبة إلى خصوصيّة الفرد فالأصل عدمها ، فما هو آثار خصوص الجنابة ـ مثلا ـ لا يجب الأخذ بها ، فلا يحرم قبل الغسل ما يحرم على الجنب ، من نحو دخول المساجد ، وقراءة العزائم ، كما تقدّم. (٢)

ولأجل بيان صحّة جريان الاستصحاب في الكلّيّ في هذا القسم الثاني ، وحصول

__________________

(١) وهذا القسم على نحوين ، كما سيأتي في الصفحة : ٣٠٠.

(٢) تقدّم قبل أسطر.