درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۴: اصول عملیه ۲۰

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ب: مدى دلالة الأخبار على هذا التفصيل

بحث در تفصیل شیخ انصاری بود که ایشان فرمودند استصحاب حجت است در شک در رافع غیر از شک در مقتضی، در جلسه‌ی گذشته معنای رافع و مقتضی و اقسام اینها را خواندیم.

بحث امروز در این است که مرحوم شیخ انصاری چگونه از روایات برداشت میکنند این تفصیل خودشان را، یعنی چطور میتوانیم از روایات استفاده کنیم که روایات فقط شامل شک در رافع میشوند نه شامل شک در مقتضی، مرحوم شیخ انصاری به چهار مقدمه این مطلب را اثبات میکنند، یعنی ثابت میکنند که روایات دلالت میکنند بر حجیت استصحاب در شک در رافع دون الشک در مقتضی:

مقدمه‌ی اول: روایات مفادش این است «لا تنقض الیقین بالشک» کلمه‌ی «نقض» یعنی چه؟ مرحوم شیخ میفرمایند نقض یک معنای حقیقی دارد و دو معنای مجازی، اما معنای حقیقی نقض: میفرمایند نقض یعنی «رفع الهیئة الاتصالیّه» موجودی که دارای هیئت اتصالیه بوده است، اگر این هیئت اتصالیه را ما نقض کنیم و بشکنیم و این هیئت اتصالیه را ازبین ببریم به این عمل حقیقتا میگویند نقض، مثلا ظرف دارای یک هیئت اتصالیه است، به یک شیوه‌ی مخصوصی این اجزاء ظرف به هم متصل هستند، نقض این است که این اجزاء را از هم جدا کنند، به این عمل میگویند نقض، این بناء یک هیئت اتصالیه دارد، یکی این آجرها را برداریم و از هم جدا کنیم، به این عمل میگویند نقض، مثال خودشان: ریسمان یک هیئت اتصالیه دارد، ما با قیچی جدایش کنیم به این عمل میگویند نقض کرده‌ایم هیئت اتصالیه‌ی این شیء را، پس معنای حقیقی نقض شد رفع هیئت اتصالیه.

دو تا هم معنای مجازی دارد: ۱. «رفع الامر الثابت» یک چیزی که دارای ثبات و بقاء و استمرار است آن را ازبین ببریم، به این میگویند نقض، فرض کنید که یک آتشی که ذات مستمره است آن را ازبین ببریم، به این هم مجازا میگویند نقض. ۲. معنای دوم مجازی نقض، رفع یک امر است مطلقا، چه آن امر ثبوت داشته باشد و چه آن امر ثبوت نداشته باشد، مثلا زمان یک امر غیر ثابت است، زمان ثبوت ندارد، ساعت دو که آمد ساعت یک نقض شده، ازبین رفته است ثبات ندارد، میگوییم ساعت دو نقض کرد ساعت یک را، یعنی امری را که ثبات نداشت را ازبین برد، پس بنابراین معنای دوم مجازی نقض هم یعنی رفع امر مطلقا، چه مستمر باشد و چه نباشد.

مقدمه‌ی دوم: از این دو معنای مجازی معنای اول اقرب است به معنای حقیقی، یعنی رفع امر ثابت با آن معنای حقیقی که رفع هیئت اتصالیه باشد باهم بیشتر مناسبت دارد، چرا؟ بخاطر اینکه هیئت اتصالیه با امری که ثبوت و استقرار داشته باشد میسازد، ثبوت و استقرار یک شیء با داشتن هیئت اتصالیه با یکدیگر مناسب و ملائم میباشد.

مقدمه‌ی سوم: در علم بلاغت خوانده‌ایم اگر از لفظی معنای حقیقی اراده نشد و نوبت به معانی مجازی رسید، از بین معانی مجازی باید معنایی را انتخاب کنیم که اقرب به معنای حقیقی باشد.

مقدمه‌ی چهارم: میفرمایند نقض در این باب نمیتوانیم از آن معنای حقیقی را اراده کنیم، نقض نکن یقین به طهارت را به شک، اگر بگویید مراد از نقض یعنی برطرف کردن هیئت اتصالیه، خب هیئت اتصالیه‌ی طهارت با آمدن شک خودش نقض شد و ازبین رفت، شما فرض کنید این وجود طهارت مثل یک ریسمان مستمری است که تا آمدن شک وجود داشت، به مجردی که شک در طهارت پیدا کردیم دیگر الان هیئت اتصالیه‌ی طهارت وجود ندارد، یعنی دیگر ما علم به طهارت در الان نداریم، پس آن هیئت اتصالیه‌ی وجود طهارت خودش ازبین رفت، چیزی که معدوم شده است و نقض شده امام بیاییند و بفرمایند نقضش نکن! پس بنابراین معنای حقیقی نقض در اینجا محال است که اراده شده باشد، مجبوریم که بگوییم معنای مجازی نقض مراد امام علیه السلام است، خب دو معنای مجازی دارد ما باید اقرب المجازات را بگیریم، وقتی اقرب المجازات را گرفتیم معنایش این میشود نقض نکن، متیقن سابق را به مشکوک، چون نقض معنای مجازی اقربش این است «رفع الامر الثابت»، نقض نکن امری را که ثابت است به امر مشکوک، خب امر ثابت یعنی امری که مقتضی اش تمام است، امر ثابت یعنی امری که از جهت مقتضی تمام است، اقتضای ثبوت دارد، پس بنابراین امام میفرمایند امر ثابت را به مشکوک نقض نکن، یعنی امری که مقتضی اش تمام است، شک در رافعیتش داریم او را به امر مشکوک نقضش نکن.

پس بنابراین با این چهارم مقدمه مرحوم شیخ انصاری اثبات کردند که روایات فقط موردش در شک در رافع است و هیچ کاری با شک در مقتضی ندارد، امام میفرمایند امری که مقتضی اش تمام است و قابلیت استمرار و بقاء را دارد را با شک نقض نکن، پس بنابراین روایت فقط مورد شک در رافع را میگیرد و شامل شک در مقتضی نمیشود.

۴

تطبیق (ب: مدى دلالة الأخبار على هذا التفصيل) (۱)

ب: مدى دلالة الأخبار على هذا التفصيل 

قال الشيخ الأعظم قدس‌سره: (مرحوم شیخ انصاری در دلالت اخبار بر این تفصیل چنین فرموده‌اند) «إنّ حقيقة النقض هو رفع الهيئة الاتّصاليّة (نقض یک معنای حقیقی دارد که آن معنای حقیقی رفع هیئت اتصالیه است)، كما في نقض الحبل. (چنانچه در طناب میگویند نقض الحبل، یعنی آن هیئت اتصالیه‌اش ازبین رفت) والأقرب إليه ـ على تقدير مجازيّته ـ (و معنای اقرب به این معنای حقیقی بر تقدیر مجاز بودن کلمه‌ی نقض، یعنی فرضمان این است که در اینجا کلمه‌ی «نقض» نمیشود در معنای حقیقی بکار برود) هو رفع الأمر الثابت» (رفع امر ثابت است) إلى أن قال: (تا اینکه مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند، نتیجه این است که بیان میکنند) «فيختصّ متعلّقه بما من شأنه الاستمرار». (پس اختصاص دارد متعلق نقض به آن امری که از شأن او استمرار و ثبوت باشد، امام میفرمایند نقض نکن امری را که مستمر و ثابت است به امر مشکوک)

وعليه (بنابراین)، فلا يشمل اليقين المنهيّ عن نقضه بالشكّ في الأخبار اليقين إذا تعلّق بأمر ليس من شأنه الاستمرار (بنابراین پس شامل نمیشود یقینی که نهی شده از نقض آن یقین به شک در اخبار، یقینی را که تعلق بگیرد به امری که از شأن آن امر استمرار نباشد، یعنی روایت شامل نمیشود یقینی را که شک در مقتضی باشد)، أو المشكوك استمراره. (یا اصلا مستمر نیست یا شک در استمرارش است، خلاصه روایت یقینی را که شک در استمرارش داریم را شامل نمیشود، یعنی یقینی را که شک در مقتضی اش داریم شامل نمیشود یقینی را شامل میشود که مقتضی اش تمام است)

توضيح مقصوده (توضیح مقصود شیخ انصاری) ـ مع المحافظة على ألفاظه حدّ الإمكان (تا جای ممکن با خود کلمات شیخ توضیح میدهیم) ـ أنّ النقض لغة لمّا كان معناه رفع الهيئة الاتّصاليّة (نقض در لغت چون که معنای حقیقی اش میباشد رفع هیئت اتصالیه) كما في نقض الحبل (مثل نقض حبل)، فإنّ هذا المعنى الحقيقيّ ليس هو المراد من الروايات قطعا (این معنای حقیقی مراد از روایات نیست قطعا)؛ لأنّ المفروض في مواردها طروّ الشكّ في استمرار المتيقّن (چون بحث ما در جایی است که شک آمده و وقتی شک آمد هیئت اتصالیه‌ی متیقن را ازبین برد، دیگر متیقن استمرار ندارد، آن هیئت اتصالی اش ازبین رفت، پس نقض شد و دیگر معنا ندارد امام بگویند نقض نکن)، فلا هيئة اتّصاليّة باقية لليقين (پس هیئت اتصالیه‌ای باقی نمیماند برای یقین)، ولا لمتعلّقه (و نه برای متعلق یقین) بعد الشكّ في بقائه واستمراره. (بعد از شک در بقاء متیقن و استمرار آن متیقن، وقتی شک داریم طهارت باقی است یا نه، دیگر هیئت اتصالیه‌ی استمراریه‌ی طهارت ازبین رفته است و دیگر معنا ندارد که امام بفرمایند که تو نقض نکن)

۵

تطبیق (ب: مدى دلالة الأخبار على هذا التفصيل) (۲)

فيتعيّن أن يكون إسناد النقض إلى اليقين على نحو المجاز (پس بنابراین متعین میشود اینکه بوده باشد اسناد نقض به یقین بر نحو مجاز)، ولكن هذا المجاز له معنيان يدور الأمر بينهما (معنای مجازی نقض دو معناست که نقض دائر بین این دو معناست)، وإذا تعدّدت المعاني المجازيّة (اگر معانی مجازی متعدد باشد) فلا بدّ أن يحمل اللفظ على أقربها إلى المعنى الحقيقيّ. (پس چاره‌ای نیست که حمل شود لفظ بر اقرب آن معانی بر معنای حقیقی، این را از خارج عرض کردیم که اگر یک لفظی معنای حقیقی اراده نشده بود و دوران امر بین معانی مجازی بود آن معنای مجازی متعین است که اقرب به معنای حقیقی باشد) وهذا يكون قرينة معيّنة للمعنى المجازيّ. (خود این اقربیت میباشد قرینه‌ی تعیین کننده معنای مجازی را) وهنا المعنيان المجازيّان أحدهما أقرب من الآخر (اینجا دو معنا مجازی است که یکی اقرب از دیگری است)، وهما: (آن دو معنای مجازی)

١. أن يراد من النقض مطلق رفع اليد عن الشيء (اراده شود از نقض مطلق رفع ید از شیء)، وترك العمل به (و ترک عمل به او)، وترتيب الأثر عليه (و ترتیب اثر مطلقا، چه آن شیء ثابت باشد و چه نباشد، اگر اینگونه بگیریم هم شامل شک در رافع میشود و هم شک در مقتضی) ولو لعدم المقتضي له (ولو بخاطر نداشتن مقتضی برای آن شیء)، فيكون المنقوض عامّا شاملا لكلّ يقين. (پس این منقوض عام است و شامل هر یقینی میشود)

٢. أن يراد منه رفع الأمر الثابت. (اینکه اراده شود از نقض رفع امر ثابت)

وهذا المعنى الثاني هو الأقرب إلى المعنى الحقيقيّ (این معنای دوم اقرب به معنای حقیقی است)، فهو الظاهر من إسناد النقض.

(پس این معنا ظاهر از اسناد نقض است) وحينئذ فيختصّ متعلّقه بما من شأنه الاستمرار (و در این هنگام پس اختصاص دارد متعلق نقض به چیزی که از شأن او استمرار است، یعنی نقض نکن امری را که قابلیت استمرار دارد، پس شک در مقتضی خارج شد) المختصّ بالموارد التي يوجد فيها هذا المعنى. (آن چنان متعلقی که مختص است به مواردی که این معنا در آن پیدا میشود، یعنی آن مواردی که استمرارش یقینی است و شک در رافع داریم) 

والظاهر رجحان هذا المعنى الثاني على الأوّل (و ظاهر رجحان این معنی دومی بر اولی است؛ این دو تا کلمه اشاره به یک اشکالی است، اشکال این است که آقایان میگویند ما قبلا گفتیم یقین الف و لامش جنس است و شامل هر یقین میشود، که شک در رافع و چه شک در مقتضی، میفرمایند بله درست است که اول میگفتیم عام است ولی شیخ انصاری اینجا میفرمایند ما قرینه داریم، «لا تنقض» قرینه است برای تخصیص زدن این کلمه‌ی یقین، بخاطر اینکه گفتیم نقض یعنی رفع امر ثابت، خود این کلمه نقض قرینه میشود که یقین هم محدود است)؛ لأنّ الفعل الخاصّ يصير مخصّصا لمتعلّقه (اینجا میگوییم نقض الیقین، یعنی فعلی که مخصوص است یعنی نقض امر ثابت، بخاطر اینکه فعل خاص میشود مخصص متعلق خودش که آن یقین باشد) إذا كان متعلّقه عامّا (اگر متعلقش عام باشد)، كما في قول القائل: «لا تضرب أحدا»، فإنّ الضرب يكون قرينة على اختصاص متعلّقه بالأحياء (ضرب قرینه میشود بر اختصاص داشتن متعلقش به احیاء)، ولا يكون عمومه للأموات قرينة على إرادة مطلق الضرب. (نمیباشد شمول آن احد اموات را قرینه نمیشود بر اراده‌ی مطلق ضرب، نمیتوانیم بگوییم که احد مطلق است و شامل حی و میت میشود)

هذه خلاصة ما أفاده الشيخ قدس‌سره (این خلاصه‌ی چیزی است که شیخ انصاری فرموده است)، وقد وقعت فيه عدّة مناقشات نذكر أهمّها (در اینجا مناقشات زیادی شده است که ما ذکر میکنیم مهم‌ترین آنها را)، ونذكر ما عندنا ليتّضح مقصوده (ذکر میکنیم چیزی که در نزد ماست تا اینکه مقصود شیخ انصاری معلوم بشود)، وليتجلّى الحقّ إن شاء الله «تعالى»: (حق واضح بشود انشالله)

۶

اشکال اول به مرحوم شیخ

اشکالاتی که به حرف شیخ انصاری وارد شده است:

اشکال اول: این است که میفرمایند مرحوم شیخ انصاری نقض را معنا کرده‌اند به «رفع الهیئة اتصالیه» نقض یعنی رفع هیئت اتصالیه‌ی کلام، میفرمایند این معنا برای نقض درست نیست، معنای حقیقی نقض این نیست، چرا؟ میفرمایند بعلت اینکه معنای حقیقی نقض در لغت که نگاه میکنیم، میگویند نقض در مقابل ابرام است، و لغت مقابل ابرام افساد است، پس نقض به معنای افساد است، چیزی که مستحکم و پابرجا بوده است را فاسد کند انسان، به این نقض میگویند، پس بنابراین نقض به آن معنایی نیست که مرحوم شیخ فرمودند.

خب سوال فرق بین این معنا با آن معنایی که شیخ فرمودند چیست؟ جواب این است که اگر ما گفتیم نقض یعنی رفع الهیئت اتصالیه اختصاص پیدا میکند به مرکبات، امور مرکبه هستند که اگر اجزایشان کنار هم به طور مرتب باشند هیئت اتصالیه دارند، و اگر این اجزاء را از هم جدا کردیم هیئت اتصالیه شان رفع میشود، اما اگر گفتیم نقض به معنای «افساد ما کان مبرماً» هم شامل امور مرکبه میشود و هم شامل امور بسیطه، یک چیزی مستحکم و موجود بود، آن را شما معدومش بکنید اینجا صدق میکند که {صدای استاد قطع میشود...} پس مبرم بوده است، حالا هیئت اتصالیه را از یکدیگر جدا کردیم و فاسدش کردیم، پس بنابراین اگر گفتیم نقض در مقابل ابرام به معنای افساد است، هم شامل مرکبات میشود و هم بسائط، اما اگر گفتیم نقض فقط به معنای رفع هیئت اتصالیه است فقط شامل امور مرکبه میشود، این خیلی ثمره‌ی عملی ندارد.

مرحوم مظفر توجیه میکنند و میفرمایند شاید مراد مرحوم شیخ انصاری همین باشد، مراد شیخ انصاری از اتصال معنایی باشد در مقابل انحلال، انحلال یعنی ازبین بردن یک شیء، حالا هم در مرکبات صادق است و هم در بسائط، در مرکبات منحل شدن این است که اجزائش از هم جدا شود، در بسائط منحل شدن به ازبین رفتن است، اتصال هم در مقابل انحلال باشد.

۷

تطبیق (اشکال اول به مرحوم شیخ)

١. المناقشة الأولى: أنّ النقض يقابل الإبرام. (نقض مقابل ابرام است) والنقض ـ كما فسّروه في اللغة ـ : «إفساد ما أبرم من عقد، أو بناء، أو حبل، أو نحو ذلك». (نقض یعنی افساد چیزی که مبرم بوده است، حالا میخواهد عقد باشد یا بناء باشد یا حبل و...) وعليه، فتفسيره من الشيخ قدس‌سره برفع الهيئة الاتّصاليّة ليس واضحا (پس تفسیر شیخ نقض را به رفع هیئت اتصالیه واضح نیست)، بل ليس صحيحا (اصلا درست نیست)؛ إذ أنّ مقابل الاتّصال الانفصال (همانا مقابل اتصال انفصال است)، فيكون معنى النقض حينئذ انفصال المتّصل. (پس میباشد معنای نقض در این هنگام انفصال متصل، یعنی امری که متصل بوده است یا جدا کنیم) وهو بعيد جدّا عن معنى نقض العهد والعقد. (این بعید است جدا از معنای نقض عهد و نقض عقد، فرض کنید عقد بیع مستلزم ملکیت است، و ملکیت امر مرکبی نیست، حالا میگوییم بیع نقض شد، اگر معنای شیخ درست باشد، این صحیح نیست چون عقد بیع که اجزاء ندارد که اتصال داشته باشد و الان منفصل شده باشد)

أقول: ليس من البعيد أن يريد الشيخ قدس‌سره من الاتّصال ما يقابل الانحلال (من میگویم: بعید نیست که اراده کرده باشد مرحوم شیخ از اتصال چیزی که مقابل انحلال است)، وإن كان ذلك على نحو المسامحة منه في التعبير (ولو مسامحه‌ی در تعبیر باشد)، لا ما يقابل الانفصال، فلا إشكال. (نه چیزی که مقابل انفصال باشد، پس اشکالی نیست)

۸

اشکال دوم

اشکال دوم: که اشکال اصلی بر حرف شیخ انصاری میباشد، و این اشکال را مرحوم آخوند صاحب کفایه مطرح کرده‌اند، و اگر این اشکال درست باشد حرف مرحوم شیخ غلط میشود و استدلال ایشان باطل میشود، این است که مرحوم آخوند میفرمایند تمام این چهار مقدمه‌ی شیخ انصاری برای نتیجه گیری نیاز به یک مقدمه‌ی دیگری هم دارد، چنانچه خود شیخ انصاری هم به این مطلب تصریح میکنند، این استدلال چهار مقدمه‌ای نیاز به یک مقدمه‌ی پنجم هم دارد، و آن مقدمه‌ی پنجم این است که مراد امام از یقین در «لا تنقض الیقین» باید متیقن باشد، یعنی یقین استعمال شده باشد در معنای متیقن، امام اراده کرده باشد از یقین متیقن را، اگر در استدلال شیخ دقت کرده باشید، این مطلب با کمال صراحت معلوم میشود، مرحوم شیخ میفرمایند طهارت هیئت اتصالیه ندارد، چون شک آمد هیئت اتصالیه‌ی طهارت ازبین رفت، طهارت چیست؟ متیقن ماست، ما یقین به طهارت داریم پس میفرمایند مراد شیخ این است که نقض نکن متیقن را به مشکوک، مراد از یقین باید متیقن باشد، والّا اگر مراد از یقین خود معنای یقین باشد، یعنی اعتقاد جازم، این اعتقاد جازم هیئت اتصالیه دارد، یعنی الان هم شما یقین دارید، الان در حالت شک متیقن شما هیئت اتصالیه ندارد، یعنی طهارت تا الان کشیده نشده است و وجود ندارد، ولی یقینتان که هست، الان شما واقعا یقین دارید که دیروز لباستان پاک بوده است، پس یقینتان هیئت اتصالیه دارد، یعنی یقین از دیروز تا الان متصلا وجود داشته است، خود یقین است متعلق یقین نیست، یعنی طهارت که متیقن است و متعلق یقین است هیئت اتصالیه‌اش ازبین رفته است، پس مرحوم شیخ که میفرمودند نمیتوانیم معنای حقیقی اراده کنیم چون هیئت اتصالیه ازبین رفته است این در صورتی است که مراد از یقین متیقن باشد، هیئت اتصالیه‌ی متیقن رفته است نه هیئت اتصالیه‌ی یقین، پس اگر مراد از «لا تنقض الیقین» خود یقین باشد مرحوم آخوند میفرمایند نقض را در معنای حقیقی خودش بکار میبریم، نقض نکن یعنی هیئت اتصالیه‌ای که وجود دارد ازبین نبر، بازهم بگو یقینم هست، اما اگر مراد متیقن باشد، آنوقت در معنای حقیقی نقض را میتوانیم بکار ببریم.

سوال: اگر یقین بخواهد بر خلاف ظاهر در متیقن بکار برود، دوتا توجیه بیشتر ندارد، یا باید بگوییم مجاز در کلمه است، یعنی مجازا یقین به معنای متیقن بکار رفته است، یا باید بگوییم در کلام یک چیزی حذف شده است «لا تنقض متعلق الیقین بمتعلق الشک» این کلمه‌ی متعلق در کلام حذف شده است. اگر بگویید مجاز در کلمه است میگوییم مجاز نیاز به علاقه دارد، چه علاقه‌ای اینجا وجود دارد که شما یقین را در متیقن بکار بردید، هیچ علاقه‌ای نیست، اگر بگویید یک کلمه حذف شده است، کلمه‌ی متعلق میگوییم حذف کلمه بر خلاف اصل است، نیاز به قرینه داریم و قرینه‌ای در کلام وجود ندارد، اصل عدم حذف میباشد.

پس مراد از یقین خود یقین است نه اینکه متیقن باشد، مراد از نقض هم معنای حقیقی نقض است که رفع هیئت اتصالیه باشد، وقتی اینگونه گرفتیم هم شامل میشود شک در مقتضی را و هم شک در رافع را شامل میشود، هیئت اتصالیه‌ی یقنت را ازبین نبر، یعنی بازهم بگو یقین است، حالا چه این یقین یقین به امر ثابت باشد و چه این یقین، یقین به امر باشد، پس بنابراین ما یقین را به معنای متیقن نمیگیریم و شامل هر دو مورد میشود.

۹

تطبیق (اشکال دوم)

٢. المناقشة الثانية: ـ وهي أهمّ مناقشة ـ (این مناقشه‌ی دوم اهم مناقشه است) عليها (بر استدلال شیخ انصاری) تبتني صحّة استدلاله على التفصيل، أو بطلانه. (که میتنی میشود صحت استدلال شیخ انصاری بر تصحیح یا بطلان این تفصیل) وحاصلها (حاصل مناقشه این است) أنّ هذا التوجيه من الشيخ قدس‌سره للاستدلال (این توجیه از سوی شیخ انصاری برای استدلال) يتوقّف على التصرّف في اليقين بإرادة المتيقّن منه (توقف دارد بر تصرف کردن در یقین به اراده‌ی متیقن از آن یقین، وقتی میتوانیم استدلال شیخ را درست کنیم که بگوییم مراد از یقین متیقن است بعد بگوییم متیقن هیئت اتصالیه ندارد پس معنای حقیقی نقض اینجا صادق نیست)، كما نبّه عليه نفسه (چنانچه خود مرحوم شیخ انصاری هم بر این مطلب تنبیه زده است)؛ لأنّه لو كان النقض مستندا إلى نفس اليقين (اگر نقض مستند باشد به خود یقین) ـ كما هو ظاهر التعبير ـ (چنانچه ظاهر تعبیر روایت این است) فإنّ اليقين بنفسه مبرم ومحكم (یقین دارای ابرام و احکام است، هیئت اتصالیه‌اش الان هم وجود دارد)، فيصحّ إسناد النقض إليه (پس صحیح است اسناد نقض به آن یقین)، ولو لم يكن لمتعلّقه في ذاته استعداد البقاء (ولو متعلق یقین ذاتا استعداد بقاء نداشته باشد)؛ ضرورة أنّه لا يحتاج فرض الإبرام في المنقوض (به خاطر بدیهی بودن اینکه نیازی ندارد فرض استحکام در منقوض که یقین باشد) إلى فرض أن يكون متعلّق اليقين ثابتا ومبرما في نفسه (به فرض اینکه متعلق یقین هم ثابت و محکم باشد فی نفسه، ما کار به خود یقین داریم به متعلق یقین کاری نداریم، متعلق یقین که طهارت باشد مشکوک است ولی خود یقین که مشکوک نیست، خود یقین الان هم است، یعنی الان یقین داریم که دیروز لباسمان پاک بوده است، پس یقین به طهارت دیروز الان هم هست، امام میفرمایند این یقینی که الان است را نقض نکن، کاری هم به متعلش نداریم)، حتى تختصّ حرمة النقض بالشكّ في الرافع. (تا اینکه اختصاص داشته باشد حرمت نقض به شک در رافع، متعلق یقین باید ثابت شود تا اینکه مختص باشد حرمت نقض به شک در رافع که شیخ میفرمایند، ما کاری اصلا به متعلق یقین نداریم، کار به خود یقین داریم)

ولكن لا تصحّ إرادة المتيقّن من اليقين (لکن درست نیست اراده‌ی متیقن از یقین) على وجه يكون الإسناد اللفظيّ إلى نفس المتيقّن (بر وجهی که اسناد لفظی به خود متیقن داشته باشد؛ میگوییم اراده‌ی متیقن از یقین در این روایت درست نیست)؛ لأنّه إنّما يصحّ ذلك (بخاطر اینکه وقتی درست است که از متیقن یقین را اراده کنیم) إذا كان على نحو المجاز في الكلمة (اگر بنحو مجاز در کلمه باشد)، أو على نحو حذف المضاف (یا بر نحو حذف مضاف باشد)، وكلا الوجهين بعيد كلّ البعد (و هر دو وجه بعید است)؛ إذ لا علاقة بين اليقين والمتيقّن، حتى يصحّ استعمال أحدهما مكان الآخر على نحو المجاز في الكلمة (زیرا علاقه‌ای نیست بین یقین و متیقن تا اینکه درست باشد استعمال یکی از این دو به جای دیگری بنحو مجاز در کلمه)، بل ينبغي أن يعدّ ذلك من الأغلاط. (بلکه سزاوار است که بگوییم این حرف خیلی غلط است) وأمّا: تقدير المضاف (اما مضافی به تقدیر بگیریم) ـ بأنّ نقدّر متعلّق اليقين (یا به تقدیر بگیریم متعلق یقین را) أو نحو ذلك ـ فإنّ تقدير المحذوف يحتاج إلى قرينة لفظيّة، [وهي] مفقودة. (در تقدیر گرفتن این محذوف نیاز به قرینه‌ی لفظیه‌ای هست که در اینجا وجود ندارد) 

ومن أجل هذا (بخاطر همین اشکال است که) استظهر المحقّق الآخوند قدس‌سره عموم الأخبار لموردي الشكّ في المقتضي والرافع (استظهار کرده است مرحوم آخوند عموم اخبار را برای شک در مقتضی و شک در رافع)؛ لأنّ النقض إذا كان مسندا إلى نفس اليقين (بخاطر اینکه اگر نقض اسناد داده شود به خود یقین)، فلا يحتاج (پس احتیاج نداریم) في صحّة إسناد النقض إليه (در صحت اسناد نقض به آن یقین) إلى فرض أن يكون المتيقّن ممّا له استعداد للبقاء. (به فرض اینکه متیقن از چیزهایی باشد که استعداد بقاء داشته باشد، ما اصلا کاری به متیقن نداریم که استعداد بقاء دارد یا ندارد)

أقول: إنّ البحث عن هذا الموضوع بجميع أطرافه (من میگویم: بحث از این موضوع به جمیع اطرافش)، وتعقيب كلّ ما قيل في هذا الشأن من أساتذتنا (و تعقیب چیزهایی که گفته شده از اساتید ما)، وغيرهم (و غیر اساتید ما) يخرجنا عن طور هذه الرسالة (خارج میکند ما را از شیوه‌ی این رساله)، فالجدير بنا (آنچه که سزاوار است) أن نكتفي بذكر خلاصة ما نراه من الحقّ في المسألة (اکتفا کنیم به ذکر خلاصه‌ی چیزی که ما عقیده داریم در این مسئله)، متجنّبين الإشارة إلى خصوصيّات الآراء (در حالتی که اجتناب کنیم اشاره به خصوصیات آراء)، والأقوال فيها حدّ الإمكان. (و اقوال را در این مسئله در حد امکان)

الشرع ، كالمذي المشكوك في كونه ناقضا للطهارة ، مع العلم بعدم كونه مصداقا للرافع المعلوم [مفهومه] وهو البول.

الثالث : فيما إذا كان الشكّ من أجل الجهل بصفة الموجود في كونه مصداقا للرافع المعلوم مفهومه ، أو من أجل الجهل بها في كونه مصداقا للرافع المجهول مفهومه.

مثال الأوّل الشكّ في الرطوبة الخارجة في كونها بولا أو مذيا ، مع معلوميّة مفهوم البول والمذي وحكمهما.

ومثال الثاني الشكّ في النوم الحادث في كونه غالبا للسمع والبصر ، أو غالبا للبصر فقط ، مع الجهل بمفهوم النوم الناقض في أنّه يشمل النوم الغالب للبصر فقط.

ورأى الشيخ قدس‌سره أنّ الاستصحاب يجري في جميع هذه الأقسام ، سواء كان شكّا في وجود الرافع أو في رافعيّة الموجود بأقسامه الثلاثة ، خلافا للمحقّق السبزواريّ ؛ إذ اعتبر الاستصحاب في الشكّ في وجود الرافع فقط ، دون الشكّ في رافعيّة الموجود ، كما تقدّمت الإشارة إلى ذلك.

ب : مدى دلالة الأخبار على هذا التفصيل

قال الشيخ الأعظم قدس‌سره : «إنّ حقيقة النقض هو رفع الهيئة الاتّصاليّة ، كما في نقض الحبل. والأقرب إليه ـ على تقدير مجازيّته ـ هو رفع الأمر الثابت» إلى أن قال : «فيختصّ متعلّقه بما من شأنه الاستمرار». (١)

وعليه ، فلا يشمل اليقين المنهيّ عن نقضه بالشكّ في الأخبار اليقين إذا تعلّق بأمر ليس من شأنه الاستمرار ، أو المشكوك استمراره.

توضيح مقصوده ـ مع المحافظة على ألفاظه حدّ الإمكان ـ أنّ النقض لغة لمّا كان معناه رفع الهيئة الاتّصاليّة (٢) كما في نقض الحبل ، فإنّ هذا المعنى الحقيقيّ ليس هو المراد من الروايات قطعا ؛ لأنّ المفروض في مواردها طروّ الشكّ في استمرار المتيقّن ، فلا هيئة

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٧٤.

(٢) ولا يخفى أنّ النقض في اللغة لم يفسّر برفع الهيئة الاتصاليّة ، بل فسّر بإفساد ما أبرم ، كما يأتي.

اتّصاليّة باقية لليقين ، ولا لمتعلّقه بعد الشكّ في بقائه واستمراره.

فيتعيّن أن يكون إسناد النقض إلى اليقين على نحو المجاز ، ولكن هذا المجاز له معنيان يدور الأمر بينهما ، وإذا تعدّدت المعاني المجازيّة فلا بدّ أن يحمل اللفظ على أقربها إلى المعنى الحقيقيّ. وهذا (١) يكون قرينة معيّنة للمعنى المجازيّ. وهنا المعنيان المجازيّان أحدهما أقرب من الآخر ، وهما :

١. أن يراد من النقض مطلق رفع اليد عن الشيء ، وترك العمل به ، وترتيب الأثر عليه ولو لعدم المقتضي له ، فيكون المنقوض عامّا شاملا لكلّ يقين.

٢. أن يراد منه رفع الأمر الثابت.

وهذا المعنى الثاني هو الأقرب إلى المعنى الحقيقيّ ، فهو الظاهر من إسناد النقض.

وحينئذ فيختصّ متعلّقه بما من شأنه الاستمرار المختصّ بالموارد التي يوجد فيها هذا المعنى.

والظاهر رجحان هذا المعنى الثاني على الأوّل ؛ لأنّ الفعل الخاصّ يصير مخصّصا لمتعلّقه إذا كان متعلّقه عامّا ، كما في قول القائل : «لا تضرب أحدا» ، فإنّ الضرب يكون قرينة على اختصاص متعلّقه بالأحياء ، ولا يكون عمومه للأموات قرينة على إرادة مطلق الضرب.

هذه خلاصة ما أفاده الشيخ قدس‌سره ، وقد وقعت فيه عدّة مناقشات نذكر أهمّها ، ونذكر ما عندنا ليتّضح مقصوده ، وليتجلّى الحقّ إن شاء الله (تعالى) :

١. المناقشة الأولى (٢) : أنّ النقض يقابل الإبرام. (٣) والنقض ـ كما فسّروه في اللغة (٤) ـ : «إفساد ما أبرم من عقد ، أو بناء ، أو حبل ، أو نحو ذلك». وعليه ، فتفسيره من الشيخ قدس‌سره برفع

__________________

(١) أي كون أحدها أقرب إلى المعنى الحقيقي.

(٢) كما في درر الفوائد ٢ : ١٦١.

(٣) وذهب المحقّق الخراسانيّ وتلميذه المحقّق الحائريّ إلى أنّ تقابلهما تقابل التضادّ.

ومختار المحقّق الأصفهانيّ أنّ تقابلهما ليس تقابل التضادّ ؛ لأنّه ليس هناك صفتان ثبوتيّتان تتعاقبان على موضوع واحد ، بل تقابلهما تقابل العدم والملكة ، فالنقض هو عدم الإبرام عمّا من شأنه أن يكوم مبرما. نهاية الدراية ٣ : ٥١.

(٤) راجع قاموس اللغة ، مادّة (النقض).

الهيئة الاتّصاليّة ليس واضحا ، بل ليس صحيحا ؛ إذ أنّ مقابل الاتّصال الانفصال ، فيكون معنى النقض حينئذ انفصال المتّصل. وهو بعيد جدّا عن معنى نقض العهد والعقد.

أقول : ليس من البعيد أن يريد الشيخ قدس‌سره من الاتّصال ما يقابل الانحلال ، وإن كان ذلك على نحو المسامحة منه في التعبير ، (١) لا ما يقابل الانفصال ، فلا إشكال.

٢. المناقشة الثانية : ـ وهي أهمّ مناقشة ـ عليها تبتني صحّة استدلاله على التفصيل ، أو بطلانه. وحاصلها أنّ هذا التوجيه من الشيخ قدس‌سره للاستدلال يتوقّف على التصرّف في اليقين بإرادة المتيقّن منه ، كما نبّه عليه نفسه ؛ (٢) لأنّه لو كان النقض مستندا إلى نفس اليقين ـ كما هو ظاهر التعبير ـ فإنّ اليقين بنفسه مبرم ومحكم ، فيصحّ إسناد النقض إليه ، ولو لم يكن لمتعلّقه في ذاته استعداد البقاء ؛ ضرورة أنّه لا يحتاج فرض الإبرام في المنقوض إلى فرض أن يكون متعلّق اليقين ثابتا ومبرما في نفسه ، حتى تختصّ حرمة النقض بالشكّ في الرافع.

ولكن لا تصحّ إرادة المتيقّن من اليقين على وجه يكون الإسناد اللفظيّ إلى نفس المتيقّن ؛ لأنّه إنّما يصحّ ذلك إذا كان على نحو المجاز في الكلمة ، أو على نحو حذف المضاف ، وكلا الوجهين بعيد كلّ البعد ؛ إذ لا علاقة بين اليقين والمتيقّن ، حتى يصحّ استعمال أحدهما مكان الآخر على نحو المجاز في الكلمة ، بل ينبغي أن يعدّ ذلك من الأغلاط. (٣) وأمّا : تقدير المضاف ـ بأنّ نقدّر متعلّق اليقين أو نحو ذلك ـ فإنّ تقدير المحذوف يحتاج إلى قرينة لفظيّة ، [وهي] مفقودة.

ومن أجل هذا استظهر المحقّق الآخوند قدس‌سره (٤) عموم الأخبار لموردي الشكّ في المقتضي والرافع ؛ لأنّ النقض إذا كان مسندا إلى نفس اليقين ، فلا يحتاج في صحّة إسناد النقض إليه إلى فرض أن يكون المتيقّن ممّا له استعداد للبقاء.

__________________

(١) كما قال المحقّق الأصفهانيّ : «ولعلّ المراد به الاتّصال المقابل للانحلال مسامحة». نهاية الدراية ٣ : ٥٣.

(٢) فرائد الأصول ٢ : ٥٧٥.

(٣) كذا قال المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤.

(٤) كفاية الأصول : ٤٣٩.

أقول : إنّ البحث عن هذا الموضوع بجميع أطرافه ، وتعقيب كلّ ما قيل في هذا الشأن من أساتذتنا ، وغيرهم يخرجنا عن طور هذه الرسالة ، (١) فالجدير بنا أن نكتفي بذكر خلاصة ما نراه من الحقّ في المسألة ، متجنّبين الإشارة إلى خصوصيّات الآراء ، والأقوال فيها حدّ الإمكان.

وعليه ، فنقول : ينبغي تقديم مقدّمات قبل بيان المختار ، وهي :

أوّلا : أنّه لا شكّ في أنّ النقض المنهيّ عنه مسند إلى اليقين في لفظ الأخبار ، وظاهرها أنّ وثاقة اليقين من جهة ما هو يقين هي المقتضية للتمسّك به وعدم نقضه في قبال الشكّ الذي هو عين الوهن والتزلزل ، لا سيّما مع التعبير فى بعضها (٢) بقوله عليه‌السلام : «لا ينبغي» ، والتعليل في البعض الآخر (٣) بوجود اليقين المشعر بعلّيته للحكم ، كما سبق بيانه في قوله عليه‌السلام : «فإنّه على يقين من وضوئه» ، ولا سيّما مع مقابلة اليقين بالشكّ ، ولا شكّ أنّه ليس المراد من الشكّ المشكوك.

وعلى هذا ، فيتّضح جليّا أنّ حمل اليقين على إرادة المتيقّن على وجه يكون الإسناد اللفظي إلى المتيقّن بنحو المجاز في الكلمة ، أو بنحو حذف المضاف خلاف الظاهر منها ، بل خلاف سياقها ، بل مستهجن جدّا ، فيتأيّد ما قاله المعترض. ولذا استعبد شيخنا المحقّق النائينيّ (٤) أن يريد الشيخ الأعظم قدس‌سره من «المجاز» المجاز في الكلمة ، وهو استبعاد في محلّه. وأبعد منه إرادة حذف المضاف.

ثانيا : أنّه من المسلّم به عند الجميع ـ الذي لا شكّ فيه أيضا ـ أنّ النهي عن نقض اليقين في الأخبار ليس على حقيقته. والسرّ واضح ؛ لأنّ اليقين ـ حسب الفرض ـ منتقض فعلا بالشكّ ، فلا يقع تحت اختيار المكلّف ، فلا يصحّ النهي عنه.

__________________

(١) وإن أردت الاطّلاع عليه فراجع كفاية الأصول : ٤٤٢ ـ ٤٤٥ ؛ نهاية الدراية ٣ : ٥١ ـ ٦٧ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٣٧٢ ـ ٣٧٧ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الأوّل» : ٧٥ ـ ٨٧.

(٢) وهو صحيحة زرارة الثانية.

(٣) وهو صحيحة زرارة الأولى.

(٤) في فوائد الأصول ٤ : ٣٧٤.