درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۹۸: اصول عملیه ۱۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اشکال شیخ و جواب مرحوم مظفر

بحث در روایت اول بر حجیت استصحاب بود، آنجا نتیجه این شد که خبر زراره قسمت دومش دال بر حجیت استصحاب میباشد مطلقا، هم در شبهات حکمیه و هم در شبهات موضوعیه، که فرمودند در شبهات حکمیه به قرینه‌ی کلمه‌ی ابدا، ما از ذکر این کلمه در جواب امام استفاده میکنیم که یقین نقض نمیشود به شک مطلقا در هر موردی، اشکالاتی به نحوه‌ی استدلال به این طریقه ذکر شده است، سه اشکال را مرحوم مظفر نقل میکنند:

اشکال اول: اشکالی است که مرحوم شیخ انصاری در رسائلشان متعرض این اشکال شده است، اشکال این است که شیخ انصاری میفرمایند این روایت وقتی دال بر حجیت استصحاب است مطلقا، که در جمله‌ی «لا ینقض الیقین بالشک» «ال» در «الیقین» برای جنس باشد، نقض نکند جنس یقین را به شک، و لکن ممکن است که گفته شود «ال» «الیقین» ال عهد ذکری میباشد، چرا ال عهد ذکری؟ بخاطر اینکه قبل از این جمله امام میفرمایند «والّا فانّه علی یقین من وضوئه» یقین به وضو دارد، حالا میفرمایند نقض نکند همان یقین به وضو را به سبب شک، از این روایت میفهمیم که یقین به وضو به سبب شک نقض نمیشود، ال در الیقین اشاره دارد به همان یقین قبلی که یقین به وضو باشد، نتیجه میگیریم که این روایت دال بر حجیت استصحاب است فقط در باب وضو، و روایت دال بر حجیت استصحاب به صورت مطلق نمیباشد، چون «ال» در الیقین، الف و لام عهد است و اشاره دارد به جمله‌ی قبل که جمله‌ی قبل یقین به وضو میباشد، پس امام میفرمایند یقین به وضو به سبب شک نقض نمیشود و نمیشود به این روایت برای حجیت مطلق استصحاب تمسک کرد. این اشکال شیخ انصاری است، البته خود ایشان بعد از این اشکال یک قرائنی را ذکر کرده‌اند و بعد فرموده‌اند الف و لام الیقین برای جنس است، یعنی خودشان هم اشکال را نقل کرده‌اند و خودشان هم جواب داده‌اند، ولی مرحوم مظفر جواب شیخ انصاری را قبول ندارند.

مرحوم مظفر به شیوه‌ی دیگری جواب میدهند، در مقام جواب مرحوم مظفر سه مطلب را ذکر میکنند:

مطلب اول: میفرمایند اولا ممکن نیست ال در این روایت برای عهد باشد، چون موجب لغویت است، و بر مولای حکیم لغو محال است، حالا به چه بیان؟ ایشان میفرمایند معنای عهد ذکری این است که خود مطلبی که در قبل ذکر شده است، ما در کلام بعدی اشاره کنیم به شخص آن مطلب و حکمی را بر آن بار کنیم، مثلا صحبت زید عالم است، مولا میگوید اکرم العالم، اینجا عهد ذکری است، یعنی اکرام کن شخص زید را، حالا در اینجا اگر ال برای عهد باشد، معنایش این است که نقض نمیشود شخص یقین قبلی به شک، یعنی یقین قبلی که مال زراره است، یقینش هم در رابطه با وضو است، همان وضویی که در روز چهارشنبه گرفته است، اگر ال و لام عهد باشد یعنی زراره نقض نکن یقینت را، کدام یقین؟ یقین به وضو را، آنهم کدام وضو؟ همان وضویی که گرفتی و بعد چرت زدی و مشکوک شدی، فقط همان یقین را به شک نقض نکن، اگر عهد ذکری باشد مشخصا به همان شخص مطلب قبلی برمیگردد، پس اینگونه میشود که امام میفرمایند فقط همان شخص یقینت را به شک نقض نکن، اینکه لغو است، مگر آن یقین زراره چه خصوصیتی دارد، که یقین زراره آنهم فقط همان یقین به شک نقض نمیشود، اینکه مطلب لغوی است، چون یقین شخص زراره که مذخلیت ندارد، پس لازمه‌اش این است که امام حرف لغوی را زده باشد، پس بنابراین مطلب اول مرحوم مظفر این است که ال و لام در این مورد ابدا معنا ندارد که ال و لام عهد باشد.

۴

تطبیق (اشکال شیخ و جواب مرحوم مظفر)

هذا، وقد وقعت المناقشة في الاستدلال بهذه الصحيحة من عدّة وجوه: (واقع شده است اشکال به این صحیحه از چند جهت)

منها: ما أفاده الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره (مطلبی که شیخ انصاری بیان فرموده‌اند)، إذ قال: «ولكن مبنى الاستدلال على كون اللام في «اليقين» للجنس (مرحوم شیخ انصاری فرموده است، مبنا و مدرک استدلال بر این است که الف و لام در الیقین برای جنس باشد، وقتی میتوانیم به این روایت به صورت مطلق برای حجیت استصحاب استدلال کنیم که الف و لام در الیقین برای جنس باشد)؛ إذ لو كانت للعهد (زیرا اگر الف و لام برای عهد باشد) لكانت الكبرى المنضمّة إلى الصغرى (هر آینه میباشد کبرایی که متضمن به صغری است به این شکل): ولا ينقض اليقين بالوضوء بالشكّ (نقض نمیشود یقین به وضو به سبب شک)، فيفيد قاعدة كلّيّة في باب الوضوء» (مفاد روایت یک قاعده‌ی کلی است در باب وضو) إلى آخر ما أفاده. ولكنّه استظهر أخيرا كون اللام للجنس. (لکن بعد از این اشکال مرحوم شیخ استظهار کرده‌اند که الف و لام الیقین برای جنس است)

أقول: (مرحوم مظفر) إنّ كون اللام للعهد يقتضي (اگر الف و لام برای عهد باشد اقتضا میکند) أن يكون المراد من اليقين في الكبرى (اینکه بوده باشد مراد از یقین در کبری) شخص اليقين المتقدّم (شخص یقین متقدم، یعنی یقین با همان خصوصیات، یقین زراره، در مورد وضو، آنهم در همان مورد خاص باشد)، فإنّ هذا هو معنى العهد. (چون معنای عهد این است که مطلب بعدی ارجاع میشود به شخص همان مطلبی که در قبل بوده است) وعليه (بنابراین)، فلا تفيد قاعدة كلّيّة حتى في باب الوضوء. (نتیجه این میشود که روایت افاده نمیکند قاعده‌ی کلی حتی در باب وضو، مرحوم شیخ فرمودند که یک قاعده‌ی کلی در باب وضو را اثبات میکند، اما ایشان میفرمایند نه اصلا قاعده‌ی کلی اثبات نمیکند، فقط ثابت میکند یقین زراره با همه‌ی آن خصوصیات فقط همان یقین را به شک نقض نکن)

ومنه تتّضح غرابة احتمال إرادة العهد من اللام (از این بیان ما واضح میشود غریب بودن احتمال اراده‌ی عهد از الف و لام)، بل ذلك مستهجن جدّا (بلکه مستهجن است امام این را اراده کند)، فإنّ ظاهر الكلام هو تطبيق كبرى على صغرى (ظاهر کلام تطبیق یک کبرای کلی است بر یک صغری)، لا سيّما مع إضافة كلمة «أبدا» (مخصوصا با آن کلمه‌ی «ابدا» که امام میفرمایند که مرادشان این است که کل یقین به شک نقض نمیشود نه اینکه بیایند تنها یک یقین در وضو آن هم از یک فرد مخصوصی را بیان کنند)، فيتعيّن أن تكون اللام للجنس. (پس متعین میشود که الف و لام در الیقین برای جنس باشد)

۵

مطلب دوم مرحوم مظفر

مطلب دومی که مرحوم مظفر بیان میکنند این است که میفرمایند الف و لام برای جنس است، بعد میفرمایند حالا فرض کردیم که الف و لام هم برای جنس است، باز میتوانیم بگوییم روایت یک قاعده‌ی کلی را در همه جا به طور مطلق بیان نمیکند، دقت کنید مرحوم شیخ فرمودند اگر الف و لام برای جنس باشد دیگر کار درست است، روایت دال بر حجیت استصحاب است مطلقا، تازه الف و لام هم که برای جنس باشد ما میتوانیم به روایت اشکال کنیم، به این بیان که بگوییم مراد در صغری از کلمه‌ی «الیقین» جنس یقین است ولی به قرینه‌ی آن وضو که در صغری ذکر شده بود، مراد جنس یقین است در باب وضو، امام میخواهند بفرمایند جنس یقین را در باب وضو به شک نقض نکن، پس میشود الف و لام برای جنس باشد اما شامل شود جنس یقین به وضو را، یعنی امام میخواهند بفرمایند یک قاعده‌ی کلی در باب وضو، در باب وضو یقین را به شک نمیشود نقض کرد، حالا این یقین به وضو از هر شخصی باشد، پس بنابراین اینکه مرحوم شیخ انصاری فرمودند که الف و لام برای جنس باشد ما حجیت استصحاب را مطلقا میفهمد، درست نیست چون ممکن است الف و لام برای جنس باشد و ما به ضمیمه‌ی صغری استفاده کنیم این کبری دال بر جنس یقین است فقط در باب وضو.

۶

تطبیق (مطلب دوم مرحوم مظفر)

ولكن مع ذلك هذا وحده غير كاف في التعميم لكلّ يقين حتى في غير الوضوء (میفرمایند ما ثابت کردیم که الف و لام برای جنس است، این بودن الف و لام برای جنس به تنهایی کافی نیست در شامل شدن روایت هر یقینی را حتی در غیر وضو)؛ لإمكان أن يراد جنس اليقين بالوضوء (چون امکان دارد مراد امام اراده شود از این جمله جنس یقین به وضو، الف و لام برای جنس باشد و لکن جنس یقین به وضو)، بقرينة تقييده في الصغرى به (به قرینه‌ی مقید شدن کلام در صغری به این وضو)، لا كلّ يقين (نه اینکه شامل هر یقینی بشود)، فيكون ذلك من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب (این از باب قدر متیقن در باب تخاطب است)، فيمنع من التمسّك بالإطلاق (پس منع میکند از تمسک به اطلاق) ـ كما سبق نظيره ـ. وهذا الاحتمال لا ينافي كون الكبرى كلّيّة (و این احتمال منافاتی ندارد که این احتمال کلی باشد، کبری کلی است اما کلی در باب وضو)، غاية الأمر تكون كبرى كلّيّة خاصّة بالوضوء. (غایت امر اینکه کبری کلی است یعنی الف و لام برای جنس است ولی خاص است در وضو)

فيتّضح أنّ مجرّد كون اللام للجنس (پس واضح میشود که مجرد بودن الف و لام برای جنس) لا يتمّ به الاستدلال (کامل نمیشود به سبب این استدلال) مع تقدّم ما يصلح للقرينية (با تقدم چیزی که صلاحیت دارد برای قرینه بودن، الف و لام برای جنس باشد چون «ما یصلح لقرینیة» وجود دارد نمیتوانیم کلی در تمام ابواب یقین را شامل بدانیم، خیر! الف و لام برای جنس است و فقط شامل باب وضو میشود)، ولعلّ هذا هو مراد الشيخ قدس‌سره من التعبير بالعهد (شاید مرحوم شیخ انصاری که گفت احتمال دارد الف و لام برای عهد باشد مرادشان این بود که الف و لام برای جنس باشد اما جنسی که اختصاص به باب وضو دارد، یعنی این عهد به وضو بر گردد)، ومقصوده تقدّم القرينة (مقصود شیخ انصاری این است که قرینه‌ی وضو قبلا گذشته است و مراد از عهد یعنی عهد در وضو)، فكان ذلك تسامحا في التعبير. (این تسامح در تعبیر است)

۷

اثبات کلیت روایت از نظر مرحوم مظفر

خب بعد از اینکه ایشان حرفهای شیخ انصاری را با دو مطلب باطل کردند، حالا وارد مطلب سومشان میشویم.

میفرمایند: ما اثبات میکنیم که مراد از روایت کلی یقین است مطلقا، یعنی روایت میخواهد بگوید مطلقا استصحاب حجت است و نیز اثبات میکنیم که آن کلمه‌ی «علی یقین من وضوء» قرینه نمیباشد برای تخصیص دادن این کبرای کلی، پس ایشان دو مطلب دارند در اینجا ۱. چطور کلیت را اثبات میکنند از جمله‌ی «لاتنقض الیقین بالشک» ۲. چطور آن کلام قبلی «علی یقین من وضوء» قرینه بر تخصیص آن کلام قبلی نمیشود.

مطلب اول: میفرمایند دلیل بر اینکه مراد یقین است مطلقا، دلیل ما مناسبت حکم موضوع میباشد، به چه بیان؟ ایشان میفرمایند به این جمله دقت کنید «لا ینقض الیقین بالشک» سوال میکنیم مراد از شک در اینجا چه شکی است، آیا مراد شک مخصوصی است؟ یا نه مطلق شک است؟ دیگر این کلمه‌ی «الشک» نمیتوانیم بگوییم الف و لامش برای عهد است، چون ما در فراز قبلی کلمه‌ی شک نداریم، و برای این شک هم قرینه‌ای از گذشته نداریم، و اصل در الف و لام این است که برای جنس باشد، پس کلمه‌ی «الشک» یعنی مطلق شک، یعنی چه در باب وضو و چه در غیر این باب، خب حالا امام میفرمایند نقض نکن یقین را به مطلق شک، به قرینه‌ی مقابله، امام در مقابل مطلق الشک خوب است که مطلق الیقین را قرار بدهد، والا کلام غلط است، امام بفرمایند یقین در باب وضو را به مطلق شک نقض نکن، یعنی یقین به وضو داریم ولی شک داریم این کتاب، کتاب اصول فقه است یا نه، آن یقین به وضو را امام بفرمایند با این شک نقض نکن، این غلط است، باید رابطه‌ی درستی بین این دو باشد، پس اگر مراد از شک مطلق الشک است، باید مراد از یقین هم مطلق الیقین باشد.

مطلب دوم: خب آن قرینه‌ی قبلی را چیکار میکنیم؟ ما در یقین قرینه داریم، میفرمایند «علی یقین من وضوئه» آن قرینه را چه کار میکنیم؟ ایشان میفرمایند آن جمله‌ی قبلی که صغری باشد، هیچ قرینه‌ای بر تقیید این جمله نمیباشد، چرا؟ میفرمایند دلیلش واضح است، ما دیروز گفتیم جمله‌ی قبلی صغری است، و این جمله‌ی «لا ینقض الیقین بالشک» کبراست، خب اگر شما در قضیه دقت کنید، در تمام قضایا صغری جزیی است و کبری کلی است، و جزیی بودن صغری باعث نمیشود که کبری هم جزیی بشود، ببینید شما میگویید زید انسان است و هر انسانی حیوان است {صدای استاد قطع میشود...} آیا آن صغری چون جزیی است «زید انسان است» این باعث میشود که بگوییم کبری هم جزیی است؟ مراد از کل انسان یعنی زید فقط؟ پس در همه جا صغری جزیی است و کبری کلی است، و هیچ وقت صغری جزیی قرینه نمیشود که کبری ماهم جزیی بوده باشد، اینجا هم همانطور است، امام اول صغری را بیان میکنند میفرمایند یقین داشتی به وضو حالا هم شک دارید در طهارت، نقض نکن مطلق یقین را به مطلق شک، چون صغری نباید باعث بشود که این کبری محدود بشود.

پس بنابراین به این شکل ایشان اثبات میکنند کلیت روایت را، کبری کلی است و اختصاص به باب وضو ندارد و آن صغری هم قرینه‌ی بر جزییت و تقلیل کبری نمیشود.

۸

تطبیق (اثبات کلیت روایت از نظر مرحوم مظفر)

وعلى كلّ حال (حالا که حرف‌های مرحوم شیخ را ابطال کردند میفرمایند)، فالظاهر من الصحيحة ـ ظهورا قويّا ـ (آنچه که ظاهر از قضیه است به نحو ظهور قوی) إرادة مطلق اليقين لا خصوص اليقين بالوضوء (اراده‌ی مطلق الیقین است نه خصوص یقین به وضو)، وذلك لمناسبة الحكم والموضوع (بخاطر قرینه‌ی مناسبت حکم و موضوع)؛ فإنّ المناسب (اینجا موضوع چیست؟ شک است، حکم چیست؟ عدم نقض یقین است، آن یقین در حکم با آن شکی که در موضوع است باید باهم مناسبت داشته باشد مراد از شک مطلق الشک است و مراد از یقین هم باید مطلق الیقین باشد) لعدم النقض بالشكّ بما هو شكّ (آنچه که مناسب است با عدم نقض شک بما هو شک، چون شک که مطلق است قرینه‌ی قبلی ندارد، شک یعنی مطلق الشک، مناسب است با) هو اليقين بما هو يقين (یقین بما هو یقین)، لا بما هو يقين بالوضوء (نه اینکه امام بفرمایند یقین به وضو را به مطلق شک نقض نکن)؛ لأنّ المقابلة بين الشكّ واليقين (بخاطر اینکه مقابله‌ی بین شک و یقین)، وإسناد عدم النقض إلى الشكّ (و اسناد دادن عدم نقض را به شک) تجعل اللفظ كالصريح (قرار میدهد لفظ یقین را مثل صریح در اینکه) في أنّ العبرة في عدم جواز النقض هو جهة اليقين بما هو يقين (عبرت در عدم جواز نقض آن جهت یقین است بما هو یقین، از اینکه بین این دو مقابله بوده است، شک بما هو شک میفهمیم در مقابل او هم یقین بما هو یقین است)، لا اليقين المقيّد بالوضوء (نه یقینی که مقید به وضو باشد) من جهة كونه مقيّدا بالوضوء. (از جهت بودنش مقید به وضو)

ولا يصلح ذكر قيد «من وضوئه» في الصغرى (و صلاحیت ندارد ذکر قید «من وضوئه» در صغری) أن يكون قرينة على التقييد في الكبرى (اینکه قرینه‌ی تقیید در کبری باشد)، ولا أن يكون من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب (و نه اینکه بوده باشد از قبیل قدر متیقن در مقام تخاطب؛ اینجا دقت کنید، چرا یک بار میفرمایند آن قید «من وضوئه» قرینه‌ی بر کبری باشد، بار دوم میفرمایند از قبیل قدر متیقن در مقام تخاطب باشد، علتش این است کسانی که به این روایت اشکال کرده‌اند اینجا دو بیان دارند بعضی‌ها میگویند کبری مطلق است و کلی است قبول داریم، ولی صغری قرینه‌ی بر تقیید میشود، یعنی صغری به منزله‌ی مقیدی میشود که قبلا او را امام ذکر کرده است، و در باب اطلاق و تقیید اشکالی ندارد که مولا اول مقید را ذکر کند بعد مطلق را، مطلق اطلاقش آماده میشود و لکن آن مقید میاید این اطلاق مطلق را ازبین میبرد و محدود میکند، اگر بگوییم قرینه‌ی بر تقیید است یعنی کبری مطلق است و لکن صغری میاید مقید میکند، بعضی‌ها میگویند نه اصلا صغری از باب قدر متیقن در باب تخاطب است، اگر قدر متیقن در مقام تخاطب داشته باشیم اصلا اطلاقی برای کلام منعقد نمیشود، یعنی میخواهند بگویند اصلا کبری مطلق نشده است که صغری آن را مقید کند، چون این صغری وجود دارد کبری از اول اصلا اطلاقش منعقد نشده است، اینجا دو بیان است لذا به هر دو اشاره میکنند)؛ لأنّ طبيعة الصغرى أن تكون في دائرة أضيق من دائرة الكبرى (طبیعت صغری این است که دائرش اضیق از دایره‌ی صغری باشد)، ومفروض المسألة في الصغرى باب الوضوء (فرض در مسئله در باب صغری باب وضو است)، فلا بدّ من ذكره. (و چاره‌ای نیست از ذکر باب وضو)

وعليه، فلا يبعد أن [يكون] مؤدّى الصغرى هكذا (و بعید نیست که مودای صغری چنین باشد): «فإنّه من وضوئه على يقين»، فلا تكون كلمة «من وضوئه» قيدا لليقين (کلمه‌ی «من وضوئه» قید برای یقین نیست)، يعني أنّ الحدّ الأوسط المتكرّر هو «اليقين» لا «اليقين من وضوئه». (یعنی حد اوسط متکرر ما یقین است نه یقین به وضو)

۹

اشکال دوم و سوم و جواب آنها

دومین اشکال: میفرمایند شما در باب استصحاب گفتید که یکی از شرایط استصحاب این است که متعلق یقین و شک وحدت داشته باشد، یعنی متعلق یقین با متعلق شک متحد باشد، یعنی اگر ما یقین به طهارت داشتیم حالا هم باید شک در همان طهارت داشته باشیم، پس متعلق یقین و شک باید متحد باشد، و در این روایت متعلق یقین و شک متحد نیست، پس این روایت از باب استصحاب خارج است و داخل میشود در باب مقتضی و مانع، روایت مربوط به حجیت قاعده‌ی مقتضی و مانع میباشد و اصلا ربطی به باب استصحاب ندارد، بیان مطلب این است که بعضی از علما میگویند کلمه‌ی وضو معنایش عبارت است از شستن صورت، شستن دستها و مسح کشیدن، به این میگویند وضو، حالا دقت کنید: آقای مستشکل میگوید متیقن ما در این روایت چیست؟ ما میگوییم متعلق یقین، متیقن ما وضو است، وضو یعنی آن افعال خاصه، و آن افعال خاصه قابل دوام نیست، یعنی پیدا میشود و ازبین میرود، شما دست راست را که میشویید شستن صورت تمام شده است و ازبین رفته است، مسح پا را که کشیدید تمام وضو ازبین رفت، یعنی افعال خاصه تمام شد آنها که دیگر قابل دوام نیست، حالا دقت کنید آقا میگوید متیقن ما وضو است «فانه علی یقین من وضوئه» و از این طرف یقین داریم که وضو ازبین رفته است، شک ما در چیست؟ شک ما در طهارت است و طهارت اثر وضو است، طهارت چیزی است غیر از وضو، بعد از وضو گرفتن طهارت پیدا میشود پس طهارت اثر است و وضو موثر است، ما یقین به وضو داشتیم حالا شک در طهارت داریم، پس متیقن ما غیر از مشکوک است، و حال اینکه در باب استصحاب باید متعلق شک یقین یکی باشد.

جواب مرحوم مظفر: میفرمایند این حرف شما را حتی اخباریین که جمود در روایت دارند این حرف را نمیزنند، مراد از کلمه‌ی وضو در روایات ما و در عرف متشرعه همان طهارت است، وضو اطلاق میشود به همان طهارت، ببینید شما از دوستتان سوال میکنید که وضو دارد یا خیر؟ وضو دارد یعنی طهارت دارد یا نه؟ پس مراد از وضو افعال خاصه نیست، آن یقین به وضو داشته است یعنی یقین به طهارت داشته است، میفرمایند قرینه‌ی بر این مطلب صدر روایت است، که میگوید «الرجل ینام و هو علی وضوء» طرف میخوابد در وقتی که وضو دارد، معنایش این است که در حالی که در طهارت بود میخوابد.

پس بنابراین مراد از وضو در اینجا همان طهارت است، پس یقین به طهارت و شک در طهارت میشود و متعلق یقین و شک یکی است.

اشکال سوم: اشکالی است که شیخ انصاری دارند و به همه‌ی روایات هم هست این اشکال، اشکال این است که میفرمایند روایات اختصاص دارد به شک در رافع و شک در مقتضی را شامل نمیشود.

مرحوم مظفر میفرمایند این بحث را در جای خودش در آخر باب اخبار میاوریم و پاسخ میدهیم.

۱۰

تطبیق (اشکال دوم و سوم و جواب آنها)

ومنها: أنّ الوضوء أمر آنيّ متصرّم (اشکال دوم این است که وضو امر آنی متصرّم است، یعنی متغیر الوجود است)، ليس له استمرار في الوجود (وضو استمرار وجود ندارد که به آن شک داشته باشیم، چون یک سری افعالی است که تمام میشود)، وإنّما الذي إذا ثبت استدام هو أثره (آن چیزی که وقتی ثابت شد دوام دارد، اثر وضو است)، وهو الطهارة (که آن اثر وضو طهارت است)، ومتعلّق اليقين في الصحيحة هو الوضوء لا الطهارة (متعلق یقین در صحیحه وضو است نه طهارت)، ومتعلّق الشكّ هو المانع من استمرار أثر المتيقّن (و متعلق شک و آن متعقل شک ما چیزی است که مانع از استمرار طهارت میشود، متعلق شک ما اثر متیقن است یعنی اثر وضو که طهارت باشد)، فيكون الشكّ في استمرار أثر المتيقّن (شک ما در استمرار داشتن اثر متیقن است) لا المتيقّن نفسه. (نه خود متیقن) وعليه، فلا يكون متعلّق اليقين نفس متعلّق الشكّ (پس بنابراین نمیباشد متعلق یقین خود متعلق شک)، فانخرم الشرط الخامس في الاستصحاب (پس ازبین رفت شرط پنجم در باب استصحاب، که آن بود که متعلق شک و یقین یکی باشد)، ويكون ذلك موردا لقاعدة المقتضي والمانع. (اینجا وارد مورد قاعده‌ی مقتضی و مانع میشود) فتكون الصحيحة دليلا عليها لا على الاستصحاب. (پس صحیحه دلیل بر این قاعده میشود نه قاعده‌ی استصحاب)

وفيه: أنّ الجمود على لفظ «الوضوء» يوهم ذلك (جوابش این است که جمود بر کلمه‌ی وضو به وهم انداخته است این اشکال را)، ولكنّ المتعارف من مثل هذا التعبير في لسان الأخبار (لکن چیزی که متعارف است از مثل این تعبیر در لسان اخبار) إرادة الطهارة (اراده‌ی طهارت است، در اخبار وضو میگویند و اراده‌ی طهارت میکنند) التي هي أثر له بإطلاق السبب وإرادة المسبّب (آنچنان طهارتی که اثر وضو است، به اطلاق سبب و اراده‌ی مسبب)، ونفس صدر الصحيحة (خود اول صحیحه) «الرجل ينام وهو على وضوء» يشعر بذلك. (اشعار دارد بر همین مطلب) فالمتبادر والظاهر من قوله: (پس آنچه که متبادر و ظاهر است از قول امام) «فإنّه على يقين من وضوئه» أنّه متيقّن بالطهارة المستمرّة لو لا الرافع لها (یعنی آن شخص یقین دارد به طهارتی که مستمر است اگر رافع طهارت نیاید)، والشكّ إنّما هو في ارتفاعها للشكّ في وجود الرافع. (شک همانا آن شک در ارتفاع طهارت است بخاطر شک در وجود رافع) فيكون متعلّق اليقين نفس متعلّق الشكّ. (پس متعلق یقین خود متعلق شک است) فما أبعدها عن قاعدة المقتضي والمانع. (چقدر دور است این روایت از قاعده‌ی متقضی و مانع)

({استاد خواندن این قسمت را بر عهده‌ی خود طلاب گذاشتند...)} ومنها: ما أفاده الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره في مناقشة جميع الأخبار العامّة المستدلّ بها على حجّيّة مطلق الاستصحاب، واستنتج من ذلك أنّها مختصّة بالشكّ في الرافع، فيكون الاستصحاب حجّة فيه فقط، قال رحمه‌الله: «فالمعروف بين المتأخّرين الاستدلال بها على حجّيّة الاستصحاب في جميع الموارد. وفيه تأمّل قد فتح بابه المحقّق الخوانساريّ في شرح الدروس». 

وسيأتي إن شاء الله (تعالى) في آخر الأخبار بيان هذه المناقشة، ونقدها. 

يقين من وضوئه» جملة خبريّة هي جواب الشرط (١). ومعنى هذه الجملة الشرطيّة أنّه إن لم يستيقن بأنّه قد نام فإنّه باق على يقين من وضوئه ، أي إنّه لم يحصل ما يرفع اليقين به ، وهو اليقين بالنوم. وهذه مقدّمة تمهيديّة ، وتوطئة لبيان أنّ الشكّ ليس رافعا لليقين ، وإنّما الذي يرفعه اليقين بالنوم ، وليس الغرض منها إلاّ بيان أنّه على يقين من وضوئه ، ليقول ثانيا : إنّه لا ينبغي أن يرفع اليد عن هذا اليقين ؛ إذ لا موجب لانحلاله ورفع اليد عنه إلاّ الشكّ الموجود ، والشكّ بما هو شكّ لا يصلح أن يكون رافعا ، وناقضا لليقين ، وإنّما ينقض اليقين اليقين ، لا غير.

فقوله : «وإلاّ فإنّه على يقين من وضوئه» بمنزلة الصغرى ، وقوله : «ولا ينقض اليقين بالشكّ أبدا» بمنزلة الكبرى. وهذه الكبرى مفادها قاعدة الاستصحاب ، وهي البناء على اليقين السابق وعدم نقضه بالشكّ اللاحق ؛ فيفهم منها أنّ كلّ يقين سابق لا ينقضه الشكّ اللاحق.

هذا ، وقد وقعت المناقشة في الاستدلال بهذه الصحيحة من عدّة وجوه :

منها : ما أفاده الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره ، إذ قال : «ولكن مبنى الاستدلال على كون اللام في «اليقين» للجنس ؛ إذ لو كانت للعهد لكانت الكبرى المنضمّة إلى الصغرى : ولا ينقض اليقين بالوضوء بالشكّ ، فيفيد قاعدة كلّيّة في باب الوضوء» إلى آخر ما أفاده. ولكنّه استظهر أخيرا كون اللام للجنس. (٢)

__________________

(١) بنى الشيخ الأنصاريّ ومن حذا حذوه الاستدلال بهذه الصحيحة على أنّ جواب الشرط محذوف ، وأنّ قوله : «فإنّه على يقين من وضوئه» علّة للجواب قامت مقامه. وقال : «وجعله نفس الجزاء يحتاج إلى تكلّف» * ، فيكون معنى الرواية ـ على قوله ـ : أنّه إن لم يستيقن أنّه قد نام ، فلا يجب عليه الوضوء ؛ لأنّه على يقين من وضوئه في السابق. فحذف «فلا يجب عليه الوضوء» وأقام العلّة مقامه.

وهذا الوجه الذي ذكره وإن كان وجيها ولكنّ الحذف خلاف الأصل ، ولا موجب له ، ولا تكلّف في جعل الموجود نفس الجزاء على ما بيّنّاه في المتن. ولا يتوقّف الاستدلال بالصحيحة على هذا الوجه ، ولا على ذلك الوجه ، ولا على أيّ وجه آخر ذكروه ؛ فإنّ المقصود منها في بيان قاعدة الاستصحاب مفهوم واضح يحصل في جميع هذه الوجوه. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢) فرائد الأصول ٢ : ٥٦٤.

__________________

* فرائد الأصول ٢ : ٥٦٣ ـ ٥٦٤.

أقول : إنّ كون اللام للعهد يقتضي أن يكون المراد من اليقين في الكبرى شخص اليقين المتقدّم ، فإنّ هذا هو معنى العهد. وعليه ، فلا تفيد قاعدة كلّيّة حتى في باب الوضوء.

ومنه تتّضح غرابة احتمال إرادة العهد من اللام ، بل ذلك مستهجن جدّا ، فإنّ ظاهر الكلام هو تطبيق كبرى على صغرى ، لا سيّما مع إضافة كلمة «أبدا» ، فيتعيّن أن تكون اللام للجنس.

ولكن مع ذلك هذا وحده غير كاف في التعميم لكلّ يقين حتى في غير الوضوء ؛ لإمكان أن يراد جنس اليقين بالوضوء ، بقرينة تقييده في الصغرى به ، لا كلّ يقين ، فيكون ذلك من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب ، فيمنع من التمسّك بالإطلاق ـ كما سبق نظيره ـ. وهذا الاحتمال لا ينافي كون الكبرى كلّيّة ، غاية الأمر تكون كبرى كلّيّة خاصّة بالوضوء.

فيتّضح أنّ مجرّد كون اللام للجنس لا يتمّ به الاستدلال مع تقدّم ما يصلح للقرينية ، ولعلّ هذا هو مراد الشيخ قدس‌سره من التعبير بالعهد ، ومقصوده تقدّم القرينة ، فكان ذلك تسامحا في التعبير.

وعلى كلّ حال ، فالظاهر من الصحيحة ـ ظهورا قويّا ـ إرادة مطلق اليقين لا خصوص اليقين بالوضوء ، وذلك لمناسبة الحكم والموضوع ؛ فإنّ المناسب لعدم النقض بالشكّ بما هو شكّ هو اليقين بما هو يقين ، لا بما هو يقين بالوضوء ؛ لأنّ المقابلة بين الشكّ واليقين ، وإسناد عدم النقض إلى الشكّ تجعل اللفظ كالصريح في أنّ العبرة في عدم جواز النقض هو جهة اليقين بما هو يقين ، لا اليقين المقيّد بالوضوء من جهة كونه مقيّدا بالوضوء.

ولا يصلح ذكر قيد «من وضوئه» في الصغرى أن يكون قرينة على التقييد في الكبرى ، ولا أن يكون من قبيل القدر المتيقّن في مقام التخاطب ؛ لأنّ طبيعة الصغرى أن تكون في دائرة أضيق من دائرة الكبرى ، ومفروض المسألة في الصغرى باب الوضوء ، فلا بدّ من ذكره.

وعليه ، فلا يبعد أن [يكون] مؤدّى الصغرى هكذا : «فإنّه من وضوئه على يقين» ، فلا تكون كلمة «من وضوئه» قيدا لليقين ، يعني أنّ الحدّ الأوسط المتكرّر هو «اليقين» لا «اليقين من وضوئه».

ومنها : أنّ الوضوء أمر آنيّ متصرّم ، ليس له استمرار في الوجود ، وإنّما الذي إذا ثبت استدام هو أثره ، وهو الطهارة ، ومتعلّق اليقين في الصحيحة هو الوضوء لا الطهارة ، ومتعلّق الشكّ هو المانع من استمرار أثر المتيقّن ، فيكون الشكّ في استمرار أثر المتيقّن لا المتيقّن نفسه. وعليه ، فلا يكون متعلّق اليقين نفس متعلّق الشكّ ، فانخرم الشرط الخامس في الاستصحاب ، ويكون ذلك موردا لقاعدة المقتضي والمانع. فتكون الصحيحة دليلا عليها لا على الاستصحاب.

وفيه : أنّ الجمود على لفظ «الوضوء» يوهم ذلك ، ولكنّ المتعارف من مثل هذا التعبير في لسان الأخبار إرادة الطهارة التي هي أثر له بإطلاق السبب وإرادة المسبّب ، ونفس صدر الصحيحة «الرجل ينام وهو على وضوء» يشعر بذلك. فالمتبادر والظاهر من قوله : «فإنّه على يقين من وضوئه» أنّه متيقّن بالطهارة المستمرّة لو لا الرافع لها ، والشكّ إنّما هو في ارتفاعها للشكّ في وجود الرافع. فيكون متعلّق اليقين نفس متعلّق الشكّ. فما أبعدها عن قاعدة المقتضي والمانع.

ومنها : ما أفاده الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره في مناقشة جميع الأخبار العامّة المستدلّ بها على حجّيّة مطلق الاستصحاب ، واستنتج من ذلك أنّها مختصّة بالشكّ في الرافع ، فيكون الاستصحاب حجّة فيه فقط ، قال رحمه‌الله : «فالمعروف بين المتأخّرين الاستدلال بها على حجّيّة الاستصحاب في جميع الموارد. وفيه تأمّل قد فتح بابه المحقّق الخوانساريّ في شرح الدروس». (١)

وسيأتي إن شاء الله (تعالى) في آخر الأخبار بيان هذه المناقشة ، ونقدها.

٢. صحيحة زرارة الثانية :

وهي أيضا مضمرة ، كالسابقة.

قال [زرارة] : قلت : أصاب ثوبي دم رعاف ، أو غيره ، أو شيء من منيّ ، فعلمت أثره إلى أن أصيب له الماء ، [فأصبت] ، وحضرت الصلاة ، ونسيت أنّ بثوبي شيئا وصلّيت ، ثمّ إنّي

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٧٤.