درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۷: اصول عملیه ۲۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حکم استصحاب کلی قسم اول

بحث در تنبیهات استصحاب بود، تنبیه اول در اقسام استصحاب کلی بود، فرمودند استصحاب کلی بر سه قسم تقسیم میشود بعلت اینکه شک در کلی گاهی بخاطر شک در خود فرد است، و گاهی بخاطر تردد فرد است و گاهی بخاطر حدوث شک دیگری است، این سه قسم استصحاب کلی بود، که عنوان را مشروحا در جلسه‌ی قبل توضیح دادیم، وارد میشوند در بیان حکم هر یک از اقسام ثلاثه:

قسم اول: آیا در قسم اول استصحاب کلی جاری است یا نیست، شک در کلی بخاطر شک در بقاء فرد، زید داخل اتاق شد، یقین داریم به وجود زید پس یقین داریم به وجود کلی انسان، بعد شک کردیم که آیا زید از این اتاق بیرون رفت یا نه، اینجا میفرمایند بدون شبهه و شاید به اتفاق همه‌ی علما هم استصحاب کلی جاری است و هم استصحاب خود فرد، هم میتوانیم کلی را استصحاب کنیم چون ارکان تمام است، یقین سابق و شک لاحق، یقین داشتیم به وجود کلی انسان حالا شک داریم اصل بقاء کلی است، و همچنین جایز است استصحاب کنیم خود فرد را، یقین به بقاء زید داشتیم الان شک در بقاء داریم استصحاب بقاء زید جاری میکنیم، حرفی در این استصحاب نیست.

۴

حکم استصحاب کلی قسم دوم

قسم دوم: استصحاب کلی است در فرد مردد، مثال فقهی داشت و مثال عرفی، مثال عرفی آن این است که یقین داشتیم به وجود حیوانی در یک مکانی، اما نمیدانستیم که این حیوان قصیر العمر بوده است یا طویل العمر، پشه بوده یا فیل بوده مثلا، هوا سرد شد شک میکنیم که آیا این حیوان هنوز باقی است یا باقی نیست، اگر پشه بوده قطعا ازبین رفته است، اگر حیوان فیل بوده است قطعا باقی است، در این مورد استصحاب جایز است یا نیست؟

مرحوم مظفر میفرمایند در این مورد حق این است که جاری میباشد، یعنی میتوانیم استصحاب کنیم بقاء کلی حیوان را در آن وقت، و لکن استصحاب فرد جاری نمیباشد، نمیتوانیم استصحاب کنیم بقاء خصوص فرد قصیر العمر را، و نمیتوانیم استصحاب کنیم خصوص فرد طویل العمر را، بلکه استصحاب میکنیم کلی حیوان را بدون خصوصیت، و نتیجتا آثار کلی بر این استصحاب بار میشود ولی آثار افراد بالخصوص بر این استصحاب بار نمیشود، یعنی آثار کلی بار میشود؟ آن مثال فقهی را توجه داشتید که یقین به حدث داشتم، ولی حدث مردد بود بین بول و منی، بعد وضو گرفتم بعد شک دارم که حدث باقی است یا نه؟ اینجا کلی حدث را میتوانیم استصحاب کنیم اما خصوص اینکه آیا بول است یا منی، این را نمیتوانیم استصحاب کنیم، و آثار آن کلی بار میشود، کلی حدث مثلا اثرش این است که انسان با حدث به طور کلی نمیتواند وارد نماز شود، حالا چه حدث اصغر باشد و چه حدث اکبر باشد، با کلی حدث انسان نمیتواند وارد نماز بشود، این اثر بار میشود، و لکن اثر خصوص حدث اصغر یا اکبر بار نمیشود، این اثر فرد حدث بالخصوص بر استصحاب بار نمیشود، پس خلاصه ایشان دو مدعا اینجا دارند، استصحاب کلی جاری میباشد و استصحاب فرد اینجا جاری نمیشود.

میفرمایند برای اینکه اثبات کنیم صحت جریان استصحاب کلی را، کسانی که قائل به منع هستند دو دلیل دارند، ما دلیل آنها را ذکر میکنیم و از این دو دلیل جواب میدهیم و نتیجه میگیریم که استصحاب کلی در این مورد جاری خواهد شد.

۵

تطبیق (حکم استصحاب کلی قسم اول)

أمّا القسم الأوّل: فالحقّ فيه جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ (قسم اول حق در این قسم جریان استصحاب است به نسبت به کلی)، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ (پس ترتیب داده میشود بر این کلی اثر شرعی اش)، كما لا كلام في جريان استصحاب نفس الفرد (چنانچه سخنی نیست در جریان استصحاب خود فرد)، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ بما له من الخصوصيّة الفرديّة. (پس مترتب میشود بر آن فرد اثر شرعی اش با آن خصوصیت فردی که دارد) وهذا لا خلاف فيه. (در این قسم اختلافی نیست. {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان میباشد..})

۶

تطبیق (حکم استصحاب کلی قسم دوم)

وأمّا القسم الثاني: فالحقّ فيه أيضا جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ (اما در قسم دوم حق این است که جریان استصحاب است نسبت به کلی)، وأمّا: بالنسبة إلى الفرد فلا يجري قطعا (اما نسبت به فرد قطعا جاری نمیشود، بعدا دلیلش را ذکر میکنند)، بل الفرد يجري فيه استصحاب عدم خصوصيّة الفرد (بلکه فرد جاری میشود در آن فرد استصحاب عدم خصوصیت فرد، شک داریم که این فرد فیل بوده است استصحاب عدم جاری میکنیم، شک داریم که پشه بوده است استصحاب عدم جاری میکنیم)، ففي المثال المتقدّم (پس در مثال متقدم که مثال شرعی باشد) يجري استصحاب كلّيّ الحدث بعد الوضوء (جاری میشود استصحاب کلی حدث بعد از وضو)، فلا يجوز له مسّ المصحف (پس جایز نیست برای او مسّ قرآن، چون انسان محدث نمیتواند مسّ قرآن کند، چه حدث اصغر باشد و چه حدث اکبر باشد)، أمّا: بالنسبة إلى خصوصيّة الفرد فالأصل عدمها (اما به نسبت خصوصیت فرد، پس اصل عدم خصوصیت فرد است)، فما هو آثار خصوص الجنابة (پس هر چه که آن چیز از آثار جنابت است) ـ مثلا ـ لا يجب الأخذ بها (واجب نیست اخذ به این آثار)، فلا يحرم قبل الغسل ما يحرم على الجنب (پس حرام نیست قبل از غسل آنچه که حرام است بر جنب قبل از غسل)، من نحو دخول المساجد، وقراءة العزائم، كما تقدّم. 

ولأجل بيان صحّة جريان الاستصحاب في الكلّيّ في هذا القسم الثاني (بخاطر بیان صحت جریان استصحاب کلی قسم دوم)، وحصول أركانه (و حصول ارکان آن) لا بدّ من ذكر ما قيل: إنّه مانع من جريانه، والجواب عنه. (پس چاره‌ای نیست از چیزی که گفته شده است که بیان باشد از موانع جریان استصحاب در این قسم و جواب آن) وقد أشار الشيخ قدس‌سره إلى الوجهين في المنع (مرحوم شیخ انصاری اشاره به دو وجه کرده‌اند در منع استصحاب)، وأجاب عنهما (و جواب آنها را هم داده‌اند)، وهما كلّ ما يمكن أن يقال في المنع: (و این دو وجه تمام چیزی است که میشود در رابطه با منع جریان استصحاب در این قسم بیان شود)

۷

توهم اول

بعضی از علما فرموده‌اند در این قسم دوم استصحاب بقاء کلی جاری نمیشود، به چه بیان؟ آقایان گفته‌اند در باب استصحاب یقین سابق شرط است و شک لاحق، این دو رکن از ارکان مهم استصحاب میباشد، و هر یک از این دو رکن که نباشد در حقیقت مخلّ به استصحاب میباشد، حالا در ما نحن فیه میگویند رکن اول کامل و صحیح است، یعنی ما یقین به حدوث کلی داریم، یقین داریم کلی حیوان وجود دارد، ولی در ما نحن فیه شک لاحق نیست، چرا شک لاحق نیست؟ میفرمایند علتش این است که الان که شما میگویید ما شک داریم با یک بررسی میفهمید که هیچ شکی وجود ندارد، و آن بررسی این است که میگوییم آن کلی حیوان اگر در ضمن فرد قصیر بوده است که قطعا ازبین رفته است، اگر آن کلی حیوان در ضمن پشه بوده است که قطعا ازبین رفته است، و اگر در ضمن فرد طویل بوده است، خب میگوییم شک در حدوثش داریم، اصلا شک داریم که فیل در آن مکان وجود گرفته است یا نه؟ خب اصالت عدم حدوث جاری میکنیم، پس بنابراین نتیجه میگیریم که الان ما یقین به ارتفاع داریم، نه شک در بقاء، شک ما در حقیقت دو طرف داشت که یک طرف آن فرد قصیر بود که ما به علم وجدانی علم داریم که ازبین رفته است، اگه پشه بود نابود شده است، و یک طرفش فرد قوی است که باز علم تعبدی داریم یعنی اصل جاری کردیم که اصل عدم حدوث این فرد میباشد، نتیجتا الان یقین داریم به ارتفاع آن کلی پس شک در بقاء کلی نداریم که بخواهیم استصحاب جاری کنیم.

۸

تطبیق (توهم اول)

الأوّل: قال: «وتوهّم عدم جريان الأصل في القدر المشترك (اشکال اول توهم عدم جریان اصل استحصاب است در قدر مشترک یعنی کلی) من حيث دورانه بين ما هو مقطوع الانتفاء (بخاطر اینکه در این قدر مشترک دوران امر است بین فردی که مقطوع الارتفاع است، یعنی فردی که قطعا ازبین رفته اس) وما هو مشكوك الحدوث (و بین فردی که آن فرد مشکوک الوجود است) وهو محكوم الانتفاء بحكم الأصل». (و این فرد مشکوک الحدوث حکم میشود به انتفاء او به حکم اصل، یعنی با اصالت عدم حدوث حکم میکنیم که این فرد طویل اصلا حادث نشده است، پس علم داریم که آن کلی حیوان باقی نمانده است)

توضيح التوهّم (توضیح توهم) أنّ أهمّ أركان الاستصحاب (این است که اهم ارکان استصحاب) هو اليقين بالحدوث والشكّ في البقاء (یقین به حدوث و شک در بقاء است)، وفي المقام إن حصل الركن الأوّل (و در مقام اگر حاصل بشود رکن اول) ـ وهو اليقين بالحدوث (که یقین به حدوث باشد) ـ فإنّ الركن الثاني ـ (اما رکن دوم) وهو الشكّ في البقاء ـ (که شک در بقاء باشد) غير حاصل. (حاصل نشده است) وجه ذلك (وجه این مطلب این است که) أنّ الكلّيّ لا وجود له إلاّ بوجود أفراده (کلی در خارج وجود ندارد مگر به وجود افرادش)، ومن الواضح أنّ وجود الكلّيّ (واضح است که وجود کلی) في ضمن الفرد القصير مقطوع الارتفاع في الزمان الثاني وجدانا (در ضمن فرد قصیر مقطوع الارتفاع است در زمان ثانی وجدانا؛ الان ما یقین داریم که اگر آن کلی حیوان در ضمن پشه بوده قطعا ازبین رفته است)، وأمّا وجوده في ضمن الفرد الطويل (اما وجود آن کلی در ضمن فرد طویل) فهو مشكوك الحدوث من أوّل الأمر (مشکوک الحدوث است از اول امر)، وهو منفيّ بالأصل (و آن نفی میشود به اصل، میگوییم اصل عدم حدوثش است)، فيكون الكلّيّ مرتفعا في الزمان الثاني (پس کلی مرتفع شده است در زمان دوم)، إمّا وجدانا، أو بالأصل تعبّدا (یا وجدانا یا به اصل تعبدا)، فلا شكّ في بقائه. (پس شک در بقائش نداریم)

۹

جواب توهم اول

جوابی که مرحوم مظفر میفرمایند این است که شما علت توهم و علت اشتباهتان این است که فرق بین کلی و فرد را نفهمیدید و خلط کرده‌اید بین کلی و فرد، بیان مطلب این است که مرحوم مظفر میفرمایند این حرفهای شما همه در رابطه با فرد است، یعنی نسبت به هر یک از دو فرد این حرف‌های شما جاری است، یک فرد مقطوع الارتفاع است و یک فرد مشکوک الحدوث است، در فرد ما قبول داریم، و بعبارت خلاصه‌تر در فرد ما قبول داریم که شک در بقاء نیست، بلکه از این بالاتر ما در فرد میگوییم یقین به حدوث هم نداریم، از حرف شما بالاتر میگوییم، میگوییم اصلا یقین به حدوث هر فردی هم نداریم، چون شما انگشت میگذارید روی فرد قصیر، میگوییم فرد قصیر مشکوک الحدوث است، اصلا نمیدانیم آن کلی حیوان پشه بوده است یا نه؟ اصلا حدوثش هم معلوم نیست، روی فرد طویل هم انگشت بگذارید ما همین را میگوییم، میگوییم مشکوک الحدوث است، اصلا نمیدانیم فیل بوده است یا نبوده است؟ نسبت به فرد این حرف قبول است، اما در رابطه با کلی هر دو رکن استصحاب تمام است، وجدانا در رابطه با کلی یقین سابق داریم، یعنی یقین داریم که دیروز در آن مکان کلی حیوان بوده است، و از این طرف الان وجدانا در کلی شک در بقاء داریم، یعنی وجدانا حساب میکنیم میگوییم اگر آن حیوان پشه بوده است، پس الان نیست، و اگر آن حیوان فیل بوده است هست، پنجاه درصد حدس میزنیم بقاء حیوان را و پنجاه درصد حدس میزنیم ارتفاع حیوان را، و این شک است، احتمال میدهیم کلی حیوان باشد و احتمال میدهیم نباشد، پس شک در بقاء داریم، احتمال میدهیم کلی حیوان باشد و احتمال میدهیم نباشد، پس شک در بقاء داریم استصحاب کلی حیوان میکنیم، پس آن حرفی که شما میزدید در مورد افراد بود اما در مورد کلی ارکان استصحاب درست است.

۱۰

تطبیق (جواب توهم اول)

والجواب: أنّ هذا التوهّم فيه خلط بين الكلّيّ وفرده، أو فقل: فيه خلط بين ذات الحصّة من الكلّي ـ أي ذات الكلّيّ الطبيعيّ ـ وبين الحصّة منه بما لها من الخصوصيّة، والتعيّن الخاصّ، فإنّ الذي هو معلوم الارتفاع (آنچه که معلوم الارتفاع است) إمّا وجدانا أو تعبّدا (یا وجدانا و یا تعبدا) إنّما هو الحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ (همانا آن فرد است با آن تعیّن خاص)، وهي بالإضافة إلى ذلك غير معلومة الحدوث أيضا (ما از این حرف شما بالا‌تر میگوییم نسبت به فرد ما اصلا علم به حدوث هم نداریم که شک در بقاء باشد، {ترجمه‌ی متن: این فرد به اضافه‌ی این حرف شما میگویید که شک در بقاء باشد اصلا حدوثش معلوم نیست})، فلم يتحقّق فيها الركنان معا (پس در این حصّه با تعین خاص، یعنی در فرد هر دو رکن محقق نیست، نه یقین سابق و نه شک لاحق)؛ لأنّه كما أنّ كلّ فرد من الفردين مشكوك الحدوث في نفسه (چنانچه هر فردی از دو فرد مشکوک الحدوث فی نفسه است)، فإنّ الحصّة الموجودة به (آن حصه‌ی کلی هم که وجود دارد به آن فرد) بما لها من التعيّن الخاصّ (با آن خصوصیت فردی اش) كذلك مشكوكة الحدوث (کذلک مشکوک الحدوث است، کلی در ضمن هر فرد مشکوک الحدوث است، یعنی کلی حیوان در ضمن پشه مشکوک الحدوث است شاید باشد شاید نباشد، کلی حیوان در ضمن فیل مشکوک الحدوث است)؛ إذ لا يقين بوجود هذه الحصّة (زیرا یقینی نیست به وجود این حصه‌ی مخصوص که فرد باشد)، ولا يقين بوجود تلك الحصّة (یقینی هم به وجود آن حصه نیست)، ولا موجود ثالث حسب الفرض. (یک وجود سومی هم غیر از این دو بر حسب فرض ما نیست)

وأمّا: ذات الحصّة المتعيّنة واقعا (اما ذات حصّه متعین که کلی باشد واقعا)، لا بما لها من التعيّن الخاصّ (نه با آن خصوصیت فردی اش) بهذا الفرد أو بذلك الفرد (به هذا الفرد یا آن فرد) ـ أي القدر المشترك بينهما ـ (بلکه کلی که قدر مشترک بین این دو است) ففي الوقت الذي هي فيه معلومة الحدوث هي مشكوكة البقاء (کلی حیوان در همان وقتی که معلومة الحدوث است مشکوک البقاء هم هست، یعنی الان که ما علم به حدوثش داشتیم شک در بقائش هم داریم)؛ إذ لا علم بارتفاعها (زیرا علم به ارتفاع آن کلی نداریم)، ولا تعبّد بارتفاعها (در کلی اصل جاری نیست که تعبد به ارتفاع آن کلی باشد)، بل لأجل القطع بزوال التعيّن الخاصّ (بلکه بخاطر اینکه قطع داریم به زائل شدن تعین خاص، یعنی آن تعین قصیری، قطع دارید که آن خصوصیت اگر قصیر بوده است ازبین رفته است، چون به این مسئله قطع دارید) يشكّ في ارتفاعها وبقائها (شک دارید در ارتفاع آن معلوم الحدوث و بقاء آن معلوم الحدوث)؛ لاحتمال كون تعيّنها هو التعيّن الباقي (بخاطر احتمال بودن تعین آن معلوم الحدوث تعین باقی)، أو هو التعيّن الزائل (یا تعین زائلی، شک دارید که کلی حیوان شاید پشه بوده است که زائل شده است، شاید فیل بوده است که باقی است، پس بنابراین شک دارید در کلی حیوان که زائل شده یا باقی است)، وارتفاع الفرد لا يقتضي إلاّ ارتفاع الحصّة المتعيّنة به (و مرتفع شدن فرد که آن فرد قصیر باشد، اقتضا نمیکند مگر مرتفع شدن حصه‌ای را که مشخص است به او)، وهي ـ كما قدّمنا ـ غير معلومة الحدوث (و این فرد به همین حصه‌ی متعینه همانطور که گذشت اصلا معلومة الحدوث نیست)، وإنّما المعلوم [حدوثه هو] ذات الحصّة (آنچه که معلوم الحدوث است ذات حصه، یعنی کلی)، أي القدر المشترك. (یعنی قدر مشترک است)

والحاصل أنّ ما هو غير مشكوك البقاء (حاصل این است که آنچه مشکوک البقاء نیست) ـ إمّا وجدانا أو تعبّدا ـ (یا وجدانا یا تعبدا) لا يقين بحدوثه أصلا (ما یقین نداریم به حدوثش اصلا)، وهو الحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ (حصه با آن خصوصیت فردیش، مشکوک البقاء نیست و معلوم الحدوث هم نیست)، وما هو متيقّن الحدوث (آنچه که متیقن الحدوث است) هو مشكوك البقاء وجدانا (آن مشکوک البقاء هم میباشد وجدانا که کلی باشد، پس در رابطه با کلی یقین به حدوث داریم و شک در بقاء هم داریم)، وهو ذات الحصّة (و آن چیز ذات حصه است)، لا بما لها من التعيّن الخاصّ. (نه به آن تعین خاصی دارد، یعنی نه با آن قید فردیت) وقد أشار الشيخ قدس‌سره إلى هذا الجواب (مرحوم شیخ انصاری در رسائل به این جواب اشاره کرده است) بقوله: «إنّه لا يقدح ذلك في استصحابه بعد فرض الشكّ في بقائه وارتفاعه». (ضرر ندارد این مسئله در استصحاب کلی بعد از فرض شک در بقاء و ارتفاع او، پس یقین سابق داریم الان هم شیخ انصاری میفرمایند شک در بقاء و ارتفاع داریم جایه استصحاب است، هر دو رکن تمام است و استصحاب جاری خواهد بود)

۱۱

توهم دوم و جواب شیخ

توهم دوم: در حقیقت در حقیقت همان توهم اول است با مختصر تغییری در عبارت، بعضی به این شکل استدلال کرده‌اند: گفته‌اند که استصحاب کلی جاری نمیباشد، چرا؟ بخاطر اینکه ما یقین به حدوث داریم، یقین به حدوث کلی داریم، شک در بقاء این کلی هم داریم، و لکن اگر دقت کنید این شکمان با اندک توجهی ازبین میرود، پس ارکان استصحاب تمام نیست، چرا شکمان ازبین میرود؟ میفرمایند به خاطر اینکه شک در بقاء کلی در رابطه‌ی مستقیم است با آن فرد طویل، یعنی شک در بقاء کلی داریم به علت اینکه شک داریم در فرد طویل، در حقیقت شکمان در بقاء کلی برمیگردد به شک در بقاء فرد طویل، یا شک در وجود فرد طویل، اگر فرد طویل وجود گرفته است خب احتمال بقاء هم هست، پس در حقیقت این شک ما برمیگردد در شک در حدوث فرد طویل، اصل عدم حدوث فرد طویل است، تا این اصل را جاری کردیم، نتیجه میگیریم که فرد قوی اصلا وجود نگرفته است پس کلی حیوان فرد ضعیف است، وقتی فرد ضعیف بود، فرد ضعیف قطعا ازبین رفته است، پس دیگر جایه استصحاب نمیباشد، پس به مجرد اینکه در فرد طویل اصل عدم وجود و حدوث جاری کردیم ما دو نتیجه میگیریم، نتیجه‌ی اول فرد طویل حادث نشده است، باز این یک نتیجه میگیرم پس نتیجتا آن حیوان باید فرد قصیر بوده باشد، وقتی فرد قصیر بوده باشد آن فرد قصیر قطعا ازبین رفته است.

جواب مرحوم شیخ: در اینجا دقت کنید یک جواب مرحوم شیخ دارند، یک توضیح مرحوم مظفر برای جواب شیخ دارند که من فکر میکنم آن توضیح مرحوم مظفر یک جواب دیگری است، فعلا به جواب مرحوم شیخ انصاری اشاره میکنیم: مرحوم شیخ انصاری خلاصه‌ی حرفشان این است، میفرمایند شما اصل عدم حدوث فرد طویل را جاری کردید، و از این اصل خواستید نتیجه بگیرید که این کلی حیوان همان فرد قصیر بوده است، یعنی شما گفتید اصل این است که فرد طویل وجود ندارد، فرد طویل که وجود ندارد پس آن کلی حیوان فرد قصیر است، فرد قصیر هم که بود قطعا ازبین رفته است، میفرمایند این نتیجه میشود اصل مثبت، و ما در جایه خودش ثابت کردیم که اصل مثبت حجت نمیباشد، اینجا شما این اصل را که جاری کردید فقط یک نتیجه میتوانید بگیرید و آن این است که فرد طویل وجود نگرفته است، اگر بخواهید نتیجه‌ی دوم را اضافه کنید میشود اصل مثبت، یعنی بگویید پس آن فرد موجود فرد قصیر بوده است، این میشود اصل مثبت و در جایه خودش اثبات شد که اصل مثبت حجت نیست.

۱۲

تطبیق (توهم دوم و جواب شیخ)

الثاني: قال الشيخ الأعظم قدس‌سره «توهّم كون الشكّ في بقائه مسبّبا عن الشكّ في حدوث ذلك المشكوك الحدوث (توهم بودن شک در بقاء است، مسبب از شک در حدوث آن فرد مشکوک الحدوث، آقای مستدل گفته است چرا شک در بقاء آن کلی داریم؟ علتش شک در حدوث آن فرد مشکوک الحدوث است، یعنی شک در حدوث آن فرد طویل است)، فإذا حكم بأصالة عدم حدوثه (اگر حکم شد به اینکه اصل عدم حدوث آن فرد طویل است) لزمه ارتفاع القدر المشترك (لازم میاید این حکم را ارتفاع قدر مشترک، شما وقتی اثبات کردید فرد طویل وجود نگرفته است نتیجه میگیریم آن فرد، فرد قصیر بوده است و ازبین رفته است)؛ لأنّه من آثاره». (بخاطر اینکه این قدر مشترک از آثار آن فرد مشکوک الحدوث است و فرد مشکوک الحدوث هم گفتید که وجود نگرفته است) 

والجواب الصحيح هو ما أشار إليه بقوله (جواب صحیح این است که اشاره کرده است شیخ انصاری به قول خودش): «فإنّ ارتفاع القدر المشترك (ازبین رفتن قدر مشترک) من لوازم كون الحادث (از لوازم بودن حادث است یعنی بودن کلی) ذلك الأمر المقطوع الارتفاع (همان امر مقطوع الارتفاع، وقتی شما میتوانید بگویید قدر مشترک ازبین رفته است که اثبات کنید که آن حادث همان امر مقطوع الارتفاع بوده است)، لا من لوازم عدم حدوث الأمر الآخر. (نه از لوازم عدم حدوث فرد دیگر باشد) نعم، اللازم من عدم حدوثه هو عدم وجود ما هو في ضمنه من القدر المشترك في الزمان الثاني (بله آنچه که لازم میاید از جریان آن اصل عدم حدوث آن فرد طویل است، یعنی عدم وجود چیزی که آن چیز در ضمن فرد طویل است از قدر مشترک، شما اصل را که جاری کنید فقط یک نتیجه میتوانید بگیرید، میتوانید نتیجه بگیرید که فرد طویل در زمان دوم وجود ندارد، یعنی قدر مشترک در ضمن فرد طویل وجود نگرفته است)، لا ارتفاع القدر المشترك بين الأمرين. (نه اینکه قدر مشترک از بین این دو امر ازبین رفته است، با این جمله میخواهند بفهمانند که این نتیجه، نتیجه‌ی دوم است و اصل مثبت میشود) وبينهما فرق واضح». (و بینشان فرق واضح است)

يكون له عمر قصير فهو مرتفع جزما في الزمان الثاني. ومن أجل هذا الترديد يحصل له الشكّ في بقاء الكلّيّ.

مثاله ما إذا علم على الإجمال بخروج بلل مردّد بين أن يكون بولا أو منيّا ، ثمّ توضّأ ، فإنّه في هذا الحال يتيقّن بحصول الحدث الكلّيّ في ضمن هذا الفرد المردّد ، فإن كان البلل بولا فحدثه أصغر قد ارتفع بالوضوء جزما ، وإن كان منيّا فحدثه أكبر لم يرتفع بالوضوء ، فعلى القول بجريان استصحاب الكلّيّ يستصحب هنا كلّيّ الحدث ، فتترتّب عليه آثار كلّيّ الحدث ، مثل حرمة مسّ المصحف ، أمّا : آثار خصوص الحدث الأكبر أو الأصغر فلا تترتّب ، مثل حرمة دخول المسجد ، وقراءة العزائم.

٣. أن يكون الشكّ في بقاء الكلّيّ من جهة الشكّ في وجود فرد آخر مقام الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه ، أي إنّ الشكّ في بقاء الكلّيّ مستند إلى احتمال وجود فرد ثان ، غير الفرد المعلوم حدوثه وارتفاعه ؛ لأنّه إن كان الفرد الثاني قد وجد واقعا ، فإنّ الكلّيّ باق بوجوده. وإن لم يكن قد وجد فقد انقطع وجود الكلّيّ بارتفاع الفرد الأوّل. (١)

أمّا القسم الأوّل : فالحقّ فيه جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ ، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ ، كما لا كلام في جريان استصحاب نفس الفرد ، فيترتّب عليه أثره الشرعيّ بما له من الخصوصيّة الفرديّة. وهذا لا خلاف فيه.

وأمّا القسم الثاني : فالحقّ فيه أيضا جريان الاستصحاب بالنسبة إلى الكلّيّ ، وأمّا : بالنسبة إلى الفرد فلا يجري قطعا ، بل الفرد يجري فيه استصحاب عدم خصوصيّة الفرد ، ففي المثال المتقدّم يجري استصحاب كلّيّ الحدث بعد الوضوء ، فلا يجوز له مسّ المصحف ، أمّا : بالنسبة إلى خصوصيّة الفرد فالأصل عدمها ، فما هو آثار خصوص الجنابة ـ مثلا ـ لا يجب الأخذ بها ، فلا يحرم قبل الغسل ما يحرم على الجنب ، من نحو دخول المساجد ، وقراءة العزائم ، كما تقدّم. (٢)

ولأجل بيان صحّة جريان الاستصحاب في الكلّيّ في هذا القسم الثاني ، وحصول

__________________

(١) وهذا القسم على نحوين ، كما سيأتي في الصفحة : ٣٠٠.

(٢) تقدّم قبل أسطر.

أركانه لا بدّ من ذكر ما قيل : إنّه مانع من جريانه ، والجواب عنه. وقد أشار الشيخ قدس‌سره إلى الوجهين في المنع ، وأجاب عنهما ، وهما كلّ ما يمكن أن يقال في المنع :

الأوّل : قال : «وتوهّم عدم جريان الأصل في القدر المشترك من حيث دورانه بين ما هو مقطوع الانتفاء وما هو مشكوك الحدوث وهو محكوم الانتفاء بحكم الأصل». (١)

توضيح التوهّم أنّ أهمّ أركان الاستصحاب هو اليقين بالحدوث والشكّ في البقاء ، وفي المقام إن حصل الركن الأوّل ـ وهو اليقين بالحدوث ـ فإنّ الركن الثاني ـ وهو الشكّ في البقاء ـ غير حاصل. وجه ذلك أنّ الكلّيّ لا وجود له إلاّ بوجود أفراده ، ومن الواضح أنّ وجود الكلّيّ في ضمن الفرد القصير مقطوع الارتفاع في الزمان الثاني وجدانا ، وأمّا وجوده في ضمن الفرد الطويل فهو مشكوك الحدوث من أوّل الأمر ، وهو منفيّ بالأصل ، فيكون الكلّيّ مرتفعا في الزمان الثاني ، إمّا وجدانا ، أو بالأصل تعبّدا ، فلا شكّ في بقائه.

والجواب : أنّ هذا التوهّم فيه خلط بين الكلّيّ وفرده ، أو فقل : فيه خلط بين ذات الحصّة من الكلّي ـ أي ذات الكلّيّ الطبيعيّ ـ وبين الحصّة منه بما لها من الخصوصيّة ، والتعيّن الخاصّ ، فإنّ الذي هو معلوم الارتفاع إمّا وجدانا أو تعبّدا إنّما هو الحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ ، وهي بالإضافة إلى ذلك غير معلومة الحدوث أيضا ، فلم يتحقّق فيها الركنان معا ؛ لأنّه كما أنّ كلّ فرد من الفردين مشكوك الحدوث في نفسه ، فإنّ الحصّة الموجودة به بما لها من التعيّن الخاصّ كذلك مشكوكة الحدوث ؛ إذ لا يقين بوجود هذه الحصّة ، ولا يقين بوجود تلك الحصّة ، ولا موجود ثالث حسب الفرض.

وأمّا : ذات الحصّة المتعيّنة واقعا ، لا بما لها من التعيّن الخاصّ بهذا الفرد أو بذلك الفرد ـ أي القدر المشترك بينهما ـ ففي الوقت الذي هي فيه معلومة الحدوث هي مشكوكة البقاء ؛ إذ لا علم بارتفاعها ، ولا تعبّد بارتفاعها ، بل لأجل القطع بزوال التعيّن الخاصّ يشكّ في ارتفاعها وبقائها ؛ لاحتمال كون تعيّنها هو التعيّن الباقي ، أو هو التعيّن الزائل ، وارتفاع الفرد لا يقتضي إلاّ ارتفاع الحصّة المتعيّنة به ، وهي ـ كما قدّمنا ـ غير معلومة الحدوث ، وإنّما المعلوم [حدوثه هو] ذات الحصّة ، أي القدر المشترك.

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٦٣٩.

والحاصل أنّ ما هو غير مشكوك البقاء ـ إمّا وجدانا أو تعبّدا ـ لا يقين بحدوثه أصلا ، وهو الحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ ، وما هو متيقّن الحدوث هو مشكوك البقاء وجدانا ، وهو ذات الحصّة ، لا بما لها من التعيّن الخاصّ. وقد أشار الشيخ قدس‌سره إلى هذا الجواب بقوله : «إنّه لا يقدح ذلك في استصحابه بعد فرض الشكّ في بقائه وارتفاعه» (١).

الثاني : قال الشيخ الأعظم قدس‌سره «توهّم كون الشكّ في بقائه مسبّبا عن الشكّ في حدوث ذلك المشكوك الحدوث ، فإذا حكم بأصالة عدم حدوثه لزمه ارتفاع القدر المشترك ؛ لأنّه من آثاره». (٢)

والجواب الصحيح هو ما أشار إليه بقوله : «فإنّ ارتفاع القدر المشترك من لوازم كون الحادث ذلك الأمر المقطوع الارتفاع ، لا من لوازم عدم حدوث الأمر الآخر. نعم ، اللازم من عدم حدوثه هو عدم وجود ما هو في ضمنه من القدر المشترك في الزمان الثاني ، لا ارتفاع القدر المشترك بين الأمرين. وبينهما فرق واضح» (٣).

توضيح ما أفاده من الجواب أنّا نمنع أن يكون الشكّ في بقاء القدر المشترك ـ أي الكلّي ـ مسبّبا عن الشكّ في حدوث الفرد الطويل وعدمه ؛ لأنّ وجود الكلّيّ ـ حسب الفرض ـ متيقّن الحدوث من أوّل الأمر ، إمّا في ضمن القصير ، أو الطويل ، فلا يعقل أن يكون عدمه بعد وجوده مستندا إلى عدم الفرد الطويل من الأوّل ، وإلاّ لما وجد من الأوّل ، بل في الحقيقة أنّ الشكّ في بقاء الكلّي ـ أي في وجوده وعدمه ـ بعد فرض القطع بوجوده مستند إلى احتمال وجود هذا الفرد الطويل ، مع احتمال وجود ذلك الفرد القصير ، يعني يستند إلى الاحتمالين معا ، لا لخصوص احتمال وجود الطويل ؛ إذ يحتمل بقاء وجوده الأوّل ؛ لاحتمال حدوث الطويل ، ويحتمل عدمه بعد الوجود ؛ لاحتمال حدوث القصير المرتفع قطعا في ثاني الحال.

والحاصل أنّ احتمال وجود الكلّيّ وعدمه في ثاني الحال مسبّب عن الشكّ في أنّ الحادث المعلوم هل هو الطويل أو القصير؟ لا أنّه مسبّب عن خصوص احتمال حدوث الطويل ، حتى يكون نفيه بالأصل موجبا لنفي الشكّ في وجود الكلّي في ثاني الحال ،

__________________

(١ ـ ٢ ـ ٣). فرائد الأصول ٢ : ٦٣٩.