درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۵: اصول عملیه ۲۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مقدمه‌ی اول مرحوم مظفر

بحث در تفصیل مرحوم شیخ انصاری در شک در مقتضی و رافع بود، حرف شیخ و استدلال ایشان را نقل کردند، بعد دو اشکال را به حرف مرحوم شیخ از قول دو نفر از بزرگان نقل کردند، بعد از ذکر این دو مناقشه ایشان فرمودند نقل آراء و اقوال در این باب مخلّ به وضع رساله است لذا باید قول حق و مختار را بیان کنیم.

میفرمایند قبل از اینکه قول حق در این مسئله را بیان کنیم سه مقدمه را ذکر میکنیم، مقدمه‌ی اول این است که اگر ما باشیم و ظاهر روایات بلا شک نقض در روایات نسبت داده شده است به خود یقین و نه به متیقن، به این اعتبار که یقین دارای وثاقت و استحکام و ابرام است، اما شک دارای تزلزل و عدم ثبات است، روایات میگوید امر مستحکم یعنی یقین را به امر متزلزل و موهوم نقض نکن، این ظاهر روایات است، سه موید برای این بیان خودشان دارند، موید اول: کلمه‌ی «لا ینبغی» در بعضی از روایات است، «لا ینبغی عن ینقض الیقین بالشک» سزاوار نیست اینکه یقین نقض شود، و بعبارت دیگر امام میفرمایند مطلوب من نیست که یقین را نقض کنید، پس معلوم میشود که خود یقین یک ملاکی دارد، و یک خصوصیتی دارد که سزاوار نیست یقین نقض بشود، پس ملاک خصوصیت در خود یقین است، و خود یقین نباید نقض بشود. موید دوم: میفرمایند در بعضی از روایات امام بعد از اینکه فرموده است «لا تنقض الیقین بالشک» یک علت ذکر کرده است، فرموده است «لانّک کنت علی یقین من طهارة» یقین را نقض نکن به شک عمل نکن بخاطر اینکه یقین داشتی، خود یقین بعنوان علت ذکر میشود نه متیقن، خود یقین بعنوان علت عدم نقض ذکر میشود، نه اینکه حدود متیقن علت عدم نقض باشد، خود یقین بما هو یقین بعنوان علت ذکر میشود، این هم موید دوم بود. موید سوم: میفرمایند قرینه‌ی مناسبت حکم و موضوع است، «لا تنقض الیقین بالشک» در بین علما اتفاقی است که مراد از شک خود شک است، و نمیشود مراد از شک مشکوک باشد، به چه دلیل؟ علت را ایشان ذکر نمیکنند ولی علت این است که ولو مراد از یقین را متیقن بگیریم اما شک باید به معنای خودش باشد، بعلت اینکه به این شکل معنا میکنیم نقض نکن یقینت را و یا متیقنت را به شک نه به مشکوک، مشکوک نجاست است نجاست ثوب است، نجاست ثوب اصلا وجود ندارد شک در نجاست است، ما به نجاستی که وجود ندارد یا غیر معلوم الوجود است، نمیخواهیم طهارت را نقض کنیم این شک است که میاید باعث نقض آن یقین یا متیقن میشود پس خلاصه در باب شک اجماعی است که باید مراد از شک خود شک باشد، نه مشکوک، آن وقت به قرینه‌ی مقابله میگوییم وقتی شک معنایش خودش شک شد و نه مشکوک، پس مراد از یقین هم خود یقین است نه اینکه متیقن باشد، پس حرف شیخ انصاری که فرمودند مراد از یقین متیقن است، فعلا در این مقدمه اثبات کردیم که درست نیست، ظاهر روایات این است که مراد یقین به ما هو یقین است

۴

تطبیق (مقدمه‌ی اول مرحوم مظفر)

وعليه، فنقول: ينبغي تقديم مقدّمات قبل بيان المختار، وهي: 

أوّلا: (مقدمه‌ی اول این است که) أنّه لا شكّ في أنّ النقض المنهيّ عنه مسند إلى اليقين في لفظ الأخبار (شکی نیست نقضی که منهی عنه است نسبت داده شده است به خود یقین در لفظ اخبار)، وظاهرها (و ظاهر این اخبار این است که) أنّ وثاقة اليقين من جهة ما هو يقين (وثاقت یقین از جهت اینکه یقین است) هي المقتضية للتمسّك به (اقتضا نموده است برای تمسک به همان یقین) وعدم نقضه في قبال الشكّ الذي هو عين الوهن والتزلزل (و عدم نقض آن یقین را در مقابل شکی که آن شک عین وهن و تزلزل است)، لا سيّما مع التعبير فى بعضها (مخصوصا با تعبیر نمودن در بعضی از روایات) بقوله عليه‌السلام: «لا ينبغي» (سزاوار نیست نقض یقین، پس معلوم میشود که یک ملاکی در خود یقین است که امام میفرمایند سزاوار نیست نقض یقین)، والتعليل في البعض الآخر بوجود اليقين المشعر بعلّيته للحكم (و تعلیل آوردن در روایات دیگر به وجود یقین «لانّک کنت علی یقین من طهارتک» آن چنان یقینی که مشعر است به علت بودنش برای حکم، یعنی ولو ظهور ندارد اما اشعار دارد که علت عدم نقض خود یقین است)، كما سبق بيانه في قوله عليه‌السلام: «فإنّه على يقين من وضوئه» (آنجا بیان کردیم که بنابر قول مرحوم شیخ انصاری این علت است، دقت کنید که مرحوم مظفر این جمله را بعنوان علت قبول نکردند و گفتند که این جمله هدف و جزای شرط است، اما اینجا میفرمایند این جمله علت برای ما قبل است، این دیگر نتاقض دارد)، ولا سيّما مع مقابلة اليقين بالشكّ (و مخصوصا با مقابله‌ی یقین به شک)، ولا شكّ أنّه ليس المراد من الشكّ المشكوك. (و شکی نیست که مراد از شک مشکوک نیست، علما اتفاق دارند که به مشکوک یعنی نجاست نمیخواهد مکلف آن یقین سابق را نقض کند، بلکه چون شک ایجاد شده به سبب شک است که آن یقین سابق یا آن متیقن سابق نقض میشود)

وعلى هذا، فيتّضح جليّا (بنابراین واضح میشود به طور آشکار) أنّ حمل اليقين على إرادة المتيقّن (اینکه حمل یقین بر اراده‌ی متیقن) على وجه يكون الإسناد اللفظي إلى المتيقّن بنحو المجاز في الكلمة (بر وجهی که اسناد لفظی داشته باشد به متیقن بر نحو مجاز در کلمه)، أو بنحو حذف المضاف (یا بنحو حذف مضاف) خلاف الظاهر منها (خلاف ظاهر از آن اخبار است)، بل خلاف سياقها (بلکه خلاف مضمون و سیاق اخبار است)، بل مستهجن جدّا (بلکه مستهجن است، وقتی ما کشف کردیم که خود یقین علت حکم است چرا باید مراد از یقین را متیقن بگیریم)، فيتأيّد ما قاله المعترض. (پس تایید میشود آنچه که گفته است اعتراض کننده که مرحوم آخوند میباشد) ولذا استعبد شيخنا المحقّق النائينيّ أن يريد الشيخ الأعظم قدس‌سره من «المجاز» المجاز في الكلمة (لذا چون حرف ناجوری بوده است، مرحوم نایئنی فرموده است معلوم نیست مراد شیخ انصاری مجاز در کلمه باشد بلکه شاید مراد شیخ چیز دیگری باشد که بعدا میخوانیم)، وهو استبعاد في محلّه. (این استعباد در محل خودش است، یعنی خیلی بعید است که مراد شیخ این مطلب باشد) وأبعد منه إرادة حذف المضاف. (و بعید‌تر از این مجاز در کلمه اراده‌ی حذف مضاف است)

۵

مقدمه‌ی دوم

مقدمه‌ی دوم که ایشان میفرمایند اجماعی هم هست، این است که شکی نیست نقض نسبتش به یقین یک نسبت واقعی و حقیقی نیست، و بعبارت دیگر شکی نیست که ما از یقین نمیتوانیم خود یقین را اراده کنیم، پس مقدمه‌ی اول این شد که ظهور روایات در اسناد نقض است به خود دلیل، مقدمه‌ی دوم این است که نمیشود نقض را اسناد بدهیم به خود یقین، به اجماع همه‌ی علما اسناد نقض به خود روایات درست نیست، به چه بیان؟ بعلت اینکه یقین در اینجا امکان دارد مراد یقین سابق باشد، اگر مراد یقین سابق باشد، یقین سابق که به درد نمیخورد، ما الان یقین داریم که دیروز لباسمان طاهر بوده است، یقین سابق که الان مجزی نیست، و اگر بگویید مراد یقین به بقاء طهارت است که مراد همین است، یقین به بقاء طهارت، این یقین به بقاء طهارت صد در صد به سبب شک نقض شده است، شک که آمد دیگر یقین به بقاء طهارت وجود ندارد، پس این شک یقین را خود به خود نقض کرد، بدون اختیار شما، شک که آمد یقین به بقاء طهارت نقض شد، دیگر چه معنایی دارد که امام بفرمایند نقض نکن یقینت را به شک، نمیشود بگوییم نقض نسبت داده شده است به خود یقین، حالا تازه برگشتیم به حرف شیخ انصاری، باید این کلام را توجیه کنیم، چگونه توجیه کنیم؟ میفرمایند توجیه به این شکل است، مراد امام علیه السلام که در اینجا میفرمایند یقینت را نقض نکن یعنی احکام یقین را نقض نکن، یعنی همان احکامی که دیروز یقینت داشت، آن احکام یقین دیروز را امروز هم همان احکام را بار کن و بگو آن احکام وجود دارد، حالا دقت کنید، احکامی که در رابطه با یقین است دو قسم است، گاهی حکم مربوط به خود یقین است به نفسه، مثلا یکی از احکام یقین حجیت ذاتیه است، که در اول این جلد خواندیم، یکی دیگر از احکام یقین کاشفیت است، کاشفیت از واقع، آیا مراد از احکام است، احکام یقین را نقض نکن یعنی بگو کاشف است؟ یعنی بگو حجت است ذاتا؟ مراد این احکام نیست، چرا؟ بخاطر اینکه خود یقین که به سبب شک ازبین رفت این احکامش هم ازبین میرود، یقین به بقاء نیست که شما بگویید کاشف است، یقین به بقاء طهارت نیست که بگوییم حجیت ذاتیه دارد، پس بنابراین مراد احکام خود یقین نیست، چون این احکام با ازبین رفتن یقین ازبین میرود، پس مراد چیست؟ میفرمایند مراد احکام یقین است به اعتبار متیقن، یقنی چه؟

توضیح مطلب این است که شما وقتی به متیقن سابقتان یقین داشتید وقتی یقین به طهارت لباس داشتید، آنجا آن لباس یک احکام مخصوصی داشت، مثلا میشد با آن لباس نماز خواند، میشد آن لباس طاهر را هدیه بدهید، بنابر قولی که میگوید نمیشود لباس نجس را هدیه داد، در هر صورت دیروز که شما یقین داشتید آن یقینتان به اعتبار متیقن یک احکامی دارد، چون یقین داشتید به طهارت لباس با آن لباس میشد نماز خواند و آن لباس را میتوانستید به کسی هدیه بدهید، امام میفرمایند همان احکام متیقن را امروز بگو هست، آن‌ها را نقض نکن، یعنی بگو طهارت لباس هنوز هست و میتوانیم با آن لباس نماز بخوانیم، و بعبارت دیگر بناء بگذار عملا بر احکام متیقن یعنی عملا همان احکام گذشته را امروز انجام بده، پس باز دقت کنید با این توجیه در کنار یقین پای متیقن هم به بین آمد، احکام یقین به اعتبار متیقن، پس باز همان مسائلی را که میخواستند از آن فرار کنند به وجود آمد، احکام یقین به اعتبار متیقن، خب آیا این خلاف ظاهر است یا نیست، چگونه این را درست میکنند؟ این را میخوانیم.

۶

تطبیق (مقدمه‌ی دوم)

ثانيا: أنّه من المسلّم به عند الجميع ـ الذي لا شكّ فيه أيضا (آنچه که مسلّم است در بین تمام علما و شکی هم در آن وجود ندارد) ـ أنّ النهي عن نقض اليقين في الأخبار (اینکه نهی از نقض یقین در اخبار) ليس على حقيقته. (بر حقیقت خودش نیست، یعنی نمیتوانیم بگوییم واقع نقض تعلق به یقین گرفته است) والسرّ واضح (و علتش واضح است)؛ لأنّ اليقين ـ حسب الفرض ـ (بخاطر اینکه یقین به بقاء مستصحب) منتقض فعلا بالشكّ (نقض شده است فعلا به سبب شک)، فلا يقع تحت اختيار المكلّف (پس باقی نمیماند تحت اختیار مکلف، نقض شده است و دیگر تحت اختیار مکلف نیست که بگوییم تو نقضش نکن، تا شک پیدا کرد یقین به بقاء ازبین رفت، دیگر چه معنایی دارد که بگوید نقضش نکن؟)، فلا يصحّ النهي عنه. (نهی از او صحیح نیست چون مقدور مکلف نیست)

وحينئذ، فلا معنى للنهي عنه (و در این هنگام معنایی نیست برای نهی آن یقین) إلاّ أن يراد به عدم الاعتناء بالشكّ عملا (مگر اینکه اراده شود به این نقض عدم اعتنای به شک عملا)، والبناء عليه كأنّه لم يكن (و بنا گذاری به آن شک که گویا نبوده است، یعنی میخواهد بگوید شک در حقیقت وجود ندارد)؛ لغرض ترتيب أحكام اليقين عند الشكّ (بخاطر غرض ترتیب احکام یقین در نزد شک، لا تنقض الیقین بالشک یعنی احکام یقین را نقض نکن)، ولكن لا يصحّ أن يقصد أحكام اليقين من جهة أنّه صفة من الصفات (لکن صحیح نیست اینکه قصد شود احکام یقین بخاطر اینکه آن یقین صفت از صفات است، یعنی احکام خود یقین به نفسه مراد نیست)؛ لارتفاع أحكامه بارتفاعه قطعا (بخاطر قطع شده احکام یقین به رفع شدن خود یقین قطعا، وقتی یقین نقض شد احکام آن هم نقض میشود و دیگر یقینی نیست که احکامش باشد)، فلم يكن رفع اليد عن الحكم عملا نقضا له بالشكّ (ان قلت: اگر ما بگوییم به این احکام یقین عمل نکنید، یعنی حجیت ذاتیه و کاشفیت را قبول نکنیم پس یقین را به شک نقض کرده‌ایم، پس به شک عمل کرده‌ایم و روایت میگوید به شک عمل نکنید؟ جواب: میفرمایند اینجا ما اصلا به شک عمل نکردیم ما که میگوییم احکام یقین نیست یعنی خود یقین نیست، یعنی سالبه به انتفاع موضوع است در حقیقت، چون یقین باقی نیست آن احکام مقتضی یقین هم باقی نیست {ترجمه‌ی متن: پس نمیباشد رفع ید از حکم یقین عملا نقض آن یقین را به شک)، بل باليقين (بلکه به یقین نقض شده است)؛ لزوال موضوع الحكم قطعا. (بخاطر زوال موضوع حکم قطعا، یعنی یقین داریم که یقین قبلی مان ازبین رفته است)

وعليه (بنابراین مراد از احکام چیست؟)، فالمراد من «الأحكام» الأحكام الثابتة للمتيقّن بواسطة اليقين به (نقض نکن یقینت را یعنی نقض نکن احکام را، کدام احکام را؟ یعنی نقض نکن احکام متیقن را، کدام متیقن را؟ متیقنی که به آن یقین داشتیم {ترجمه‌ی متن: پس مراد از احکام، احکامی است که ثابت میشود برای متیقن، بواسطه‌ی یقین به آن متیقن)، فهو تعبير آخر (پس این یک تعبیر دیگری است) عن الأمر بالعمل بالحالة السابقة في الوقت اللاحق (از امر به عمل به حالت سابقه در وقت لاحق؛ یعنی امام میخواهند بفرمایند همان احکامی که دیروز نسبت به این متیقن داشتی امروز هم همان احکام را عملا داشته باش، دیروز با این لباس نماز میخواندی، یک حکم عملی بود نسبت به متیقن، امروز هم همین حکم را داشته باش)... بمعنى وجوب العمل في مقام الشكّ (به معنای وجوب عمل در مقام شک) بمثل العمل في مقام اليقين (به مثل عمل در مقام یقین)، كأنّ الشكّ لم يكن (که گویا شک اصلا وجود ندارد)، فكأنّه قال: (گویا امام فرموده‌اند) «اعمل في حال شكّك (در حالت شکت عمل کن)، كما كنت تعمل في حال يقينك (چنانچه عمل میکردی در حال یقینت دیروز)، ولا تعتني بالشكّ». (و اعتنا نکن به شکت) 

۷

سوال و جواب

ان قلت: این است که شما چطور از ظاهر عبارت امام این توجیه را به دست آوردید؟ خلاصه‌ی توجیه این شد که مراد امام این است که نقض نکن احکام متیقن را، خب اینکه با ظاهر روایت نمیسازد، شما از چه راهی این مطلب را به دست آوردید؟

میفرمایند در مقام تصور این مسئله چهار توجیه دارد:

۱. این است که بگوییم مراد از یقین متیقن است به نحو مجاز در کلمه، قول شیخ انصاری بود.

۲. این است که حذف مضاف بگیریم که باز این را شیخ میفرمودند، بگوییم یک کلمه‌ی متعلق متیقنی در تقدیر است، که در حقیقت در این مورد بیشتر هم میشود مقدر، یعنی باید بگوییم احکام متیقن، «لا تنقض احکام متعلق یقین بالشک» باید یک کلمه‌ی احکام متعلق در تقدیر بگیریم، اینهم توجیه دوم است.

۳. توجیه سوم این است که به نحو مجاز در اسناد بگیریم، مثل «و سئل القریه» بنابر قول به اینکه حذف مضاف نباشد و مجاز در اسناد باشد، مجازا نسبت داده شده است سوال به خود قرینه ولی مراد اهل قریه است، اینجا هم مجازا نسبت داده شده است مجاز به خود یقین ولی مراد احکام متیقن است.

۴. این است که بگوییم این جمله را امام از باب کنایه بکار برده است، کنایه چیست؟ خوانده‌ایم بنابر قول مشهور یعنی ذکر ملزوم و اراده‌ی لازم آن، امام میفرمایند نقض نکن یقینت را به شک، لفظ استعمال شده است در معنای خودش، یقینت را به شک نقض نکن، ولی لازمه‌اش این است یعنی به احکام متیقن سابق عمل کن، پس امام ذکر ملزوم کرده‌اند و اراده‌ی لازم، یقینت را نقض نکن به شک، یعنی بگو یقین است، وقتی یقین بود چه میشود؟ لازمه‌اش این میشود که به احکام متیقن باید عمل کنید، این هم توجیه چهارم.

به کدام یک از این چهار فرض درست است؟

میفرمایند: دو طریق اول را که قبلا باطل کردیم، قبلا گفتند که طریق اول و دوم بدون قرینه است، ما اضافه میکنیم که راه اول و راه دوم و راه سوم هر سه باطل است، چرا؟ چون هر سه مجاز است و مجاز نیاز به قرینه دارد و در ما نحن فیه قرینه وجود ندارد، پس راه اول و راه دوم و راه سوم باطل است، باقی میماند وجه چهارم که بگوییم استعال امام از جهت کنایه‌ای است، دقت کنید در استعمال کنایی انسان کلامی را که کنایتا به کنار میبرد در حقیقت هم لازم و هم ملزوم را اراده کرده است، هر دو را اراده کرده است، و بعبارت دیگر این کلامی که بعنوان کنایه ذکر شده است دلیل میشود بر مقصود اصلی متکلم، مثال: «زید کثیر الرماد» زید خاکستر خانه‌اش زیاد است، ما از این جمله استفاده مکنیم که زید با جود و سخاء است، علت جود زید چیست؟ علت جود زید این است که در خانه‌اش خاکستر زیاد است، این کثرت رماد که مستعمل فیه کلام است دلیل میشود بر آن مراد جدی و آن مراد کنایی متکلم، هر دو اراده شده است هم کثرت رماد و هم جود زید و این کثرت رماد دلیل بر جود زید میباشد، اینجا هم همینطور است، امام خود معنای ظاهری کلام را اراده کرده‌اند، یعنی نسبت نقض به یقین، امام فرموده‌اند، نقض نکن یقینت را به شک، ولکن مرادشان لازمه‌ی این کلام بود، لازمه‌ی این کلام این است که به احکام متیقن عمل کن چرا انسان باید به احکام متیقن عمل کند؟ بخاطر اینکه یقین انسان نباید به شک نقض شود، پس بنابراین هم ظاهر کلام اراده شده است و هم لازمه‌ی این ظاهر که آن معنای کنایی میباشد، و این ظاهر کلام دلیل بر آن معنای کنایی میباشد.

۸

تطبیق (سوال و جواب)

إذا عرفت ذلك (آنگاه که شناختی این مطلب را) فيبقى أن نعرف (سزاوار است که بدانیم) على أيّ وجه يصحّ أن يكون التعبير بحرمة نقض اليقين تعبيرا عن ذلك المعنى؟ (ما چگونه میتوانیم توجیه کنیم و تصحیح کنیم اینکه بوده باشد تعبیر به حرمت نقض یقین، تعبیر از آن معنا، یعنی تعبیر از نقض احکام متیقن، دقت کنید امام فرموده‌اند به حرمت نقض یقین، شما چطور این حرمت نقض یقین را تعبیر میگیرید از آن معنایی که ذکر کردید، یعنی حرمت نقض احکام متیقن، چطور این توجیه میشود به آن؟) فإنّ ذلك لا يخلو بحسب التصوّر عن أحد أمور أربعة: (این مطلب خالی نیست به حسب تصور به یکی از این چهار وجه)

١. أن يكون المراد من «اليقين» المتيقّن على نحو المجاز في الكلمة. (اینکه مراد از یقین، متیقن باشد به نحو مجاز در کلمه) 

٢. أن يكون النقض أيضا متعلّقا (اینکه مراد از یقین متعلق باشد) في لسان الدليل بنفس المتيقّن (در لسان دلیل به خود متیقن)، ولكن على حذف المضاف. (لکن بر حذف مضاف، بگوییم متعلقی در تقدیر گرفته شده است)

٣. أن يكون النقض المنهيّ عنه مسندا إلى اليقين (اینکه نقض منهی عنه نسبت داده شود به یقین) على نحو المجاز في الإسناد (بر نحو مجاز در اسناد)، ويكون في الحقيقة مسندا إلى نفس المتيقّن (اما در حقیقت مسند به خود متیقن باشد)، والمصحّح لذلك (آنچه که تصحیح میکند این مجاز در اسناد را) اتّحاد اليقين والمتيقّن (اتحاد یقین و متیقن است، از باب «زید عدل» اینجا هم اسناد داده شده است نقض به خود یقین و لکن اراده شده است متیقن)، أو كون اليقين آلة وطريقا إلى المتيقّن. (یا بودن یقین آلت و طریق به متیقن، بگوییم ما اینجا مناسبت وجود دارد چون یقین خود متیقن است لذا امام نقض را مجازا به خود یقین نسبت داده‌اند و لکن میخواستند به متیقن نسبت بدهند) 

٤. أن يكون النهي عن نقض اليقين (اینکه بوده باشد نهی از نقض یقین) كناية عن لزوم العمل بالمتيقّن (کنایه از لزوم عمل به متیقن)، وإجراء أحكامه (و اجرای احکام متیقن، یعنی نقض یقین کنایه باشد از اجرای احکام متیقن)؛ لأنّ ذلك لازم معناه (بخاطر اینکه این اجرای احکام متیقن لازمه‌ی معنای نهی از نقض یقین است وقتی امام نهی کرده است از نقض یقن لازمه‌اش این است ک این احکام متیقن را اجرا کن) باعتبار أنّ اليقين بالشيء مقتض للعمل به (به علت اینکه یقین به شیء مقتضی برای عمل به آن شیء است)، فحلّه يلازم رفع اليد عن ذلك الشيء (پس نقض آن یقین ملازمه دارد با رفع ید از آن شیء)، أو عن حكمه (یا از حکم آن شیء، وقتی شما یقین به یک شیء را نقض کردید یعنی به احکام آن شیء عمل نکردید)؛ إذ لا يبقى حينئذ ما يقتضي العمل به (زیرا باقی نمیماند در این هنگام چیزی که اقتضا کند عمل به آن چیز را، وقتی یقن ازبین رفت متیقن هم به سبب یقین ازبین میرود و دیگر چیزی نمیماند که شما احکام آن شیء را اجرا کنید، پس امام میفرمایند یقینت را نقض نکن، یعنی یقنیت باشد تا متیقن هم باشد و به احکام آن عمل کند)، فالنهي عن حلّه (پس نهی از نقض یقین) يلزمه النهي عن ترك مقتضاه (لازم دارد او را نهی از ترک مقتضای آن حلّ)، أعني النهي عن ترك العمل بمتعلّقة. (یعنی نهی از ترک عمل به متعلق آن یقین که متیقن باشد) 

وقد عرفت في المقدّمة الأولى (در مقدمه‌ی اول)، وفي مناقشة الشيخ قدس‌سره بعد إرادة الوجهين الأوّلين (و در مناقشه‌ی شیخ شناختی بعید بودن اراده‌ی دو وجه اول)، فيدور الأمر بين الثالث والرابع (پس دوران امر بین سومی و چهارمی است)، والرابع هو الأوجه والأقرب (توجیه چهارم وجیه‌تر و اقرب است)، ولعلّه هو مراد الشيخ الأعظم قدس‌سره (شاید مراد شیخ انصاری هم همین مورد چهارم باشد)، وإن كان الذي يبدو من بعض تعبيراته (ولو اینکه ظاهر میشود از بعضی از تعبیرات شیخ انصاری) إرادة الوجه الأوّل (اراده‌ی وجه اول) الذي استبعد شيخنا المحقّق النائينيّ قدس‌سره أن يكون مقصوده ذلك كما تقدّم. (وجه اولی که استاد ما مرحوم نائینی آن را بعید دانسته است که مراد شیخ باشد)

أمّا هو (اما خود مرحوم شیخ نائینی) ـ أعني شيخنا النائينيّ قدس‌سره فلم يصرّح بإرادة أيّ من الوجهين الآخرين، (تصریح نکرده‌اند به هیچ کدام از وجه‌های سوم و چهارم و فقط وجه اول و دوم را باطل دانسته‌اند) والأنسب ـ في عبارة بعض المقرّرين لبحثه ـ (آنچه که انسب است در عبارت بعضی کسانی که تعبیر کرده‌اند بحث مرحوم نائینی را) إرادة الوجه الثالث (اراده‌ی وجه سوم را)؛ إذ قال: (زیرا ایشان گفته‌اند) «إنّه يصحّ ورود النقض على اليقين بعناية المتيقّن». (اینکه صحیح است ورود نقض بر خود یقین به عنایت متیقن، اگر میفرمودند مثلا «بکنایة متیقن» معلوم میشد مرادشان وجه چهارم است، وجه اول و دوم را که ایشان باطل میدانند، اگر لغت کنایه را ذکر میکردند میتوانستیم ادعا کنیم که مرادشان وجه چهارم است، ولی چون کلمه‌ی عنایت را ذکر کرده‌اند میفهمیم مرادشان وجه سوم باشد)

وعلى كلّ حال، فالوجه الرابع ـ أعني الاستعمال الكنائي ـ (در هر حالی وجه چهارم، یعنی استعمال کنایی) أقرب الوجوه وأولاها (اقرب و برتر وجوه است)، وفيه من البلاغة في البيان ما ليس في غيره (در کنایه یک بلاغتی است که در بقیه‌ی وجوه نیست)، كما أنّ فيه المحافظة على ظهور الأخبار وسياقها (چنانچه اگر توجیه چهارم را گرفتیم ظاهر اخبار هم حفظ میشود) في إسناد النقض إلى نفس اليقين (در اسناد نقض به خود یقین)، وقد استظهرنا منها (به تحقیق استظهار نمودیم ما از این اخبار) ـ كما تقدّم في المقدّمة الأولى ـ أنّ وثاقة اليقين بما هو يقين هي المقتضية للتمسّك به. (اینکه استحکام یقین بما هو یقین مقتضی تمسک به آن یقین است، چون یقین استحکام و وثاقت دارد امام میفرمایند این یقین مستحکم را به شک متزلزل نقض نکن) وفي الكناية (و در کنایه) ـ كما هو المعروف ـ بيان للمراد، مع إقامة الدليل عليه (بیان مراد است با اقامه‌ی دلیل بر آن مراد، کنایه هم بیان مراد است و هم اقامه‌ی دلیل بر آن مراد)، فإنّ المراد الاستعماليّ هنا (مراد استعمالی در اینجا دلیل بر مراد جدی است) ـ الذي هو حرمة نقض اليقين بالشكّ ـ (مراد استعمالی که اینجا معنای حرمت نقض یقین است به شک) يكون كالدليل (این حرمت نقض یقین به شک میباشد مثل دلیل) والمستند (و مستند) للمراد الجدّيّ المقصود الأصليّ في البيان (برای مراد جدی مقصود اصلی در بیان میباشد)، والمراد الجدّيّ هو لزوم العمل على وفق المتيقّن (مراد جدی لزوم عمل بر وفق متیقن) بلسان النهي عن نقض اليقين. (به لسان نهی از نقض از یقین، مراد جدی لزوم بر وفق متیقن است یعنی اجرای احکام متیقن میباشد)

أقول : إنّ البحث عن هذا الموضوع بجميع أطرافه ، وتعقيب كلّ ما قيل في هذا الشأن من أساتذتنا ، وغيرهم يخرجنا عن طور هذه الرسالة ، (١) فالجدير بنا أن نكتفي بذكر خلاصة ما نراه من الحقّ في المسألة ، متجنّبين الإشارة إلى خصوصيّات الآراء ، والأقوال فيها حدّ الإمكان.

وعليه ، فنقول : ينبغي تقديم مقدّمات قبل بيان المختار ، وهي :

أوّلا : أنّه لا شكّ في أنّ النقض المنهيّ عنه مسند إلى اليقين في لفظ الأخبار ، وظاهرها أنّ وثاقة اليقين من جهة ما هو يقين هي المقتضية للتمسّك به وعدم نقضه في قبال الشكّ الذي هو عين الوهن والتزلزل ، لا سيّما مع التعبير فى بعضها (٢) بقوله عليه‌السلام : «لا ينبغي» ، والتعليل في البعض الآخر (٣) بوجود اليقين المشعر بعلّيته للحكم ، كما سبق بيانه في قوله عليه‌السلام : «فإنّه على يقين من وضوئه» ، ولا سيّما مع مقابلة اليقين بالشكّ ، ولا شكّ أنّه ليس المراد من الشكّ المشكوك.

وعلى هذا ، فيتّضح جليّا أنّ حمل اليقين على إرادة المتيقّن على وجه يكون الإسناد اللفظي إلى المتيقّن بنحو المجاز في الكلمة ، أو بنحو حذف المضاف خلاف الظاهر منها ، بل خلاف سياقها ، بل مستهجن جدّا ، فيتأيّد ما قاله المعترض. ولذا استعبد شيخنا المحقّق النائينيّ (٤) أن يريد الشيخ الأعظم قدس‌سره من «المجاز» المجاز في الكلمة ، وهو استبعاد في محلّه. وأبعد منه إرادة حذف المضاف.

ثانيا : أنّه من المسلّم به عند الجميع ـ الذي لا شكّ فيه أيضا ـ أنّ النهي عن نقض اليقين في الأخبار ليس على حقيقته. والسرّ واضح ؛ لأنّ اليقين ـ حسب الفرض ـ منتقض فعلا بالشكّ ، فلا يقع تحت اختيار المكلّف ، فلا يصحّ النهي عنه.

__________________

(١) وإن أردت الاطّلاع عليه فراجع كفاية الأصول : ٤٤٢ ـ ٤٤٥ ؛ نهاية الدراية ٣ : ٥١ ـ ٦٧ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٣٧٢ ـ ٣٧٧ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الأوّل» : ٧٥ ـ ٨٧.

(٢) وهو صحيحة زرارة الثانية.

(٣) وهو صحيحة زرارة الأولى.

(٤) في فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤.

وحينئذ ، فلا معنى للنهي عنه إلاّ أن يراد به عدم الاعتناء بالشكّ عملا ، والبناء عليه كأنّه لم يكن ؛ لغرض ترتيب أحكام اليقين عند الشكّ ، ولكن لا يصحّ أن يقصد أحكام اليقين من جهة أنّه صفة من الصفات ؛ لارتفاع أحكامه بارتفاعه قطعا ، فلم يكن رفع اليد عن الحكم عملا نقضا له بالشكّ ، بل باليقين ؛ لزوال موضوع الحكم قطعا.

وعليه ، فالمراد من «الأحكام» الأحكام الثابتة للمتيقّن بواسطة اليقين به ، فهو تعبير آخر عن الأمر بالعمل بالحالة السابقة في الوقت اللاحق ... بمعنى وجوب العمل في مقام الشكّ بمثل العمل في مقام اليقين ، كأنّ الشكّ لم يكن ، فكأنّه قال : «اعمل في حال شكّك ، كما كنت تعمل في حال يقينك ، ولا تعتني بالشكّ».

إذا عرفت ذلك فيبقى أن نعرف على أيّ وجه يصحّ أن يكون التعبير بحرمة نقض اليقين تعبيرا عن ذلك المعنى؟ فإنّ ذلك لا يخلو بحسب التصوّر عن أحد أمور أربعة :

١. أن يكون المراد من «اليقين» المتيقّن على نحو المجاز في الكلمة.

٢. أن يكون النقض أيضا متعلّقا في لسان الدليل بنفس المتيقّن ، ولكن على حذف المضاف.

٣. أن يكون النقض المنهيّ عنه مسندا إلى اليقين على نحو المجاز في الإسناد ، ويكون في الحقيقة مسندا إلى نفس المتيقّن ، والمصحّح لذلك اتّحاد اليقين والمتيقّن ، أو كون اليقين آلة وطريقا إلى المتيقّن. (١)

٤. أن يكون النهي عن نقض اليقين كناية عن لزوم العمل بالمتيقّن ، وإجراء أحكامه ؛ لأنّ ذلك لازم معناه باعتبار أنّ اليقين بالشيء مقتض للعمل به ، فحلّه يلازم رفع اليد عن ذلك الشيء ، أو عن حكمه ؛ إذ لا يبقى حينئذ ما يقتضي العمل به ، فالنهي عن حلّه يلزمه النهي عن ترك مقتضاه ، أعني النهي عن ترك العمل بمتعلّقة. (٢)

وقد عرفت في المقدّمة الأولى ، وفي مناقشة الشيخ قدس‌سره بعد إرادة الوجهين الأوّلين ، فيدور الأمر بين الثالث والرابع ، والرابع هو الأوجه والأقرب ، ولعلّه هو مراد الشيخ الأعظم قدس‌سره ، وإن كان الذي يبدو من بعض تعبيراته إرادة الوجه الأوّل الذي استبعد شيخنا المحقّق

__________________

(١) كما في كفاية الأصول ٤٤٣ ـ ٤٤٥.

(٢) هذا الوجه يظهر من كلمات المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٦٠ ـ ٦١.

النائينيّ قدس‌سره أن يكون مقصوده ذلك كما تقدّم.

أمّا هو ـ أعني شيخنا النائينيّ قدس‌سره فلم يصرّح بإرادة أيّ من الوجهين الآخرين ، والأنسب ـ في عبارة بعض المقرّرين لبحثه ـ إرادة الوجه الثالث ؛ إذ قال : «إنّه يصحّ ورود النقض على اليقين بعناية المتيقّن» (١).

وعلى كلّ حال ، فالوجه الرابع ـ أعني الاستعمال الكنائي ـ أقرب الوجوه وأولاها ، (٢) وفيه من البلاغة في البيان ما ليس في غيره ، كما أنّ فيه المحافظة على ظهور الأخبار وسياقها في إسناد النقض إلى نفس اليقين ، وقد استظهرنا منها ـ كما تقدّم في المقدّمة الأولى ـ أنّ وثاقة اليقين بما هو يقين هي المقتضية للتمسّك به. وفي الكناية ـ كما هو المعروف ـ بيان للمراد ، مع إقامة الدليل عليه ، فإنّ المراد الاستعماليّ هنا ـ الذي هو حرمة نقض اليقين بالشكّ ـ يكون كالدليل والمستند للمراد الجدّيّ المقصود الأصليّ في البيان ، والمراد الجدّيّ هو لزوم العمل على وفق المتيقّن بلسان النهي عن نقض اليقين.

ثالثا : بعد ما تقدّم ينبغي أن نسأل عن المراد من النقض في الأخبار ، هل المراد النقض الحقيقيّ ، أو النقض العمليّ؟ المعروف أنّ إرادة النقض الحقيقيّ محال ، فلا بدّ أن يراد النقض العمليّ ؛ لأنّ نقض اليقين ـ كما تقدّم ـ ليس تحت اختيار المكلّف ، فلا يصحّ النهي عنه. وعلى هذا بنى الشيخ الأعظم ، وصاحب «الكفاية» وغيرهما قدس‌سرهم (٣).

ولكنّ التدقيق في المسألة يعطي غير هذا ، [وهو] إنّما يلزم هذا المحذور لو كان النهي عن نقض اليقين مرادا جدّيّا ، أمّا : على ما ذكرناه ـ من أنّه على وجه الكناية ـ فإنّه ـ كما ذكرنا ـ يكون مرادا استعماليّا فقط ، ولا محذور في كون المراد الاستعماليّ ـ في الكناية ـ محالا ، أو كاذبا في نفسه ، إنّما المحذور إذا كان المراد الجدّيّ المكنيّ عنه كذلك.

__________________

(١) هذا حاصل العبارة الموجودة في فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤. وإليك نصّ عبارته : «وبالجملة لا إشكال في أنّ العناية المصحّحة لورود النقض على اليقين ...».

(٢) كما هو مختار أستاذه المحقّق الأصفهانيّ ، كما مرّ.

(٣) راجع فرائد الأصول : ٢ : ٥٧٤ ؛ كفاية الأصول : ٤٤٤ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤.